مولانا عبدالکبیر
فرخاری
چرخ گردون
آسیاب است چرخ گردون بر سر نوع بشر در میان سنگ هـا سایـد فقیر و کـارگــر
نان دانـشور بـود آلــوده با خــون جـگـر برغریبان رنج و نان آور، به خان معتبر
طفل دهقان از کتاب و علم دانش بیخبر
هــر یتیـمی را کــه مـی بینـی در آغــوش زمــان یـا پـدر یـا مـادرش افتیده در کـام د دان
گر چه در ظاهر به خون آغشته است تیر و کمان ماشه را گر می دهد فکر جهالت پیشگان
دست ارباب ستم در خون انسان غوطه ور
زیـر عنوان دیانت رفته آخـونـدم بخـواب چشم بد اندیش قاضی الگوی جام شراب
بولهب ها حامی پیغمبر و شرع و کتاب بـرامید آب جسـتم کـاسه ی دشت سراب
زان درخت باغ ما خالیست از برگ و ثمر
هــمچــومـن در دامـن گـیتی نبینی سیـنـه چــاک مثل مـور افتاده ام از نا تـوانی روی خـاک
روز و شب زخمم زنند چون نیش ماران ضحاک ترنگردد ساغرم خشک است جوی آب تاک
میکشد طالب نهال باغ با تیر و تبر
چشم رهبین کاروان زندگی راند به پیش این عمل گر افتخارم شد ، خورم از مـار نیش
مانـع رفتار بهتر هیچگــاهی نیست کیش لیک آخوندم دهـــــد دستور و فـرمـان دریش
ما و این بیچاره اشتر بسته در پالان خر
میـکـشد دانش بـجـــای جـهـل دست از آستـیـن تــا مــقــام آدمیت را بــرد چــرخ بــرین
گر چه "فرخاری" فلاحت پیشه ی عصر نوین مـی گذارد قـلبه ی دور گهن روی زمین
پاره میسازد زمین کشت مارا گاو نر
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat