سه شنبه، ۷ دسامبر ۲۰۱۰

بوتل تیل و شام غربیان

 

دیروز در دم شام نزدیک دوکان عشقری بابا که بوتل تیل بدستم و زیر قولم نان بود پایم به سنگی خورده افتادم دو قرص نان را که از نانوائی کاکا برات خریده بودم همراه دو قرص نان نیمه چکیده که کاکا برات برایم خیرات داده بود دیگر طرف افتاده در دستمال سفید گل دوزی شده گل سرخ سبز و زرد که بوبویم برای خریدن نان همیشه ششتگی و اطو شده نگه میکرد و بار بار میگفت از آن برای نان خوردن استفاده نکنید. یگان وقت که بوبویم در خانه نمیبود خوشم میآمد که بالای آن نان بخورم می گرفتم پیاله پامک سبز خودرا از چای شیرین پُر کرده بالای شطرنجی نزدیک دسترخوان سفید گل دوزی و نان خودرا روی دسترخوان سفید گل دوزی میگذاشتم و با کیف نان و چای خود را میخوردم بعداً آنرا خوب می تکاندم و قات کرده بالای آلماری یک و نیم متره که دروازه آن شیشه یی بود. (و هر روز بوبویم بعد از جمع و جارو آنقدر اورا پاک میکرد که بل میزد و در بین آن ظرف های ناشکن و چینی ما بود گر چه همه شان یک رنگ و یک ساختمان نبود یکی خورد و دیگری کلان به گفته بوبو جانم درجن نیست اما عزت مهمان که بیاید میشود قند دانی سفید که سرپوش آن مرغابی با بالهای بلند که به جای دسته کار میداد چهار دانه قاشق برنجی دو دانه قاشق چای و یگان چیزهای انتیک و قدیم دیگر هم بود) می گذاشتم. از طرف نان دلم جمع بود زیرا در دستمال سفید گل دوزی شده بسته بود از بوره و چای که خریده بودم هم پریشان نیستم زیر در جیب واسکت ام بود و از پول باقیماندۀ تیل بود. بوبویم گفته بود هفت افغانی را تیل بگیر و سه افغانی آن را چای و بوره بگیری دیگر روز ها دو افغانی را گُر میگرفتم اما خواهرک ام که هفت ساله بود گُر را خورده نمیتوانست میگفت دهن ام شاریده  ما سه نفر بودیم گذاره میشد برای سه روز تا نوبت کالا شویی خانه شاه لالا بود (زن شاه لالا زن خوب دلسوز و دل کلان داشت همان قسم که چاق بود خرچ و برچ شان هم کلان بود در یک هفته دو بار بوبویم برای کالا شویی میرفت خود شاه لالا مستری بود گرچه بوبویم دو جای دیگر هم در آخر کوچه کالا شویی میکرد اما زن شاه لالا مستری از کالا شویی جدا و از اطو کاری جدا گانه پیسه میداد. یگان کالا که در جان شان تنگ یا کوتاه میشد برای ما روان میکردند بوبویم برای من و خواهرم آنرا برابر جان ما میکرد. همین امروز هم پیراهن تنبان گیبی شری فولادی رنگ که ستار بچه شاه لالا برایم روان کرده بود پوشیده بودم وقتی بوبویم آورده بود تنبان از قسمت پاچه اش کمی بالا تر دو جایش چنان سه کنجه پریده بود که میگفتی حتمی کدام کسی از آن قیچی کرده اما بوبویم طوری آنرا از پاچه به بالا تیر و بیر کرده بود که بیخی نو شده بود. بوبویم خوب خیاطی هم میکرد بعضی اوقات برای دخترهای نامزد دار جهیز هم میدوخت شیرینی و اجوره خوب میگرفت از کرایه خانه بی غم بودیم زیرا حویلی یکی از قومی های مادرم بود که وقتی بابایم در خانه آنها کار میکرد زیر خانه شان سر بابایم چپه شد و بابای خدا بیامرزم استخوان از قسمت کمرش شکست و بعد از یکماه در شفاخانه مُرد و سه سال شد که ما در همین خانه زنده گی میکنیم و خودشان در عربستان سعودی زنده گی میکنند بالا خانه و سه اتاق دیگر آنرا به کسی دیگر کرایه داده اند و هر سال یکبار یکی شان می آمد و کرایه یکساله خودرا میگیرفتند و هم به بوبویم یادآور میشدند که باید همسایه کاه گل بام را فراموش نکنند. اول سر صبح وقتی ستار بچه شاه لالا مرا در آن پیراهن تنبان دید گفت بچیش شاه شدی از غیرت سرخ و زرد شدم اما بی غیرت ها واری تیر خوده آوردم  ستار متوجه شد یک رقم غرور و افتخار کرد که لباسهای کهنه اش را برای من داده هر وقتی لباس هایش را برای ما روان میکرد آنرا می پوشیدیم یک گپ می زد هیچ که نمیشد آهسته در بغل گوشم میگفت بچیش قلندر قواره ات آدم واری شده). مه افتیده بودم زانو هایم شاریده بود اما از غیرت بلند شدم کاکا میرزا که در نزدیک دوکان داشت صدا کرد بچیم زیاد اوگار شدی کُمکت کنم گفتم نی کاکا میرزا خیر بیبنی خوب هستم. افتادی آه! اوگار شدی نی در حالیکه زانو هایم شاریده  تنبان نو ام هم پاره شده پروایشه ندارم از جانب بوتل تیل پریشانم که در این شام غربیان بی بوتل تیل کجا بروم؟

 

محمد یعقوب هوتکی             نوشته شده در عقرب ۱۳۴۹

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org