به مناسبتِ چهل و سومین سالگرد ح.د.خ.ا.
چرا چهل و سه سال قبل ح. د. خ. ا.
به حیثِ میراثدارِ رادمردانِ تاریخ افغانستان، اهداف و مرام مردم زحمتکش وطن
را با جسارت عظیم علنی ساخت؟
نوشتهء رفیق علی احمد «صارم»
بخش دوم
۸ فبروری ۲۰۰۸
چون با کس همراه شدی، از نیمه راه برمگرد
چون از پی مردان روی، دیگر زنامردان مباش
در دلها، یعنی نمردن!
آن عده از عزیزان دوران حاکمیت حزب و دولت دموکراتیک (پرچمیان)، که مانند بلبل هزارداستان شعارهای تند و تیز میگفتند و افتخار میکردند، مگر چه شد که امروز بسان گنگ مادرزاد، حتی جرأت گفتن واقعیتهای زنده گی دیروزی خودرا هم ندارند. آن همه افتخارات مشترک، غرور و سربلندی مشترک خویش را هم نادیده میگیرند، با خون شهدا، اشکهای بیوه زنان و یتیمان، به نااُمیدی و بی سرنوشتی و سیاه روزی مردم و کودکان و جوانان و قلبهای شکسته زحمتکشان بازی میکنند، تا چند شخصی، و چند تلویزیونی و چند خبرسازان و خبربازانیکه حرفه جنگ اندازی ملیتها را در افغانستان عهده دار بودند و هستند، ایشانرا مورد الزام و ملامتی قرار ندهند!!!
آیا باقیمانده عمر کوتاه به همین ذلت و شرمساری ارزش آنرا دارد که عزت، اخلاق و غرور افغانی و سربلندی ملی را فدای چند روز خوشگذرانی کرد؟ آیا در برابر مردم، دوستان و آزادیخواهان، بالاخره، فرزندان و خانوادۀ خود جوابده نخواهیم بود؟ هرگاه فرزندان مان و یا اعضای خانواده سوال نمایند که دیروز خودرا یگانه وارث شخصیتهای نامدار ملی و وطنپرست تعریف کرده، تا آخرین روزی که چوکی و مقام حزبی و دولتی را از برکت همین حزب و همان حاکمیت داشتید، شعار تان زنده باد پرچم و پرچمیان بود، نظم و دسپلین آهنین را پذیرفته، نصیحت وحدت عام و تام و یکپارچگی صفوف را می خواستید . . .
امروز که آنروزها وجود ندارد چی میخواهید؟ مگر بخاطر جلب و جذب چند تن احساساتی و ناراضی بدور خود، آنهم با کوبیدن راه مقدس دیروزی، چی ثوابی را کمایی خواهید کرد؟ مگر راه دیروزی شما جهانبینی وسیع برای امروز و آینده وطن را پیشبینی نمیکرد؟
بهتر است باری دیگر همان سخنرانی های رهبر دیروزی تانرا که با مستی و کف زدنها جملاتش را تائید میکردید، بخوانید و سر به گریبان تان نموده خود قضاوت نمایید.
رهبریکه از نام و افتخارات آن سوء استفاده صورت میگیرد، چنین گفته است: «ستون فقرات انقلاب ملی و دموکراتیک را جبهۀ ملی پدروطن در تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان یعنی حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان افغانستان تشکیل میدهد. در جبهۀ وسیع ملی پدروطن علاوه بر زحمتکشان، علاوه بر کارگران و دهقانان زحمتکش، کسبه کاران، پیشه وران، روشنفکران مترقی، روحانیون وطنپرست، تاجران و سرمایداران ملی نیز سهم بارز دارند و این حقی است که در اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان ثبت میباشد.»
کسانیکه نسبت نداشتن مواد جدید تبلیغاتی، هنوز هم شعارهای تاریخ زده و استهلاک شدۀ دوران جنگ سرد را استعمال مینمایند، بدانند که دیگر حُکم کفر را بالای بنده گان خداوند صادرکردن پذیرش ندارد، گناه دیگران را بالای پرچمیان انداختن از مود افتاده است.
ناکرده گناه در جهان کیست بگو آنکس که گناه نکرده چون زیست بگو
شخصیت مردم دوست، وطنپرست، مبارز نستوه و دلیرمرد انقلابی وطن که در عمل همه نعمات مادی و معنوی شخص خودرا وقف و قربان وطن و مردمش نموده و مانند شیرمردان با ارادۀ آهنین در برابر هرنوع استبداد و مظالم علیه زورمندان و ستمگران و علیه افراطیون راست و چپ رزمیده، تا آخرین لحظۀ حیاتش با معامله گریها و معامله گران سیاسی در تضاد بود.
بهتر خواهد بود بگویم، در مورد کارنامه و برنامه کارمل لازم است اتهامات وارده را به منحرفین معلوم الحال و مداحانش خلاصه سازیم که انتقاد از صدای مگس را باعث اتلاف وقت دانسته و برای پیروانش سخنان انشتاین را مثال آوریم که میگوید: (روزی کسی از انشتاین پرسید، که جناب شما چه فورمول را کشف کرده اید که اینقدر سر و صدا در موردش بلند است؟، انشتاین گفت: که هرگاه این فورمول اهمیت نمیداشت، حداقل صد کتاب در تائید و یا رد آن نوشته نمیشد.)
افغانستان امروز به برنامه های جدید سیاسی ضرورت دارد، افغانستان امروز مطابق اوضاع و احوال دنیای امروز به تشکیلاتی ضرورت دارد که عاری از همه کشمکشها و درگیریهای سابقه و دیروزی باشند.
با تأسف فراوان که بعد از متلاشی شدن حزب و دولت دموکراتیک، پرچم و پرچمیان به چندین پرچم و چندین شاخه و فرکسیون منقسم گردیده و در راس هرشاخه و هر فرکسیون آن چندین شخصیت قد بلند کرده، که به قول معروف هیچکدام از یک مَن (یک سیر) کم نیستند و حداقل یک قرن دیگر ضرورت است تا قهرمان جدید را پیدا نمود، در حالیکه ازیاد احزاب در جوامع متمدن یک امر طبیعی پنداشته میشود، اما دهه ی سکوت در اروپا ثابت ساخت که عده ی از کادرهای حزب با تمام صداقت و صمیمیت که نسبت به گذشته و آیندۀ نهضت و مردم وطن دارند، یگانه کندی و ممانعتیکه در راه پیشرفت برای پروسه انسجام، وحدت و یکپارچگی وطنپرستان تا کنون به مشاهده میرسد، به اصطلاح سنگ اندازی همین کادرهای عزیز حزب ماست که صرف دامنگیر خودخواهی و جاطلبی خودش وسیلۀ محدود بودن گروپش(!) میگردد، هیچ یک از این رفقای ارجمند خودرا نیافتیم که در برابر منافع عام از خودخواهی گذشته، بپذیرد که زمانی توان رفتن عقب رفیق دیگری را هم دارد، فکر آنرا ندارند که نخستین نشان آدمیت و انسان واقعی و حقیقی و بزرگ، فروتنی میباشد، چنین عزیزان اگر برای مدتی خودرا مجذوب دیگران بسازند، فکر میکنم با گذشت زمان کوتاه تعداد زیادی مجذوب شان خواهد شد، دیدید که دور نگهداشتن نماینده گان واقعی اقشار زحمتکش و ستمدیده مردم از ارگانهای حاکمیت، زمینه را تا کدام حد برای چپاولگران فراهم ساخت، در حالیکه همکاری های جامعۀ جهانی را به خاطر ختم بحران افغانستان پشتیبانی باید کرد.
اما مردم داغدیده، عذاب کشیده و نااُمید افغانستان که به جز فقر و بیچاره گی، خون و خونریزی، فرار و تبعید روز خوشی از سیاست بازان ندارند، لازم نیست بازهم مورد تجربه نو بدوران رسیده گان قرار گیرند.
بهتر است برای جبران خطاهای دیروزی و انسجام واقعی نیروهای چپ و مترقی، تشکل و اتحاد واقعی را با روحیه وطنپرستی و مردمدوستی واقعی به وجود آورد، سلیقه های مختلف را با عقل سلیم زیر یک پرچم مقدس، در یک جبهه بزرگ از نیروهای چپ و دموکرات به خاطر تامین دموکراسی و عدالت اجتماعی، آزادی انسان، مبارزه علیه هرنوع ستم، زدودن بیعدالتی و بهروزی مردم، دور هم گرد آورد.
باید راه حق و عدالت را جستجو کرد تا باشد روان ناآرام شهدای گلگون کفن را که با آرمانهای پاک خویش دنیای فانی را وداع گفتند، شاد ساخته باشیم، باید یکدیگر را عفوه کرد، جبران اشتباهات و تعهد عدم تکرار آنرا وعده داد و حقوق و واجبات همدیگر را احترام کرد.
برای صحت بخشیدن گفته های فوق، احساس و یگانه آرزوی رفیق ببرک کارمل رهبر زحمتکشان کشور را بخوانید که به تاریخ ۲۷/ ۱۱/ ۱۳۵۹ مردم شریف ولایات بغلان و بدخشان را در قصر گلخانه به حضور پذیرفته، به آنها گفتند: «ما خودرا اولاد مردم خود می دانیم و آرزو داریم که خداوند بزرگ به ما نیرو و قدرت بدهد که در خدمت مردم زحمتکش خود باشیم نه در خدمت خانواده هائیکه بر مردم شریف ما ظلم و ستم کرده و از خون مردم عیاشی و خوشگذرانی نموده اند.
طوریکه همیشه به مردم خود گفته ام یکبار دیگر اطمینان میدهم که هیچ قدرت و نیروی وجود نخواهد داشت که دین، مذهب، عنعنات، رسومات پسندیده، فرهنگ و زبان مردم ما را از آنها بگیرد.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جمهوری دموکراتیک افغانستان مطابق اهداف و پالیسی خود نه تنها از دین، مذهب، عنعنات، رسومات پسندیده و فرهنگ ملیتهای ما حمایت و پشتیبانی می نماید، بلکه زمینه انکشافات و پرورش آنرا فراهم خواهد ساخت و در این راه از هیچگونه سعی و تلاش دریغ نخواهد کرد.». آنهایکه بلد نیستند از طی دل گریه کنند، خنده کردن را هم بلد نیستند . . .
یک علت که تا هنوز عدۀ از حزبی ها از شوک نبرآمده و مخالفان در تبلیغات خود دست بالا دارند در اینجاست، که با گذشت دو دهه از فروپاشی حاکمیت ح.د.خ.ا. و حزب وطن، هنوز هم کادر حزب ندانسته است که علت آمدن و دوباره خارج شدن قوای محدود شوروی دیروز به افغانستان چه بود؟ چرا آمد و چرا رفت؟ کی آوردش و کی دوباره رخصتش کرد؟ کی مقصر اصلی است و کی مقصر نیست؟ و دهها سوال دیگر.
درحالیکه امروز همه گان میدانند که ما و سیاستهای ما و مردم بی گناه ما در دام بازی بزرگ افتادیم، فکر میکنم دلیلیکه "شاه میبخشد و شاقلی نی" همین است که ما خود، خودرا هم سقوط دادیم و هم سکوت، تا کنون عدۀ زیادی از عزیزان ارجمندی ذیدخل و مسؤول در همه قضایا، در نوشته ها و نی در برآمدن عقب مکروفون، جرئت و شهامت گفتن واقعیتهای زنده گی دیروزی را صادقانه و بی پرده برای درس عبرت و عدم تکرار آن ندارند و رفع مسؤولیت فردی نکرده اند، تنها به دایرکتری پس پرده به شکل گوشکانی به این فرد و آن فرد و یا این شعبه و آن شعبه، که تنها مفاد مادی و لحظه یی داشته، بسنده نموده اند. همین است که جرئت کاذب وسیله شد تا هرگونه تبلیغات مخالفان مؤثر و کارگر افتد.
در حالیکه منطق قوی برای دفاع از خود و از راه برحق خود، که حق مسلم هر فرد و هر اجتماع میباشد، وجود دارد. چنانچه برای صحت ادعای خود بیمورد نخواهد بود خلاصه نوشته گروهی از دانشمندان انستیتوت تاریخ نظامی فدراسیون روسیه را تحریر بدارم که گفته اند: «رهبری نو به سردمداری ببرک کارمل با به قدرت رسیدن در آغاز ۱۹۸۰ بی پرده اعلام نمود که در پی اعمار سوسیالیسم در افغانستان نیستند . . .».
آنعده متعصبین اگر باسواد اند یا کم سواد، موضع دیپلوماتیکی را نادیده گرفته، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حزب کمونست و رهبر ملی و دموکرات آنرا رهبر کمونستان می نامند، آنهم در مجالس و نشرات رسمی، نمیدانم برای چنین افراد چه خظاب باید کرد؟ فقط یک جمله اصطلاحی برایشان زیبنده خواهد بود تا گفته شود: "اگر این مکتب است و این ملا، حال طفلان خراب می بینم".
فکر میکنم همانطوریکه حادثه ثور بالای حزب و مردم تحمیل گردید، ناگذیری های ملی و بین المللی آنزمان، مرحله جدید (مرحله تکاملی) را هم بالای حزب و رفقای مربوط جناح پرچم حزب قبولاند که انعکاسات، عکس العمل کادرهای حزب و بیانیه های شفاهی و تحریری رفیق ببرک کارمل، خود واقعیت قضیه را روشن میسازد که تا کدام حدود کارمل و همرزمانش را احساس وطنپرستی و مردمدوستی شان قربانی حوادث ناگوار و ناخواسته و تحمیل شدۀ آنزمان ساخته بود.
کارمل نمیخواست مردم و ملت داغدیده و رنجکشیده را که در برابر بزرگترین جنگ اعلان ناشده قرن بیستم به خاطر دفاع مشروع از میهن و حاکمیت ملی شان قرار داشتند، نامردانه رها کند. چرا افغانستان را ناخون افگار دانسته، یکی شعار جنگ تا آخرین افغان را بلند میکرد، دیگری میگفت کابل را باید در آتش سوختاند، سومی شعار انقلاب اسلامی را صادر میکرد، بالاخره عربها نفوذ وهابیت و عجم ها جنگ سرد را براه انداخته بودند. چنانچه در مصاحبه ببرک کارمل با خبرنگار مجله "اشپیگل" چاپ آلمان، منتشره در روزنامه آزادی ارگان نشراتی سازمان سازا به سردبیری سخی غیرت در اواخر سال ۱۳۷۰، از وی سوال شده که شما چگونه همزمان با تجاوز اتحادشوروی زعامت کشور را بدوش گرفتید؟ ببرک کارمل در جواب گفت: «در آن هنگام من عملاً خودرا در برابر یک عمل انجام شده یافتم و می دیدم که افغانستان و مردمش عملاً در آتش جنگ اعلام ناشده می سوزند، در برابر من به حیث کسیکه دوبار از جانب مردم افغانستان و شهریان شریف کابل به حیث نماینده در پارلمان دوره شاه برگزیده شدم و همجنان به حیث شخصی که در سمت های منشی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. و معاون شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان و معاون صدراعظم کشور ایفای وظیفه نموده بودم، آیا باید به حیث یک نظاره بین به تماشا نشست و دید که افغانستان و مردمش چگونه در این آتش میسوزند و یا حداقل در برابر وطن و مردمش احساس مسؤولیت نمود و برای خاموش نمودن این آتش گام های مسؤولانه برداشت، از این رو پس از تعمق زیاد راه دوم را ترجیح دادم.».
الکساندر مایوروف، مستشار ارشد نظامی شوروی در افغانستان، از کابل به مقامات مسکو چنین نوشته است: «هنگامیکه رفیع (وزیر دفاع آنوقت) به ببرک کارمل گذارش میداد، به دقت مراقب رییس دولت بودم. هنگام یادآوری از تلفات دشمن ها، چهره ببرک کارمل کبود میشد، با ناشکیبایی، با دست لرزان از سر میز قلم میگرفت و میکوشید یادداشت بردارد. مگر دستش یارای نوشتن نداشت. خواهش میکرد تا دوباره تکرار گردد، شاید (کارمل) اُمیدوار بود ارقام کمتری را بشنود.».
در دل این تیره گی آیا صدای پای کیست؟ کاینچنین لرزد به خود این خانه ها دهلیزها
آری، نگرانی و دست لرزان کارمل واضح و روشن میسازد که واقعاً وی به حیث یک خدمتگار صادق و متعهد، در برابر مردم خود مسؤولیت احساس میکرد و به حیث پیشگام جنبشهای آزادیبخش نیروهای چپ و رهبر مبارز که آرمانهای بیکران کارگران، دهقانان، خلق رنجدیدۀ وطن و همه زحمتکشان افغانستان را به دل می پروراند، این حق را داشت که دستش موقع یادداشت تلفات و ضایعات وطن و مخالفان مسلح حاکمیت دولتی، بلرزد و اورا متأثر سازد، حافظه اش را شوک داده و روانش را چنان ناراحت سازد که حتی در برابر بلندرتبه ترین فرد کشور دوست خویش هم دیپلوماسی را رعایت کرده نتواند . . .
شماری از عزیزان ما که تا کنون به معلم و آموزگار، پدر معنوی و استاد تعلیم و تربیۀ خود وفادار نمانده، خلاف همه نورمهای اخلاقی و افغانی، با ماسک و عینکهای سیاه و نام مستعار در تخریب و بدگویی، آنهم در سن و سالی که زیبینده گی ندارد، زیر دهل حریفان سیاسی خویش رقصیده و یا حیثیت به اصطلاح چکچکی را به خود میگیرند. آیا میتوان انسانهای آگاه و نسل جوان را فریب داد؟ آیا مورد سوال فرزندان و اعضای خانواده خود قرار نمیگیرید که بگویند تا دیروز به حیث یک حزبی متعهد و یک انقلابی، گیلاس آب را گرفته عقب رهبرتان از یک میز خطابه به میز خطابه دیگر با افتخار میرفتید، اکنون که نی آن مقام است و نی آن چوکی و نی آن میز خطابه، و آن رهبر هم دیگر حیات ندارد، در تخریب و بدگویی حزب تان هستید . . .؟
جرم امر شخصی است، اینکه همرزمان ببرک کارمل چه کردند و همفکرانش در حاکمیت چنان بودند و چنان شدند و چنان کردند، مسئلۀ است که به قضاوت تاریخ و عملکرد خودشان تعلق دارد، اما آنچه مانند آفتاب کاملاً روشن است، پایمردی و دلیری، پاکی و صفایی، صداقت، راستی و مردمدوستی و وطنپرستی کارمل و همرزمانش نسبت به مردمش و قوانین نافذه، عملنامه و برنامه اش میباشد که سخت به آن پابند و وفادار بود. زنده گی و عملکردش این اوصاف را به همه ثابت ساخته است.
قبل از ارایه هرگونه تیوری و صادرنمودن حُکم تکفیر دیگران، لازم است که اولاً به نقد و اصلاح خود بپردازیم، بهتر است از خواب غفلت بیدار شده، تمام این آرزوهای را که در دنیای غرب به شکل خیالی جستجو می کنیم، که ممکن خواب باشد و خیال، به جای این رویا باید اول روحیه باور، اعتماد و اطمینان را درخود زنده سازیم و قبل از دیگران گام نخست را هم خودمان برداریم.
بهتر است بازهم بخوانید که پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن میگوید: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی به افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد. اما این بدان معنی نیست که روسها دربارۀ مداخلۀ سال ۱۹۷۹ حقیقت را میگویند، چراکه یقیناً حفیظ الله امین از آنها دعوت نکرده بود که به دارالامان بیایند و اورا بکشند. آنها دعوت نشده بودند تا آنچه را انجام دهند که انجام دادند. آنها دعوتهای گذشته را برای دخالت نظامی مورد سوء استفاده قرار دادند. البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد، بنابرین تصمیم دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.». هرگاه تن را توانا، خرد را بیدار و روان را پاک نگهداریم، قضاوت ما چنین خواهد بود.
اماتورانیکه از نیت پاک بزرگان و اعتماد صفوف و مردم پاک نیت ما سوء استفاده میکنند، چرا خود تغییر شخصیت نداده و وجدان خودرا قاضی برای حل پرابلمهای شان نمیسازند؟ چرا به عوض تکفیر دیگران انگشت را به طرف خود نمیگیرند؟ چرا دو قوم، دو زبان و دو گروپ باهم برادر و باهم برابر را به عوض تحریک و روگردانی از همدیگر برای آشتی رو در روی نمیشانید؟ چرا به عوض انداختن ملامتی بالای همدیگر، علل و انگیزه های این کینه توزی را دریافت نمیکنید؟ چرا به عوض تحریکات و ارایه دساتیر تشنج بار، از به کرسی نشاندن اهداف نیک و انسانی کار نمیگیرید؟ چرا به خاطر کوبیدن حریف!؟ واقعیت را کتمان میکنید؟ چرا به عوض درزاندازی، انشقاق و تفرقه اندازی از پیوندکردن بین هم استفاده نمیکنید؟ چرا به عوض تعلیم دادن جوانان به خشونت و کینه توزی، انسان سازی و مسلک سازی و کارشناسی را که منافع مردم و وطن درآن باشد، جاگزین نکرد؟ چرا به عوض تغییردادن موضع و دوری جستن از مبارزه و دفاع از آرمان برحق مردم، با همرزمان و همفکران خود یکجا در یک صف مبارزه استاد شده و مقاومت نمیکنید؟ چرا به عوض تبلیغات سوء، آنهم با مصارف مادی و معنوی بی مورد و برای ساختن گروهکها، از تسخیر روان مردم تان کار نمیگیرید؟ چرا به عوض تفرقه انداختن بین هم و روشن ساختن آتش در بین خانوادۀ همفکر خود، طرح انسانی را جهت جمع کردن همفکران نمی ریزید؟ و بالاخر، چرا خودرا با انواع بازیهای اوپراتیفی دیروزی بالای رفقا تحمیل و به عوض غوغای مفت و بیهوده از این گوشۀ دنیای پیشرفته و بیگانه، طرح خودرا درمیان دگراندیشان جامعه خود مطرح نمی سازید؟ و چراهای دیگر را، هرگاه درک کرد، در آنصورت میتوان یعقین حاصل کرد که این شب سیاه و تاریک را با طلوع صبح صادق دگرگون میتوان ساخت و حق به جانب خواهی بود که سنگ وطنپرستی و انساندوستی را، که راه و آرمان کارمل و همرزمانش میباشد، به سینه زد، چرا کارمل و همرزمانش هرگز و هیچگاهی به دستاوردهای ناسالم و زودرس و کوتاه مدت که دردهای درازمدت برای مردم را در قبال میداشت، باور و ایمان نداشتند.
با تأسف فراوان که امروز عدۀ از عزیزان ما هم برای دستاوردهای زودرس با پول بیگانه برای متفرق ساختن عزیزان خود میرزمند، که در عقب این همه برنامه ها دشمنان مردم و وطن تحت نامهای گوناگون که موجب شعله ورساختن جنگ در وطن ما گردیده و هزاران انسان وطن مارا نیست و نابود ساخته، ملیونها هموطن مارا بی خانه و کاشانه و فرار از وطن کرده، کلتور و فرهنگ مارا متضرر ساخته و در حالت ازبین رفتن قرار داده، وحدت ملی مارا برهم زده و زیربنای اقتصادی و همه ارزشهای کشور را نیست و نابود کرده، فعالیت دارند، مگر ما کر و کوریم که نمیدانیم این همه و همه صرف (به خاطر لحاف ملا نصرالدین است؟)، دسترسی به ذخایر عظیم نفت و گاز کشورهای نفت خیز آسیای مرکزی و تسخیر ارتفاعات سیاه کوه و سفید کوه برای نصب آنتن های کشفی و . . .، دنیای زورمندان را وادار ساخته تا بخاطر منافع ملی شان بازی بزرگ جدید "جنگ علیه تروریزم و جنگ به اصطلاح زرگری با دو فرد، آنهم معیوب و معلول (ملاعمر و بن لادن)" را با دایرکتری آی.اس.آی پاکستان به راه اندازند.
تاریخ واضح میسازد که کشور و مردم ما در طی زمانهای گذشته به نامهای مختلف و بازیهای رنگارنگ به خاطر اهمیت و موقعیت ژئوپولیتیک و سوق الجیشی خود و نقطه خاص که بین آب و خشکه قرار داشته ایم، در هرزمان، به اصطلاح مطابق نرخ روز، مورد تاخت و تاز ابرقدرتهای جهان قرار گرفته است، که بازی قرن حاضر را میتوان پُرماجرا ترین بازی نسبت به بازیهای قرن گذشته خواند.
هرگاه بیطرفانه قضاوت و صادقانه عمل نمائیم، باید اعمال گذشته را نقد نموده، باید سیاه و سفید را ازهم فرق نموده، سیاه را- سیاه و سفید را- سفید بگوئیم و این نقاب فولادین و ماسک آهنین را از رو و کله بازیگران اصلی به دور اندازیم، این بازیگران هرکه باشد، از من باشد یا از تو، داخلی باشد یا خارجی، دوست باشد یا دشمن، باید آنهارا افشاء نماییم!
آقای زبگینوبرژینسکی، مشاور امنیت ملی امریکا در زمان جیمی کارتر، حقایقی را افشاء نموده که هنگامه و سروصدای زیادی را درمیان حلقات سیاسی و پژوهشی بر پا نموده است.
او میگوید: «این ما بودیم که شوروی ها را تشویق نمودیم تا به افغانستان تجاوز نظامی نمایند و دراین پروژه، پاکستان رفیق راه ما بود.».
و در جای دیگر اضافه میکند: «ما فشار خویش را بالای روسها عمداً بالا بردیم تا مجبور به مداخله مستقیم شوند.».
واقعیت امر چنین است که بیشتر از چهارده بار ملاقات مخفی نمایندۀ امریکا در کابل با امین، ممکن اظهارات برژینسکی را به واقعیت بیشتر نزدیک سازد، چرا این پلان به منظور کشاندن پای روسها به افغانستان، قصداً بخاطر گرفتن انتقام از ویتنام، طراحی شده بود تا با ریختن خون انسانها، ضربه زدن به اقتصاد و بالاخره ازهمپاشی شوروی، عقدۀ دیرینه خودرا حل نمایند.
برژینسکی در مصاحبه ی با شمارۀ پانزدهم جنوری ۱۹۸۸ نشریۀ فرانسوی نوول ابسرواتور از چهرۀ حقیقت چنین پرده برمیدارد.
او میگوید: «شش ماه قبل از پیاده شدن نیروهای ارتش سرخ در خاک افغانستان با زمینه چینی های برای ارتش سرخ دام گستردند تا داخل افغانستان شده و شوروی هم ویتنام خودش را داشته باشد. در سوم جولای ۱۹۷۹ جیمی کارتر اولین فرمان را برای کمکهای پنهانی به مخالفین دولت کابل امضاء کرد، من در همان روز یادداشتی به رییس جمهور نوشتم و در آن گفتم، به نظر من این کمک موجب دخالت شوروی خواهد شد، او میگوید که ما دانسته بر احتمال انجام دخالت روسها افزودیم.».
برای قشر آگاه و همه روشنفکران افغانستان اکنون مانند آفتاب روشن خواهد بود که جنگ اصلی بالای چه و برای چه است؟ عدۀ نافهمیده و یا به خاطر وظایفی که دارند، می خواهند روی اصل قضایا به اصطلاح (ماستمالی) نموده، شخصیتهای بیگناه را گناهکار تبلیغ کرده، به نوعی تخم نفاق و شقاق را کشت نمایند، به خصوص همسایه خشن و مغرض ما پاکستان، که از همانروز اول روی منافع مشخص امپریالیستی آنوقت از نیم قاره هند جدا شده، تا کنون تخم نفاق را در سرزمین ما کشت می کند، که امیدواریم حاصلش را از کشور خود خون درو نماید، چرا سیاست بازان و نظامیگران پاکستان با هزارویک نیرنگ دوستان غربی خودرا تاکنون فریب داده، از قیمت خون افغانان، خودرا صاحب سلاح اتم ساخته، تشکیلات بنیادگرایی خودرا به شمول مکاتب تروریستی شان جهانشمول ساخته که امروز همه دنیا را متوجه خویش ساخته و تلاش دارند در صورتیکه زمان به نفع شان تمام شود، از همه کشورهای دنیا باجگیری خواهند گرفت.
از جانب دیگر، لشکرکشی های دیروز تا امروز به افغانستان را فقط منافع سرمایه و سرمایه داران شرق و غرب جهانی تشکیل میدهد، چنانچه مداخله گذشته شان هم واضح میسازد که هدف ساحه نفوذ نظامی، سیاسی، و از همه مهمتر، اقتصادی امپریالیزم بالای هند و چین، وسیله گردیده، پاکستان را به حیث تخته خیز با ایجاد پایگاهی برای عملیات تجسسی و نظامی خود داشته باشند، که در زمان جنرال ایوب خان این پایگاه تجسسی مربوط سی.آی.ای با آلات تخنیکی پیشرفته در منطقه (بده بیره) پشاور تاسیس گردیده بود که تا کنون مورد استفاده شان قرار دارد.