استاد عبدالله وفا نورستانی

 

ای کاش با بهار . . . .
ای باد صبحدم تو بیار قصۀ وطن
از لاله و شقایق و رعنا و یاسمن
از آن پر ندۀ که دفین گشته تا گلو
در ظلم جابرانۀ صیاد عهد شکن . . .
از کبک خوشخرام و از آن رودبار ما
از داغهای لاله و از ظلم اهریمن
زورق شکسته ایم به گرداب زندگی
کو ناجی که گیرد دستان تو و من ؟
اقبال ما به چاه ظلمات در شده
کو رستم تهمتن و کو رخش و کو رسن؟
«هر کس برای مطلب خود دلبری کند»
هر یک به قول خویش بود دوست و یار من
توفنده گرد باد حوادث ز پی فگند
قصر و سرای و خانه و هم دشت و هم دمن
گویند بهار آید و آی کاش با بهار!
ناید صدای ضجه و زاری ز هر دهن!
گویند که باز صلح بیاید؛ ولی دگر
ناید صدای پای؛ شهیدان بی کفن
جانم ملول گشت و همه آرزو فسرد
بی روی پر فروغ تو؛ ای مادر وطن
باز آمدم به درگه ات ای آستان خُر!
با عجز و با «وفا» چو فرهاد کوه کن
عبدالله وفا 
ویانا - اتریش

Date: Wed, 19 Mar 2014 21:54:24  

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org