چهارشنبه، ۱۹ جنوری ۲۰۱۱



استاد (صباح)

 

به سلسلۀ پژوهشهای در باره اندیشمندان بزرگ:

معرفی چهره های کمتر آشنا در ادبیات پارسی

بخش دوم – پژوهش و گردآورنده (صباح)

 

مولاناعبد الله هاتفی

 

مولانا عبد الله هاتفی از شعرای بزرگ اواخر عهد تیمور و اوایل دوره صفویه است. وی خواهر زاده شاعر برجسته نور الدین عبدالرحمن جامی بود و در اوایل قرن نهم هجری قمری به دنیا آمد. وی در طول زندگانی طولانی خود روزگار امیر تیمور،سلطان حسین بایقرا و شاه اسماعیل‌اول صفوی را دریافت و مورد اكرام و تجلیل امیرعلیشیرنوائی و شاه اسماعیل قرار گرفت. وی در زندگانی به مدح و ستایش شاهان و امرا نپرداخت و روزگارش را با كشاورزی و زراعت می گذراند و درآمد خود را نیز بین فقرا ومستمندان تقسیم می كرد. او پس از چند دهه تلاش در عرصه شعر و هنر در سال نوصدوبیست وهفت هجری قمری در خرجرد جام درگذشت.

تحصیلات رسمی و حرفه ای: عبدالله هاتفی از كودكی در نزدمامای خود به تحصیل علوم ادبی متداول پرداخت و از آنجا كه دارای طبع روانی در شعر و شاعری بود از سوی عبدالرحمن جامی مورد تشویق قرار گرفت. شروع شاعری هاتفی بدین گونه بود كه پس از مطالعه در اشعار شعرای متقدم از جمله فردوسی و نظامی گنجوی در صدد برآمد خمسه‌ای مشابه خمسه نظامی بسراید واز دائی سخنور خود اجازه خواست. عبدالرحمن‌جامی به او گفت كه اگر بتواند پاسخ سه بیت حكیم فردوسی را بدهد قادر به سرودن خمسه مزبور خواهد بود.

 درختی كه تلخست ویرا سرشت

 گرش بر نشانی بباغ بهشت

ور از جوی خلدش بهنگام آب

 به ببیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر بكار آورد

همان میوه تلخ بار آورد

 عبدالله در جواب چنین گفت:

اگر بیضه زاغ ظلمت سرشت

 نهی زیر طاوس باغ بهشت

 بهنگام آن بیضه پروردنش

 زانجیر جنت دهی ارزنش

دهی آبش از چشمه سلسبیل

در آن بیضه دم در دمد جبرئیل

 شود عاقبت بیضه زاغ، زاغ

 برد رنج بیهوده طاوس باغ

 عبدالرحمن جامی پس از شنیدن چهار بیت فوق ذوق ادبی هاتفی را تحسین كرد و (رخصت خمسه گفتن داد.)

زمان و علت فوت: مولانا عبدالله هاتفی در سال نوصدوبیست وهفت هجری قمری درگذشت.

مشاغل و سمتهای مورد تصدی: عبدالله هاتفی در طول زندگانی طولانی خود روزگار امیر تیمور،سلطان حسین بایقرا و شاه اسماعیل‌اول صفوی را دریافت و مورد اكرام و تجلیل امیرعلیشیرنوائی و شاه اسماعیل قرار گرفت. وی در زندگانی به مدح و ستایش شاهان و امرا نپرداخت و روزگارش را با كشاورزی و زراعت می گذراند و درآمد خود را نیز بین فقرا ومستمندان تقسیم می كرد. هاتفی دراویش و صوفیان را بزرگ می‌داشت و در كنار باغ خود خانقاهی ساخته بود و در آن به عبادت و مراقبت نفس می پرداخت. وی در اواخر عمر با شاه اسماعیل اول صفوی كه در راه بازگشت از جنگ با ازبكان‌به ملاقات او آمده بود دیدار كرد و شاهنامه‌ای در ذكر فتوحات شاه صفوی سرود كه ناتمام‌ماند.

چگونگی عرضه آثار: هاتفی در سرودن انواع شعر بویژه مثنوی مهارت زیادی داشت. در اشعار زیبای این شاعر به مضمونها و خیالات باریك و تشبیهات دقیق در اوصاف اشخاص،اعمال آنان در میادین جنگ وصف آرایی های قتال توجه شده است.

. . . زده تیغ و نیزه یلان بی دریغ

 شده نیزه گلگون و گلنار تیغ

 زخون دلیران و گرد سپاه

 زمین گشت سرخ و هوا شد سیاه

كمان خم چو ابروی خوبان شده

 زهر گوشه غارتگر جان شده

سپرها همه فتاده واژگون

 چو كشتی كه افتد بدریای خون

 كله خود ها گشته وارون همه

 چو دلهای عشاق پر خون همه

 سرنیزه در سینه كاوش گرفت

 زچشم زره خون تراوش گرفت

 تبر زین بخون یلان گشته غرق

چو تاج خروسان جنگی به فرق

 نه از قتل كس نیزه ها منفعل

 چو بالا بلندان بی رحم دل

 شده پرچم طوقها فتنه بار

 چو گیسوی كافر دلان تتار

 به بیدار خو كرده گرز گران

 چو دلهای سنگین سیمی بران. . .

 از تیمور نامه.

آثار:

 تیمور نامه یا ظفر نامه (درباره وقایع تاریخی و فتوحات تیمور)

شیرین و خسرو و هفت منظر (به تقلید از هفت پیكرنظامی)

مثنوی ناتمام شاهنامه شاه اسماعیل صفوی.

مثنوی های لیلی و مجنون.

مولانا سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی

مولانا سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی ازشاعران قرن هفتم و هشتم هجری است درباره زندگانی و تاریخ تولد و وفات او هیچ اطلاعی در دست نیست و هیچكدام از نویسندگان و تذكره نویسان نامی از او در اثار خود نیاورده اند. چنان كه از تنها اثر او - دیوان اشعارش- بر می آید وی در شهر كوچك - اقسرا - در جنوب شرقی دریاچه - توزگول - تركیه به سر می برده است.

مسكن من ملك روم مركز محنت    

اقسرا شهر و خانه دار هوان بود.

اما از انجا كه اصل و منشا وی ازفرغانه در ماوراءالنهر بوده به سیف فرغانی اشتهار داشته و خود در اشعارش سیف فرغانی - و - سیف - تخلص كرده است. سیف فرغانی مانند بسیاری از مشایخ عهد خود كه خراسان را كه به سبب هجوم و ازار مغول و تاتار تركمی گفته ودر كشورهای همسایه گرد می امده اند از زادگاه خود در تاریخ نا معلومی به اسیای صغیر رفته و همان جا مانده و در گذشته است.

علت گمنام ماندن این صوفی زاهد و متقی ان است كه وی پس از ایران و اقامت دربلاد روم دیگر به وطن باز نگشته و درست در ایامی در گذشته است كه اسیای صغیر زیر سیطره ایلخانان و بیداد مغولان ارتبات چندانی با بلاد ایران نداشته است. از اشعار سیف چنین بر می اید كه وی چند گاهی در خطه تبریز بوده و در انجا دل در گرو پسری خسرو نام داشته واز او در یكی از غزلهایش یاد كرده است

ای كه نام اشنوده باشی خسرو پرویز را    

رو سفر كن تا ببینی خسرو تبریز را

سیف فرغانی مدام از فتنه حسنش بود    

منتظر همچو شهیدان روز رستاخیز را

گویا توقف و اقامت وی در تبریز بر سر راه مهاجرت او از مشرق به اسیای صغیر وقوع یافته بود.

از مجموع اطلاعاتی كه درباره سیف فرغانی داریم چنین بر می اید كه عمرش نسبتا طولانی بوده و گویا به هنگام وفات بین هشتاد و نود سالگی بوده است و احتمالا مرگش بین سالهای (هفتصد و پنج تا هفتصد و چهل ونو هجری) اتفاق افتاده است. تنها اثر باز مانده از سیف فرغانی دیوان اوست كه مجموعه ایست از قصیده و غزل و رباعی كه شماره ابیات ان تخمینا از یازده هزار بیت در می گذرد.

شیوه سخن سیف به شدت تحت تاثیر سبك سخنوران خراسان است. یكی از وجوه اهمیت سیف فرغانی ان است كه در ضمن نصایح و مواعظ عالی خود بسیار به انتقاد از اوضاع نا گوار جامعه - بویژه روم در عهد خود می پردازد، وی در بیان نقائص و معایب طبقات فاسد پهلوانی است بی باك و دلاور وی بزرگترین شاعر عهد خود است كه به چنین نقدهای صریح بسیار جدی مبادرت كرده است بعضی از اشعار او در حوزه شعرهای اجتماعی یاداور قصاید سنایی و ناصر خسرو است هر چند كه انسجام و استحكام اشعار انها را ندارد.

سبک شعری: موضوع قصیده‌های سیف فرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسی‌است، غالباً حمد خدا، نعت پیامبر اسلام و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابه‌سامانی‌های زمان و نیز در استقبال و جواب‌گویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و خاقانی و کمال‌الدّین اسمعیل و سعدی و همام تبریزی‌است؛ خود سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسی‌است که بتواند از عهدهٔ نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصیده‌ای در ستایش غازان‌خان، ایلخان مغول بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. وی در قالب‌های قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است ؛ در قصیده‌های خود ردیف‌های دشوار را برمی‌گزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار لهجهٔ محلّی ابا نداشت.

وی در سخن از سبک خراسانی در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به سرزمین فرغانه و ولایت سمرقند منتسب می‌داشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژه‌های عربی کم به کار رفته است- هر چند گاه ترکیب‌های عربی را با ترکیب‌های پارسی در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاه نیز حتی یک مصراع را تماماً عربی آورده‌است. مانند روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست   

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد           

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب        

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگهان          

 برباغ و بوستان شمانیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام       

برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز           

 این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد         

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت          

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست          

گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت       

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

 زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت       

 ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن    

تاثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شماناکسان رسید       

 نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان     

بعداز دوروزاز آن شمانیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم       

 تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی        

این گُل،ز گُلستان شما نیز بگذرد

آبیست ایستاده دراین خانه مال وجاه         

 این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع       

 این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست         

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دُعای سیف          

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد.

جمال الدین سیدی محمد متخلص به عرفی

جمال الدین سیدی محمد متخلص به عرفی از شاعران بزرگ قرن دهم هجری است. وی در سال (نوصدوسی وپنج – نوصدوشصت وسه هجری) چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی وی تا سن بیست سالگی در خراسان گذشت و در همان جا به کسب ادب و بعضی مقدمات علمی پرداخت و به قدر وسع از موسیقی و ادوار مهارت یافت و در خط نسخ نیز دست بر آورد و روی به شعر نهاد

عرفی تخلص خویش را از شغل پدر که سمت داروغه شهر ؛ که با قوانین عرفی و شرعی سرو کار داشت گرف. وی از جوانی به شعر سرودن پرداخت و پیش از رفتن به هند به شیوه فغانی شعر می گفت. عرفی شاعری مغرور بود و از آنچه تذکره نویسان یاد کرده اند و از شعرش نیز میدانسته می شود.

عرفی یکی از شاعران توانای سبک هندی میباشد و به خصوص قصایدش در این سبک تشخیص و امتیازی دارد و تا حدی میتوان او را صاحب سبک خاص دانست. غزلیاتش سرشار از اندیشه های باریک و استعاره های بدیع و تازه هست. اگر چه از نظر لفظ چندان استوار نیست. از آنچه گفته اند در جوانی از ظاهری زیبا بهره مند بود اما در بیست سالگی به علت آبله زیبایی ظاهر را از دست داد و راه هند پیش روی نهاد و در آنجا شهرت یافت.

عروفی از راه بندر جرون به دکن رفت ولی آنجا نماند و به شمال هندوستان، فتحپور سیگری، نقر جلال الدین اکبر شاه رفت لیکن در آن هنگام پادشاه متوجه کابل شده بود و در پایتخت به سر نمیبرد و ناگزیر به خانه فیضی، ملک الشعرای جلال الدین اکبر رفت و آن شاعر بزرگ او را به گرمی پذیرفت و به واسطه وا بود که عرفی با مسیح الدین حکیم که از علمای مشهور بود آشنایی یافت و به خدمتش در آمد و پس از مرگ وی به خدمت عبدالرحیم خانخانان سپهسالار ادب پرور جلال الدین اکبر راه یافت و چندی با او در حیدر اباد بود و سپس به دربار جلال الدین اکبر رفت و تعلق خاطر خاصی نسبت به شاهزاده سلیم ملقب به جهانگیر پسر پادشاه پیدا کرد عرفی در هند و عثمانی - ترکیه - بیش از خراسان شهرت داشته و شاعران ترک زبان به شیوه شاعری وی تمایل زیادی داشتند.

آثار وی

 مثنوی به نامه های:

- مجمع الابکار - ۱۴۰۰ بیت به تقلید از مخزن الاسرار نظامی

- فرهاد و شیرین - به تقلید از خسرو و شیرین نظامی که نا تمام مانده

- ساقی نامه

جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار               نیافتم که فروشند بخت در بازار

کفن بیاور و تابوت و جامعه نیلی کن                  که روزگار طبیب است و عافیت بیمار

مرا زمانه طناز دسته بسته و تیغ                       زند به فرقم و گوید که هان سری میخار

زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی             کنم جوشن تدبیر و هم دفع مضار

ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد                     من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار

عجب که نشکنم این کارگاه مینایی                     که شیشه خالی و من در لجاجتم ز خمار.

تحفه مرهم نگیرد سینه افگار ما                        سایه گل برنتابد گوشه دستار ما

باعثی دارد رواج سبحه کو تزویر کو                 تا ببندد صد گره در رشته زنار ما

ما لب آلوده بر توبه بگشاییم لیک                     بانگ عصیان می زند ناقوس استغفار ما

آتش افروز تب عجزیم و کس هرگز ندید            جوشن تبخال شفاعت بر لب زنهار ما

 

مرحبا ای چاره آسان می گشایی کار خلق  ناخنی پس تیز داری زخنه یی در کار ما

ساکن میخانه ما باش عرفی ز آنکه هست  چشمه تو و صفا در سایه دیوار.

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org