در رشد و جهانی شدن بنیادگرایی و تروریسم
 چه کسانی نقش کليدی داشتند؟؟؟

 

پژوهشی از عمق تشکيلات افراط گرايان و نقش حاکمان نظامی پاکستان در رشد اين انديشۀ شوم و پليد

 

قسمت اول (اسکاری)

blo_chishti_beg_gul_416.jpg

 (تصويرها از راست به چپ: جنرال ضيا، جنرال حميد گل، جنرال اسلم بيگ و جنرال درانی)

«چگونه بنيادگرايی و تروريسم در پاکستان توليد و مورد بهره برداری قرار گرفت؟»

 

در کلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» به‌معنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمی‌شود.

در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبه‌رو بوده‌ایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) در اسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.

به‌علاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی در سال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که در کالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهور کرد و شعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایه‌داری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شورویقرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه‌داری» در سطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بن‌لادن، با تمام نیرو می‌کوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.

با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمی‌توان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک ‌به‌ یک میان بنیادگرایی به‌طور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یک‌سو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و به‌ویژه هر مسلمان، را نمی‌توان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. به‌خاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را به‌عنوان دولت قانونی افغانستان به‌رسمیت شناخت. به‌علاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست.

 برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً به‌معنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست.

مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است در برهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز به‌وجود آورند. اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر به‌وجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.

دولت بوش مدعی است که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است. اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جز همان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بن‌لادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان «سیا»، به کار آتش زدن مدارس دخترانه و ترور آموزگاران افغانستان مشغول بوده‌اند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هر دو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» می‌زنند، نبودند؟

نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور و سرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. جنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آورده‌اند. و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام می‌کند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بن‌لادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.

کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها در هر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترول نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است. و همان‌طور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بی‌گناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را می‌پردازند.

آیا این بار نیز ما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانی‌شدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطه‌جویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟ آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟

حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که به‌گفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد.

دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند. اما این تعبیری بسیار ساده‌نگرانه از واقعیات است.
این درست است که مردم جهان، و به‌ویژه آمریکا، از جنایتی که روز
۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، به‌حق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همه‌جانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است.

خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان! آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگ‌نظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهره‌برداری کند.
گروه تحقيق اكسفورد كه از سازمان هاى غير دولتى مستقل در انگليس است و با ديگر سازمان ها و گروههاى غير دولتى براى تبليغ و تقويت رويكردى نوين و پايدار براى تأمين امنيت جهانى همكارى دارد تازه ترين گزارش خود از تهديدات امنيتى جهان را ارائه كرد.
در اين گزارش تأكيد شده است : از زمان وقوع حوادث
۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱ رهبران غربى تروريسم بين المللى را بزرگترين خطر براى امنيت جهان توصيف كرده اند، حال آنكه به نظر مى رسد آنها به ريشه هاى اصلى اين تهديد توجهى ندارند.
محققان اكسفورد مى نويسند، اين كافى نيست كه فقط تأكيد كنيم تروريسم بزرگترين تهديد براى جهان است، آن هم در حالى كه شواهد از چنين ادعايى حمايت نمى كند.

گروه تحقيق اكسفورد تصويرى كاملاً متفاوت از تهديدات اساسى پيش روى جهانيان ارائه مى كند كه از چهار منبع و گرايش مرتبط با هم نشأت مى گيرند و عبارتند از:
اول - تغييرات جوى و به دنبال آن آوارگى مردم، فجايع طبيعى بزرگ و كمبود مواد غذايى كه موجب افزايش مهاجرت، رنج و شرارت هاى بيشتر انسانى و ناآرامى هاى اجتماعى وسيع تر و شديدتر شده است.
دوم - رقابت بر سر منابعى كه هر روز كمتر مى شوند، بويژه در بخش هاى بى ثبات جهان.
سوم - به حاشيه رانده شدن اكثريت جهان كه افزايش اختلافات اجتماعى - اقتصادى و به حاشيه رانده شدن اكثريت بزرگى از جمعيت جهان را به دنبال داشته است.
چهارم - نظامى گرايى جهانى كه نتيجه آن استفاده هرچه بيشتر از نيروى نظامى و گسترش هرچه بيشتر
تکنالوژي نظامى (از جمله سلاح هاى كشتار جمعى) بوده است.
اين گرايش ها و عوامل احتمالاً به بى ثباتى جهانى و منطقه اى شديد و مرگ و مير و كشتار مردم در چنان وسعتى منجر خواهد شد كه از هيچ تهديد بالقوه ديگرى انتظار آن نمى رود.
از ديد اين گروه، واكنش هاى فعلى به اين تهديدات نيز بيشتر به يك «الگوى كنترولى» شباهت دارد - يعنى تلاش براى حفظ وضع موجود از راههاى نظامى و كنترول ناامنى بدون پرداختن به ريشه هاى آن. گروه تحقيق اكسفورد معتقد است سياست امنيتى فعلى به يك استرتيژي نوين نياز دارد...

وقتى از افقى دور به صحنه پاكستان چشم مى دوزى، جز تند روى وتضاد چيزديگرى نمى بينى. ناهمگونى واختلاف ازدر و ديوار کشورمى بارد. نه احزاب با حكومت سر آشتى دارند، نه پارلمان حاضر به همكارى با دولت است ونه آن كه نظاميان مايل به انعطاف دربرابر انتقال قدرت به مردان سياست هستند.

شگفتى از اين كه چگونه برجامعه به شدت مذهبى وسنت گرا، حكومتى غربگرا فرمان مى راند ودركشورى با قوانين بازاقتصادى وداراى بيشترين روابط با جهان آزاد، مردم همچنان درسايه سنت هاى ديرين زندگى مى گذرانندو سرانجام چطوردر قرن ۲۱ وعصرموسوم به مردم سالارى، زمام همه اموراين سرزمين دردست نظاميان وجنرال هاست واحزاب حتى مدرن وليبرال اين كشورتنها يك تماشاچى هستند.  به اين صورت جامعه پاكستان سوژه اى بى نهايت جذاب براى دو گروه جامعه شناسان ودست اندرکاران رسانه ها است.همه چيزاين كشورى كه تنها نيم قرن ازتأسيس آن مى گذرد، بادنياى پيرامون آن متفاوت است.

جامعه شناسان به اين دليل درساختارپاكستان خيره مى شوند كه نمايشگاه انواع شكاف هاودوگانگى هاست؛ دوگانه سنت ومدرنيسم- سكولاريسم واسلام خواهى- راديكاليسم واصلاح طلبى - دموكراسى وهرج ومرج - آزادى وامنيت و.... شكاف هاى اجتماعى پاكستان اين روزها بيش از هر زمانى حادثه خيز شده است حالتى بدووخيم داردو خشونت وتحمل ناپذيرى ويژگى بارزآن گشته است.

تحليلگران - اززاويه اى ديگرپاکستان را كانون خبرى قرارداده اند؛ چرا كه براى آنها نزاع طولانى قدرت دراين سرزمين، ره آورد هاى خبرى جذابى براى خوانندگان عام وخاص دارد. حال به اين مجموعه ،روايت غربى ها پس از ۱۱سپتامبر راهم اضافه كنيد كه پاكستان را قرارگاه تجمع تروريست ها و منبع صدور ماجراجويان طالبان والقاعده به منطقه وجهان معرفى مى كنند ودراين۶ سال لحظه اى فضاى سياسى پاكستان را از تيررس دوربين هاى خويش دور نمى گذارند. (اما فقط بوش وسيا است که چشم ندارند تاببينند پاکستان چه ميکند.)

اما آيا اين تصويروتلقى ها، همه واقعيت هاى جارى پاكستان را بازگومى كند وبه راستى اين كشورغرق درانواع تضادهاى سخت وخشنى است كه هيچ راهى به سوى آشتى ومصالحه ندارد.اين تصورها درباره پديده تضاد وكشمكش درپاكستان چندان كه به نظر مى آيد جامع نيستند، تنها بخشى از واقعيت ها را براى ما آشكار مى كند و بخش ديگرواقعيت صحنه سياست پاكستان «مصالحه» درعين تضاد است.

همان اندازه كه مقوله تضاد واختلاف ميان سياستمداران با نظاميان، يا سنت گراها با ليبرال ها فراگيروعميق است مسأله آشتى ومصالحه نيزيك امربه شدت رايج وريشه داراست. بنابراين اگرقراراست پاكستان را جامعه شگفتى ها وتضادها معرفى كنيم اين شگفتى درمصالحه هاى بزرگى رخ مى دهد كه دراوج تضاد وميان سرسخت ترين دشمنان به بارمى نشيند. پس سياست دراين سامان هم چهره اى ژانوسى دارد يك روى آن جنگ وطرد است و چهره ديگرش همنشينى ومصالحه. اين مصالحه ميان همه آن طوايفى صورت مى پذيرد كه ما آنها راهميشه وهنوزدرحال جنگ مى بينيم.

ميان نظاميان وسياستمداران، ميان عملگرايان وايدئولوژيست ها و....زيرامقوله ائتلاف يا مصالحه هيچ گاه درفرهنگ سياسى اين كشورنفى وحرام شمرده نشده است، شايد برخى گروه ها واحزاب دردوره اى باب هرگونه آشتى را ببندند و حتى رقيب خويش را ازمصاديق حكومت دور معرفى كنند، اما وقتى موعد و موقعيت آن مهيا شود ازنشستن پاى مذاكره وتن دادن به تفاهم اكراه نمى ورزند. تماس هايى پشت صحنه جدال زمان چندانى تا وقوع يكى از ائتلاف ها و مصالحه بزرگ سياسى در اين كشورباقى نيست. اين پيمان آشتى قرار است ميان نماينده و نماد دوگروه سياستمداران و نظاميان امضا شود. ميان دوچهره اى كه درزمان نه چندان طولانى برضد يكديگرشمشيركشيدندوتا مرحله مرگ سياسى، اين مبارزه را پيش بردند.

کودتای نظامی جنرال ضیاء الحق در دهه هفتاد ممکن است از  ذهن و خاطر مردم پاک شده باشد. اما میراث آن هنوز گریبان­گیر پاکستان امروز است. از یک طرف، کشور پاکستان برای بازسازی نهادهای سیاسی و هویت سیاسی دست و پا می­زند از سویی ادعا های مکرر جنرال مشرف، حاکم نظامی کنونی، در خلاف آن ره می­پوید. اما مشرف، که هشت سال دررأس قدرت قرار دارد، هدایت کشوری بر عهده­ اوست که به طور فزاینده­ای رو به آشفتگی است.

شاید مشرف مسئول بیماری کنونی پاکستان نباشد، اما برای درمان این بیماری هم کاری نکرده است.  نیروهای امنیتی پاکستان مسجد سرخ  اسلام­آباد  و جمیعه حفسا- حوزه علمیه زنان در مجاورت این مسجد- را محاصره کردند و با افراد مسلحی درگیر شدند که نسبت به درگیری بی­میل نبودند. چه این افراد مسلح تسلیم شوند و چه مقهور نیروهای مشرف، میراث نظامی­گری در پاکستان به قوت خود باقی خواهد ماند. جهاد یا جنگ مقدس که از دوران ضیاء آغاز شد، همچنان جزئی از میراث ماندگار  این کشور است.

حاکم نظامی قبلی به شکل لجام­گسیخته، با حمایت ایالات متحده به گروهی از جوانان فرصت داد که در لوای جهاد، نقش مقاومت در برابر حمله شوروي سابق به افغانستان در سال هفتادونو را ایفا کنند. در عوض برای ضیاء این حمایت آمریکا به معنی میلیاردها دالر کمک سخاوتمندانه­ اقتصادی و نظامی بود. امروز مشرف هم نقش مشابهی به اجرا گذاشته است.  او نیز به عنوان عضوی کلیدی درجنگ آمریکا علیه ترور از واشنگتن میلیاردها دالر دریافت می­کند.

در عوض وعده کرده که پاکستان را از نفوذ اسلام­گرایان جهادی خلاص کرده و در جهت پیشبرد ارزش­های لیبرالی و روشنگری بکوشد. اما به نظر می­رسد که طعم شیرین قدرت سیاسی به مذاق مشرف خوش آمده است. موضع او به عنوان حاکم نظامی و اداره کننده کشور موجب تداخل منافع شده که تحلیل­ها نشان می­دهد در نهایت با این روند منافع آمریکا را تأمین نمی­ کند.

تا زمانی که حکومت در پاکستان در دست نظامیان باقی بماند، توانایی ایجاد اصلاحات برای تبدیل شدن به کشوری معتدل و میانه­رو در هاله­ای از ابهام باقی خواهد ماند. فعلاً تظاهر مشرف به این که چهره­ای ملی و منتخب مردم است و حمایت گروهای سیاسی لیبرال را با خود دارد، مورد تردید جدی قرار گرفته است.

بعد ازپایان کشتارمسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت: این [ واقعه ] پدیده ‌ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود.

اظهار نظر هادلی یکی از درست‌ ترین توصیف‌هایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکایی‌ها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبش‌هایی مقصر بوده‌اند.  

سال هفتادونو آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بین‌المللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که قطعات نظامي شوروي به افغانستان آمدند ، درایران انقلاب اسلامي به رهبري خميني صورت گرفته بود و پاکستان در پی کودتای جنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط ‌کرد.

 ضیا الحق در حقیقت کسی بود که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ‌ترین پدیده‌های تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروه‌های اسلام ‌گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکت‌های تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار می‌رود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است.   ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی ‌اش در اپریل هفتادونو به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بین‌المللی خنثی کند.  بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی شوروي در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود.

 در حالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ‌ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکت‌های افراطی سوق داد.  بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاست‌های آمریکا بود. سازمان سیا در سال هفتادونو درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از بنيادگراهاي افراطي را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می‌ جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.

 ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمک‌های نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبش‌های افراطی و مسلح کردن آن‌ها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت کودکستان  جهادگرانی به شمار می‌رفتند که در افغانستان می‌جنگیدند.

  به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمک‌های مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبش‌های رادیکال اسلام‌گرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلام‌آباد که مسوول قبلي  آن، مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران سالانه از هزاران دواطلب جدید ثبت نام می‌کردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل می‌شدند که دوشادوش سایرین در افغانستان می‌جنگیدند.  کشورهایی مانند عربستان سعودی ، مصر، کويت ، امارات متحده عربي و... بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمان‌های مذهبی تندرو هاي اسلامي افراطي  در پاکستان سهیم شوند.  

در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمان‌های خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریست‌ها و گروهای ‌نظامی افراطي است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشانده‌اند و به نیروهای طالبان در عملیات‌شان در خاک افغانستان کمک می‌کنند.

در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزش‌های مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکاة در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای مردم پاکستان اجباری شد. این بخش از کمک‌های مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندی‌ها که شاخه‌ای بومی از سنی‌های هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنی‌ها که ریشه‌هایشان از مدرسه‌ای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) می‌آید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاه‌های بسیار نزدیکی به وهابی‌های عربستان دارند. امروز مدارس مذهبی دیوبندی‌ها و بریلوی‌ها که شاخه دیگری از سنی‌های جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابی‌ها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.  

در دوران ضیا الحق با گرایش بیشتر مدارس مذهبی پاکستان به حرکت‌های افراطی و بنیادگرا شکاف موجود در درون جریانات مذهبی عمیق‌تر شده و در نهایت به درگیری‌های تجزیه ‌طلبانه ‌ای منتهی شد که از آن زمان تا کنون جان هزاران نفر را گرفته است. حمایت ویژه ماشین حکومتی پاکستان از مدارس دیوبندی‌ها واختصاص کمک‌های متمول خارجی به سازمان‌های تندروی وهابی در این دوران موجب وخیم‌تر شدن شدت اختلافات شد. سازمان‌ تروريستي سپاه صحابه پاکستان در همین دوران شکل گرفت .

وحرکت‌های شیعه نیز در پاسخ جنبش‌های تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردندو ایران به پشتوانه ‌ای پولي و سیاسی برای حرکت‌های شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان و

سعودی ‌ها در مقابل گروه‌های سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تجزیه‌طلبانه دامن زدند.

زاهد حسین، از نویسندگان وال‌استریت ژورنال در این باره می‌گوید:  درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولت‌های مسلمان عربستان سعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان پراکسی‌ها و متحدان خود با یکدیگر مبارزه می‌کردند.  عباس رشید، محقق و روزنامه‌نگار برجسته پاکستانی نیز در این باره در کتاب‌اش با عنوان سیاست و دینامیسم حرکت‌های خشونت‌آمیز تجزیه‌طلبانه می‌نویسد: در دهه هشتاد سازمان‌های اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدان‌شان درگیر مبارزه‌ای شدند که در خیابان‌های شهرهای پاکستان جریان داشت.

اوایل دهه هفتاد تنها چند مدرسه مذهبی در گوشه و کنار پاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی می‌پرداختند و از لحاظ مدیریت و سیاست‌ها نیز فقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند امادرسال هشتادوهشت زمانی که ضیا الحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد بیش از هشت هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در سراسر پاکستان تحت حمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بر بيست وپنج هزار مدرسه مذهبی ثبت نشده نیز با کمک هاي سخاوتمندانه خارجی در سراسر اين کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شده بودند. در سال‌های بعد این مدارس در شکل‌گیری جریان‌هایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی از جهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنه‌های جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند.

طی سال‌های بعد از حادثه يازده سپتامبر نیز ریشه‌های بسیاری از فعالیت‌های تروریستی بین‌المللی مانند بمب‌گذاری‌های لندن در این مدارس کشف شد.

  از آن زمان تا کنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بوده است و تلاش‌ های متعدد دولت‌های غیرنظامی برای اصلاح و سیاستگذاری این مدارس عقیم مانده است. بر اساس آمار دولتی هم اکنون سيزده هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته می‌شود که تعداد آن‌ها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است.  

بر اساس گزارشی که اخیراً از سوی موسسه بین‌المللی بحران(ICG) در بروکسل، بلژیک منتشر شده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون نفر در این مدارس ثبت نام کرده‌اند. اکثر این اشخاص بین پنج تا هجده سال سن دارند و از فرزندان خانواده‌های فقیر پاکستانی هستند.

همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیم‌ خانه‌ها سالانه هزاران تن از کودکان بی‌ سرپرست نیزازاین مدارس سردرمی ‌آورند. تعداد  افراد خارجی نیزکه در این مدارس تحصیل می‌کنند هزاران نفر برآورد می‌شود که اکثریت آن‌ها را مهاجرين افغانی وجوانان آسيايي مرکزي تشکيل می‌دهند.   با در نظر گرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغ‌التحصیل این مدارس کم ازکم می‌توانند شغلی به عنوان روحانی مساجد محلی در نقطه ‌ای از پاکستان پیدا کنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظر نمی‌رسد. بیشتر این مدارس که پیش ‌تر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینه‌هایشان به کمک‌های سازمان‌های خیریه مذهبی(که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابسته‌اند و بخش قابل توجهی ازکمک را ازپاکستانی‌های مهاجر در سایر کشورها و سازمان‌های خیریه اسلامی بین‌المللی دریافت می‌کنند.  

برای مثال پاکستانی ‌های ساکن بریتانیا که در سال‌های اخیر رفته رفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود نود میلیارد روپیه به این مدارس کمک می‌کند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیات‌های مستقیم برابر است!

مدارسی که با حمایت مالی سعودی‌ها وشيخ نشينان خليج در مرز پاکستان – افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمان‌هایی مانند القاعده فعالیت می‌کنند تبدیل شده است.  این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود هشت هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کرده‌اند .  در حقیقت این ناحیه مرزی نقطه اصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است.

به رغم میلیاردها دالر کمک‌های دولت آمریکا به سرویس‌های اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترول قانون ادامه می‌دهند. این مساله تاب و تحمل جهان را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رئیس جمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است.  

مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریان‌های تروریستی را در پاکستان دارد رفته رفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی از دست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است. او خود بارها در سخنان ‌اش به تلاش‌هایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال می‌شود استیصال ناشی از عدم کامیابی را از سخنان‌اش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده می‌گیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیا الحق به میراث گذاشته هرگز نمی‌توان تنها با اتکا به قدرت نظامی ساقط کرد.

مشرف خود در این باره می‌گوید:  بارها در سکوت شب تنها دراتاق مطالعه‌ ام به این فکر فرو رفته ‌ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقه‌های مذهبی آن در وفاق کامل به سر می‌بردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟ پاسخ این است که بیماری ما از سال هفتادونو آغاز شد.

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !

  

 یکشنبه، ۱  جون   ۲۰۰۸

www.esalat.org