دوشنبه، ۳ جنوری ۲۰۱۱
انجنیر حفیظ الله حازم
بیکرانه
در بیکرانه یی
قدم میگذاشتم
افق تند و قرمز بود
و سکوت همه گیر
و نفس مرده بود
گویی خدایان جهنم
باز آمده بودند
تا بردگان را به قربانگاه ببرند
و به نرخ ماتم
در شهر
هراس بفروشند و وحشت
قدمم تند تر میشود
تا ازین مرز عبور کنم
لیک آنطرف تر
دود و آتشی بلند بود
که روغنش جان آدم.
انجنیر حفیظ الله حازم
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat