پنجشنبه، ۱۹ مارچ ۲۰۰۸
از عمق خشونتهای پاکستان
بي نظيربوتو از تولد تا مرگ
ديدگاه بوتو در قبال اوضاع متشنج پاکستان
(گردآورنده - شمشاد)
بینظیر بوتو نخست وزیر سابق پاکستان و رهبر حزب اپوزیسیون مردم
پاکستان در ۲۷ دسامبر ۲۰۰۷ در حالی که از محل سخنرانی خود در راولپندی
خارج می شد به وسیله یک مرد تیرانداز و در یک عملیات انتحاری، ترور و
کشته شد.
در پی ترور وی دولت پاکستان طالبان و القاعده را مسئول این عملیات
دانست و اعلام شد فردی به نام کرامت الله بلال از اعضای القاعده این
ترور را انجام داده است. اما در پی آن القاعده اعلام کرد در ترور بوتو
نقشی نداشته است. مولوی عمر سخنگوی القاعده در این رابطه گفت: "قبایل
بومی سنت خود را دارند. ما به زنان حمله نمیکنیم." عده ای نیز از مردم
پاکستان پرویز مشرف رئیس جمهور فعلی پاکستان را مسئول این ترور می
دانند.
بی نظیر بوتو مشرف را مسئول مرگ خود میدانست.
بی نظیر بوتو پیش از مرگ خود احتمال داده بود که نیروهای اطلاعاتی قصد
کشتن او را دارند. به گفتهی بوتو گروههای اسلامی و در میان آنها
القاعده نیز او را به مرگ تهدید کرده بودند.
بوتو در ایمیلی که در ماه اکتبر از سوی یک خبرنگار در شبکه تلویزیونی
سی ان ان خوانده شد، رئیس جمهور پاکستان را برای کوتاهی در حفاظت از
جان خود سرزنش کرده و نوشته بود، اگر اتفاقی برای او بیفتد،
جنرال
مشرف را مسئول مرگ خود میداند. خبرنگاری که ایمیل بوتو را در سی ان ان
میخواند، گفت که ایمیل بوتو را از مارک زیگل سخنگوی او در آمریکا،
دریافت کرده است.
با این وجود مشخص است که بی نظیر بوتو قربانی افراط گری اسلامی شد،
کسانی که طاقت دیدن یک زن در عرصه سیاسی را نداشتند و کسانی که مخالف
دموکراسی و بر قراری یک حکومت مردمی در کشور آشوب زده پاکستان بودند
دست به این اقدام تروریستی زدند.
خانواده بی نظیر بوتو مانند خانواده نهرو گاندی در هند، یکی از مشهورترین خاندان سیاسی در جهان به شمار می رود. بی نظیر بوتو در ۲۱ جنوري ۱۹۵۳ در ایالت سند پاکستان زاده شد. او مسلمان و معتقد به مذهب شیعه بود. پدر وی ذوافقار علی بوتو سیاستمدار و یکی از مالکان ثروتمند منطقه سند و بنیانگذار حزب مردم پاکستان بود که با کودتای ضیاءالحق برکنار و چندی بعد کشته شد، مادر او بیگم نصرت بوتو است. بی نظیر بوتو اولین زن مسلمانی بود که در تاریخ جهان اسلام به مقام نخست وزیری در یک کشور مسلمان رسید. وی طی دو دوره از سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶ نخست وزیر پاکستان از حزب مردم بود. او را نیز همچون پدرش ذوالفقار علی بوتو دارای گرایشات سوسیالیستی و پوپولیستی میدانند. بی نظیر در کتابی از زندگی نامه اش، خود را دختر سرنوشت می داند، زندگی وی را می توان مخلوطی از یک پرنسس، زندانی سیاسی و اولین رهبر زن در یک کشور مسلمان دانست.
بی نظیر اولین فرزند از چهار فرزند ذوالفقار علی بوتو بود. پرستارش انگلیسی بود و دوران تحصیلات دبستان و دبیرستان را در یک مدرسه کاتولیک ویژه نخبگان گذراند. شانزده ساله بود که به "هاروارد" رفت. در زندگی نامه اش می نویسد: «روزهای زیادی را می گریستم، زیرا باید با پای پیاده، خود را به سر کلاس می رساندم. در گذشته، همیشه با راننده شخصی به مدرسه رفت و آمد کرده بودم و حالا در سرمای زمستان باید خودم به دانشگاه می رفتم. اگرچه در آن زمان از اینکار متنفر بودم، ولی این اولین قدم برای ساختن من در زندگی بعدی ام بود.»
بی نظیر از هاروارد به آکسفورد رفت و در رشته علوم سیاسی، فلسفه و اقتصاد به تحصیلات خود ادامه داد. اگرچه بی نظیر آینده خود را در امور دیپلماتیک می دید، ولی زمانی که در سال ۱۹۷۷ به پاکستان بازگشت، حادثه کودتا و برکناری پدرش و سپس اعدام وی، زندگی او را تغییر داد. حوادث عجیب و ناگهانی این خانواده ادامه یافت. مرتضی برادر او که گمان می رفت رهبری حزب مردم پاکستان را بر عهده بگیرد، پس از برکناری پدرش به افغانستان گريخت. او از آنجا و کشورهای دیگری در خاورمیانه با تاسیس گروه نظامی ذوالفقار، به مبارزه با دولت نظامی پاکستان پرداخت. مرتضی بوتو در تبعيد بود که در انتخابات به نمايندگی مجلس ایالتی برگزیده شد. وی بلافاصله به پاکستان بازگشت اما در سال ۱۹۹۶ در شرایطی مشکوک کشته شد. شهنواز برادر ديگر بی نظیر نیز فعال سیاسی بود که پیش از برادرش در سال ۱۹۸۵ در آپارتمانش در جنوب فرانسه کشته شد. خانواده بوتو، مرگ ناگهانی شاه نواز را به ماموران جاسوسی پاکستان نسبت دادند.
بی نظیر در کتاب خود می نویسد: «در سلول مرگ پدرم به او قول دادم که راهش را ادامه خواهم داد.» به اینگونه بی نظیر وظایف رئیس حزب مردم پاکستان را بر عهده گرفت. ولی بزودی این حزب غیرقانونی اعلام شد و طی پنج سال بعد، بی نظیر در زندان انفرادی و یا در خانه زندانی بود. بی نظیر در سال ۱۹۸۴ اجازه یافت پاکستان را ترک کند و در لندن اقامت گزید. پس از این که ضیاءالحق حکومت نظامی را لغو کرد، بی نظیر در آوریل ۱۹۸۶ به پاکستان بازگشت و در لاهور صدها هزار نفر به استقبال او آمدند. بی نظیر با شجاعت بسیار اعلام کرد که ضیاءالحق باید استعفا دهد زیرا زمان دیکتاتورها به سر آمده است.
در انتخابات نوامبر سال ۱۹۸۸ چند ماه پس از مرگ ضیاءالحق در یک حادثه مرموز سقوط هواپیما، حزب مردم پاکستان به رهبری بی نظیر برنده شد. بی نظیر بوتو در دو دوره نخست وزیری خود، اقدامات مفیدی انجام داد که از این جمله لغو محدودیت های مطبوعات و نیز دفاع از حقوق زنان پاکستان را می توان نام برد. ولی قدرت بی نظیر از جانب دو گروه نیرومند در پاکستان، یعنی ارتش و ملایان محدود شد. در عین حال رکود اقتصادی و افزایش قروض دولت پاکستان، فشار بر طبقه کم درآمد و متوسط را زیاد کرد. بی نظیر بوتو و همسرش، آصف علی زرداری، با اتهامات متعددی مبنی بر فساد مواجه بوده اند، اما تاکنون هیچکدام از این اتهامات در دادگاه ثابت نشده است اما آقای زرداری 8 سال را در حبس سپری کرد که در سال ۲۰۰۴ آزاد شد.
بدنبال این اتهامات خانم بوتو از کشورش خارج شد و به مدت تقریبا ۸ سال
در تبعیدی خود خواسته در دبی و لندن به فعالیت های خود ادامه داد. خانم
بوتو در زمان اوج محبویبت خود، یعنی بعد از نخستین پیروزی انتخاباتی
اش، یکی از شناخته شده ترین رهبران زن در جهان به حساب می آمد. اما بعد
از برکناری از قدرت برای دومین بار، نامش با فساد و بی کفایتی مترادف
شد.
در این تصاویر گوشه هایی از ملاقات بی نظیر بوتو با رهبران جهان را
ملاحظه می کنید، قابل توجه این که بی نظیر بوتو در سفری که در زمان
ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی به ایران داشت، به خواست خود، به
زیارت امام رضا رفت که این موضوع می تواند دلیلی باشد بر شیعه بودن این
بانوی مسلمان! هر چند باید به این نکته توجه کنیم که بی نظیر بوتو با
هر دین و مذهبی که داشت، برای برقراری دموکراسی در کشورش آزادانه جنگید
و جان خود را در این راه از دست داد.
با کودتای پرویز مشرف، در اکتبر سال ۱۹۹۹ و تحولات بعدی آن که حدود دو سال بعد منجر به تبعید نواز شریف، نخست وزیر سابق پاکستان، از این کشور شد این دو نخست وزیر سابق علیرغم اختلاف هایی که با هم داشتند برای مخالفت با حکومت نظامی مشرف همکاری هایی را شروع کردند.
در اوایل سال ۲۰۰۷ میلادی مشرف مذاکرات پنهانی را با خانم بوتو برای آنچه "تقسیم قدرت" در برخی از محافل عنوان می شد انجام داد که نتیجه نهایی این مذاکرات بازگشت خانم بوتو به کشور در ۱۸ اکتبر سال ۲۰۰۷ میلادی بود. به هنگام ورود خانم بوتو به پاکستان انفجاری در محلی که از او استقبال می شد رخ داد که او از این حمله جان سالم به در برد، ولی این انفجار بیش از یکصد و بیست کشته بر جای گذاشت.
هنگام اعلام وضعیت فوق العاده در پاکستان (۳ نوامبر ۲۰۰۷) خانم بوتو با این وضعیت مخالفت کرد و خواهان بازگشت کشور به حالت عادی شد. او مدتی را در این زمان در بازداشت خانگی بسر برد اما به فعالیت های خود ادامه داد. بی نظیر بوتو در تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۰۷ در باغ ملی لیاقت، در جمع هوادارانش به ایراد سخنرانی پرداخت، با پایان یافتن سخنرانی بی نظیر در محل همایش، وی همراه با اطرافیان و محافظان خود سوار بر خودرویی، قصد ترک کردن محل برگزاری همایش را داشت. یک بمب گذار انتحاری، ابتدا چندین گلوله به سمت ماشین حامل بوتو شلیک کرد که گلولهها به گردن و سینه وی برخورد کردند. سپس فرد مذکور بلافاصله بمبی را منفجر کرد که موجب کشته شدن آنی خود و تعداد دیگری از حاضران شد. مطابق گزارشها حداقل ۲۱ یا ۲۲ نفر دیگر به جز خانم بوتو در این انفجار جان باختند. بی نظیر بوتو فوری به بیمارستان دولتی راولپندی منتقل شد، اما در فاصله کوتاهی درگذشت. مطابق اعلام رسمی، وی در ساعت ۱۸:۱۶ به وقت محلی (۱۳:۱۶ GMT) بر اثر شدت جراحات وارده درگذشت، علت اصلی مرگ خانم بوتو گلولههایی که قبل از انفجار بمب به گردن و قفسه سینه وی اصابت کرده بود، اعلام شد. اما مقامات بیمارستان بعد اعلام کردند مرگ در اثر برخورد جسم سخت با سر وی روی داده است. گفته شده که سر بی نظیر بوتو به سانروف ماشین حامل وی برخورد کردهاست.
به گزارش ساندی تلگراف، عباسی مشاور بی نظیر بوتو كه هنگام ترور او در موتر حامل وی بوده، نخستین فردی است كه چگونگی مرگ بوتو را توصیف كرده است. صفدر عباسی كه هنگام حادثه پشت سر بوتو نشسته بود، تصريح كرد: بوتو اين كلمات را از داخل خودروی خود، پيش از آنكه در روز پنجشنبه در شهر شمالی راولپندی كشته شود، بيان كرد: زنده باد خاندان بوتو عباسی افزود: وی چيز ديگری نگفت. مشاور بینظير بوتو به خاطر می آورد که: ناگهان صدای تيراندازی آمد. من صدای يک گلوله را شنيدم. او را ديدم: به نظر میرسيد كه هنگام شنيدن تيراندازی سر خود را به طرف پايين گرفته است اما ما نفهميديم بی نظیر مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. وی گفت به بوتو هنگامی كه از دريچه سقف موتر افتاده بود، نگاه كرد اما پس از آن، انفجار عظيمی رخ داد. هيچ صدايی از بوتو شنيده نشد و عباسی گفت، خون را كه از يک زخم عميق در سمت چپ گردنش جاری بود، مشاهده كرد.
نهيپ خان، همسر عباسی، سر بوتو را در دامنش گرفت و روسری خود روی زخم وی نگاه داشت تا خون بند بيايد اما خون از گردن بوتو جاری شد و به لباس آبيش رسيد. گزارشهای اوليه حاكی از آن بود كه رهبر حزب مردم پاكستان پيش از آنكه بمب نزديک خودروی وی منفجر شود، مورد اصابت گلوله قرار گرفته است اما دولت اعلام كرد هيچ نشانه گلولهای در سر وی مشاهده نشده است. بنابراين گزارش، رهبر حزب مخالف پاكستان پس از برخورد سرش با دريچه سقف خودرو در حالي كه تلاش داشت سر خود را پنهان كند، كشته شده است. اعضای حزب مردم پاكستان اين مسأله را رد كرده و آن را دروغ خواندند. عباسی گفت، بوتو نخستين خودرويی را كه در انتظار وی برای سوار شدن بود انتخاب كرد و لبخند میزد و بسيار خوشحال بود. وی مرا به داخل خودرو برد و در مقابل من نشست.
من شروع به شعار دادن كردم زيرا جمعيت در اطراف بودند و بوتو هم از دريچه سقف بيرون رفت تا برای طرفدارانش دست تكان دهد. وی افزود: من شعار دادم بياييد برای بوتو شادی كنيم و او پاسخ داد زنده باد بوتو. و اين آخرين كلماتش، پيش از شنيدن صدای گلوله بود. مشاور بوتو تأكيد كرد بوتو هنگامی كه به بخش مراقبتهای ويژه منتقل شد، هنوز زنده بود اما زخمهايش به قدری وخيم بود كه بخت زنده ماندنش وجود نداشت. وی افزود: پزشكان واقعاً تلاش خود را كردند اما بسيار دير شده بود. من بسيار خوشبين بودم و فكر میكردم اتفاقی برای وی نمیافتد. هنوز فكر میكنم وی زنده است و نمیتوانم باور كنم كه بوتو ديگر با ما نيست. عباسی بسيار گريه میكرد و پيراهنش هنوز به خون بوتو آغشته بود. در پی ترور بی نظیر بوتو کشور پاکستان دستخوش نا آرامی های زیادی شد و دست کم ۳۸ نفر در این درگیری ها کشته شدند. بوتو در ایالت سند پاکستان در روستای گرهی خدابخش کنار محل دفن پدر و دو برادر خود به خاک سپرده شد. در زمان دفن وی هزارن تن از طرفدارن وی فریاد میزدند: "بی نظیر زنده است"
بعد از کشته شدن بی نظیر بوتو، حزب مردم پاکستان تشکیل جلسه داد و بیلاوال زرداری (Bilawal Zardari) پسر بی نظیر بوتو و آصف علی زرداری همسر خانم بوتو بطور مشترک به عنوان جانشین او برای رهبری حزب مردم پاکستان معرفی شده اند. وقتی بیلاوال بوتو زرداری برای اولین بار در جمع خبرنگاران و مقابل لنز دوربین رسانه های مختلف ظاهر شد، پدر او اعلام کرد که پسرش از این به بعد با نام خانوادگی مادرش "بوتو" شناخته خواهد شد.
بیلاوال که تنها 19 سال سن دارد هنوز تا پایان تحصیلات خود فاصله زیادی دارد، او به دنبال مادر خود، برای ادامه تحصیل راهی دانشگاه آکسفورد شد و در آنجا به فراگیری مبحث تاریخ پرداخت. او می گوید پیش از ورود به جریان سیاست در پاکستان تحصیلات خود را به پایان خواهد رساند. بیلاوال بوتو بعنوان یک طرفدار ورزش توصیف شده که به بازی کریکت، تیر اندازی، اسب سواری و تکواندو علاقه دارد. او همچنین با رفتن به کالج کرایست چرچ (Christ Church)، در همان مسیری قدم برمی دارد که ذوالفقار علی بوتو، پدربزرگش که اولین نخست وزیر منتخب پاکستان و موسس حزب مردم بود، گام برداشت، هرچند ذوالفقار علی بوتو در سال ۱۹۷۹ و تحت موازین حکومت نظامی در پاکستان اعدام شد. بیلاوال بوتو همچنین با یادآوری مادرش در اولین کنفرانس خبری خود، خاطرات اولین کنفرانس خبری مادرش را که پس از اعدام پدربزرگش برگزار شد، زنده کرد، بیلاوال بوتو با بالا بردن صدایش گفت: "مادرم همیشه می گفت دموکراسی بهترین انتقام است." از خانم بوتو سه فرزند به جا مانده است. خانواده او از دوران تبعید خودخواسته خانم بوتو در دوبی زندگی می کنند.
ازنوشته هاي بوتو
:این
زندگی را انتخاب نكردم بلكه این زندگی است كه مرا انتخاب كرده است.
در كشور پاكستان به دنیا آمدم و زندگیم در برگیرنده حالات مختلفی از نا
آرامی ها، ناملایمات و لحظات غم انگیز و در عین حال پیروزی ها و اوقات
خوش است. پاكستان یكبار دیگر مورد توجه جهانیان قرار گرفته است.
تروریستها تحت پوشش و با نام اسلام ثبات و آرامش این كشور را خدشه
دار كردهاند. نیروهای دموكراتیک بر این باورند كه تقویت و توسعه اصول
آزادی موجب ریشه كن شدن و حذف تروریسم خواهد شد. ترس و نگرانی از دست
دادن قدرت شرایط و فرصت ها را به گونهای رقم زده تا آتش تروریسم روشن
تر و نیروها و عوامل طرفدار توسعه و پیشرفت به حاشیه رانده شوند.
پاكستان را نمیتوان با سایر كشورها مقایسه كرد. زندگی مرا نیز
نمیتوان همچون زندگی سایر افراد معمولی و آرام فرض كرد. پدر و دو
برادرم كشته شدند. مادرم، همسرم و من هر كدام مدتی را در زندان به سر
بردیم. از طرفی برای مدت های زیادی در تبعید بودم. علیرغم مشكلات طاقت
فرسا و غم ها و نگرانی هایی كه داشتم همچنان احساس رضامندی دارم. از
این جهت رضامند و خشنود هستم كه توانستم با در هم شكستن و نابودی
بسیاری از سنّت ها و افكار عجیب و غریب و طی انجام انتخاباتی سالم به
عنوان اولین بانوی مسلمان نخست وزیر انتخاب شوم. نقش و تأثیرگذاری
زنان مسلمان و انجام انتخابات برای مدت ها مورد توجه محافل سیاسی جهان
بود.
با تلاشهایم ثابت كردم كه زن مسلمان میتواند به عنوان نخست وزیر
انتخاب شود و ضمن حكومت بر این كشور، رفته رفته قلوب مردان و زنان
پاكستان را نیز اشغال نماید. از توجه و محبت ملت پاكستان نسبت به
اینجانب بسیار سپاسگزارم. در حالی كه بحث و تبادل نظر بین طرفداران
اصلاحات و پیشرفت كشور از طرفی و افراطیون از سویی دیگر ادامه دارد
باید اذعان نمایم كه از زمان به قدرت رسیدن و سوگند خوردنم در دوم
دسامبر سال ۱۹۸۸ تاكنون شاهد گسترش و پیشرفتهای عظیمی در بین زنان
مسلمان سراسر دنیا هستیم. با نگاهی به تاریخ جهان به این باور و نتیجه
میتوان رسید كه در واقع تعداد افرادی كه توفیق داشتهاند موجب ایجاد
تغییراتی در دنیا شوند چندان هم زیاد نیست؛ افرادی كه بتوانند دوران
پیشرفت و نو آوری و تمدن را به كشوری بیاورند كه صرفاً در ابتدای راه
و پیرو اصول اولیه است. كشوری كه نقش زنان در آنجا آنچنان حائز اهمیت
نیست و در نهایت تغییرات و امید تازهای ایجاد كرد كه میلیون ها نفر
از مردم آنجا هرگز حتی نسبت به انجام تغییر امیدوار نیز نبودند.
با نگاهی به تاریخ زندگیم به این نتیجه میتوان رسید كه این شیوه زندگی
الزاماً مورد انتخاب من نبوده است، اما باید بگویم كه زندگیم مملو از
فرصتها، مسئولیتها و شرایطی برای ادای تكلیف بوده است. قاطعانه
بگویم بر این احساس و باورم كه باید در آینده شاهد مبارزات و تغییراتی
در كشور پاكستان و زندگیم باشم.
بیست سال پیش و در آستانه بروز تحولاتی در زندگیم كه مصادف با ترور
پدرم، زندانی شدن خودم و مسئولیت پذیری بیشتری برای ورود و انتخاب
عرصه یک زندگی توأم با مبارزه و عالم سیاست بود، هرگز انتظار خوشوقتی،
عاشق شدن، ازدواج كردن و بچه دار شدن را نداشتم.
همچون الیزابت اول، ملكه انگلستان كه در دوران خودش متحمل نا ملایماتی در زندگی بوده و همچنان مجرد ماند، من نیز هرگز حتی فكر ازدواج كردن را نیز نمیكردم. اما باید گفت مقدر شده بود كه زندگی شخصی من به گونهای دیگر رقم بخورد كه من اصلاً انتظار آن را نداشتم . علی رغم رویارویی با شرایط و جریانات بسیار سخت، من توانستم ازدواج بسیار موفقی داشته باشم. با خشنودی اعلام مینمایم كه همسرم طی نوزده سال گذشته با شجاعت و وفاداری كامل نسبت به من در كنارم بوده است. طی این سال ها و در زمان حضور در دفتر نخست وزیری و یا به عنوان زندانی سیاسی كه البته بخشی از آن متوجه در كنار من بودن او میباشد، با هم زندگی خوشی داشتهایم. با وجود جدایی و به دور ماندن از یكدیگر و حتی تلاش برای ایجاد اختلاف بین ما و رو در رو قرار دادنمان، باید اعتراف كنم كه علاقه ما نسبت به یكدیگر بیشتر شده است.
نه، این زندگی نبوده است كه من آن را انتخاب كرده باشم، اما به جرات اعلام میكنم كه هرگز جای خودم را با زن دیگری در این دنیا عوض نخواهم كرد. به عنوان یک زن پاكستانی مسلمان، به میراث مذهبی و فرهنگی این كشور بر خود میبالم. نسبت به اسلام - دین تحمل و شكیبایی و كثرت گرایی - متعهد و وفادار بوده و از اینكه شاهد بی مهریهایی از سوی تروریستها نسبت به این دین ارزشمند هستم نگرانم. من میدانم كه اینجانب نیز بخشی از مجموعهای هستم كه طالبان و القاعده نیز خود را جزء این كل میدانند. من به عنوان یک زن مسلمان سیاستمدار برای آوردن و توجه به پیشرفت و توسعه، ارتباطات و تعلیم و تربیت و نوآوری به پاكستان مشغول مبارزه هستم. بر این باور و اعتقاد هستم كه اگر چنانچه حكومت پاكستان مبتنی بر دموكراسی باشد، این كشور مورد توجه و تقلید یک میلیارد مسلمان واقع شده و آنها بر همین اساس نسبت به بعضی از افكار خود تجدید نظر خواهند كرد.
اخرين خاطرات بوتو:
تلاش براى احياى دموكراسى در پاكستان همه جد و جهد بى نظير بوتو بود.
هشت سال زندگى
در تبعيد را با آرزو و در انديشه زدودن زنگار افراط از چهره كشورش سپرى
كرد. او از
دنياى افكار پدرش ذوالفقار على بوتو به پاكستان امروز راه گشوده بود.
دو پايه اين
ميراث خاندانى، اسلام و دموكراسى بود. بى نظير بوتو در سايه سار اين دو
انديشه
پرورده شد و بر آن بود كه جامعه ناهمگون پاكستان نيز در مسير ملت سازى،
بر اين دو
اصل تكيه دهد. اما در گذر از اين راه خود قربانى تندباد افراط شد و ۲۷
دسامبر (۶
دى) براى هميشه آرزوهايش را وداع گفت.
آنچه تار و پود فكرى بوتو را شكل داده بود
در لابه لاى اوراقى از واگويه هايش به جا مانده است كه بازماندگانش،
بوتو و انديشه
هايش را در آنها مى جويند. اين آخرين ميراث او و اداى دين وى به
پاكستان است: كتاب
«آشتى:
اسلام، دموكراسى و غرب». بوتو در اين كتاب كه افكارش را نمايان مى سازد
و به
واكاوى حيات اسلامى پاكستان از دريچه دموكراسى مى پردازد و چارچوب
جديدى براى روابط
پاكستان اسلامى با غرب ارائه مى دهد. وى سال هاى حاكميت پرويز مشرف بر
پاكستان را
وجه غالب نوشته هايش قرار داده و خاطراتش را چاشنى آن كرده است. كتاب
با سه مطلع از
همسرش آصف على زردارى و پسر و دو دخترش آغاز مى شود و سپس زبان روايى
خود او محور
قرار مى گيرد. ساندى تايمز به تازگى بخش هايى از اين كتاب را منتشر
كرده است. اثرى
كه از نخستين لحظه هاى بازگشت به وطن و انفجار مرگبار در مراسم
استقبالش سخن مى
گويد...
من هم مانند بسيارى از زنان كه در سياست هستند به خويشتندارى و
كتمان احساساتم حساس هستم. ابراز احساسات توسط زنى كه در سياست يا دولت
است شايد
نشانه ضعف شود و رفتارهاى كليشه اى و تصورات ناشايست را تقويت كند
.
اما ۱۸ اكتبر
۲۰۰۷
زمانى كه بر باند فرودگاه بين المللى قاعد اعظم در كراچى پا گذاشتم
احساسات بر
من غلبه كرد. پس از تحمل ۸ سال عزلت و سختى در تبعيد نمى توانستم جلوى
اشك هايم را
بگيرم. حس مى كردم بار سنگينى از روى دوشم برداشته شده. حس رهايى بود.
پس از مدت
هاى مديد سرانجام در خانه بودم. مى دانستم كه بايد بازمى گشتم.
سه
ساعت
پيشتر
خانه ام در تبعيد ـ دبى ـ را ترك كرده بودم.
همسرم آصف قرار بود با دو دخترم،
بخت ور و آصفه، در آنجا بماند. من و آصف تصميمى بسيار دشوار و حساب شده
گرفته
بوديم. خطرات بازگشتم را مى فهميدم. مى خواستيم، بى اعتنا به هر
رخدادى، اطمينان
حاصل كنيم كه فرزندانمان والدينى خواهند داشت كه از آنان مراقبت مى
كنند. اين مسئله
از آن صحبت هايى بود كه كمتر زن و شوهرى به آن مى پردازند. اما من و
آصف به زندگى
اى كه در آن شادى هاى شخصى و هرگونه حس زندگى خصوصى و عادى را قربانى
مى كرديم عادت
كرده بوديم. مردم پاكستان هميشه براى ما در اولويت بودند. فرزندانمان
اين را مى
فهميدند و نه تنها آنها را پذيرفتند بلكه من را نيز تشويق كردند. با
آنها خداحافظى
كردم بدون آن كه بدانم هرگز بار ديگر چهره شان را خواهم ديد
.
به
فرزندانم
گفتم:
«نگران
نباشيد اتفاقى براى من نمى افتد. خدا پشت و پناه من است.» مى خواستم
مطمئن
شان كنم و گفتم: «به خاطر داشته باشيد كه اين خداست كه زندگى مى بخشد و
بازمى
ستاند. تا اجلم نرسيده سالم خواهم بود.»مخاطرات
بيشتر از اين نمى توانست باشد.
پاكستان
در دوره ديكتاتورى نظامى به كانون حركت تروريسم بين المللى با دو هدف
عمده
مبدل شده است. اول، افراط گرايان درصدد هستند مفهوم خليفه گرى را احيا
كنند.
دوم، تحريك و تحقق برخورد تمدن ها ميان غرب و تفسيرى از اسلام كه كثرت
گرايى و مدرنيته را واپس مى زند هدف ديگر آنان است. مقصد و اميد بزرگ
شبه نظاميان
برخورد و انفجار ميان ارزش هاى غربى و تفسير افراط گرايان از ارزش هاى
اسلامى
است.
تعدادى از كسانى كه در هواپيماى دبى ـ كراچى همراهم بودند مى دانستند
در
دستکولم
دستنوشته هاى اين كتاب را دارم. اين كتاب در پى كنكاش بحران هاى دوگانه
متوجه دنياى اسلام ـ هم داخلى، هم خارجى ـ است. در خلال ساعات رسيدنم
به پاكستان،
برخى از اوراق كتاب، به طور نمادين، با گوشت و خون بدن هايى كه با بمب
هاى ويرانگر
تروريست ها تكه تكه شده بود، سوخت و پراكنده شد.
كشتارى كه با جشن شادمانه
بازگشتم توأم شد؛ استعاره اى هولناك از بحران پيش روى ما و ضرورت
رنسانسى روشنگرانه
و ميان اسلام و بقيه دنيا بود. وقتى برگشتم نمى دانستم زنده مى مانم يا
مى ميرم. مى
دانستم همان عناصر جامعه پاكستانى كه براى نابودى پدرم ذوالفقار على
بوتو و پايان
دموكراسى پاكستان در سال ۱۹۷۷ تبانى كرده بودند اكنون با همان هدف ۳۰
سال قبل مقابل
من صف آرايى كرده بودند.
بدون ترديد، بسيارى از همان افرادى كه پيشتر در خونتاى
نظامى در قتل پدرم مشاركت داشتند اكنون در رژيم مشرف و دستگاه اطلاعاتى
قدرت خود را
تثبيت كرده اند. براى من حرف و نشانى دلخراش تر از اين نبود كه مشرف
پسر همان
مردى را به
ثارنوالي
منصوب كرد كه پدرم را پاى چوبه دار فرستاد.
البته ما از
اين بازگشت دلسرد شده بوديم. مشرف در ملاقات ها و گفت و گوهاى خصوصى مى
گفت كه بايد
فقط پس از انتخابات برگردم. وقتى روشن شد كه بازگشتم را به تعويق نمى
اندازم وى
براى همكارانم پيام فرستاد كه نبايد تظاهرات يا راهپيمايى مردمى داشته
باشم و بايد
با هلى كوپتر مستقيماً از فرودگاه به «خانه بيلاوال» خانه خانوادگى ام
در كراچى
پرواز كنم.
مى گفت نگران امنيت و سلامتى ام است اما هوادارانش اقدام چندانى براى
حفاظت لازم از ما نكردند: اين كه تجهيزات پارازيت فعال باشد؛ چراغ هاى
خيابان ها
روشن باشد؛ جاده ها از خودروهاى بى سرنشين احتمالاً حامل مواد انفجارى
پاكسازى شود
حفاظتى در شأن يك نخست وزير سابق باشد.
از پيام هايى كه مشرف مى فرستاد دانستم
كه شايد جوخه هاى انتحارى از سرحد و منطقه قبيله نشين فدرالى براى ترور
من به محض
بازگشتم فرستاده شوند. از يك دولت مسلمان و دلسوز خارجى اسامى و شماره
تلفن هاى
همراه عوامل انتحارى و ترور را دريافت كردم.
رژيم مشرف و دولت مسلمان خارجى هر
دو گفتند كه ۴
گروپ
بمب گذار انتحارى براى كشتنم تلاش خواهند كرد. طبق گزارش، اين
گروپ
ها عبارت بود از
گروپهاي
كه توسط بيت الله محسود سركرده طالبان، حمزه بن
لادن پسر اسامه بن لادن، شبه نظاميان مسجد لعل و يك گروه نظامى مستقر
در كراچى
فرستاده مى شدند.
رژيم مشرف از تهديدهاى ويژه عليه من از جمله اسامى و شماره
تلفون
هاى طراحان قتل من و اسامى ديگران مانند كسانى كه در حلقه هاى نزديك به
خود يا
حزبش بر ضدمن تبانى مى كردند اطلاع داشت.
با وجود درخواست هاى ما، هيچ گزارشى
درباره اين كه به دنبال اين هشدارها و قبل از رسيدنم چه اقداماتى صورت
مى گيرد
دريافت نكرديم.
به مشرف نامه دادم. گفتم كه اگر توسط شبه نظاميان ترور شوم به
خاطر حاميان آنها در رژيم او خواهد بود زيرا احساس مى كردم كه آنها
خواهان حذف من
هستند و مى خواهند تهديدهاى من عليه ماندن آنان در مسند قدرت را خنثى
كنند.
حتى
زمانى كه هواپيماى ما به زمين نشست مردان ژنرال خواهان جلوگيرى از
بازگشتم، خواهان
جلوگيرى از سخنرانى ام بر مزار قاعد اعظم (محمدعلى جناح مؤسس پاكستان)،
خواهان لغو
حركت كاروانم از فرودگاه به آرامگاه بودند. اما مى دانستم آنان كه به
دموكراسى و
رهبرى من باور داشتند در خيابان هاى كراچى منتظرم هستند.
وقتى هوا تاريك شد و
موتر
زرهى تبليغاتى ام آهسته آهسته از ميان ازدحام فزاينده جمعيت مى گذشت
متوجه
شدم كه نور چراغ هاى خيابان كم شد و هنگامى كه نزديك ترشديم قطع شد.
تجهيزات
پارازيت كه قرار بود امواج تلفون
هاى همراه در ۲۰۰ مترى
موتر
را مختل كند گويى
فعال نبود.
همسرم كه پوشش تلويزيونى زنده را از دبى تماشا مى كرد از من خواست كه
از بالاى كاميون خودم را مستقيماً در معرض ديد مردم نگذارم. گفتم نه،
بايد
پيش
باشم
و با مردمم ديدار كنم.
اندكى پس از ساعت ۱۱ شب بود كه ديدم مردى ملبس به رنگ
پرچم حزبم
PPP
كودكى را در آغوش گرفته است. مرتباً با حالاتش از من مى خواست
طفل
را
كه يك يا دو سالش بود از او بگيرم. اما وقتى مردم متفرق شدند آن مرد
پيش
نيامد. در
عوض كوشيد
طفل
را به كس ديگرى در ميان جمعيت بسپارد. من كه نگران بودم مبادا كودك
بزمين
بيفتد و زير پا بماند اشاره كردم كه نه، خودت بچه را به من بده.
سرانجام به
گارد امنيتى اشاره كرد. از گارد امنيتى خواستم كه اجازه دهد آن مرد
سوار
موتر
شود. در آن حين كه مرد به
موتر
رسيد، داشتم به اتاقكم در داخل
موترمى
رفتم
زيرا پاهايم خسته شده بود. حالا مشكوك شده ايم كه در داخل لباس هاى
طفل
مواد
انفجارى گذاشته بودند.
پس از آن كه ۱۰ ساعت يك جا ايستاده بودم پاهايم ورم كرده
بود و صندل هايم اذيتم
مى كرد. پائين اتاقك بند
توتهايم
را شل كردم. اندكى بعد من
و مشاور سياسى ام ناهيدخان به متن سخنرانى ام كه قرار بود در آرامگاه
ارائه دهم
پرداختيم. اين يكى از مهمترين سخنرانى هاى زندگى ام بود.
مى گفتم كه شايد بهتر
باشد درخواستم از ديوان عالى را هم در سخنرانى بگنجانم. از ديوان عالى
خواستم كه به
احزاب سياسى در مناطق قبيله اى اجازه دهد تا به عنوان بخشى از برنامه
ما براى
مقابله با افراط گرايى سازماندهى سياسى شوند. همين كه واژه «افراط
گرايى» را گفتم
انفجار مهيبى
موتر
را لرزاند. اول صدا، بعد نور، سپس شكستن شيشه ها، به دنبال آن
سكوتى مرگبار در پى فريادهاى هراس انگيز. اولين افكارم اين بود: آه
خدا، نه!
از
شدت انفجار دردى ديوانه كننده گوشم را آزار مى داد. سكوتى خوفناك چيره
شد. سپس
انفجار دوم رخ داد. بلندتر، بزرگ تر و ويران كننده تر. تقريباً به طور
همزمان چيزى
به
موتر
برخورد كرد كه آن را تكان داد. (بعداً دود آن را بوضوح روى سطح چپ
موتر
جايى كه بودم، ديدم. ) بيرون را نگاه كردم. شب تاريك در نورى نارنجى
غرق شده بود
زير آن اجساد متلاشى شده در ترسناك ترين صحنه پراكنده شده بود.
حالا مى دانم بر
سر آن
طفل
چه آمد. آغا سراج دورانى از نمايندگان مجلس عضو حزب مردم
(PPP)
مراقب
اطراف
موتر
بود. وقتى مرد تلاش مى كرد
طفل
را بالاى
موتر
بفرستد آغاسراج به او
گفت برود گم شود. بعد مرد نزديك يك
موترپوليس
در سمت چپ
موتر
رفت كه آن هم از
گرفتن
طفل
خوددارى كرد.
مرد به
مقابل
موتر
بعدى پوليس
رفت. ركسانا فيصل بلوچ عضو
PPP
و فيلمبردار در آن خودرو بودند. وقتى مرد تلاش كردطفل
را به
موتر
دوم پوليس
بدهد
موتر
اول پوليس
هشدار داد:
طفل
را نگير،
طفل
را نگير، نگذار
طفل
را به بالاى
موتر
بدهد.
هر دو
موترپوليس
دقيقاً موازى جايى بودند كه من در داخل
موتر
نشسته بودم. وقتى مرد با پوليس
جر و بحث كرد كه
طفل
را بالا بفرستد انفجار اول رخ
داد. همه كسانى كه در
موترپوليس
و اطراف آن بودند كشته شدند.ظرف
۵۰ ثانيه يك
بمب ۱۵ كيلويى كار گذاشته شده در يك
موتر
منفجر شد و تكه هاى سوزان فلز و تركش و
ساچمه را پراكند.
ظاهراً مواد
کيميايى
نيز در فضا بود. اگرچه هشت دقيقه بعد ازموتر خارج شدم اما مانند ديگران
هم از درد گوش و هم از سرفه هاى خشك نفسگير عذاب
مى كشيدم، سرفه هايى كه هرگز پيش از آن نداشتم. دكتر ذوالفقار ميرزا كه
براى اعزام
زخمى ها و كشته شدگان به بيمارستان كمك كرده بود چيزهاى عجيبى درباره
وضعيت اجساد
مى گفت. لباس هاى برخى كاملاً سوخته بود. ديگران لباس بر تنشان مانده
بود اما وقتى
كسى جسدشان را بلند مى كرد، ذوب مى شد و از هم مى پاشيد. بسيارى ديگر
بر اثر زخم
هاى ناشى از ساچمه ها مردند كه ما را به اين شك انداخت ساچمه ها آغشته
به سم بودند.
با يك جيپ از خيابان هاى فرعى از مهلكه دورم كردند. نيروهاى امنيتى به
خودرو آويزان
شده و سپرى انسانى اطرافم ساخته بودند. غيرمسلح بوديم و نمى دانستيم كه
تروريست ها
طرح مكملى براى كشتن ما دارند يا نه. مى دانستيم كه بايد به خانه ام مى
رسيديم.
وارد خانه اى كه همسرم پس از ازدواج مان ساخته بود شدم. آن را به
افتخار
پسرمان بيلاوال نام نهاده بوديم. وقتى از پله ها بالا مى رفتم عكس هاى
سه فرزندم را
ديدم كه نگاهم مى كردند. وحشت مطلقى را كه ممكن بود احساس كنند دريافتم
زيرا نمى
دانستند زنده ام يا مرده.
دستگيرى، زندانى شدن و قتل پدرم شوكه و آسيب ديده ام
كرده بود و مى دانستم كه اين زخم هاى روانى پايدار است. هر كارى مى
كردم تا همان
دردى را كه در پى مرگ پدرم براى خودم پيش آمده بود - و هنوز آن را حس
مى كنم- از
فرزندانم دور كنم اما چيزى بود كه در توانم نبود: نمى توانستم از حزب و
سكويى كه
بخش زيادى از عمرم را برايش داده بودم عقب نشينى كنم. گزاف ترين هزينه
ها را پدرم،
برادرانم، هواداران و همه كسانى پرداخت كرده بودند كه كشته، زندانى و
شكنجه شده
بودند. همه اين قربانى ها براى مردم پاكستان بوده است.
با همسرم صحبت كردم و
مطمئنش كردم كه مجروح نشده ام. نمى توانستم با بچه هايم صحبت كنم.
خوشبختانه به
رختخواب رفته و انفجار را از تلويزيون نديده بودند. دخترم بعدها گفت
خوشحال از اين
فكر كه استقبال گرمى از من شده به رختخواب رفته بود اما با پيام دوستى
از خواب
بيدار شده بود كه مى گفت: «آه خدايا، من خيلى نگرانم. حال مادرت خوب
است » درحالى
كه قلبش تند تند مى زد به اتاق پدرش مى رود و بغلش مى كند و پدرش
اطمينان مى دهد
«مادرت
سلامت است.»
وقتى تمامى اجساد شمارش شد آمار كشته ها ۱۷۹ نفر بالغ شد و
زخمى ها به حدود ۶۰۰ نفر رسيد كه برخى تا ابد معلول شده اند. سپس مطلع
شدم كه طرح
انفجار اين بمب ها در جلسه اى در لاهور برنامه ريزى شده بود. براساس
اين گزارش، سه
عضو متعلق به يك گروه سياسى رقيب در ازاى نيم ميليون دلار براى اجراى
اين طرح اجير
شده بودند. به گفته منابع، آنها ايجاز و سجاد نام داشتند و اسم ديگرى
را هم فراموش
كرده ام.يكى
از آنها تصادفاً كشته شد زيرا پيش از انفجار نتوانسته بود سريعاً
خود را از محل دور كند. ظاهراً او همانى بود كه بچه در آغوشش بود. با
اين همه به يك
بمب ساز نياز بود.قارى
سيف الله اختر را هم وارد ماجرا كنيد.
او يك تروريست تحت
تعقيب است كه پيشتر براى سقوط دولت دوم من تلاش زيادى كرده بود. وى از
امارات عربى
متحده مسترد شده بود و در زندان مركزى كراچى روزگار سختى داشت. بنابه
گفته منبع
دوم، مقامات لاهور براى كمك به او رو آورده بودند. به گفته اين منبع،
رابط اختر با
عناصر دولتى، فردى بنيادگرا بود كه خود وى در ساخت بمب ها دست داشت و
براى مشروعيت
بخشيدن به اين كار خواستار صدور يك فتوا شده بود. وى يك فتوا گرفته
بود. انفجارها
در منطقه پادگان نظامى كراچى رخ داد. وقتى مقامات ارتش به صحنه رسيدند
زخمى ها، ضجه
مى زدند. درست يا غلط، تصور كلى در پاكستان اين است كه ارتش مسئول رشد
شبه نظامى
گرى و همه تبعات وحشتزايى است كه بر پاكستان و مردمانش مستولى شده است.
شبه نظامى
گرى در دهه ۱۹۷۰ با ديكتاتورى نظامى ضياءالحق آغاز شد. وارثان آن
دموكراسى را بى
ثبات كردند تا اين كه ديكتاتورى نظامى بار ديگر حاكم شد. حكومت مشرف
هدايتگر رشد
قارچ گونه گروه هاى شبه نظامى و عمليات شبه نظامى است كه تلفات انسانى
زيادى داشته
است.
گاهى نگران مى شوم كه آيا ما به مثابه يك ملت مى توانيم در برابر تهديد
تجربه و واگرايى دوام آوريم. از زمان سقوط دوستم در سال ۱۹۹۶ شبه
نظاميان كوشيده
اند از طريق حاميان و هواخواهان شان راه هاى بسيارى به سوى ساختار
حكومتى پاكستان
باز كنند. پاكستان يك جعبه آتش گردان است كه بسرعت آتش مى گيرد. ۶۰ سال
پس از
استقلال پاكستان، مطالعه سابقه اين كشور در دموكراسى نمايانگر تاريخچه
اى غم انگيز
از گام هايى به جلو و گام هايى بزرگ به عقب است.در
فقدان طبقه متوسط رو به رشد
باثبات، دموكراسى پايدار نمى ماند. تبديل هند به يك قدرت منطقه اى و
بين المللى به
طور تصادفى رخ نداد، بلكه اين اتفاق زمانى حادث شد كه طبقه متوسط آن
تبديل به يك
نيروى اقتصادى و سياسى بزرگ شد.
يك ملت چگونه مى تواند يك طبقه متوسط بسازد كليد
نخست ايجاد يك سيستم آموزشى است كه بتواند اميد و فرصت هاى واقعى
ببخشد. فرصت هاى
خوب آموزشى رمز پيشرفت سياسى و اقتصادى يك ملت است و در جهان اسلام نيز
همين گونه
است. اما در پاكستان هر ساله ۴/۵
ميليارد دلار براى ارتش صرف مى شود، يعنى به طرز
حيرت آورى ۱۴۰۰ درصد بيشتر از هزينه هاى آموزشى.
رشد مدارس شبه نظامى به اين
دليل نبود كه شهروندان پاكستانى به يكباره و بيش از پيش مذهبى شده
باشند. شبه
نظاميان از خانواده هاى كم درآمدى كه خواهان زندگى بهترى براى
فرزندانشان بودند،
سوء استفاده كردند. اگر والدين آنقدر فقير باشند كه نتوانند آموزش،
مسكن، پوشاك،
خوراك و خدمات بهداشتى را براى فرزندانشان تأمين كنند و دولت نيز
نتواند از طريق
خدمات عمومى نيازهاى اساسى آدمى را تأمين كند، خانواده ها به دنبال
جايگزين ديگرى
مى روند.
مدارس شبه نظامى به مرور زمان به حكومتى جايگزين براى ميليون ها
پاكستانى مبدل شده است.اين
اردوگاه هاى آموزشى، سياسى و نظامى وقت و منابع
اندكى در آموزش ابتدايى سرمايه گذارى مى كنند.
افزون بر اين، آنها مذهب را براى شست
و شوى مغزى كودكان و تبديل آنان به سربازان يك ارتش نامنظم تحريف مى
كنند. نفرت و
خشونت را آموزش مى دهند و تروريست پرورش مى دهند، نه دانشمند. آنها
مفهوم هويت ملى
و حكومت قانون را ناديده مى گيرند.وقتى
نخست وزير بودم، منابع سياسى بزرگى را
براى توقف اين مدارس سياسى شبه نظامى سرمايه گذارى كردم، اما متأسفانه
در سال هاى
پس از رفتنم از اين پست، بيش از ۲۰ هزار مدرسه جديد از اين نوع ساخته
شده است. در
بحث پيرامون اجتناب ناپذيرى تقابل اسلام و غرب، من يك آشتى جو هستم.
اين ايده كه
اسلام مخالف ارزش هاى دموكراتيك است، توسط منتقدان به «برخورد تمدن ها»
مطرح شده
است و نقش مهمى در ديدگاه هاى افراطيون دارد، به گونه اى كه غرب را
مخالف باورها و
تاريخ اسلامى معرفى كنند، اما تفسيرهاى روحانيون اسلامى آن را مستدل
نمى داند. اين
ادعا كه تعاملات اجتماعى، سياسى و اقتصادى ميان اسلام و غرب سبب مناقشه
مى شود و
مانع پيشبرد تفاهم است، با آنچه كه ما درباره رفتار انسانى و روابط بين
المللى مى
دانيم، در تضاد است.اجتناب
از برخورد تمدن ها، دست كم در جهان اسلام، مستلزم
اين است كه به قدرت تجارت، مبادله، فناورى، آموزش و ارزش هاى دموكراتيك
اعتماد كنيم
تا روند ايجاد ارتباط و اعتماد ميان جوامع اسلامى و
جوامع غربى را تسريع بخشيم. با
اين حال، در جهان اسلام شكافى داخلى و اغلب تقابلى خشونت آميز ميان
فرق، تفكرات و
تفسيرها از پيام اسلام وجود دارد. اين تنش مخرب در طول ۱۳۰۰ سال به
روابط دنياى
اسلام لطمه زده است. اين وضعيت امروز در عراق و بخشى از پاكستان نمايان
است.
در
چنين شرايطى، افراط گرايان انديشه هاى سلفى گرى را براى توجيه و عقلانى
نماياندن به
اصطلاح جهاد عليه غرب تحريف كرده اند. حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغازگر
رؤياى اين
تقابل خونين بود كه در جبهه مقابل صليبيون قرار داشتند.
اين حمله با دو رويكرد
متفاوت در دنياى اسلام مواجه شد. وقتى كه روشن شد بزرگترين حمله
تروريستى تاريخ به
نام يك عقيده صورت گرفته، بسيارى با وحشت و دستپاچگى و شرم واكنش نشان
دادند، اما
واكنش ناخوشايند ديگرى هم بود: برخى پايكوبى كردند و در بنگلادش و
پاكستان نقل و
شيرينى پخش كردند. در اندونزى نيز اين حمله چندان محكوم نشد.هواپيماربايان
ظاهراً از ايدئولوژى سود جسته بودند. از نظر برخى، سوختن و فرو ريختن
برج هاى دوقلو
نشانه پاسخى نادرست به سلطه غرب بود. به باور برخى ديگر، اين مسئله
تركيبى از
قاطعيت و اتكاى به نفس سياسى، فرهنگى و مذهبى بود.
و اكنون عراق است. يك ميليارد
نفر سراسر دنيا در انزجار از جنگ و محكوم كردن كشتار مسلمانان كه عامل
آن دخالت
نظامى آمريكا بدون تأييد و تصويب سازمان ملل است، اتحاد دارند، اما در
برابر
اختلافات داخلى عراقى ها كه تلفات بيشترى داشته، انزجار كمترى ابراز
شده است. آشكار
است كه رهبران، توده ها و حتى روشنفكران مسلمان در انتقاد از بيگانگانى
كه رنج و
درد را بر هم كيشان مسلمانشان تحميل كرده اند، كاملاً راحت هستند، اما
در مقابل
اختلافات داخلى سكوتى مرگبار دارند. حتى در دارفور كه عملاً نسل كشى
عليه جمعيتى
مسلمان اجرا مى شود، اعتراضى صورت نمى گيرد، اعتراض اندكى شده و پوشش
خبرى گسترده
اى در تلويزيون هاى عربى و جنوب آسيا داده نمى شود.
همه ما با آمار و ارقامى كه
نشانگر مخالفت فزاينده جوامع مسلمان از تركيه تا پاكستان با غرب است،
آشنا هستيم.
جنگ
عراق يك دليل آن است. وضعيت فلسطين دليل ديگرى به دست مى دهد. انحطاط
ارزش هاى
غربى اغلب بخشى از اين توضيح و تفسير است. تجربه استعمارزدگى تأثير
بزرگى بر اذهان
مسلمانان گذاشته است، اما اقدامات گذشته بيگانگان نمى تواند مشخصاً
عامل يا توجيه
كننده كيفيت زندگى كنونى مسلمانان باشد.
در گفت و گوهاى واقعى روشنفكرى
خاطرنشان كردن اين نكته كه غرور ملى دنياى اسلام به ندرت از بهره ورى
اقتصادى،
ابداعات فنى يا خلاقيت فكرى سرچشمه مى گيرد، ناخوشايند، اما ضرورى است.
اين عوامل
شايد بخشى از گذشته ايران، امپراتورى مغول و عثمانى باشد، اما در دنياى
كنونى
مسلمانان اين گونه نيست. اكنون مى بينيم كه غرور مسلمانان با وجهى منفى
و برآمده از
ايده هاى «نابودى دشمن» شناسانده مى شود.
اين مسئله اى است كه مسلمانان را در
مقابل دشمنان خارجى عصبانى نگه مى دارد و باعث مى شود كه توجه اندكى به
عوامل درونى
افول فكرى و اقتصادى خود داشته باشند. واقعيت و راستى انديشمندانه
مستلزم آن است كه
به هر دو روى سكه بنگريم.
برج هاى سوخته، استعاره اى دوگانه براى بحث
داخلى مسلمانان پيرامون ارزش هاى اجتماعى و سياسى دموكراسى و مدرنيته و
همچنين
پتانسيل نبردى ميان غرب و اسلام است و براى هر دو نبرد، وطن من پاكستان
به كانون
-
يا اگر مايل باشيد، نقطه صفر - آشتى يا فاجعه مبدل شده است.
اقتباس از همشهری و زنان نامدار دنيای سياست.
توجه !
کاپی و نقل مطلب صرف با ذکر منبع مجاز است !