آیندهٔ افغانستان
در موجودیت بنیادگرایی و تروریسم
«جنگ» یا «صلح»؟
زمان هوتک
زمان هوتک
۲۶ اپریل ۲۰۱۵
(۱)
نزدیک به چهار دهه جنگ، افغانستان را به یکی از کشورهای فقیر و ویرانهٔ دنیا تبدیل کرده است. با وجود اینکه، امروزه افغانستان در ۱۹۶ کشور که ۱۹۲ آن عضویت سازمان ملل متحد را دارند، با داشتن ۶۵۲۸۷۴ کیلو مترمربع مساحت چهل و یکمین کشور وسیع دنیا و با داشتن ۳۱ میلیون نفر جمعیت چهل و دومین کشور پُرجمعیت دنیا میباشد، اما متأسفانه درجملهٔ چند کشور محدود محسوب میگردد، که بحران عمیق در تمام عرصه های آن حکم فرما است.
یکی از بلاهایی که از روزگاران پیشین جسم و جان بشر را نابود ساخته است، جنگ و عواقب وخیم آن میباشد.
برای بروز جنگ علل بیشمار برشمرده اند، اما جنگِ نزدیک به چهار دههٔ افغانستان یک جنگ تحمیلی ازجانب کشورهای است که با استفادهٔ سؤ از بنیادگرایی و سازماندهی تروریسم دولتی به راه انداخته شده است و معلوم هم نیست که چه زمانی به آن نقطهٔ پایانی گذاشته خواهد شد!
بنیادگرایی ( فوندامنتالیسم ) چیست؟
نخست از همه قابل یادآوری است، که نباید بنیاد گرایی را با تروریسم، ترور، وحشت،. . . یکی دانست.
«بنیادگرایی ترجمهٔ واژهٔ لاتینی «فوندامنتوم» به معنای شالوده، پایه و اساس است، که معادل این واژه در زبان عربی «الاصولیه» است، که به معنای بازگشت به اصول و مبانی به کار میرود.
به عبارت دیگر:
بنیادگرایی تفکری است، که اصولی را که دارایی اعتبار تغیر ناپذیر و فوق العاده میباشند، صرف نظر از محتوا و مضمون آنها، به عنوان حقایق اساسی به شمار می آورد. و یا هم گفته میشود که:
بنیادگرایی به معنای سرسختی در مذهب و جهان بینی یی است که هدف آن عقب گرایی در تفکر و اندیشه بر بنیاد ریشه های اولیهٔ دین و ایدئولوژی است.» (۱)
«بنیادگرایی به طور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حد اکثری دین و یا یک ایدئولوژی در تمام شؤون اندیشه و سبک زندگی است. در مطالعه هم سنجشی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکر و عمل دینی است. از طریق تفسیر تحت الفظی متون دینی همانند انجیل یا قران و همینطور گاهی نهضتهای ضد مدرنیست در ادیان گوناگون میباشد.» (۲)
«بنیادگرایی یک پدیده تاریخی است، که صفت بارز آن مقاومت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تاثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد. این اصطلاح همچنین میتواند به طور خاص به این باور شخص اطلاق میشود که فهم او از متون دین، علی رغم هر امر دیگر و ادعاهای دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بوده است. در اندیشه بنیادگرایی این خطر وجود دارد که فرد بخواهد اندیشه خود را (چه دینی و چه غیردینی) به دیگران تحمیل کند؛ اما ازمتن و جوهر بنیادگرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمی آید و میتواند اجمالاً با احترام به دیگران همراه گردد.» (۳)
«برخی هر گونه فلسفه یی را که متعصب باشد، دیگران را تحمل نکند و ادعا کند که تنها سرچشمه حقیقت عینی است، بنیادگرایی میدانند.» (۴)
«از دید بنیادگرایان دینی، کتاب مقدس کلام موثق و مستقیم خداوند تلقی میشود. باور های بنیادگرایانه بر این دو اصل که خدا اراده خود را دقیقاً برای پیامبرانش بیان کرده و این که پیروان نمونه ثبت شده قابل اعتماد و کاملی از آن وحی را در اختیار دارند، استوار است.
از آنجایی که کتاب مقدس کلام خدا تلقی میشود، بنیادگرایان بر این باور اند، که هیچ انسانی حق تغییردادن یا مخالفت با آن را ندارد. با این حال در درون آن نیز، تفاوتهای زیادی بین بنیادگرایان مختلف وجود دارد. به عنوان مثال، بنیادگرایان مسیحی قلباً به آزادی اراده معتقدند، یعنی هر انسانی آزاد است که تصمیمات دلخواهش را بگیرد، اما مسؤول عواقب آن نیز خواهد بود. جذابیت این دیدگاه در سادگی آن است:
هرکسی میتواند آنچه را که دوست دارد و تاجایی که توانایی دارد انجام دهد، اما خداوند آنهایی را که بدون ندامت (تصمیم بر دوری از گناه) نافرمانی میکنند به پای میز عدالت میکشد. این امر در فرمانهای مسیح در کتاب عهدجدید در مورد اشکال انتقام به روشنی توضیح شده (خداوند خود میگوید، انتقام از آن من است).
بنیادگرایان مسیحی دربرابر سایر مسیحیان خودرا مسیحی حقیقی میپندارند و مسیحیانی را که با آنها همنظر نیستند خطر ناکتر از سیکولاریسم میشمارند و از آنها فاصله می گیرند.» (۵)
از تعریفهای بنیادگرایی برمی آید، که نظریات بنیادگرایانه از زمانه های دور در ذهن شخص ـــ گروه همچون برتری خواهی عقیدتی، نژادی، زبانی، دینی . . . وجود داشته است. به طور مثال:
«سال ۵۲۹ میلادی آکادمی افلاطون در آتن تعطیل اعلام شد و در همان سال دیرهای «بندیکتی» دایر شدند. بندیکتیان نخستین نهاد مذهبی منسجم مسیحیت را به وجود آوردند. به این ترتیب سال ۵۲۹ میلادی را به صورت نمادین سال تفوق کلیسا بر فلسفهٔ یونانی میدانند؛ فلسفه یونانی به دست مسیحیت فتح شد و پرچم کلیسا به اهتزاز درآمد. از این تاریخ به بعد دیرها تنها مراکز آموزش، تعلیم و تربیت و تعمق و تفکر به شمار میرفتند.
در اواخر قرن چهارم میلادی، روم قدرت سیاسی خود را عملاً از دست داده بود؛ ولی چندی نگذشت که اسقف این شهر رهبری کلیسای رومی ــ کاتولیک را به دست آورد. به او لقب پاپ، یعنی پدر، داده شد. سرانجام او به عنوان نمایندهٔ عیسی بر روی زمین شناخته شد. به همین علت در تمامی دورهٔ قرون وسطی، روم مرکز کلیسا و پایتخت مسیحیت به شمار رفت. از آنزمان به بعد دیگر کمتر کسی جرئت میکرد برخلاف نظر روم رفتار کند.
در دورهٔ قرون وسطی در مسیحیت نظر «زمین مرکزی» مطلقیت داشت، یعنی زمین را مرکز عالم میدانستند و برای شان زمین ساکن بود و تمامی کرات آسمانی به دورش میچرخیدند و هیچ کس جرئت نداشت که تردید کند.» (۶)
«زمانی که گالیلو گالیله آشکارا اعلام داشت، که فرضیه های کوپرنیک صحت دارد، روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک خشمگینانه به تاریخ ۲۲ جون ۱۶۳۳ میلادی او را برای محاکمه احضار کردند و گالیله وادار به این جملات شد:
در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم، توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم.» (۷)
«در طول انقلاب فرانسه المپ دوگوژه در سال ۱۷۹۱ میلادی اعلامیه یی در بارهٔ حقوق زنان منتشر کرد و خواستار تساوی حقوق میان زن و مرد شد، اما او را در سال ۱۷۹۳ میلادی اعدام کردند و فعالیت سیاسی برای زنان ممنوع اعلام شد.
زمانی که چارلز داروین «نظریه تکامل» خود را اعلام کرد، مردان کلیسا و بسیاری از دانشمندان براساس تعالیم انجیل و تورات معتقد بودند که انواع گیاهان و جانوران تغییرناپذیرند و صدای فریاد کلیسا بلند شد و مخالفت خود را به شدیدترین لحنی اعلام کرد.
در آن ایام خانمی متشخصی گفته بود که: امیدوارم آنچه او میگوید واقعیت نداشته باشد و اگر واقعیت داشت کسی از آن باخبر نشود.
دانشمند معروفی هم گفته بود که: هرچه از این کشف تحقیرآمیز کمتر صحبت شود، بهتر است.» (۸)
اما، «بنیادگرایی، آنگونه که امروزه به کار برده میشود، صرفاً یک اصطلاح تازه به وجود آمده است که تا حد زیادی به بافتهای تاریخی و فرهنگی پروتستانیسم (به عنوان مثال جدال بین بنیادگرایان و نوگرایان در کلیسای پرسبای ترین) درسالهای دهه ۱۹۲۰ ایالات متحده مرتبط میشود. از آنزمان به بعد این اصطلاح به کشورهای دیگر صادر شده و در مورد ادیان مختلفی از جمله بودایسم، یهودیت و اسلام به کار برده شده است.» (۹)
و درج اصطلاحات سیاسی شد. . .
«این واژه برای بار نخست در جنبش اعتراضی برضد گرایشهای «عصری سازی» در درون شاخهٔ پروتستانیسم ایالات متحدهٔ امریکا در وسط سدهٔ ۱۹ به کار رفت.
واژهٔ بنیادگرایی به وسیلهٔ سلسله مقالاتی که در آغاز سدهٔ ۱۹ در امریکا زیر عنوان «بنیادهای حقیقت» نشر گردید، پدیدار گردید و بر ضد یزدان شناسی نوین بود.» (۱۰)
«اگر چه اصطلاح بنیادگرایی در کار برد عمومی شاید به صورت طعنه آمیز در مورد یک گروه ایدئولوژیک افراطی، یا جنبشهای نژادی افراط گرا که انگیزه های به ظاهر مذهبی دارند به کار برده میشود، اما این اصطلاح در واقع معنی دقیقتری دارد. واژهٔ «بنیادگرایی» به معنی بازگشت به اصولی است، که معرف یا اساس یک ایدئولوژی است.» (۱۱)
«اصطلاح «بنیادگرایی» که در امریکا به ظهور رسید، اندیشه های خود را در کتاب ده جلدی ایکه زیرعنوان «دی فوندامنتالس» (بنیادها) در بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ به وسیلهٔ دو برادر سرمایه دار نشر گردید، بازتاب یافت. در این کتابها متنهای گنجانیده شده که در آغاز سدهٔ بیست به وسیله یزدان شناسان محافظه کار کلیسای انجیلی نوشته شده بود.» (۱۲)
«در اسلام برای بنیادگراها، بنیادگرایی به معنای پایبندی بر اصول بنیادین اسلام است. پیشینهٔ بنیادگرایی اسلامی عمدتاً به جنبش اسلامی اخوان المسلمین مصر که به وسیله حسن البنا و سیدقطب و محمدقطب ودیگران بنیان نهاده شد، باز میگردد.» (۱۳)
«جمعیت انقلابی زنان افغانستان ( راوا ) بنیادگرایی اسلامی در افغانستان را چنین تعریف کرده است:
از نظر ما بنیادگرایی اسلامی صاف و ساده عبارتست از: وابستگی به قدرتهای خارجی + ارتجاع + تروریزم + جهالت + زن ستیزی + ضددموکراسی + هروئین سالاری.» (۱۴)
«بنیادگرایان دینی ادعا میکنند که همانند پیروان اولیه دین خود از آن پیروی میکنند و در پیروی از دین باید این گونه عمل شود. به عبارت دیگر، مسیحیان باید مانند همان افرادی که در زمان عیسی او را میشناختند و از او پیروی میکردند، به دین خود اعتقاد داشته باشند و بدان عمل کنند.» (۱۵) به همین گونه بنیاد گرایان ادیان دیگر.
«انتقادات زیادی در مورد موضع بنیادگرایان شده است. بعضی از عادی ترین انتقادات این است که ادعاهای دینی گروه های بنیادگرا قابل اثبات نیستند، غیرعقلانی هستند و یا آشکارا نادرست و مخالف شواهد علمی هستند.» (۱۶)
منتقدین میگویند که، «اظهارات این گروه ها ظاهری یکدست و ساده دارد، با این حال در درون هر اجتماع مذهبی، می توان در عمل متون متفاوتی از قوانین دینی را یافت که پذیرفته شده و هر متن تفسیرهای متفاوتی دارد و سرانجام اینکه، هر باور بنیادگرایانه یی خود به گروه های بسیاری که ضد هم هستند، تقسیم میشود. غالباً دشمنی آنها با همدیگر به همان اندازه دشمنی آنها با دیگر ادیان است. اما بنیادگرایان استدلال میکنند که رهبران دینی آنها توسط خداوند هدایت میشوند و از اینرو از خصیصهٔ بی خطایی آسمانی برخوردارند.» (۱۷)
پس علل رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان چه بوده میتواند؟
«یکی از مهمترین مشخصه های اوضاع کنونی، جهیش هایی است که در جریان گلوبالیزاسیون انجام پذیرفته و با فرایند شتابنده انباشت سرمایه داری در دنیایی که نظام سرمایه داری امپریالستی برآن تسلط دارد، همراه است. این حرکت به تغیرات مهم و غالباً تکان دهنده و ناگهانی در زندگی شمار عظیمی از مردم انجامیده و غالباً مناسبات و رسم و رسوم سنتی را تضعیف میکند. در اینجا توجه به تاثیرات این حرکت بر جهان سوم و نحوه کمکی است که به رشد فعلی بنیادگرایی مذهبی در این مناطق کرده است. منظور از جهان سوم، کشورهای افریقا، امریکای لاتین و آسیا و خاورمیانه است.
در سراسر جهان سوم، هرسال میلیونها انسان از کشتزارهای خود رانده شده اند. آنان در این کشتزارها زندگی میکردند و تحت شرایط به شدت ستمگرانه در تلاش معاش بودند.
ولی حالا دیگر، حتی این کار را هم نمیتوانند، بکنند. پس به مناطق شهری پرتاب میشوند، که بیشتر شان در زاغه های بی امکانات که حلقه به حلقه قلب شهرها را محاصره کرده، جای میگیرند. برای نخستین بار در طول تاریخ، اینک نیمی از جمعیت دنیا در مناطق شهری زندگی میکنند که این شامل زاغه های گسترده و در حال رشد نیز است.» (۱۸)
امریکا و غرب سابق با موجودیت اتحاد جماهیر شوروی و بلاک سوسیالستی مردمش را با شعار این که «می آیند!» از بنیادگرایی و بنیادگراها به حیث ناتو دوم غیررسمی استفاده میکردند، اما بعد از فروپاشی بلاک سوسیالستی و یک قطبی شدن جهان، کمافی سابق در جهت شکست و بی اعتبار کردن نیروهای ترقی خواه و دموکراتیک، خلاصه حکومتهای که به درجاتی با منافع و اهداف شان مخالفت میورزند یا به لحاظ عینی مانعی در برابر این منافع و اهداف محسوب میشوند را هم اماج قرار میدهند.
«امریکا و غرب بخشهای از دنیا را که حائز اهمیت استراتیژیک است و آنها برخلاف منافع شان حرکت میکردند و یا میکنند مورد اماج قرار میدهند. امریکا بود که در دهه ۱۹۵۰ میلادی سازماندهی کودتا برای سرنگونی حکومت مشروطه و ناسیونالستی محمد مصدق در ایران را به عهده گرفت. زیرا سیاستهای داکترمصدق از دید امریکا و غرب تهدیدی برای کنترول نفت ایران و در سطح گسترده تر، برای سلطه امریکا بر منطقه به شمار می آمد. عواقب و تاثیرات این اقدام، چند دهه بعد از کودتا نیز ادامه یافته است. یکی از این تاثیرات، کمک به رشد بنیادگرایی اسلامی و به تبع آن برقراری جمهوری اسلامی در ایران بوده است.
این امریکا و متحدینش هستند که طی چند دهه اخیر در سایر بخشهای خاورمیانه، آگاهانه ترتیب شکست و قلع و قمع حتی اپوزسیون سکولار ناسیونالست را داده اند.
آنها در مقاطعی، آگاهانه به رشد نیروهای بنیادگرای مذهبی یاری رسانده اند. در فلسطین نیروهای بنیادگرای اسلامی در واقع از کمک اسرائیل و امریکا که اسرائیل به مثابه پادگان مسلحش عمل میکند، بهره مند شدند. البته با هدف این که جریان سکولار یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین تضعیف شود.
در دهه ۱۹۵۰ میلادی، جمال عبدالناصر در مصر که یک رهبر محبوب ناسیونالست بود و «ناصریسم» را میبینیم که شکلی از ناسیونالیسم عرب محسوب میشد. چنانچه نفوذ ناصریسم به مرزهای مصر محدود نشد، بلکه بعد از به قدرت رسیدنش در مصر، گسترش فراوان یافت. در سال ۱۹۵۶ میلادی زمانی که ناصر برای اعمال کنترول بیشتر بر کانال سوئز دست به کار شد، و اسرائیل همراه با فرانسه و انگلستان علیه ناصر وارد عمل شدند، بحران در گرفت. . .
اما موضع ناصر در آنچه به «بحران کانال سوئز» تبدیل شد و نیز سایر حرکات ناسیونالستی اش به آنجا انجامید که شخص وی و «ناصریسم» خاصه در کشورهای عربی پیروان فراوانی پیدا کند. در چنان اوضاعی، امریکا در عین حال که علناً در پی سرنگونی ناصر نبود، برای تضعیف ناصریسم و به طور کلی نیروهای سکولارتر حرکت کرد. . .
همین حالا هم امریکا، اسرائیل و متحدینش در خاورمیانه و نقاط دیگر، در صف نیروهای مخالف خود به تضعیف نیروهای سکولار مشغول هستند و اگر در بعضی جاها خود مسبب رشد نیروهای بنیادگرای اسلامی نبودند، حداقل به لحاظ عینی چنین نیروهایی را ترجیح میدادند.
یکی ازعواملی که باعث میشود تا امریکا و متحدینش بنیادگرایی مذهبی را بر نیروهای سکولار بیشتر ترجیح دهند، تشخیص ماهیت عمیقاً محافظه کار و بدون شک ارتجاعی بنیادگرایی مذهبی است. یعنی امریکایی ها و متحدینش میدانند که میتوانند به میزان مهمی از همین حربه استفاده کرد تا خود را در چشم مردم به عنوان نیروی روشنگر و دموکرات و مدافع پیشرفت و ترقی و حقوق بشر نمایانند.
یک نمونه دیگری، کشور اندونزیا است. امریکا، سال ۱۹۵۶ میلادی از طریق سازمان سیا، در همکاری با ارتش اندونزیا دست به کودتای خونین زدند و حمام خون را به راه انداختند. بعد از کودتا طی دهه ها در اندونزیا یکی از چشمگیرین تحولات، رشد عظیم بنیادگرایی اسلامی در آن کشور است. . .» (۱۹)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱، ۲، ۳، ۴ ، ۵ ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).
۶ ـــ دنیای سوفی، نوشتهٔ یوستاین گاردر، ترجمهٔ کورش صفوی، چاپ سوم، سال ۱۳۷۵، تهران.
۷ ـــ ویکی پدیا.
۸ ـــ دنیای سوفی، نوشتهٔ یوستاین گاردر، ترجمهٔ کورش صفوی، چاپ سوم، سال ۱۳۷۵، تهران.
۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷ ـــ ویکی پدیا.
۱۸ و ۱۹ ـــ برگرفته از نوشتهٔ باب آوا کیان، منشی حزب کمونست انقلابی امریکا، ترجمهٔ سیامک پرتوی.
(۲)
تروریسم چیست؟
«تروریسم که در فارسی از آن با عنوان دهشتافگنی یا هراسافگنی نام برده شده است، به هرگونه عملکرد یا تهدید برای ترساندن و یا آسیب رساندن به شهروندان، حکومت و یا گروهها و شخصیتهای سیاسی گفته میشود.» (۱)
«تروريسم يعنی انجام دادن يا تهديد به انجام اعمالی كه هدف آن نفوذ بر دولت يا عموم مردم برای دست يافتن به يك آرمان سياسی، مذهبی يا ايدئولوژيكی است. اين گونه اعمال شامل خشونت جدی عليه مردم يا به خطر انداختن جان افراد، به خطر افكندن سلامت و امنيت عموم، يا خسارت جدی به دارايی هاست.» (۲)
اما «بیش از نیم قرن است که دو مقولهٔ تروریسم بینالملل و نهضتهای آزادیبخش از جنبههای سیاسی و عملیاتی در هم آمیختهاند و مرز میان آنها مشخص نیست؛ زیرا جامعه جهانی معیارها و ضوابط دقیقی برای تعریف این دو پدیده ــ آنگونه که مورد قبول همگان (دولتها) باشد ــ نیافته و ارائه نکرده است. از اینرو، کوششهای بینالمللی برای رویارویی با تروریسم بی ثمر مانده و به جایی نرسیده و شرایطی پدید آمده است که دولتها این دو مسأله را از دیدگاههای گوناگون و متضاد میبینند و تعبیر و تفسیرهای گوناگون و متفاوت از آن ارائه میدهند. به بیان دیگر، دست دولتها درشناسایی و حمایت از گروههای مبارز باز است و در واقع، شناسایی آنها تابع منافع و مصالح سیاسی کشورهاست. لذا برخی کشورها، مبارزه گروههای آزادیخواه و استقلال طلب را اقداماتی تروریستی تلقی میکنند و برخی مبارزه این گروهها را مشروع میدانند.
بنابراین، جداسازی حرکتهای رهایی بخش، که مبارزه آنها برایند اراده مردمشان است، از گروههای تروریستی که در عرصه بینالمللی مشروعیت ندارند، ضروری است. در واقع، این مرزبندی در حقوق بینالملل بسیار اهمیت دارد. واقعیت اینست که کشورهای قدرتمند از وجود ابهام در این دو مقوله به سود خود بهره میگیرند و آن را به مثابه ابزاری برای ادامه سیاستهای استعماری به کار میبرند؛ بدین علت، جنبشهای آزادی خواهی را که در برابر کشورهای سلطه گر به مبارزه برخاستهاند، تروریست مینامند و تمایلی هم به پذیرش معیارهای تفکیک این دو مقوله در عرصه بینالملل ندارند.» (۳)
«تروریستها معمولاً برای تبلیغ ایدئولوژی خود و یا برای مقابله به مثل کردن با کشور دشمن خود دست به کشتار و ترور مردم غیر سیاسی میزنند تا با ایجاد ترس و وحشت در جامعه به خواستههای خود برسند.
ستمگرکشی و دیگر شکلهای ترور هرچند معمولاً در چارچوبی از وحشت گرایی (تروریسم) انجام میشوند، اما میان تروریسم و ترور تفاوتهای ماهوی مهمی وجود دارد.
واژهٔ ترور (اعدام انقلابی) گاه برای مشروعیت بخشیدن به اقدامات تروریستها استفاده میشود. برخی پژوهشگران همچون دیوید راپوپورت و ایویانسکی نظریه امروزین ترور را برگرفته از نظریه ستمگرکشی میدانند. امروزه گرایشی برای گنجاندن قتل سیاسی در چارچوب تروریسم پدید آمده و ازسوی دیگر بسیاری ازگروههای وحشت نیز از تاکتیک قتل سیاسی استفاده میکنند. آشکارترین تمایز ترور و تروریسم این است که هدف یک قاتل سیاسی یک شخصیت معین است و اسلحه برای از میان بردن او استفاده میشود، اما هدف یک اقدام تروریستی جمعی است.
راپوپورت برای تمایز قتل سیاسی از عمل تروریستی روش بدیعی را ارائه میدهد که در آن به جای «نفس اقدام» به «معنای اقدام» توجه میشود. او تروریسم را یک فرایند و قتل سیاسی را یک رویداد میداند؛ «قاتل سیاسی انسانی را نابود میکند که -به عقیده او- یک نظام را به فساد کشانده است، اما تروریست نظامی را نابود میکند که پیشتر هر کسی را که در خود جای میداده به فساد کشاندهاست. قتل سیاسی یک حادثه، یک کار گذرا و یک رویداد است ولی تروریسم یک فرایند و یک روش زندگی است».
در سیاست به کارهای خشونت آمیز و غیر قانونی حکومتها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور دولتی میگویند و نیز کردار گروههای مبارزی که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود دست به کارهای خشونت آمیز و هراس انگیز میزنند، تروریزم نامیده میشود.
همچنان واژه تروریسم دولتی که یک واژه یی جنجال برانگیز است، اصطلاحی است که برای دخالت دولت یا دولتهایی در امور داخلی یا خارجی دولتی دیگر که به وسیله اجرا یا مشارکت در عملیات تروریستی یا حمایت از عملیات نظامی برای زوال، تضعیف و براندازی دولت مذکور یا کل دستگاه حاکمه آن کشور انجام میشود.
کمکهای مادی و معنوی (مثل حمایت سیاسی) به گروههای مخالف و مشارکت در عملیاتی چون بمبگذاری، مینگذاری بنادر و سواحل، آدم ربایی، هواپیمادزدی و ترور مقامهای عالی مملکتی، نمونههایی از تروریسم دولتی است.
برایان جنکینس که از خبرنگاران مشهور در معضل تروریسم است، از تروریسم دولتی به عنوان «جنگ از طریق قائم مقام» یاد میکند. وی میگوید:
«این کشورها (پیروان تروریسم دولتی) بر محدودیتهای جنگهای متعارف واقف اند. بنابراین ترجیح میدهند از امکانات سازمانهای تروریستی، که خود راساً آنها را ایجاد کرده اند یا تغذیه مالی آنها را بر عهده دارند، برای تهدید دشمن یا اخلال در ثبات سیاسی و اقتصادی آن کشور یا ایجاد بی ثباتی سیاسی و اقتصادی در آن مملکت بهره گیرند».
جنکینس معتقد است که این شکل از تروریسم به سرمایه گذاری بسیار کمتری نسبت به یک جنگ متعارف نیاز دارد، دشمن را ازپای میاندازد و میتوان ارتباط با تروریستها را بطور کلی منکر شد.
تفاوت عمده تروریسم دولتی و تروریسم غیردولتی در مجری آن است؛ بدین معنی که مجری و طراح اعمال تروریستی غیردولتی افراد، گروهها و احزاب اند، و مجری و طراحی اعمال تروریستی دولتی، یک دولت یا چند دولت خاص هستند. علاوه بر این دخالت دولت یا دولتها در اعمال تروریستی دو گونهاست:
۱ـــ به صورت مستقیم؛ یعنی خود دولت اعمال تروریستی را علیه دولت دیگر انجام میدهد.
۲ـــ به صورت غیرمستقیم؛ یعنی به وسیله یی فرستادن کمکهای مادی مانند این که اسلحه، مهمات و وسایل پیشرفته نظامی در اختیار گروههای مخالف دولت مذکور قرار داده شود یا گستردن چتر حمایت معنوی ازگروههای مزبورمانند حمایت سیاسی یا اقتصادی یا تبلیغاتی.
به اعتقاد مولفان کتاب فرهنگ اصطلاحات سیاسی و استراتژیک، سه مقوله را باید از تروریسم دولتی استثنا نمود و غیر دولتی تلقی کرد:
۱ـــ گروههای آزادی بخش ملی،
۲ـــ گروههای انقلابی و
۳ـــ گروههای قومی یا مذهبی.» (۴)
از مطالبی که در مورد بنیادگرایی و تروریسم در بالا از آن تذکر به عمل آمد، میتوان مدعی شد که بنیادگرایی و تروریسم در یک بستر گستردهٔ در پاکستان عمدتاً و در ایران قسماً رشد کرده و روز تا روز سیر صعودی خود را پیموده است و چگونگی وضع موجود افغانستان مستقیماً به تروریسم دولتی چند کشور ارتباط داشته و دارد.
اما بنیادگرایی و تروریسم در افغانستان!
ادامه دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).
۲ـــ بار نبی میسون خبرنگار دیپلماتیک بی. بی. سی.
۳ـــ سید حیدر ترابی.
۴ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat