یکشنبه، ۱۵ فبروری ۲۰۰۹
در پايان دسامبر سال ۱۹۹۱ و با ايجاد كشورهاي مشترك المنافع بود كه رسما عمر اتحاد جماهير شوروي پايان يافت. فروپاشي شوروي هنوز يكي از پديده هاي اصلي مورد مطالعه در روابط بين الملل است. شايد به جراتمي توان گفت همچنان كه وقوع انقلاب اكتبر و حوادثي كه در پي آن آمد دنيا را شگفت زده كرد و بسياري از پژوهشگران را در دنيا به قلم زدن و تحقيق در اين زمينه برانگيخت، به همان اندازه يا بيشتر فروپاشي شوروي نيز در ميان مردم دنيا به ويژه سياستمداران و محققان علوم سياسي و اجتماعي هيجان ايجاد كرد.
شوروی کشوری بود کثيرالمله. اقوام و ملل ساکن در اين سرزمين با داشتن زبان ملی، آداب و سنن ملی و مذاهب و فرقه های متنوع در کنار هم می زيستند. فرهنگ مشترک آنها بر مبنای فرهنگهای ملی و تاثيرپذير متقابل اين فرهنگها شکل ميگرفت و جايی برای تبعيضات ملی و تنازع قومی باقی نمی ماند. همه اقوام و ملتها، صرفنظر از منسوبيت ملی، مذهبی و نژادی در صلح و صفا زندگی ميکردند. برابری و برادری هسته اصلی مناسبات ميان ملتها را تشکيل ميداد٠
فروپاشی با يک ضربه هولناک همه دستآوردها را نابود ساخت. خصومت ميان ملتها رواج يافت. جدايی طلبی و مرکزگريزی به درگيريهای مسلحانه منجر گرديد. دامنه اين درگيريها به اروپای شرقی و شبه جزيره بالکان کشانيده شد. در منطقه وسيع اروپايی و آسيايی، دولتهای ريز و درشت تشکيل گرديد. خشونت، خونريزی و باجگيری در اين مناطق، بويژه در قفقاز و آسيای مرکزی فاجعه افغانستان را در اذهان زنده نمود٠
فروپاشی شوروی، فرهنگ ملی کشورهای نو استقلال را زير ضربات فرهنگ منحط غربی قرار داد. فساد اخلاقی در اين کشورها گسترش يافت. فحشا و اعتياد رواج پيدا کرد. قشر وسيعی از جوانان را به فساد اخلاقی آلوده شدند. قمارخانه ها و کلوپهای شبانه جای فرهنگسراها، کتابخانه ها و سينماها را گرفتند. ادبيات پورنوگرافی و نشريات بلواری رونق يافتند. علم و هنر جذابيت خود را از دست داد. کوتاه سخن آنکه فرهنگ مردمی و انسانی در مقابل فرهنگ خودخواهی و برتری جويی تاب نياورد. صاحبان؛ ثروت های باد آورده، قـدرت سياسی و اقتصـادی را قبضه و اراده حيـوانی خود را به همـگان تحميل نمـودند٠
فروپاشی شوروی جهان را لرزاند. تناسب قوا در جهان تغيير يافت. ثبات بين المللی بهم خورد. نهضتهای رهايی بخش ملی از پشتيبانی نيرومند محروم گرديدند. سرمايه فراملی با بهره گيری از آشفته بازار، اقتصاد کشورهای نواستقلال (در عمل دست نشانده) در اراضی شوروی سابق را نابود کرد و بازار اين کشورهای را به انحصار خود درآورد. سياست نو استعماری در جهان سوم با قاطعيتی هر چه تمامتر پيگيری شد٠ و بالاخره فروپاشی شوروی خواب رفتگان را بيدار نمود. فريب خوردگان را به خود آورد و نشان داد که انسان آمادگی دارد در محيط عدل و مساوات زندگی کند و با کار و کوشش خود نانی به کف آورد و به غفلت نخورد٠
دسامبر سال ۱۹۹۱ بوريس يلتسين به کاخ کرملين رفت و به گورباچف (رهبر شوروي) گفت که اتحاد جماهير شوروي منحل شده و او ديگر سمتي ندارد. اندکي بعد گورباچف در يک نطق کوتاه راديو تلويزيوني گفت که با انحلال شوروي به اين صورت نمي تواند موافق باشد ولي چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفته است چاره ديگري (جز قبول) ندارد، به اين ترتيب يک امپراتوري بزرگ با آن همه دندان اتمي- راکتي، ده ها هزار تانک، صدها زيردريايي و پيشرفت هاي فضايي همانند برف بر بام داغ ذوب شد و از ميان رفت، بدون اين که رفراندوم برگزار و نظر مردم اتحاديه استعلام شده باشد که بزرگ ترين معماي تاريخ بشر شده است.
اين جمهوري ها، قرن ها با هم امپراتوري روسيه را تشکيل مي دادند. با اين که دوماي روسيه انحلال شوروي را به آن ترتيب غيرقانوني اعلام کرده، هنوز درباره اين مصوبه اقدامي صورت نگرفته است. انحلال اتحاد شوروي شصت ونوساله مرکب از پانزده کشور باورکردني نبود. يلتسين، شوشکويچ و کرافچوک سران جمهوري هاي (اسما) روسيه، اوکراين و بلاروس هفتم دسامبر در يک محفل خصوصي در استراحتگاه «بلوژفسکايا» واقع در بلاروس تصميم به انحلال شوروي گرفته بودند. مورخان عقب نشيني هاي گورباچف (سهوي و يا تعمدي) در دهه ۱۹۸۰ را عامل عمده انحلال شوروي دانسته اند. به علاوه، نوشته اند که شوروي پس از درگذشت لنين نتوانست از طريق مدارس و رسانه هاي خود که در دست دولت بودند، سوسياليسم را در مغز و قلب نسل هاي تازه جاي دهد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا اتحاد شوروی و یا بطور خلاصه شوروی، کشوری سوسیالیستی بود متشکل از روسیه و چندین جمهوری متحد که بخش بزرگی از شرق اروپا و شمال آسیا را در برمیگرفت و پهناورترین کشور جهان شناخته میشد. اتحاد جماهیر شوروی حاصل انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بود و روسیه بخش بزرگتر آن را تشکیل میداد. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ و طی دورهای که به جنگ سرد موسوم است، شوروی و آمریکا ابرقدرتهای جهانی به شمار میرفتند، و بر تمام مسایل جهانی مانند سیاستهای اقتصادی، روابط بینالمللی، تحرکات نظامی، روابط فرهنگی، پیشرفت دانش به خصوص در فنآوری فضایی تاثیر داشتند.
در این کشور تمام قدرت سیاسی و اداری در دست تنها حزب مجاز، حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. در اگست ۱۹۱۴ روسیه وارد جنگ جهانی اول میشود. نخست فقط بلشویکها مخالف جنگ بودند، اما شکستهای روسیه حامیان سلطنت تزار را به حداقل رساند. در سال ۱۹۱۷ پس از دو انقلاب فبروري و اکتبر در روسیه، حزب بلشویک به رهبری لنین قدرت را در این کشور به دست گرفت. روسیه بلشویکی با حمله طرفداران نظام گذشته و نیروهای خارجی به ویژه بریتانیا روبرو شد. این دوره به دوران جنگ داخلی روسیه معروف است و طی آن ارتش نوین شوروی با نام ارتش سرخ به کوشش تروتسکی و تحت رهبری او شکل گرفت.
در سال ۱۹۲۲ و پس از سرکوب مخالفان و دشمنان حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تأسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام کرد. این کشور از اتحاد روسیه و مناطق متعلق به روسیه تزاری تشکیل شده بود. در جریان جنگ داخلی و بعد از آن حزب کمونیست که تنها حزب مجاز در شوروی بود، سیاست اقتصادی سختگیرانهای را تعقیب میکرد که به کمونیسم جنگی معروف شد.
با پایان گرفتن جنگ داخلی و استقرار حاکمیت حزب بر سراسر کشور، سیاست اقتصادی جدیدی به نام برنامه نوین اقتصادی معروف به «نِپ» در پیش گرفته شد. اختلاف رهبران شوروی در نحوه پیشبرد سیاستهای اقتصادی بالا گرفت. در سال ۱۹۲۴ و پس از مرگ لنین، کشمکش بر سر جانشینی او شدیدتر شد و بالاخره استالین توانست مخالفان خود به ویژه تروتسکی را سرکوب کند و بر جای لنین بنشیند. او در چند مرحله دست به تصفیه حزب از مخالفان خود زد. تصفیههای بزرگ، نامی است که بر این اقدامات استالین گذاشتهاند. در عرصه زراعت با ایجاد مزارع اشتراکی یا "کالخوز"ها چهره ز راعتي روسیه دگرگون شد. سیاستهای دهقاني حزب کمونیست اتحاد شوروی با مخالفت مالکان خرده پا (کولاکها) روبرو شد و دولت بیرحمانه آنان را سرکوب کرد. در عین حال استالین سیاست صنعتی کردن شوروی را پیگیری کرد و در دوران زمامداری او شوروی به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد.
در سال ۱۹۳۹ در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، شوروی پیمان عدم تجاوز با آلمان نازی منعقد کرد ولی در سال ۱۹۴۱ با حمله گسترده آلمان، شوروی نیز وارد جنگ شد. در این جنگ که بطور رسمی "جنگ بزرگ میهنی" نامیده میشد، دولت و حزب و مردم شوروی با مقاومت در برابر ارتش آلمان و فداکاریها و قربانی دادنهای بسیار توانستند جریان جنگ را برگردانند و به خصوص پس از نبرد استالینگراد، نیروهای شوروی در موضع حمله قرار گرفتند. شکست آلمان در سال ۱۹۴۵ که بار اصلی آن بر دوش شوروی بود، این کشور را به یکی از ابرقدرتها تبدیل کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد کشمکش و تقابل دو ابرقدرت یعنی آمریکا و شوروی سیاست تمام جهان را طی چهار دهه تحت تأثیر خود داشت.
همچنین این تقابل را، تقابل میان سرمایهداری و سوسیالیزم نیز دانستهاند. شوروی در سال ۱۹۴۹ توانست دارای قدرت اتمی شود و به انحصار آمریکا در این زمینه پایان داد. در سال ۱۹۵۳ بعد از مرگ استالین، جانشینان او به رهبری دستهجمعی پرداختند ولی نهایتا "نیکیتا خروشچف" توانست قدرت را به دست آورد. در سال ۱۹۵۶ خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی کشتارهای استالین را موضوع قرار داده و در جهت تخریب چهره استالین برآمد. در دوران زمامداری خروشچف بسیاری از سختگیریهای دوره استالین تعدیل شد.
بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی آزاد شدند و به بسیاری که در دوره استالین به عنوان جاسوس و مخالف اعدام شده بودند، اعاده حیثیت شد. همچنین در این دوران قانون تجارت آزاد تا حدی پذیرفته شد که آثار جبرانناپذیری را بر بدنهٔ نظام سوسیالیستی که پشتیبان اقتصاد هدایت شده بود، وارد آورد. این بعدها به سلسله حوادث و رخدادهایی تا فروپاشی شوروی انجامید. در سال ۱۹۵۷ شوروی با فرستادن ماهواره "اسپوتنیک1" به مدار زمین، عصر فضا را آغاز کرد. شوروی برای اولین بار یوری گاگارین را به فضا فرستاد و پس از چندی با سفینهٔ بی سرنشین خاک کرهٔ ماه را به زمین آورد. در اوایل دهه ۱۹۶۰ رهبران حزب، خروشچف را برکنار کردند و پس از دورهای رهبری دستهجمعی، لئونید برژنف قدرت را به دست گرفت. در دوره او اصلاحات سیاسی و اجتماعی که در دوره خروشچف آغاز شده بود، به کندی گرایید و تسلط حزب و دولت بر تمام عرصههای سیاسی و اجتماعی تقویت شد.
در دهه ۱۹۸۰ آثار فروپاشی شوروی ظاهر شد و بالاخره در سال ۱۹۹۱ این کشور رسماً منحل شده و به چند کشور دیگر تجزیه شد. کشورهای تشکیلدهنده شوروی پیشین با حفظ استقلال خود در اتحاد کشورهای مشترک المنافع (یا کشورهای مستقل همسود) عضو شدند. تنها پس از چند سال از این هنگام بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالتها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد.
فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پس از فروپاشی پانزده کشور جدید تاسیس شدند و فدراسیون روسیه وارث حقوقی شوروی شد، این کشورهای جدید در اروپای شرقی عبارتند از: بلاروس، اوکراین، مولداوی، در حاشیه دریای بالتیک: استونی، لتونی، لیتوانی، در قفقاز گرجستان، آذربایجان ارمنستان، در آسیای مرکزی ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان. چندین مناقشه ارضی حل نشده نیز وجود دارند: جمهوری های برسمیت شناخته نشده پریدنستروییه در مولداوی، قره باغ در آذربایجان و همچنین اوستیای جنوبی و آبخازی در گرجستان که تابستان ۲۰۰۸ از سوی روسیه و نیکاراگوئه برسمیت شناخته شدند و همین سبب قطع روابط دیپلماتیک بین فدراسیون روسیه و گرجستان شد. ازمنابع روسي و ريانووستي.
روز هشتم دسامبر سال ۱۹۹۱ رهبران جمهوریهای روسیه،اوکراین و بلاروس در شهر مینسک گرد هم امدند تا با اعلام استقلال سرزمینهایشان رسما پایان دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی را اعلام کنند. انها همچنین تشکیل اتحادیه کشورهای مستقل مشترکالمنافع (CIS) را نیز بین خود اعلام کردند. اندکی پس از آن هشت جمهوری دیگر تازهاستقلال یافته از شوروی سابق نیز به این اتحادیه پیوستند ولی دگرگونیهای سریع سیاسی در برخی از این کشورها سبب شد تا CIS نقشی بسیار کمرنگتر از آنچه پیشبینیمیشد در تحولات سیاسی منطقهای و بینالمللی بازی کند.
سياست ها و اصلاحات گورباچف
مطابق نظرسنجی انجام شده توسط موسسه تحقیقاتی اوراسیا اکنون بیش از ۶۸ درصد مردم فدراسیون روسیه، ۵۹ درصد مردم اوکراین و ۵۲ درصد مردم بلاروس میگویند که ترجیح میدهند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی نمیشد. البته مطابق همین پژوهش ۶۸ درصد مردم روسیه، ۷۱ درصد مردم اوکراین و ۷۶ درصد مردم بلاروس معتقدند که شانسی برای تشکیل آن کشور وجود ندارد. یکی دیگر از نتایج جالب نظرسنجی این است که بیشتر مردم روسیه تشکیل یک کنفدراسیون با اوکراین، بلاروس و یا قزاقستان را بسیار بیشتر از پیوستن به اتحادیه اروپا ترجیح می دهند.
طوس طهماسبي دريک تحليل علمي درنشريه فرهنگ توسعه تحت عنوان اصلاحات گورباچف وسقوط نظام كمونيستي شوروي مينويسد.... پس از مرگ برژنف براي اكثريت زمامداران شوروي محرزشده بود كه اين كشور براي حفظ موقعيت خود نياز به يك رشته تغييرات و بازبيني ها دارد اما البته در اين موضوع كه اين تغييرات چه كيفيت و وسعتي داشته باشد توافقي وجودنداشت. مرگ سريع يوري آندروپف سياست هاي اصلاحي وي را كه عبارت بود از مبارزه وسيع با فساد در سطح زمامداران و مديران، انعطاف پذيرتركردن اقتصادشوروي و تزريق انگزه هاي رقابتي و بازاريابي به آن در كنار حفظ كامل اقتدارسياسي حكومت و حفظ مصونيت ايدئولوژي حاكم ناتمام گذاشت. مرگ چرنيكو كه برنامه اي براي بهبود اوضاع نداشت ميدان را براي گورباچف كه در ميان رهبران شوروي از همه جوان تربود و بطور ويژه اي داراي قدرات بيان و جذابيت شخصي بود، بازكرد.
براي تبيين نتايج عملكرد گورباچف بايد مختصات مدل اصلاحي او را روشن سازيم. او در آقاز زمامداريش برنامه هاي خودرا در دو قالب علنیت و فضاي باز سياسي (گلاسنوست) و بازسازی اقتصادي (پروسترويكا) اعلام كرد. در ابتداي كار گورباچف بكيه خود را برمبارزه بافساد مالي و رخوت و بي مسئوليتي مديران و دولتمردان قرارداد و همچنين مبارزه وسيعي را با مصرف مشروبات الكلي كه مصرف آن در طول دو دهه گذشته سه برابر شده بود و به نظر مي رسير كه يكي از عوامل ” وخوت و سستي“ جامعه شوروي است، آغازكرد. اين سياست گرچه براي مثال زمان لازم براي خالي كردن يك كشني در ليننگراد را به يك سوم كاهش داد اما آثار و تبعات منفي آن بيشتر از فوايد آن بود. الكل براي بسياري از مردم روسيه حالت يك تسكين روحي و رواني را داشت كه به وسيله آن با خستگي كار روزانه مقابله مي كردند. محدئديت آن نارضايتي شديد مصرف كنندگان را بدنبال داشت، ” افراد ميخواره به جاي اينكه باي بدست آوردن يك شيشه مشروب صف بكشند، آن را به قيمت گران از قاجاقجي ها مي خريدند.
مشروب تقلبي كا اين افراد پخش مي كردند قربانيان بسيار برجاي گذاشت، كاهش فروش ودكا كه قلا ماليات زيادي بدان بسته شده بود، باعث كاهش درآمدهاي مالياتي شد، درآمد توليدكنندگان انگور و كشمش وهمچنين كارخانه هاي تقطير به سرعت كاهش يافت و در پايان تنها گروهي كه از اين ” اصلاح“ سودبرد مافياي دلالان بود و پس از مدتي نيز اثري از اين سياست جديد برجاي نماند“
اين اولين شكست اين ديدگاه گورباچف كه مي توان با تشويق و حمله هاي لفظي به فساد و تشديد برخي سختگيري ها برمشكلات سيستم در كوتاه مدت غلبه كرد، بود.او در آغاز زمامداري خود ديدارهاي فراوان و ساده اي از كارخانجات، كلخوزها و شهرهاي مختلف انجام مي داد و مورد استقبال پرشور مردم قرارمي گرفت. گورباچف گمان مي كرد كه مي تواند با به وجودآوردن انقلابي در كنش هاي گفتاري رهبران شوروي و بكاربستن برخي مقررات جديد، شور و نشاطي را به جامعه شوروي تزريق كند كه تنواند در كوتاه مدت ناكارآمدي هاي سيستم اقتصادي و اداري را تاحد زيادي كاهش دهد. او در سال ۱۹۸۵ گفته بود: ”مسائل و مشكلات دهه هاي هفتاد و هشتاد نشان دهنده بخران سوسياليسم بعنوان سيستم سياسي و اجتماعي نيست، بلكه نتيجه كاستن از سختگيري در بكاربندي اصول سوسياليسم است.“ اما كسب هرنوع موفقيت در كوتاه مدت و تلقي گورباچف درباره اين نكته كه تكنوكرات ها (آپاراتچيكي ها) حزب و دولت در راه سياست هاي وي كارشكني مي كنند و همچنيم شكست سياست الكل و فاجعه انفجار اتمي چرنوبيل در اوگراين او را به اين نتيجه رساند كه بايد از اين حدود فراتررفته و مدلف و ساختار سياست هاي اصلاحي خود را در قالب راديكال تري ترسيم نمايد. گورباچف تصميم گرفت ايجاد فضاي بازسياسي را اساس كارخود قرارداده و از آن بعنوان اهرم اصلي براي حل مشكلات اداري و اقتصادي شوروي استفاده كند.
گورباچف گمان مي كرد دليل شكست تدبيرهاي اوليه وي فاصله ايجادشده ميان مردم و حكومت، بي اعتمادي مردم به حكومت و كارشكني بدنه حزب و دولت درراه برنامه هاي او است. و براي غلبه براين موانع تصميم گرفت مردم را به صدافت حكومت مطمئن سازد و آن ها را در بحث هاي مهم مربوط به سياست و اقتصاددخالت دهد. همچنين تا اندازه قابل توجهي اجازه طرح ديدگاهها و نظرات مخالفت داده شود و حكومت خود با صداقت مظالم و اشتباهات گذشته را فاش كند. گورباچف گمان مي كرد در اين صورت اكثريت مردم با حكومت احساس يگانگي مي كنند و جنبش و اميدي در آن ها ايجاد مي شود كه تعهد كاري ر افزايش خواهدداد و در كنار برخي سياست هاي نظادتي جديد در يسياري از موارد مردم خود با احساس مسئوليت و اختيار دخالت دركارها با فساد و پنهانكاري معظلات مبارزه خواهندكرد.
در پي اجراي اين ايده مطبوعات آزادي زيادي پيداكردند تا به بحث هاي مخاطره آميز دامن بزنند. برنامه هاي تلويزيوني تغيير ماهيت داد و اطلاعات مربوط به نقاط ضعف دستگاه حكومت و بحث هايي پيرامون اين كه چه سياست هايي بايد اتخاذ شود، به طور زنده از تلويزيون پخش مي شد. بعضي از فيلم ها توقيف شده به نمايش درآمدند و جنايات استالين از پرونده ها بيرون آمده و به موضوع مباحثه عمومي تبديل شد. سياست گورباچف واداركردن مردم به بحث كردن بود.” به نام گلاسنوست عملا هرموضوعي كه روزي در اتحاد شوروي از جمله محرمات شمرده مي شد، اكنون به صورت بحث هاي گسترده اي مطرح مي شد.“
و بالاخره در مهمترين اقدام گورباچف دست به تغييرساختار سياست و مشروعيت سياسي در نظام حكومتي شوروي زد. در بهار سال ۱۹۸۹ قانون اساسي شوروي تغيير يافت و مقررشد كه پارلمان جديدي به نام ” كنگره ملي نمايندگان خلق“ تشكيل شود كه دو سوم اعضاي آن كاملا انتخابي باشند. انتخابات پارلمان جديد در همان سال انجام شد كه بعدازانتخابات مجلس موسسان سال،۱۹۱۷ اولين انتخابات آزاد در تاريخ روسيه به شمار مي رفت. در طول امتخابات در تابستان ۱۹۸۹ التهاب سياسي جديدي را دامن زد به ديژه كه جلسات پارلمان جديد به طور زنده از تلويزيون پخش مي شد و تماشگران شاهد ديدني هاي بي سابقه اي بودند كه انتقادات پرحرارت از كا.گ.ب از جمله آن ها بود. اين سياست ها به همراه حركت آشتي جويانه گورباجف در صحنه بين المللي كه براي اولين بار صدورامقلاب را محكوم كرد و مفهوم ارزش هاي مشترك تمام بشريت را بر مبارزه طبقابي برتري بخشيد، موجب محبوبيت بسيار شديد گورباچف درميان دولت ها، رسانه هاي جمعي و افكارعمومي غرب گرديد. گورباچف بعنوان ابرمردي كه بزرگترين گام ها را براي صلح و دمكراسي در چند قرن اخير برداشته بود معرفي شد.
اكثرنشريات و رسانه هاي معتبر غرب او را مردسال و مرد دهه ناميدند. گورباچف از نظر شهرت و محبوبيت به جايي دسيده بود كه اكثر سياستمداران طرز اول غرب به وي حسادت مي كردند. كمتر كسي مي تواند انكار كند كه اين جو در كنش هاي سياسي گورباچف مؤثربود و او را عميقا تحت تاثيير قرارداده بود. يكي از اولويت هاي مهم گورباچف از دست ندادن محبوبيت در غرب بود.
اما در داخل كشور مي توان گفت كه اوضاع برعكس بود. سياست هاي گورباچف از جانب مخالفين بعنوان ننشانه ضعف و دعوت براي حمله به حكومت تلفي شد. سد بزرگي را كه گورباچف گشوده بود به جاي جلب مردم به حمايت از وي سوالها و چلشهاي جديي را در مورد مشروعيت حكومت و بعلاوه جايگاه خود گورباچف بعنوان كسي كه تمام عمرش را در همان دستگاهي كه امروز بسياري از قواعد و ارزش ها و اعضايش را مورد حمله قرارمي داد، گذرانده بود و علاوه برآن ادعا داشت كه در خط لنين حركت مي كند. اصلاحات گورباچف از لحاظ نظري براي اثبات اين كه نسخه جديدي از ماركسيسم انينيسم براي شرايط جديد است در وضع ضعيفي قرارداشت. هم محافظه كاران و هم اپوزيسيون همين موضوع را دليل اين مي دانستند كه بايد گورباچف اصلاحات را متوقف كند يا به شدت تسريع گرداند. روشنفكران شوروي كه ابتدا از گورباچف استقبال كردند به زودي توقعات بيشتري پيداكرده و گورباچف را مورد انتقادقراردادند. اكثريت مردم كه مطالبات اصلي آن ها مربوط به مسائل رفاهي بود مشاهده مي كردند كه در دوران گورباچف اوضاع اقتصاد و معيشت نه تنها بهبود نيافته، بلكه بدترهم شده است.
چرا كه گورباچف اهتمام ويژه اي را مصروف بخش اقتثادي نكرده بود و برنامه خاصي براي بهبود آن ارائه نداده بود. اوتنها به چند تدبير كوچك اكتفاكرده بود. از جمله بازگرداندن بخشي از زمين هاي مزارع اشتراكي به كشتكاران مزدي و تشكيل تعدادي تعاوني كسب و كار خانوادگي و كاهش شديد ميزان يارانه دولت به واحدهاي توليدي. برنامه هاي اقتصادي گوباچف كه گاه هم با يكديگر متناقض بودند در كوتاه مدت تنها منجر به وخامت اوضاع اقتصادي و تشكيل شبكه هاي دلالي مخرب شدند. يافتن دليل اين وخامت دشوار نبود. سياست هاي اقتصادي براي به نتيجه رسيدن نيازمند زمانهاي نسبتا طولاني هستند و در طرحريزي آن ها بايد جوانب گوناگوني در نظرگرفته شود و همچنين مهمتراز همه به ثبات سياسي و اجتماعي و اقتدار حكومتي نيازدارند و گورباچف هيچ يك از اين زمينه ها را فراهم نكرده بود. در نتيجه كمبود كالاهاي اساسي به شكل خطرناكي بروزكرد و مردم اكثرا با قفسه هاي خالي فروشگاه ها روبرو مي شدند. اين وضعيت سبب شد كه حمايت مردمي گورباچف به شدت تضعيف شود و او براي بهبود اوضاع به كمك هاي اقتصادي كشورهاي غربي متوسل شد و اهرم فشار بسيار نيرومندي را براي نابودي شوروي در اختيار آنان قرارداد. كشورهاي غربي اعطاي كمك هاي خود را منوط به انجام اصلاحات بيشتركردند و تنها مقداركمي كمك اقتصادي ارائه دادند. آن ها با اين كار گورباچف را به دنبال خود كشاندند.
از سوي ديگر گورباچف سياست هاي خود را به كشورهاي اروپاي شرقي تحميل كرد كه بسياري از آن ها(لهستان، چكسلواكي، و مجارستان) اوضاعي متزلزل تر از شوروي داشتند و برخلاف شوروي در آن نقاط يك اكثريت مخالف حكومت وجوداشت. اصلاحات گورباچفي كه گاه با اعمال فشارشديد براي بركناري رهبران محافظه كار همراه بود موجب سرنگوني بعضي از حكومت هاي كمونيستي در اروپاي شرقي شد و اين موضوع منجر به آشفته شدن بيشتر اوضاع داخلي شوروي و تحريك شديد مخالفان شد.
همچنين سياست گورباچف در مورد به بحث گذاشتن موضوعات حساس و بيرون كشيدن پرونده هاي گذشته و دعوت همه براي افشاگري در مورد گذشته و ابراز نظرات مخالف كه مسلما تضعيف اقتدارحكومت را درپي داشت، منجر به زنده شدن گرايش هاي قومي به مركزگريزي شد كه دهها سال بود خبري از آن نبود. به زودي شورش هاي تجزيه طلبانه در ليتواني و آذربايجان و اوكراين درگرفت و به التهاب بيشتر فضاي سياسي در مسكو كمك كرد.” آنچه كه بيش از يكصد گروه قومي اتحادجماهيرشوروي را دركنار هم نگهداشته بود ايدئولوژي جهان وطني كمونيسم و اقتدار آن بود“.به مجرد اينكه اين ايدئولوژي زير سوال رفت، مسئله مليت دوباره زنده شد. بعلاوه تجربه تاريخي نشان دده است كه در هركشوري كه اقتدار دولت مركزي تضعيف شود و التهاب و حرج و مرج سياسي بوجودآيد، نهضت هاي تجزيه طلبانه شروع به فعاليت مي كنند.
گورباچف روزبه روز بيشتر در گرداب سياسي كه تاحد زيادي خودش بوجودآورده بود گرفتار مي شد. از يكسو گروهي از محافظه كاران در حزب بصورت مخالفان جدي او درآمده و او رامسبب تضعيف شوروي مي دانستند. از اعضاي اين گروه بايد به ايگور ليگاچف عضو دفترسياسي، ولاديمير كريوچكف رئيس كا.گ.ب و ژنرال ديمتيري بازف وزير دفاع اشاره كرد. از سوي ديگر يك گروه تجديدنظرطلب افراطي هم از درون و بيرون حزب بوجودآمده بود كه بوريس يلتسين و ادوارد شواردنادزه وزيرخارجه جز آن ها بودند. اين ها مرتب گورباچف را به محافظه كاري، تزلزل و رياكاري در ادعاهايش متهم مي كردند. مي توان گفت كه ديگر كسي اطرلف گورباچف باقي نمانده بود و او روزبه روز بين فشار اين دو گروه مخالف بيشتر تضعيف مي شد. هنگامي كه در سال ۱۹۹۰ گورباچف تصميم گرفت با گرايش هاي تجزيه طلبانه مبارزه كند مورد حمله شديد گروه انحلال طلبان يلتسين و شركا قرارگرفت و ادوارد شواردنادزه كه در گذشته ازنزديك ترين ياران گورباچف بود براي شان دادن اعتراض خود از سمت وزارت امورخارجه استعفی داد.
اما اين گردش محافظه كارانه گورباچف به هيچ عنوان رضايت و اعتماد گروه محافظه كاران را جلب نكرد.در اين ميان اقدام مخاطره آميز گورباچف در تشكيل پارلمان انتخابي برايش بسيارگران تمام شد و موجب دوشقه شدن دستگاه قدرت شد. بوريس يلتسين بعني همان كسي كه گورباچف در ۱۹۸۷ او را به اتهام تندروي و قدرت طلبي از دفتر سياسي حزب اخراج كرده بود، از طريق همان مكانيسم انتخاباتي بعنوان نفر اول مسكو انتخاب شد و از آنجا كه تعيين روساي جمهوري ها از جمله وظايف پارلمان بود، يلتسين بعنوان رئيس جمهور جمهوري روسيه انتخاب شد كه قدرت انتخاباتي او در مقابل قدرت انتصابي گورباچف امتياز بزرگي به او مي بخشيد.
يلتسين كه هيچ علاقه و تعهدي به كمونيسم نداشت مي دانست كه بهترين راه براي به قدرت رسيدن او انحلال اتحاد جماهير شوروي است. چرا كه در اين صورت صندلي قدرت گوراچف مي شكست و يلتسين بعنوان رئيس جمهور روسيه بر گرملين حاكم مي شد. بنابراين وي و گروهش با تمام توان براي تجزيه اتحادشوروي تلاش كردند. در اينجا ما قصد بازگويي تاريخ را نداريم و همگان از ماجراي كودتاي محافظه كاران و چگونگي شكست آن كه منجر به انحلال اتحادجماهيرشوروي شد آگاهند. در اينجا قصد ما ارائه تحليلي جامعه شناختي در تاييد اين فرضيه است كه اين سياست هاي اصلاحي گورباچف بود كه بيش از هرعامل ديگري موجب سرنگومي نظام كمونيستي و تجزيه اتحادجماهيرشوروي شد. اصلي ترين اشكال اصلاحات گورباچف عدم تدوين يك مدل كامل براي اصلاحات و عدم توجه به ميزان ظرفيت يك سيستم سياسي و اجتماعي براي تغييربود. يك سيستم سياسي و اجتماعي مانند هر سيستم ديگري ظرفيت نامحدودي براي انقباض و انبساط ندارد و چهارچوب مفهومي سيستم يك مرز و حريم دارد كه هرچند قابل انعطاف است اما از آن مرز به بهد ديگر سيستم وجوئ ندارد و تغيير درجهت نابودي سيستم است.
بايد اين حد و مرز را شناخت و اين شناخت به وسيله تعيين اصلي ترين مولفه هاي تشكيل دهنده هويت معنايي سيستم ممكن مي شود. اما گورباچف هيچكاري در اين زمينه انجام نداد.
همچنين تدوين يك مدل كامل براي يك برنامه اصلاحي سياسي اجتماعي به اين مهنا است كه انواع مختلف نتايجي كه ممكن است سياست هايي كه سيستم را تشكيل مي دهند مورد بررسي قرارگيرند ومطمئن ترين سياست ها انتخاب شوند و سپس مدل اصلاحي وارد مرحله بعدي شود نه انكه صرفا يك سنخ نتايج احتمالي خوشينانه مطلق فرض شوند( دقيق كاري كه گورباچف انجام داد). طبعا دراين چارچوب ميزان تنش و التهابي كه سيستم مي تواند تحمل كند معين است و بيش از آن نبايد هيجان و تنش در سيستم ايجادكرد و بعلاوه اجزايي از سيستم را كه مشكل ويژه اي ندارند به هيچ عنوان نبايد مرتعش كرد چرا كه منيجه صددرصد منفي و واگرايانه خواهدبود. اشكال اساسي ديگر اصلاحات گورباچف عدم توجه به الزامات حتمي اصلاحات اقتصادي بود. تعجيل گورباچف در دسيدن به اهدافش با اصول سياست هاي اقتصادي كه درميان مدت و رداز مدت به نتيجه مي رسند در تضادبود. همچنين گورباچف از يادبرد كه شرط اساسي به نتيجه رسيدن اصلاحات اقتصادي فضاي آرام و حفظ اقتدارسياسي است. گورباچف به جاي صبر و حوصله در جراحي مفاسد دستگاه اقصادي و ايجادانگيزه هاي مادي و رقابتي جديد براي مردم، به دنبال ايجادانگيزه هاي ذهني، ايده آلي و روشنفكرانه براي توده مردم بود به اين صورت كه فرض شده بود هنگامي كه مردم مي بينند دولت چقدر صادقانه به اشتباهات و جنايات و مفاسد خودش اعتراف مي كند و آنان را دعوت به مشاركت مي كند تحت تاثير قرارگرفته و خود را به آغوش آن مي اندازند و با تعهد كارخواهندكرد و اين دولت را به تمام آلترناتيوهاي ممكن ترجيح خواهندداد. حال اينكه محتملترين نتيجه زيرسدال رفتن مشروعيت حكمومتي است كه برخي از اصول مسلم خود را زير سوال برده است.
اشتباه ديگر گورباچف گشودن مرزهاي ارتباطي رسانه اي شوروي به روي غرب بود.
هنگامي كه شبكه هاي تلويزيوني و روزنامه ها يه طور مستقيم و غيرمستقيم سبك و استانداردهاي زندگي غربي را تبليع مي كردند، گورباچف گمان مي كرد كه نتيجه آن اعتماد مردم به صداقت حكومت و افزايش انگيزه تلاش در آن ها خواهدبود. اما آنچه عملا اتفاق افتاد افزايش توقعات اقتصادي مردم در حالي كه مظام اقتصادي از پاسخ دادن به آن ها ناتوان بود، سزخوردگي آنان و عوض شدن مرجع مقايسه آن ها براي سنجش ميزان مطلوبيت مادي زندگي شان بود. درگذشته مردم شوروي زندگي خود را با زندگي نسل گذشته كشور خود مقايسه مي كردند و پيشرفت هاي قابل توجهي را مشاهده مي كردند. اما اكنون اوضاع فرق مي كرد.
فرايند الغا و ايجاد نيازهاي جديد در يك سيسم اجتماعي و اقتصادي هنگامي كه منشا اين نيازها بيرون از سيستم است و سيستم قادر به پاسخگويي به اين نيازها نيست، عاملي مهم در ايجاد بخران درسيستم است. اين بحث را مي توان در چارچوب كامل تر و مفصل تري مطرح كرد كه نگارنده قصددارد در آينده نزديك به انجام آن اقدام كند و اين فرضيه خود را قانع كننده تر سازد كه اگر سياست ختي تصلتحي گوباچف صورت نمي گرفت و سياست هاي ديگري درپيش گرفته مي شد،اتحادشوروي به هرحال با يك افول قدرت اقتصادي و سياسي بعنوان يك ابرقدرت روبرو مي شد و احتمالا از مقام ابرقدرت دوم دنيا نزول مي كرد كه اين دوره نيازمند يك فرايند مديريت بحران و دكود بود. اما به هيچ روي آن انفجار سياسي كه منجر به سقوط نظام كمونيستي و تجزيه اتحاد شوروي شد رخ نمي داد.
پایان دسامبر ۱۹۹۱ با ایجاد کشورهای مشترکالمنافع رسماً عمر اتحاد جماهیر شوروی پایان یافت. فروپاشی شوروی در سالهای واپسین قرن بیستم بیتردید یکی از مهمترین و در عین حال عجیبترین رخدادهای سده حاضر به شمار میرود. مهمترین پیامد این رخداد عظیم، خارج شدن جهان از سیستم دو قطبی و پایان جنگ سرد بود. با فروپاشی شوروی دورانی از بینظمی در عرصه روابط بینالملل پدیدار شده که هنوز هم ادامه دارد. ایالات متحده آمریکا به عنوان رقیب اصلی شوروی در دوران جنگ سرد و رهبر بلوک غرب، تلاشی را در جهت کسب رهبری تحولات جهانی آغاز کرد و مدعی است که پس از فروپاشی شوروی جهان دارای سیستم تکقطبی خواهد بود.
با اینحال، فروپاشی اتحاد شوروی موجب از بین رفتن نظام دوقطبی جهانی شد که طی چند ده سال قبلی سرنوشت سیاسی کشورها و جهان بر اساس آن تعیین شده بود. این وضع به بازیگران در صحنه جهانی اجازه داد بیشتر بر نقش فرهنگ در تعیین جنبههای مختلف سیاست خارجی خود در سطح دولت-ملت متکی شوند. از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی این وضع را تثبیت کرد که ضمن شناسایی نقش فرهنگساز سیاستمداران، نباید از این واقعیت غافل ماند که نادیده گرفتن نفوذ ویژگیهای مذهبی، باورها و سنتهای ملتها بر روند شکلدهی فرهنگ باعث عواقب ناگوار خواهد شد. تنها پس از چند سال از فروپاشی بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالتها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است.
منابع و ماخذ: خیانت به سوسیالیسم، ايراس و راه توده.
پوتين رييس جمهوري روسيه، فروپاشي شوروي سابق را بزرگترين فاجعه ژئوپولتيك در قرن گذشته كه براي مردم روسيه نيز فاجعه بود ناميد. وي در پيام سالانه خود كه به مهمترين مسايل و برنامههاي داخلي و خارجي اين كشور اختصاص دارد، قرار گرفتن دهها ميليون روس در خارج از قلمرو اين كشور و سرايت بيماري فروپاشي به داخل روسيه را از جمله عواقب منفي فروپاشي شوروي خواند.
توجه !
کاپی
و نقل مطالب از «اصالت» صرف با
کسب مجوز کتبی از «اصالت»
مجاز است !
کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «اصالت»
می باشد.
Copyright©2006 Esalat