مولانا عبدالکبیر
فرخاری
درویش هنر پرور
غـنی برخویش مینازد که جـام زر زجـم دارد سر رفعت به گـردون نزد ارباب حشم دارد
رزنج دیگران لبریز دارد کیسه چون قارون شب راحـت در آغـوش پـری پیکر سنم دارد
رود بر خواب ا شب تا سح در بست سنجاب چه پروایش دل همسایه گر سیلاب غم دارد
بدرویش هنر پـرور بـنازم کز سـر غـیرت نسایـد سر بپیش کـس که مـال بیش و کم دارد
برنـج دست خـود بالـد که یابد لقمه ی نانی نـگویـد در دل شـب حـاتم طـایی کـرم دارد
مقام فقر میگوید حلال است هر حرام اینجا گـناهـی کـی شـکار آهــوی بیت الحرم دارد
رود شبـنم ببام کاخ کیهان هر سحـر گاهی بگیرد دربغـل خـورشید تا یک قـطـره نـم دارد
ز جمع نفـی و اثـبات است کنه زند گانی ها سـر باطـل زنند آخـر به ژوبینی دو دم دارد
ندارد حـرف بـی معـنی به بازار ادب راهی سخـن هـنگام شـادابی نـوای زیر و بـم دارد
کلام آبستن طـفـل حقـیقت میشود روزی سخنورچون صدف مضمون گوهردرشکم دارد
سزاوار است" فرخاری" ببالی از سر افرازی
کله بشکن که اهل دل ترا گر محترم دارد
۳ اگست ۲۰۱۱
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat