امین الله مفکر امینی

 

بهار بینوایان!

گویند بهار میرسد

این چه بهاری است!

که برما بینوایان، جز نامی بیش نیست

بر بساط غربت ما، جز آه و ماتم

نبینید نشان خوشی ها

نبینید نشان نعمات خداوندی

دود های بلند گشته ای کارخانه ای ما

نشان دود و آه ما دلسوخته گان است

نغمه های شادی مجویید در کوی ما بینوایان

که گر پرده در شوند، نبینید جز نشان غم و ماتم

بهار ما بتاراج برده اند

غارتگران سیه دل

شگوفه ها سر نزنند ز درختان خشکیده ای خزانی

که بطوفان حوادث، ریشه کن گشته اند

بلبلان ننوازند نغمه های خوش

بر شاخه های خشکیده ای خزانی

بنوازند نغمه های خوش، بر شاخه های پُر از گل

بهار و بوی بهاران، بر دیار غربت ما، نا آشناست

بجویید بهار و شگوفه های آرزو

بر بساط نشسته گان، بر قصرهای مرمرین

بجویید بهار بر بساط صاحبان زور و زر و سیم

که سیراب کرده اند زمین های خشکیده

بر بهای خون ما بینوایان

این چه بهاریست!

که بینید بلبلان خوش الحان چمن

اسیر دام صیادان تشنه بخون آزاده گان

این چه بهاری است؟

که بر دل آسمان نیل فام ما

پرده کشیده، ابر کدروتها

بهار ما بینوایان آن بهاریست

که بینیم شگوفه های گل کرده ای آرزو

بر بساط خود و هر کلبه و هر وجب خاک میهن

کنون بر شما مبارک باد!

این بهار و این خوش نغمه سرایی ها!

که بر تخت و تاج و عیش و حشرت

تکیه کرده اید، بر ظاهر آرایی ها

دور ز غم و اندیشه ای ما بینوایان

دور ز غم و اندیشه ای ما بینوایان

۱۷ مارچ ۲۰۱۶

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org