Feb 18, 2013 21:49



علی یزدانی

 

چاره ی ناچاری

 

باز این گرگ گرانی سر رسید

بره های مزدمان را بر درید

بره های كوچك مزد ای هوار

شد هدر در پنجه ی این گرگ هار

گرگ هار از نظم سودا پیشه چاق

قاتقم حذف و دو نانم گشته تاق

تاجران سرمایه داران مالكان

مردم از تاراجشان در بیم جان

آن یكی از سود معدن استوار

كارگرهایش پیاده او سوار

وان یكی پیمان بگیرد كارِ چاه

سفره ی زحمت كشانش پر ز آه

دیگری در كار تولید كلان

كارگرهایش همه محتاج نان

مالكِ ابزار كار و رانت خوار

گشته بر دوش هزاران تن سوار

كارگر در بند استثمار او

جز تشكل چاره گر دارد بگو

چاره اش نبود مگرطغیان چو رود

یا بسوزاند چو آتش چوب سود

روستا ها را كه ویران كرده است؟

روستایی را پریشان كرده است

آن كه وارد كرده گندم جو نخود

سود بازرگانی اش فربه چو خود

شد زراعت از تلاشش بی بها

زارع از بیچارگی در كوچه ها

گه نظافت می كند در خانه ها

گه فروشد فال حافظ گه دعا

گاه شوفر گاه بنا می شود

گه بزهكاری توانا می شود

چاره مان نبود مگر طغیان چو رود

یا بخشكانیم باید جوی سود

هر كه كارش شد شكار سود كس

كركس سرمایه خورد از پیش و پس

در تنور سودشان هیزم شدیم

دود شد مزدی كه بهرش دم زدیم

دود استثمارشان جانم ببرد

ور نه با چشمان بینا كس نمرد

شمع تنها و شب پر باد و راه

كی تواند طی كند بی جان پناه

مشعل وحدت اگر گیری به دست

زین سیاهی می توان با آن برست

ناگزیر از وحدتیم ای همچو من

كس صدا نشنیده از یك دست تن

ور نه می سوزیم و دودی تا ابد

بی سحر سازد شب ما وین چه بد

ما جهان سازیم و خود در بند نان

با چنین تقدیر پستی بی گمان

چاره ی بیچارگی هامان چه بود؟

سد كنیم از هر رهی بنیاد سود

 

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org