دوشنبه، ۲۰ دسامبر ۲۰۱۰


انجنیر حفیظ الله حازم

 

                                                                   

 

دیده به چشم

 

رمز در نگاهت

مرز خلوت بود

و سپیده ها

از بهم خوردن مژگانت

خواب می شکستند

و آفتاب هنگام لغزیدن

از هم بوسی ات

در عطش میسوخت

و نجوایی سر میداد

و تکرار زمزمه میکرد

ای کاش

رفتن در من ساکن بود

و حضور جاودانه

تا در دید چشمت

مکانم

و در تو میماندم

تا یاوه گردی ها اذیتم نمیکرد

و حسرت در من قالب نمی گشت

و من

سکوت میکنم

و خاموش میمانم

و نفس را در خود میمیرانم

تا اذیتت نکند

و راه تمامین شب را

در گذرگاه نور میمانم

تا امتداد روشنایی

و تا صبحگاهان

تا تو چشم گشایی

و من ترا در دیده داشته باشم.

 

انجنیر حفیظ الله حازم

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org