عــاصــم شـــــرار

بهارِ جوان

جوان، جوانى را بدان فصلِ بهار است

جوان، جوانى لطفِ ذاتِ كردگار است

مده از دست اين ايامِ جوانى را

ترصد بايد و وقتِ شكار است

همه اعضاء بود با قوت خويش

در موسمی كه وقتِ كار و پيكار است

مكن ضايع دگر عمرِ عزيزت جوان

جهان در رفتن و سخت نا اعتبار است

مباش هرگز عافل در ايام جوانى

 نظر كن جهان در گير و دار است

عزيزان ما جوان، در خاكِ تيره خفتند

ترا گفتم جهانِ زيبا بس بيمدار است

بكن كوشش ات بهر نوعي كه تا توانى

كه چار عنصر ترا در اختيار است

بدان بسرعت ميرود فصلِ جوانى

چو آن آبِ كه اندر جویبار است

ز بيغورى و بى نظمى اين جهان

اگر گويم حكايت ها بيشمار است

فغان دارم ز آن مردمانِ بى مروت

كه خلق از دستِ شان در انزجار است

درين عصري كه مردم گشته آزاد

دلِ «شرار» ز هجرانِ جوانان ناقرار است

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

 

www.esalat.org