طوفان وحشت
برای آخر بار
در هنگام غروب
که اشعهء زرینش
با افسرده گی حزین
به ترک دیارم
در پای آسمان نوشت
بروید عزیرانم
طوفان وحشت از غرب
به دستور خود تان
به ناز و کرشمه
به بهانهء اسلام
قلب های بیدار و اندایشهء روشن را
می کشند
چراغ ها را خاموش،
جوانه های معرفت را
با انگشتان شان قطع،
با تیغ تعصب سر فرهنگ را می برند،
قلب مادر می درند،
خورشید به جبر ترک کرد
وطنم را مآمنم را،
رخت سفر بست
عالم ما، معلم ما،
هیولای وحشی با جامهء دریدۀ
از غرب و شرق
با پیش تازان اسلام نما
برای کشتن انسان
و غارت زمین با سلاح مدرن
زبان و قوم پرستی
آمد و آمدند.
ای کاش !می لنگیدی پای
می خشکید خونی در رگ
کوتاه میشد دستی
می شکست عزم شوم
تا خورشید عدالت
با فخر می تابید
به سر زمین ما
صالحه (رشیدی)