دوشنبه، ۱۱ فبروری ۲۰۰۸
علامه اقبال فرزند گرامی شرق
)امتياز از پلخمری(
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم! جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام
تا به دست آورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد، فرو پیچیدمش
شعله ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهیدستان شرق
پاره ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکر آب و گل!
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما.
اقبال لاهوری، فیلسوف و متفکر نامدار و نواندیش ، در سال ١٨٧٣ میلادی در شهر سیالکوت از ایالت پنجاب هند به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی در رشتهی فلسفه در دانشگاه لاهور ثبتنام کرد و از محضر سر تامس آرنولد بهره برد. دورهی لیسانس این رشته را با احراز رتبهی اول در دانشگاه پنجاب به پایان رساند وبه استادی برگزیده شد. در همین حال، به فراگیری زبان پارسی و عربی روی آورد . در سال ١٩٠١ نخستین کتاب خود را در زمینهی اقتصاد به زبان اردو تالیف کرد. سپس به توصیهی سر تامس آرنولد برای ادامهی تحصیلات عازم اروپا شد و سه سال در آنجا به مطالعه و تحصیل پرداخت. در دانشگاه کمبریج در رشتهی فلسفه پذیرفته شد و در آنجا با مک تیگارت، از هگلگرایان سرشناس، ادوارد براون و رینولد نیکلسون، از مستشرقان بنام، آشنا شد.
پس از اخذ درجهی فلسفهی اخلاق از کمبریج وارد دانشگاه مونیخ در آلمان شد و رسالهی دکترای خود را با عنوان «سیر فلسفه » تدوین نمود. اقبال از میان متفکران غرب به آثار لاک، کانت، هگل، گوته، تولستوی، و از شرقیان به اشعار مولوی دلبستگی خاصی داشت .اقبال شیفتهی زبان و ادبیات پارسی بود و زبان پارسی را برای بیان آراء و افکار خود برگزیدوهمچنان اقبال عاشق دلباخته کابل وافغانان بود که اشعارزيادي درين دومورد سرود . اقبال به تدریج از یک شاعر وطنی به شاعری اسلامی-جهانی تحول یافت، تا جایی که به اعتقاد بسیاری از متفکران وی یکی از نخستین منادیان وحدت اسلامی به شمار میرود. اقبال در سالهای نخست بازگشت به هند، «اسرار خودی و رموز بیخودی» را منتشر کرد. این منظومهها به دست رینولد نیکلسون، استاد فلسفهی وی رسید. نیکلسون که از قبل استعداد وی را میشناخت به ترجمهی این منظومه به زبان انگلیسی اقدام نمود. بدین ترتیب اقبال پیش از آنکه در هندوستان شناخته شود، در انگلستان به شهرت و اعتبار رسید.
اقبال در ١٩٢٦ به عضویت مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و کشمکشهای متعدد میان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در فعالیتهای سیاسی علاقهمند کرد تا اینکه در ١٩٣٠، در جلسهی سالیانهی حزب مسلم لیگ در احمدآباد، پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را مطرح نمود. با اینکه اقبال چندان زنده نماند که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببیند، اما بهعنوان پدر معنوی پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به «یوم اقبال» معروف است، جشنها و آیینهایی ویژه برگزار میشود.عشق و علاقهی وافر اقبال به سرزمین، تمدن و فرهنگ افغانستان در تمامی آثار و سرودههای وی هویداست، تا بدانجا که کابل را قلب آسیا گفت.
دوبیتی ها
سحر
در شاخسار بوستانی
چه
خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه
داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر
میگفت بلبل باغبان را
در
این گِل جز نهال غم نگیرد
به
پیری میرسد
خار
بیابان
ولی
گُل چون جوان گردد بمیرد
چه
میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد
چون سوز پیدا کرد دل شد
دل
از ذوق تپش
دل
بود لیکن
چو
یک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت
و مسجد و بتخانه و دیر
جز
این مشت گلی پیدا نکردی!
ز
بند غیر نتوان
جز
به دل رَست
تو
ای غافل! دلی پیدا نکردی
همد م و بیگانه
ای
چو جان اندر وجود عالمی
جان
ما باشی و از ما میرمی
نغمه
از عود تو در ساز
حیات
موت در راه تو محسود حیات
باز،
تسکین دل ناشاد شو
باز
اندر سینهها آباد شو
باز از
ما خواه ننگ و نام را
پختهتر کن عاشقان خام را
از
تهیدستان رخ زیبا مپوش
عشق
سلمان و بلال ارزان فروش
کوه
آتشخیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیرالله را
رشتهی
وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما
پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یکدیگریم
باز
این اوراق را شیرازه کن
باز آیین محبت تازه کن
باز
ما را بر همان خدمت گمار
کار
خود با عاشقان خود سپار
رهروان
را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش.
شاید شماری اندک از علاقهمندان بهادبیات منظوم پارسی بدانند که کتاب «جاویدنامه» اقبال لاهوری که در اصل بهزبان پارسی سروده شده، نزدیک بهنیم قرن پیش از این، در سال 1957 میلادی، بهزبان آلمانی ترجمه و در شهر مونیخ منتشر شده است. اما بیگُمان کمتر کسی میداند که هرمان هسه پیشگفتاری کوتاه بر ترجمه ی آلمانی این کتاب نگاشته است.«جاویدنامه» را آنِماری شیمل، اسلامشناس نامدار آلمانی، بهدو زبان ترجمه کرد: نخست بهزبان آلمانی و سپس بهزبان ترکی. پیشگفتار هرمان هسه بر ترجمه آلمانی شیمل از «جاویدنامه» کوتاه، اما جذاب و جاننواز است و شاید تنها اظهار نظر او دربار ادبیات پارسی. البته در نگاه اول این پرسش بهذهن خطور میکند که آشنایی هسه با آثار و افکار اقبال از چه طریق صورت گرفته و اصولاً چه چیز هسه را بهاقبال نزدیک کرده است. نخست آنکه میدانیم هسه بهادبیات و عرفان مشرقزمین آشنا بود و بهآن دلبستگی و گرایش داشت. بیگمان تأثیر عرفان و حکمت شرق را در دو کتابِ «سفر شرق» (Die Morgenlandfahrt) و «سیدارتا» (Siddhartha) بیش از دیگر آثارش میتوان دید.
افزون بر این هسه با فیلسوف آلمانی «رودُلف پانویتس» (Rudolf Pannwitz) که از طریق نوشتههای شیمل با آثار و افکار اقبال آشنا شده بود، دوستی و مکاتبه داشت. از سوی دیگر شیمل، در سال 1951 میلادی، با این فیلسوف آلمانی در سمپوزیومهایی که بههمت کارل گوستاو یونگ در «آسکونا»یِ سوئیس برگزار میشد طرح دوستی ریخته بود و با او نامهنگاری داشت. پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق شیمل درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شده بود.
حال آنِماری شیمل که از دلبستگی هرمان هسه بهادبیات عرفانی شرق آگاه بود، پس از اتمام ترجمة «جاویدنامه» اقبال، از طریق دوست مشترکشان پانویتس، متن ترجمه کتاب «جاویدنامه» را پیش از انتشار برای هسه میفرستد و از او خواهش میکند که پیشگفتاری بر این کتاب بنویسد. ناگفته نگذارم که در آن زمان نه آنِماری شیمل در شرق معروفیت چندانی داشت و نه اقبال در غرب شناخته شده بود. از اینرو درخواست شیمل از هسه را میتوان بهحساب زیرکی این بانوی فرهیخته گذاشت که یکی از نخستین ترجمههای خود از ادبیات منظوم شرق را با پیشگفتار یکی از نامدارترین نویسندگان غرب و برنده جایزه نوبل آراست.بههر حال، حاصل کار متن کوتاهی است که از آن زمان تا کنون در سرآغاز تمام چاپهای ترجمة آلمانی کتاب «جاویدنامه» و نیز کتابی که شیمل دربارة زندگی و آثار اقبال نگاشته است، دیده میشود و ترجمه فارسی آن را در زیر میخوانید.
«اقبال لاهوری [یا اگر دقیقاً کلام هسه را بکار گیریم Sir Muhammad Iqbal] بهسه قلمرو معنوی تعلق دارد. آثار گرانسنگِ او نیز از سرچشمه این سه جهان معنوی سیراب میشوند: قلمرو معنوی هند، جهان روحانی و دنیای اندیشههای مغربزمین. مسلمانی برخاسته از سرزمین هند، آموخته قرآن، تعلیمدیده ودانتا و فرهیخته عرفان شرقي- اما سخت متأثر از پیچیدگی فلسفه غرب، و با برگسون و نیچه آشنا، ما را در عروج فزایندهای بهقلمرو معنوی خویش هدایت میکند.
اقبال عارف نیست، اما تقدیسشده مولای روم است. نه هگلگراست و نه پیرو برگسون، لیکن فیلسوفی نظری است. سرچشمه توانایی فکری او اما در جای دگر نهفته است؛ در دیانت و در ایمان او. اقبال دیندار است، دینداری که خود را وقف خدا کرده است. با این همه ایمان او کوتهبینانه و کودکانه نیست، سرتاسر متهورانه و مردانه است، آتشین است و پیکارگر؛ و پیکار او تنها در راه خدا نیست، بلکه مبارزهای برای این جهان نیز هست. زیرا ایمان اقبال ادعای فراگیری و جامعیت دارد و بیهیچ تردید، خواستِ آزادگی و آزاداندیشیِ دینی را نیز در بردارد. رؤیای او بشریتی است متحد، بهنام و در خدمت خدا.
در نگاه راهیان سفرِ معنوی بهمشرقزمین، گسترة دانش و فرهیختگی اقبال و شوق خیالپردازیِ پُرظرافت او همچون نبوغ مهم و مِهِین این اندیشمندِ توانا، جلوهگر نخواهد شد؛ بلکه قدرت عشق و نیروی خلاقیتِ شاعرانة اوست که تحسینبرانگیز است. مسافران این راه، او را بهخاطر آتشی که در سینه نهان دارد و بهخاطر جهانِ تصاویر شعرهایش گرامی خواهند داشت؛ و کتاب «جاویدنامه» او را چون «دیوان شرقی- غربی» دوست خواهند داشت».
اقبال با انديشههاي نو و انقلابي خود «آب در خوابگه مورچگان» ريخت، به اميد آنكه شايد حركت و تحولي در اقوام به خواب رفته پديد آورد . كه تلاشهايش چندان بيحاصل نماند و امروز انديشههاي به جامانده از او كه عمدتا در قالب شعر پارسي گنجانده شده، عاملي است براي هر انساني، به خصوص انسان مسلمان تا در خويشتن خويش نظاره كند و كرامت خود را چنانكه بايسته است بازيابد . د ر سحرگاه نهم نوامبر 1877 ميلادي كه بانگ موذنان سيالكوت از فراز مأذنههاي دور و نزديك مسلمانان خفته را به عمل خير فرا ميخواند، محمداقبال لاهوري پاي به هستي نهاد.
هنوز سيسالگي را پشت سرننهاده بود كه آوازهاش تمامي شبهقاره را درنورديد و بعد افكار و آثارش چندان اعتبار و شهرت يافت كه منتقدان و مترجمان ادبي بزرگ غرب نظير نيكلسون و آربري كه فقط منظومههاي تراز اول زبان پارسي را ترجمه كرده اند مبادرت به ترجمه آنهاكردند . گرچه طي نزديك به هفتاد سالي كه از فقدان او ميگذرد، مقالات و كتابها و رسالات متعددي درباره وي به رشته تحرير درآمده كه تعداد آنها را بالغ بر 18هزار تخمين ميزنند، ولي حقيقت اين است كه هنوز ابعاد شخصيت وي به درستي شناخته نشده است. او نيز همانند مقتداي خويش از همان زمان حياتش «حسرت فهم درست» را ميخورده، از همين روست كه گفته است:
چون
رخت خويش بربستم از اين خاك
همه
گفتند با ما آشنا بود
وليكن كس ندانست
اين
مسافر
چه
گفت و با كه گفت و از كجا بود.
ظاهر قضيه اين است كه همه با او آشنايند، ولي كمتر كسي- حتي مدعي اقبالشناسي- ميداند كه او به حقيقت چه گفت، با كه گفت و چه انديشهها و خواستهايي در سر و دل داشت. اين را زماني ميتوان دريافت كه ميبينيم غالب كسان از او به عنوان «روشنفكر ديني» نام ميبرند، بيآنكه بدانند او «روشنفكر و ديني» بوده است. اكثر آنان كه درباره او سخن ميگويند، چنان تصورش ميكنند كه با ذهنيتشان سازگاري دارد. اين ايراد بيشتر متوجه كساني است كه از او در مرتبه اول، شاعري منقبتگو در حد محتشم و ميرانيس ساختهاند.
حال آنكه اقبال شخصيتي بوده است با ابعاد مختلف. او مردي فيلسوف، عارف، شاعر، اصلاح گر،مربي، جامعهشناس، سياستمدار، حقوقدان، قرآن پژوهش، زباندان، تاريخدان و اسلامشناس با ديدگاههاي مترقي و انقلابي بوده است .بنابراين وقتي برترين وجه شخصيت او در شاعري و مديحهسرايي مطرح ميشود، يعني دريا را در حد بركهاي ديدن،چرا چنين است؟ زيرا فهم افكار اقبال كاري خرد نيست و براي دستيابي به اعماق انديشهاش بايد از انوار آزادانديشي و نوگرايي بهره جست تا بتوان از معابر خماندرخمش گذشت.
بحرم و از من كم آشوبي خطاست
آنكه در قعرم فروآيد كجاست؟.
اقبال پژوهشي اگر نه به وسعت دانش و آگاهي و ذوق و شور و حال اقبال – كه البته كاري است تقريبا ناممكن – ولي دست كم براي شناخت صحيح وي بايد از فلسفه شرق و غرب، ازفرهنگ و تمدن غرب وشرق، از فرهنگ و تاريخ و ادب شرق، از دقايق و نكات حكمي و قرآني، از بافتهاي اجتماعي و سياسي كشورهاي اسلامي، از زير و بمهاي تاريخ سياسي دنياي معاصر، از تاريخ اسلام، از دانش تجربي معاصر، از جامعهشناسي و روانشناسي نوين داراي آگاهي لازم باشد، ولي از آنجا كه جمع آمدن همه اين آگاهيها در يك شخص اگر نگوييم غيرممكن، لااقل بسيار دشوار است؛ بنابراين كمتر كسي است از اقبالشناسان كه توانسته باشد او را خوب بشناسد و بشناساند.
از همين روست كه فرزندش جاويد مينويسد:«اگر ادعا كنيم كه آنچه تاكنون درباره اقبال نوشته شده در نماياندن نظرات و افكارش توفيقي نداشته پر بي جا نگفتهايم... بيشتر مطالبي كه درباره او به چاپ رسيده سطحي و ناچيز بوده... بيآن كه بدانند او به واقع چه منظوري داشت...» به همين دليل تاسفانگيز اكنون اقبال براي بسياري از مردم ما ناشناخته مانده است.
حقيقت را اگر بخواهيم در دنياي معاصر اسلام كمتر متفكر فرهيخته و روشنفكر و آگاهي را مييابيم كه همانند او شخصيتي استوار و ايماني راسخ بر بنياد آگاهيهاي نوين داشته باشد. او در واقع شخصيتي است روشنفكر وديني، نه يك روشنفكر ديني؛ زيرا ايمان را فداي روشنفكري و روشنفكري را قرباني ايمان نميكند، سهم و نقش هر يك را در زندگي ميداند و ميداند كه از هر يك به چه ميزان بايد در پيشبرد اهداف زندگي سود جست . او در عين حال كه هميشه در ايمانش استوار بود، همه مكاتب عقيدتي و سياسي را مورد مطالعه دقيق قرار دارد. اقبال دُرّ قيمتي لفظ دري را براي كسب روزي به كار نگرفت، سازمانهاي دولتي انگليس بهترين موقعيتهاي شغلي را به وي پيشنهاد كردند، ولي خدمت به دولت استثمارگر را نپذيرفت. با قناعت تمام ساخت و كرامت انساني خود را از دست نداد.
اقبال براي انسان آرماني خود راههايي را عرضه ميكند كه پيسپردنشان نياز به روحي مبارز، شكيبا، سختكوش و ژرفبيني دارد. بنابراين آنان كه به تن آساني و امور ظاهري خو گرفتهاند و پيرو فلسفه اين نيز بگذرد هستند، ميانهاي با روح جدي، سختكوش و ستيزه جوي اقبال ندارند. بيجهت نيست كه ميگويد:
گرفتم اين كه شراب خودي بسي تلخ است
به
درد خويش نگر زهر ما به درمانكش.
برخي نيز از سرناآگاهي اقبال را انديشمندي متعصب ميدانند و اين بدان سبب است كه تفاوت ميان «تعصب» و «عصبيت» را نميدانند. اقبال در تعريف اين دو اصطلاح ميگويد: « عصبيت و تعصب هر يك مقولهاي جدا از هم هستند، ريشه عصبيت حياتي است، ولي ريشه تعصب نفساني است. تعصب نوعي بيماري است كه معالجهاش فقط به دست مربيان روحاني و تعاليم ايشان ممكن ميشود، حال آن كه عصبيت خاص زندگي است و پرورش و تربيت آن لازم و ضروري است. آيا ميتوان متفكري را كه براي فعاليت و پويايي چندان اهميت قائل است كه خلاقيت يا به تعبير او «كار نادر»را حتي اگر گناه هم باشد، ثواب ميداند، متعصب دانست؟
گر
از دست تو كار نادر آيد
گناهي هم اگر باشد ثواب است .
كدام متعصب براي فكر و انديشه چندان ارزش قائل است كه گناه همراه با تعقل را به زهد و طاعت بيتعقل ترجيح بدهد؟ اقبال در يادداشتهايش مينويسد: «حداقل در يك مورد ميتوان گفت كه گناه برتر از زهد است، زيرا در گناه عاقل، تعقل وجود دارد كه زهد فاقد آن است.» راستش را بخواهيم، داوريهاي نادرستي كه گاه در مورد اقبال صورت ميگيرد به سبب فهم نادرست و عدم شناخت انديشههاي اوست.
از همينرو است كه وصلههاي گوناگون به او بستند و نامش را گذاشتند: نقد. جمعي گفتند مردي است شاعرپيشه با عقايد خشك ديني، گروهي گفتند، سياستمداري بوده است با تفكرات پان اسلامي، برخي گفتند صوفي مسلكي بوده كه خلق را در عصراتم و فضا، همچون بايزيد و حلاج ميخواسته، كساني گفتند فيلسوفي است با افكاري به عاريت گرفته از متفكران پيشين و فلسفهاي هم كه به نام خودي عرضه كرده تقليدي است از فيخته و نيچه و ديگران.
بعضيها او را جيرهخوار انگليس دانستند، برخي او را حتي معاند پايهگذار مذهب جعفري معرفي كردند و نظرات خندهآور ديگري كه خود ناقض يكديگرند.بنابراين ميبينيم كه چهره واقعي او زير انبوهي از تصورات نادرست پوشيده مانده و ارزشش مثل اكثر فرزانگان بزرگ جهان به درستي دانسته نشده است.
ترديدي نيست كه بهترين طريق براي پي بردن به افكار و ذهنيت هر انديشمندي، مراجعه به آثار و نوشتههاي خود اوست. بيجهت نيست كه سهروردي در «كلمه التصوف» ميگويد، «قرآن را چنان بخوان كه گويي به خود تو نازل شده» و اقبال در كتاب «بازسازي انديشه ديني در اسلام» اين نظر را مورد تاييد قرار ميدهد.
با ژرفانديشي در آثار اقبال معلوم ميشود كه «اقوام» از خود رميده شرق اسلامي براي بازيابي هويت و اعتلاي پيشين خود نياز به تامل در افكار و آراء وي در زمينههاي گوناگون از جمله بازسازي انديشه ديني، ارتباط بيواسطه خالق و مخلوق، دگرانديشي، رجوع به خودي خويش و پرورش آن و نوگرايي و تعامل با فرهنگ و مدنيت نوين جهاني دارند.
مجموع اين نظريات كه پس از وي به شدت مورد توجه نوگرايان ديني و مصلحان اجتماعي قرار گرفت و همان مفاهيم را به لفظ ديگري مطرح ساختند، مويد ذهن والايي است كه به زبان و فرهنگ پارسي عشق ميورزيد و 130 سال پيش، در دنياي اسلامي،چنان گلي دماغ پرور، روئيدن گرفت. اقبال به واقع يادآور اين گفته بايزيد است كه «سالها بگذرد و گلي چون ما در ز مهرير جهان نرويد.» البته هيچ زمستاني با يك گل بهار نميشود و نياز به روئيدن گلهاي تازهاي در كنار آن است؛ اما اينقدر هست كه بتوان شميم اش را به جان كشيد.
منبع مورد استفاده : زندگي نامه اقبال .