Thu, October 6, 2011 13:45

 
مســـعــود «حـــداد»

 

اشک قلم

ز نوک نی بنالــم مـن، بیاد آن شهــیدانـــم

بگـریم با قلـم یکجا، از آن اشکی بــریــزانــم

نیست یَومـی نشنویم ما، انتحارِ جــاهــلی را

یـا نگـیرد جان و تن از، آشـــنا و دوســتانـــم

باد نفرین بر تو جاهل! برگزیـدی پیشـــۀ قــتل

ز انگشتان خــونینت، چکـد خون عـــزیزانـــم

کنــم رسوا به عالم من، چــنین افراد خود محور

نه تشـویشی به دل دارم، نه ترسی از رقــیبانـم

با سکوت خود بپـوشـانم، اگــر من این جنایت را

نمی بخشــد مرا یزدان، بسوزد گـور و ایمانـم

ز نقد تو رفیق هرگز، درین کوچه عـبوری نیست

مــرا آزاد بگـــذار و نَبَند زنـجــیــر و زولانـــم

در آنسو که نظر دارید نه حوری است نه غلمانی

حــقیقت را اگر پرســید از آنها من گــریزانـــم

ایا میهن چــرا تـو این چــنین خوار و ذلیل گشــتی

کنون کز شش جهت ظلـم است، ز فردایت نمیدانم

به «حــداد» گر روا گــردد زآن قربانی ها باری

برای حــفـظ جـان تو، ســتانـم جــان زجــانـانـم

مسعود (حداد)

۲۸ سپتامبر ۲۰۱۱

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org