بیانیه دانشجویان سوسیالیست دانشگاههای سراسر ایران
 به مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر

            

"امروز روز اول ماه مه عید رنجبران جهان است. امروز روزی است که رنجبران قدرت تشکیلاتی و اراده دفاع از حقوق و منافع طبقاتی خود را ظاهر می سازند. امروز در سراسر جهان، رنجبران کار را ترک می گویند و روز کار را جشن می گیرند. ..شعار انقلابی و سرود های بین المللی رنجبران تمام جهان را به تکان در می آورد... " هشتاد سال پیش در اول ماه مه ۱۳۰۷، حزب کمونیست وقت ایران در اعلامیه ای از کارگران و رنجبران ایران خواست که به مبارزه ی جهانی کارگران جهت احقاق حقوق خود بپيوندند . پس از گذشت اين هشتاد سال و وقوع رويدادها و تحولات اساسي در جامعه ايران ،  زنجيره مبارزات افتخارآميز و درخشان جنبش کارگري در ايران با نيرويي  بسي افزونتر ، صفوفي در هم فشرده تر و خود آگاهي اي به مراتب صيغل يافته تر کماکان ادامه دارد . امروزه به يمن مبارزات جنبش کارگري در ساليان اخير و به طور ويژه فعالين کارگري شهر سقز از سال ۱۳۸۳،  در خواست برگزاري مراسم غير دولتي و مستقل روز جهاني کارگر به خواسته اي تثبيت شده در اين جنبش بدل گشته است . کارگران در ايران در هرکجا که امکانش را بيابند راسا به اجراي حکم جهاني طبقه کارگر در مورد روز اول ماه مه يعني تعيين شدن آن به عنوان" روز کارگر"، تعطيلي اين روز و  آزادي کارگران در انتخاب نوع برگزاري مراسم اين روز بر اساس تشخيص خود اقدام مي نمايند . برگزاري مراسم روز اول ماه مه بي ترديد لحظه اي در روند مبارزات بي وقفه طبقه کارگر است اما تاريخي که در پشت اين مناسبت جريان دارد و با خون و افتخار در هم آميخته است و جنبه و جايگاه نمادين اين روز، به آن ارزشي ويژه و منحصر به فرد بخشيده است . "رزاي سرخ" در اين باره چه گويا و شفاف توضيح مي دهد  : "در حقيقت، چه می توانست به کارگران شهامت و ايمان بيشتری در قدرت خودشان بدهد تا يک توقف کار توده ای که آنها خودشان آنرا انتخاب کرده باشند؟ چه می توانست شهامت بيشتری به بردگان ابدی کارخانه ها و کارگاه ها بدهد تا فراخواندن گردانهای خودشان؟ پس ايده جشن پرولتاری بسرعت پذيرفته شد، و از استراليا، آغاز به گسترش در ديگر کشورها کرده تا سرانجام تمام جهان پرولتاری را فتح کرد... جشن گرفتن روز اول [ماه] مه بسادگی يک بار کافی بود، تا اينکه هر کس بفهمد و حس کند که روز اول [ماه] مه بايد يک نهاد سالانه و پيگير باشد... اولين [خواست اول ماه] مه پذيرش هشت ساعت در روز مطالبه کرد. ولی حتی پس از رسيدن به اين هدف، روز [اول ماه] مه از بين نخواهد رفت. تا زمانيکه مبارزه کارگر بر ضد بورژوازی و طبقه حاکم ادامه دارد، تا زمانيکه همه مطالبات پذيرفته نشده اند، روز [اول ماه] مه نموده سالانه اين مطالبات خواهد بود. و وقتي که روزهای بهتری سر زنند، وقتيکه طبقه کارگر جهان رستگاريش را بدست آورد- آنگاه هم بشريت احتمالاً روز [اول ماه] مه را به افتخار مبارزات تلخ و رنجهای بسيار گذشته جشن خواهد گرفت..." ("منشاء روز اول ماه مه چه هستند ؟ "، رزا لوکزامبورگ)

ما در اين بيانيه ابتدا مي کوشيم تا به اين سوال و دغدغه بپردازيم که چرا اول ماه مه تنها عيد جهاني " کارگران " (در معناي يک صنف و قشر خاص اجتماعي) و سوسياليستها نيست و عيد تمام انسانهاي آزادي خواه و برابري طلب راستين و همه انقلابيون و تحول خواهان هم هست و اينکه چرا هر فعال سياسي و روشنفکري که مثلا با مبارزات جنبش دانشجويي سروکار دارد و پيشروي و تعقيب پيگيرانه و بي تخفيف مطالبات دموکراتيک  اين جنبش را امر و نقطه عزيمت و وجه همت خود قرار داده ، مي تواند اول ماه مه را جشن خود بداند و در آن سهيم گردد ؟  و نيز اين سوالات که آيا اين مساله تنها مي تواند ناشي از انگيزه هاي ذهني اي مانند همراهي و همدردي با محرومين جامعه و يا ترجيح ايدئولوژيک و يا پيروي از رنگ و بوي هميشه "چپ" جنبش دانشجويي و يا توجه به کارگران و استعداد و انگيزه بيشتر کارگران براي اعتراض به وضع موجود به دليل جايگاه فرودست آنان در سطح جامعه و ... باشد و يا مبناي عيني دارد و بايد به عنوان مقوله اي استراتژيک از سوي فعالين راديکال جنيش دانشجويي (و ساير جنبشهاي دموکراتيک) و روشنفکران انقلابي مورد توجه قرار گيرد ؟

 به اين سوالها مي توان به اشکال مختلف و در سطوح و فضاهاي گوناگون پاسخ داد اما ما  در اينجا براي پاسخگويي به اين سوالها و دغدغه ها که هر ساله در آستانه مراسم روز اول ماه مه تکرار مي گردند، از محوري ترين مساله کنوني جنبش کارگري در ايران در شرايط کنوني يعني مطالبه حق تشکل مستقل آغاز مي کنيم .  بديهي است که نفس وجود تشکل کارگري و ادامه حيات آن  محتاج يک رشته از حقوق بنيادين در سطح جامعه نظير آزادي تشکل ، آزادي بيان ، آزادي مطبوعات ، آزادي تجمع و اعتراض و ... يعني درجه اي از آزاديهاي دموکراتيک است  که بدون آنها وجود " تشکل مستقل کارگري " فاقد موضوعيت مي گردد . بيش از دو قرن تاريخ کاپيتاليسم نشان مي دهد که در همه کشورها فقدان اين آزاديهاي دموکراتيک يعني اختناق و سرکوب و استبداد مانع عمده تشکل يابي کارگران بوده است . در تمام اين تاريخ بخش اعظم جنبش کارگري جهاني ناگزير شده است تا  علاوه بر طرح مطالبات طبقاتي خويش براي کسب آزاديهاي دموکراتيک نيز مبارزه کند . در اينجاست که مساله تشکل طبقه کارگر به مقوله دموکراسي و آزاديهاي دموکراتيک در جامعه مرتبط مي گردد . بدون شک در عالم واقعيت منطقي نيست که کارگران ابتدا براي کسب اين دسته از آزاديها مبارزه کنند و بعد از آن به دنبال تشکيل نهادهاي مربوط به خود بروند بلکه تلاش و مبارزه در جهت ايجاد تشکل مستقل کارگري براي پيشبرد مبارزه اقتصادي طبقه کارگر به طور غير مستقيم به تلاش در جهت تحميل دوفاکتوي درجه اي آزاديهاي دموکراتيک در جامعه بدل مي گردد .

اما بلافاصله پس از طرح اين موضوع اين سوالات مطرح مي گردند که که برقراري اين آزاديهاي دموکراتيک در سطح جامعه در گرو چيست ؟ اختناق موجود بر چه پايه اي و کدام نيروهاي اجتماعي متکي است و براي در هم شکستن آن چه تغييراتي بايد در جامعه ايجاد کرد ؟ در پاسخ به اين سوال تبيينهاي گوناگوني در رابطه با ارتباط و ملازمه تشکلهاي کارگري و آزاديهاي دموکراتيک شکل مي گيرند . در درک و تببين رايج کنوني به عنوان مرده ريگي از دوران "اصلاحات" و "دوم خرداد"، از طبقه کارگر درخواست مي شود که در اتحاد و همکاري و هماهنگي با بورژوازي  و عقبه اجتماعي آن - که تحت عنوان " نهادهاي جامعه مدني " معرفي مي گردند  -  و  تمام نيروهاي "مدرن" و زير چتر "وفاق ملي" براي دموکراسي در پروسه "گذار" جامعه به شکلي مسالمت آميز از مرحله  "سنت"  - که به عنوان علت اصلي استبداد حاکم معرفي مي شود – به "مدرنيته" مشارکت جويند . با اين تبيين نظريه پردازان بورژوازي سعي دارند با اعمال هژموني بر جنبش کارگري آن را مهار کنند و به سمت نوعي از تشکل کارگري سوق دهند که در سازش با سرمايه بتواند به حيات خود ادامه دهد و به شکل ديگري از انقياد کارگران به دست سرمايه گردن گذارد.

اما بررسى علمى و تجربيات تاريخى متعدد نشان ميدهد که علت اساسى اختناق سياسى حاکم در ايران، نه مقوله اي فاقد بار طبقاتي مانند " سنت " که مانند بسيارى از کشورهاى جهان سوم در قرن بيستم، خود سرمايه‌دارى است که "سنت" را نيز در خود هضم کرده و در خدمت سودآوري و بهره کشي بيشتر قرار داده است . هنوز چهره و خاطره هاي خونين پينوشه ها ، حاجي محمد سوهارتوها ، محمد رضا شاه ها ، ويدلاها و ... از ياد کسي نرفته است . اين خود سرمايه‌دارى است که در کشورهايي نظير ايران موجب اختناق سياسى براى کارگران است. در اينجا نيازى به تفصيل اين نکته نيست که چرا و چگونه دستمزدهاى پائين، شرائط سخت و غير‌انسانى کار، بى حقوقى کارگران، و اختناق سياسى و فرهنگى، براى ايجاد فضاى باب طبع سرمايه‌گذاران، تامين نرخ سود بالا، کاهش ريسک سرمايه، شکل دادن به نيروى کار نامتحد و سربزير، و عواملى نظير اينها حياتى است. همه اين شرايط بايد مهيا باشد تا توليد صنعتى در کشورى مثل ايران صرف کند و سرمايه به فعاليت صنعتى مشغول شود. چنين تبيينى از اختناق سياسى نتيجه سياسى اش روشن است: در ايران، ساختار سياسى حکومتى و نيروهاي سياسي و اجتماعي که مدافع مناسبات اقتصاد سرمايه دارى هستند نميتواند دموکراتيک و دموکراسي خواه باشد.

اما نظريه پردازان ليبرال در جهان سوم کوشيده اند اين تناقض را به شيوه اي حل کنند و براي آن راه حل ساده اي هم يافته اند : آنها مي پذيرند که يکي از معيارهاي مهم آزاديهاي دموکراتيک وجود آزادي تشکلهاي مستقل و داوطلبانه است اما کارگران هم بايد در چارچوب نظام سياسي حرکت کنند و الزامات نظام اقتصادي را درک کنند  يعني تضمين بدهند که تشکلهاي کارگري آنان به ظرفي براي رشد و نفوذ فعالين چپ و کمونيست بدل نگردد . بدين ترتيب نوعي کمونيسم ستيزي هار از جنس مک کارتيسم به يکي از پايه هاي اصلي اين مدل از " دموکراسي " در جهان سوم  و نظريات و مواضع و عملکرد ليبراليسم جهان سومي بدل مي گردد و مشخص است که اين مدل و خط قرمزهايش چه نسبتي با آزاديهاي دموکراتيک وسيع و بدون قيد و شرط در عرصه هاي سياسي و  اجتماعي و فرهنگي مي يابد . محور اصلى دموکراسى ‌اى که امروز از طرف سخنگويان بورژوازى ايران تبليغ ميشود انتخابات عمومى از ميان آلترناتيوهاى مجاز  و مورد تاييد طبقه حاکمه است .

 گرايش راست در جنبش کارگري که منادي "تشکل طبقاتي بر مبناي سازش و همکاري با بورژوازي" بود پس از انهدام  و اضمحلال جريان اصلاح طلبي حکومتي و سرگرداني و بي افقي کامل سياسي و استراتژيک ليبراليسم ايراني ، متحدان خود را در "بالا" از دست داده است ، قدرت رقابت با گرايش چپ را از دست داده و فعالييتهايش به رکود اساسي دچار شده اند . در مقابل ،  جناح چپ و سوسياليست جنبش کارگري وجه تمايز ديدگاه خود را در قائل بودن به "ستيز طبقات" و "مبارزه طبقاتي" مي يابد . در اين ديدگاه جنبش کارگري در مبارزه براي آزاديهاي دموکراتيک در بورژوازي چهره حريف خود را مي بيند و نه همکار و موئتلفش را . اين گرايش در راه ايجاد تشکلهاي صنفي – طبقاتي خود بر نيرو و قدرت بسيج طبقه کارگر تکيه مي کند . به عبارت ديگر اگر مساله ايجاد تشکلهاي کارگري محور شکل گيري يک جنبش وسيع طبقاتي گردد ، آنگاه کارگران به نيروي خودشان مي توانند به صورت دوفاکتو يعني عملا تشکلهاي صنفي خود را شکل دهند و نگاه دارند و آزاديهاي دموکراتيک را در عمل تحصيل نمايند . در اين ميان جنبش کارگري نسبت به ساير جنبشهاي دموکراتيک موجود در جامعه سرمايه داري از يک ويژگي تعيين کننده برخوردار است که نکته اصلي و کليدي مورد تاکيد ما در بحث کنوني است و آن اين است که در جامعه سرمايه داري به دليل موقعيت و جايگاه طبقه کارگر در پروسه توليد ، آزاديخواهي و مطالبات دموکراتيک آن برخلاف ساير جنبشهاي دموکراتيک (مانند جنبش دهقاني ، جنبش ملي و ...) اولا قابل برآورده شدن به روشهاي غيردموکراتيک به شکلي که پايه مادي آن از بين برود نيست و ثانيا  امري ذهني و سوبژکتيو نيست و عيني و ساختاري است و در پايه اي ترين ساختارهاي سرمايه داري ريشه دارد . بر اين اساس است که اعتصابات و مبارزات متحد طبقه کارگر در طول تاريخ مقتدرترين رژيمها را فلج کرده و در هم شکسته است و حتي ليبرالها را واداشته است که به اهميت تعيين کننده طبقه کارگر در روند مبارزه براي دموکراسي اعتراف کنند . اهميت اين تبيين در مبارزه براى کسب آزاديهاى دموکراتيک اين است که آزاديهاى دموکراتيک تنها تا به آنجا و به آن درجه بدست ميايد که بتوان آنها را، عليرغم منافع سرمايه، با مبارزه به سرمايه‌دارى ايران تحميل نمود و آزاديهاى دموکراتيک تنها تا به آنجا پايدار است که طبقه کارگر به نيروى خود بتواند بر استثمار وحشيانه و سودآورى سرمايه محدوديت جدى اعلام کند و به سمت نابودي کامل آن حرکت نمايد . در چنين شرايطي جامعه به جاي هارموني و سازش به سمت تعارض مي رود و تنش بين طبقه کارگر و بورژوازي بالا مي گيرد و چشم انداز تغيير اجتماعي در مقياس کلان در جامعه محسوس مي گردد . تشکل صنفي – طبقاتي اي که  دموکراسي را به شکل دوفاکتو  براي طبقه کارگر به دست آورد جامعه را به سمتي پيش مي برد که راه حل تغيير بنيادين در آن طرح شود و مقدور جلوه کند .

بر اين مبناست که بخش سوسياليست جنبش دانشجويي به طرح مقوله " اتحاد جنبشهاي دموکراتيک حول جنبش کارگري " مي پردازد . بر اين اساس است که دانشجويان سوسياليست بحث " نمايندگي افق پرولتري در جنبش دانشجويي " را مطرح مي سازند و از در بدنه جنبش دانشجويي به تبليغ و ترويج اين مساله مي پردازند  که اين چشم انداز را براي تداوم مبارزات خويش برگزينند  چرا که ممکن ترين و واقع بينانه ترين راه براي مبارزه پيگير در راستاي تحقق مطالبات دموکراتيک در سطح جامعه است . به اين معناست که شعار " اتحاد جنبش کارگري و دانشجويي " را پيش مي کشند و از بخش چپ جنبش دانشجويي دعوت مي کنند که مبارزه در راه تشکل يابي طبقه کارگر و غلبه بر موانع عيني و ذهني آن را به هسته اصلي راهبرد خود بدل سازند . با طرح چنين ديناميزمي – يعني پويايي " مبارزه طبقاتي " -  براي پيشبرد امر دموکراتيزاسيون در سطح جامعه است که  دانشجويان سوسياليست از تمامي آزادي خواهان و برابري طلبان راستين و روشنفکران انقلابي و تحول خواه مي خواهند که جشن روز اول ماه مه را از آن خود بدانند و در آن مشارکت کنند و آن را امري مختص به " قشر" و "صنف"  کارگر ندانند . در دوران ما راديکاليسم ، انقلابي گري و آزادي خواهي تنها از کانال پيوند با  ابعاد گوناگون مبارزات طبقه کارگر  به امري راهبردي و قابل ترجمه به زبان سياست واقعي و متکي به يک نيروي اجتماعي بدل مي گردد . امروزه سرنوشت آزادي و رهايي بشريت بيش از هر دوره ديگري به مبارزات " ارتش قدرتمند و مهيب " جنبش کارگري گره خورده است . اين همان امري است که بيانيه حزب کمونيست وقت ايران ، هشتاد سال پيش در اول ماه مه ۱۳۰۷ به طرح آن در جامعه ما پرداخت :

 "رنجبر ایرانی !
    تو یکی از افواج این ارتش قدرتمند و مهیب را تشکیل می دهی! تو باید در کنار رنجبران تمام جهان علیه بی قانونی های امپریالیسم، استبداد رژیم موجود، جنگ خونین سرمایه داران و زورگوئی های روز افزون کار فرمایان قد علم کنی: تو باید برای روز کار هشت ساعته بخاطر اعلام قوانین مدافع کارگر بپا خیزی!

رفقای رنجبر !  تظاهرات کنید، زیرا آزادی بشریت به اتحاد و تظاهرات رنجبران بستگی دارد. به پا خیزید، زیرا خیانت، ظلم، استبداد و خود سری دولت اشرافیت ایران حد و مرزی نمی شناسد. متحد شوید و برای ویران کردن اساس این ظلم و استبداد تظاهرات کنید..."

 

"شوراي همکاري تشکلها و فعالين کارگري" و "دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب" تهران

در تاريخ ۲۷ بهمن ماه ۱۳۸۵ "شوراي همکاري فعالين و تشکلهاي کارگري" با به هم پيوستن تمام جمعهايي که حول محور تشکل يابي کارگران فعاليت مي نمودند با صدور بيانيه اي تشکيل شد و به نقطه اميدي براي تمامي فعالين سوسياليست در عرصه هاي مختلف اجتماعي بدل شد . "کميته هماهنگي براي ايجاد تشکلهاي کارگري"، "کميته پيگيري ايجاد تشکلهاي کارگري"، انجمن فرهنگي حمايتي کارگران (آواي کار)"، "اتحاد کميته هاي کارگري"، "جمعي از فعالين کارگري" و "دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب"  بيانيه اعلام موجوديت "شوراي همکاري" را امضا کرده بودند . شورا و فعالين مرتبط با آن ادعا نکرده و نمي کنند که حرف اول و آخر را در امر تشکل يابي کارگران مي زنند و در اين زمينه در موضع قيمومت  قرار دارند و بلافاصله مي توانند به معضل پراکندگي و فقدان تشکل طبقه کارگر پايان بخشند . آنها حتي پذيرفته اند که از نفوذ بالايي در طبقه کارگر ايران برخوردار نيستند و ممکن است خود از عارضه "محفل گرايي" رنج ببرند اما به درستي بر اين نکته تاکيد داشته اند که پذيرش شورايي براي اتحاد عمل و همکاري خودگامي ابتدايي رو به جلو در راستاي مبارزات مشترک است و مي تواند آغازي بر پايان پراکندگي جنبش کارگري در ايران باشد . شورا در بيانيه اعلام موجوديت ، هدف محوري تشکيلش را بر بستر يک "نياز عيني" يعني "هرچه گسترده تر کردن و عميق تر نمودن  اتحاد عمل کارگري در مبارزه واحد عليه فشار و اجحافات دولت سرمايه بر بدنه کارگران" اعلام نموده بود. امضاي "دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب" هم در پاي اين بيانيه قرار گرفته بود . از هنگام تشکيل تا کنون شورا مواضعي اتخاذ نکرده است که به معناي پشت کردن به اهداف اعلام شده و يا چرخش ضمني به جهت ديگري باشد .

اما در ۴ آذر ماه ۱۳۸۶ و در آستانه روز ۱۶ آذر به شکلي ناگهاني و غير مترقبه بيانيه از سوي "دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب" تهران صادر شد که جدايي اين جمع را از " شوراي همکاري " اعلام مي نمود . بدون شک جدايي بخش عمده اي از دانشجويان چپ - که سال قبل از آن شعار  "جنبش دانشجويي متحد جنبش کارگري" را در آکسيون شانزده آذر مطرح کرده بودند  -  از  عمده ترين جمع در برگيرنده فعالين پيشرو کارگري  چرخشي اساسي در موضع گيري آنان محسوب مي شد و نياز به توضيحات اساسي و قانع کننده و استدلالات و استنادات روشن و محکم داشت . اما در اين بيانيه دلايل اين جدايي به شکل سرسري اينچنين بيان شده بود  که  : "گذشت زمان و تماس مستقيم و از نزديک با گروههاي تشکيل دهنده شورا و درک چگونگي ارتباط و رفتار آنها با يکديگر - به ويژه با دانشجويان -  و عدم برخورداري شورا از اصول و پرنسيبهاي شورا لازم براي معرفي نوعي "سبک کار مشخص"  - حتي به گروههاي تشکيل دهنده آن – و نهايتا  ابتلا به عارضه محفليسم که شورا به جمعي گره خورده در خود تبديل مي نمود و در آن را  به روي عناصر فرصت طلب و چپ نمايي که ضديت در بستر اصلي چپ در جامعه را تحت حجاب تملق در برابر کارگران و فعالين کارگري مستتر مي کردند باز مي نمود اين جريان دانشجويي را به تجديد نظر در تصميم اوليه خود واداشت ... "و" ... عدم تمايل گروههاي تشکيل دهنده شورا به استعمال پاد زهر هاي اين عارضه درمان آن را هر روزه ناممکن تر مي گرداند ... "و" ...ما بر اين باوريم که مبارزه طبقاتي پرولتاريا در ظرفهاي اجتماعي ديگر تحقق پذير است و چپ  ، ساختن مجاري گسترش اين مبارزه را بله مراتب بيشتر از عضويت در محافل موجود ضروري ارزيابي مي کند ..."

بدين ترتيب بود که دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب (چپ راديکال) تهران با دلايلي کاملا واهي و بي معني ارتباط خود را به شکلي کاملا آگاهانه و خود خواسته با تنها جمع موجود فعالين پيشرو کارگري قطع نمودند . مشخص است که بيانيه با به اين در و آن در زدن و تمسک به دلايل خنده آوري نظير "رفتار" فعالين کارگري با دانشجويان  و ... مي کوشد دلايلي براي توجيه اين موضع انحرافي و چرخش سياسي خود بتراشد . اما اين بيانيه در واقع پرچم ابراز وجود يک خط سياسي و حزبي خاص و نشانه اي از غلبه کامل اين جريان بر جمع "چپ راديکال" در تهران بود که ستون اصلي دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب تهران را تشکيل مي داد . اين خط سياسي و سازماني خاص از کوچکترين نفوذي در بين فعالين کارگري برخوردار نبود و اصولا اعتقادي هم به اين کار نداشت و "شوراي همکاري" را بمثابه "ديگي" مي نگريست که براي او نمي جوشد . همان خطي که قصد داشت از فراز سر طبقه کارگر و تنها با اتکا به " نيروي خود " اقدام به "تصرف قدرت سياسي" نمايد  و فعاليت در ظرفيتهاي جنبشي را به دليل شکست خوردن  جنبشهاي اجتماعي در اثر " حاکميت افق ناسيوناليسم پرو غرب " بر آنها  بيهوده مي پنداشت . اين جريان بر اساس پيش فرضهاي خود به شورا و ساير قالبهاي فعاليت در جنبشهاي اجتماعي موجود تنها بمثابه بستري براي سرباز گيري و "کادر" سازي براي  جوخه هاي بزمي خود مي نگريست و چون در اين امر توفيق نيافت ، سعي کرد با تاکتيک عقب نشيني همراه با گرد و خاک پاشي و لجن مالي - که در آن استاد مي باشد - چهره و اعتبار "شوراي همکاري" را مخدوش نمايد .

ما در اينجا از رفقاي "آزادي خواه و برابري طلب" خود در شهرستانها مي خواهيم  از "ليدر" هاي کبير و "سخنگو" يان رسمي "چپ راديکال" در تهران در خواست کنند که از مخفي شدن در پس فضاي ايجاد شده در اثر اعلام موجوديتهاي دانشجويان چپ و آزادي خواه و برابري طلب در شهرستانها پس از ۱۳ آذر و شعارها و کلمات مهيج دست بکشند و با صراحت و شفافيت اعلام کنند که به عنوان مثال کداميک از اقدامات آنان در فاصله بين چهارم تا سيزدهم آذر در جهت "پيوستن به بستر اصلي چپ در جامعه" بوده است ؟ آيا اقدامات فاجعه بار و ابلهانه اي که توسط برخي از سران دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب تهران و به امر يک جريان سياسي خاص انجام شد و سطح فعاليت چپ دانشجويي در تهران را به موقعيت زير صفر برگرداند و دهها تن از رفقا و دوستان بي خبر از همه جا را به زير ضربه نهادهاي امنيتي فرستاد ، به معناي "ساختن مجاري گسترش مبارزه طبقاتي پرولتاريا در ظرفهاي اجتماعي ديگر" و "پيوند با بستر اصلي چپ" در جامعه است ؟ اگر "آري" پس يا ما مشکلات زبان شناسانه و اصطلاح شناسانه با اين افراد تا حد برداشتهاي کاملا متضاد از عبارات واحد داريم و يا اين افراد به نوعي جنون سياسي دچار گشته اند که آن چنان اقداماتي را با اينچنين تعابيري نامگذاري مي کنند و اگر "نه"، پس صادر کنندگان بيانيه به جاي ارجاع " شوراي همکاري " به " استعمال پادزهرهاي اين معضل " بهتر است يافتن دوايي براي علاج سر خود باشند .  آيا عبارات "فرصت طلب" و "چپ نما" که فعاليت ضد جنبشي و "ضديت با بستر اصلي چپ در جامعه" را "تحت حجاب تملق در برابر کارگران و فعالين کارگري" مستتر مي کردند لايق فعالين کارگري حاضر در شوراي همکاري است يا برخي از سران يک جريان خاص سياسي و و گرايش خاصي در جمع دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب تهران ؟

سران دانشجويان چپ راديکال در تهران و همچنين سران يک جريان سياسي خاص نمي توانند تا ابد خود را در پس غبار عبارات مهيج و ظاهرا "انقلابي" پنهان کنند و بايد در رابطه با  عملکردشان در جنبش دانشجويي که يکي از علل زمينه ساز ورود آمدن ضربه بر چپ دانشجويي در تهران  بوده است پاسخگو باشند . ما توجه رفقاي چپ و سوسياليستي که در مراکز دانشجويي شهرستانهاي ديگر تحت عنوان "دانشجويان آزادي خواه و برابري طلب" اعلام موجوديت نموده اند نسبت به مواضعي که به نام آنها منتشر مي شود جلب مي کنيم و از آنها درخواست داريم که حساسيت و دقت بيشتري نسبت به عملکرد گذشته و حال سخنگويان رسمي و مواضع اتخاذ شده در تريبونهاي اين جريان داشته باشند .

زنده باد اول ماه مه

زنده باد همبستگی طبقاتی مان

زنده باد سوسیالیسم

دانشجویان سوسیالیست دانشگاههای سراسر ایران

 

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !

  

پنجشنبه،  ۱  می   ۲۰۰۸

www.esalat.org