|
||
پروفیسور دکتور محمد ظاهر
حکمی
|
||
چنگ بر دل عشق پرستان تو شو خوشنگ و پری پیکر ناز عاشقان سجایای حسن و جمالت داری ورد هر زبان بگذار باشی تاج سر پیر و برنا به هر وقت عشق مطهرت زند چنگ بر دل عشق پرستان تویی فراخور اقامت بر سینه ی هر عاشق سروشی، مبارک مسکنت باشی مالک دلان بر محرومان عشق طهورییت کن نظری که باشند در خوشی و وصف عشق پر صفایت دل هر عاشق بدست دار که حج اکبرست خواهی داشت عمر پر ز ابهت و مشعوف و خندان مشو بخیل عشقت باش پر سخا و پر مهر انی که نشنید و ننمود برفت پر ز ارمان بهر سخای عشقت حکمی نشسته چو گدا توی مهمان دلم بگذار کنم خدمت چو میزبان |
|
گدای درش ز اندوه هجرانت بردی عقل و هوش از سرم بگذاشتیم و رفتی ندیدی به چشم ترم بر خصومت فزودی و دیدی به چشم رقیب با شگرد دور ز عواطف کردی خون جگرم بر زبـــــا ن ز محبت و در عمل کردی دگر بودی بلبل هـــــزار داستان و خوشی اکبرم داشتی به زنهار قول راستین پر ز مهرت بمن نا گهـــــــان شدی ناپدید از چشم و نظرم شد فراموشت ان یادها و خاطرات که داشتیم با ایــــن رفتن و دوریت که کردی دربدرم زین زنهار خواری و خصومتت ترا چیست سودی در عوض من بگذاشتی تنها و گدای هر درم بودی اهوی سبزه زار عشق دل حکمی زین فراق عشق بی وفایت شد خاک بسرم
|
¯¯¯¯¯
توجه !
کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !
پنجشنبه، ۵ جون ۲۰۰۸