امین الله مفکر امینی
بنیاد هستی!هرچه زدست رفت، شاید کــــه دو بـــاره آیــــد
عمرگرزدست رفت، یقین کـــه دوبــاره نـــــایدپس که چون است جبرفلک،دان غنیمت فرصت
پی علـم و خـرد بکوش، بکن بـرحاصلش همـت
که بی علم و دانـش نبود ز هستی ات نشـان
زفیض علم وخرد بـوده بساط زنده گی روشان
مهربه دل و دیده کنیم جای همچودُری صدف
چو به دل ودیده درخشد نور، کامرواست هد ف
چو به ذات، هریکی باشیم ز پیــــدا یش زخاک
گرپُر رنگ و نگار استیم ز پیـــدا یش چه باکچو به خون یک رنگیم،معنی که جملگی انسا نیم
که به ذات ز خلقت جمله ز یکجوهر خلـقیم
شرم است به ما، دهیم پیوند خود بپشتون، تاجک
یـا به بن های دیگر فخر، ما پیدا شده ا زخا ک
که زد و خورد همه باشند ز تفرقــــه پسنــــدی
به این طرزوطریق فتنه شد به بنیاد هســـــتی
چه خوش گرهریکی باشیم و بنازیــــم، مـــــفکربر بن این که همه استیم ز دم خلقت بشـــــــر
۲۱ دسامبر ۲۰۱۵
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat