کامبخشی را که باشد چون گل باغ امید
این جوانی را که دارد نکته از شهد و شکر
تا کند سر ها به پای دار ارباب ستم
نیست سود از خلقت ابلیس ای پروردگار
بشکنی از گردن این مایه شر و فساد
آنکه میداند بکار پر ثمر بردی زکار
بلبل از آوارگی افتد به منقارش گره
بیوه بیچاره دارد گریه چون ابر بهار
دانش است در مکتب کافر به منزل رهنمون
سرخی رخسار مه رو را بیارایی به خال
بی نوا ناید غریبی در بساط روزگار
ظاهر آرایی نمیدارد درون دل سفید
کم نمیشد از تو هر جا ساختی خلد برین
بوالهوس را می نهی بر سر کلاه اقدار
هرکی دانا شد نمی بیند دمی آسودگی
کفر و دین در محور تدبیر تو گوید کتاب
بی رضای خاطرت برگی نه افتد از درخت
میتوان با نور دانش خرمن باطل بسوخت
فقر را سرمایه جیب فقیران داشتی
سرنوشتش رابه دست جغد نادان داشتی
مدتی شد بی گنه در کنج زندان داشتی
بی ادب را قاضی بلخ و سمنگان داشتی
امر تدبیرت چرا در کار بطلان داشتی
خلق را آسوده دل از دزد ایمان داشتی
بولهب ها را دبیر ملک افغان داشتی
بوم را در بوم ما مست و غزلخوان داشتی
قاتل شویش زمهر خویش خندان داشتی
جهل را سر منزل راه مسلمان داشتی
دست انسان بر گنه در بند تنبان داشتی
یک سر مو گر زلطفت یر غریبان داشتی
ریش را میهن به چرک و تخم شیطان داشتی
چرخ کج رفتار را در زیر فرمان داشتی
پنجهً ناصور ما در زیر دندان داشتی
بو علی در مجمر بیداد بریان داشتی
کشتن کافر ز چه دستور قرآن داشتی
بر خرابیها بسی ابحار طوفان داشتی
مشت نادان را به حق دست و گریبان داشتی
ای خدا
مولانا عبدلکبیر فرخاری
Monday 25 february 2008 6:03:03
ونکوور کانادا