چهارشنبه، ۸ اگست ۲۰۱۸
دکتور صبورالله سیاهسنگ
چرا وامدار زهما هستم؟
[][][][] متن کامل [][][][]
گرچه شناسنامه نگاری همیشه بد نیست، برای آشنایی با کسانی به بزرگی زهما، بهتر است رو آوریم به کارنامه ها و آسیب شناسی دیدگاهها، دریافتها و پردازهای شان. ورنه، به بیان فروغ فرخزاد "هر آدمی که به دنیا می آید، تاریخ تولدی دارد و اهل شهر یا دهی هست". مگر نیای بزرگ مان نگفته بود: ". . . تو همان اندیشه ای/ مابقی تو استخوان و ریشه ای"؟
علی محمد بر کدام زمینه شگفت و بالید و برای "زهما" شدن چند سنگلاخ را پیمود؟ پیش از رفتن به اروپا، در دانشگاه کابل چه جایگاه داشت؟ در انگلستان تنها زبان دوم آموخت یا آگاهی فراتر از آن؟ با کدام دستاوردها و چشمداشتها به خانه برگشت؟ چه میخواست؟ آیا نبشته ها و برگردانهایش در افغانستان خواننده یافتند؟ با رهبران دو نیروی چپ در پایتخت چه نزدیکیها و دوریهایی را آزمود؟ از سخنانش در پیرامون محمد ظاهر شاه و نور محمد تره کی، اکرم یاری، طاهر بدخشی و دیگران چه میدانیم؟ چگونه به چین رفت و آنجا در کوره "انقلاب فرهنگی" چها دید؟ چرا خانه نشین، زندانی، آواره و در فرجام خاموش شد؟ آیا باید میسرود؟ و پرسان پسین: چرا وامدارش هستم؟
شناسنامه
=====
برگهای ۴۵۷ و ۴۵۸ "قاموس شناسنامه افغانستان همروزگار" (چاپ چهارم/ کانادا، ۲۰۱۲) مینمایانند که لودویگ آدامیک زیستنامه او را در یک پاراگراف نگاشته است:
«علی محمد زهما در قندهار/ ۱۹۲۸ چشم به جهان کشود. پدرش جان محمد (زاده ارزگان/ تبعید به قندهار به فرمان امیر عبدالرحمان) نام دارد. او تا صنف دهم در مکتب احمدشاه بابا/ قندهار، سپس لیسه حبیبیه/ کابل درس خواند. در ۱۹۵۰ از دانشکده ادبیات دانشگاه کابل فارغ شد. به "دانشکده آموزشهای خاوری و افریقایی" (لندن - انگلستان) رفت و پایان نامه را در رشته تاریخ افغانستان نوشت. در ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۴ به نگاشتن کتابهای درسی در چارچوب وزارت معارف پرداخت. در ۱۹۵۶ بار دیگر برای پژوهش پنج ساله در پیرامون موزیم بریتانیا و اندیا آفیس رهسپار انگلند شد. در ۱۹۷۱ برگشت و استاد دانشگاه کابل گردید. در پایان ۱۹۷۱ از سوی حکومت [صدارت موسا شفیق] به چین فرستاده شد. در دانشگاه پکن زبان و ادبیات فارسی درس میداد. در ۱۹۷۴ واپس آمد و چهار سال خانه نشینی ناگزیر را پذیرفت. در ۱۹۷۹-۱۹۸۰ زندانی شد و به دنبال شکنجه دیدنها به بستر بیماری افتاد. در ۱۹۸۰ مشاوریت اکادمی علوم، در ۱۹۸۴ گردانندگی انجمن نویسندگان و پس از آن ریاست انجمن تاریخ را به دوش گرفت. در ۱۹۸۵ برای تیمارداری راهی هندوستان شد و از آنجا با خانواده به آستریا رسید. زهما نویسنده کتابهای فراوان و برگرداننده پرآوازه کمابیش بیست اثر از آدامیک، برتولد، فریسر تایتلر، روزینتل و دیگران است.»
گرچه در نبود سند، نشانی کردن هر تاریخی برای سال تولد زهما میتواند پرسش انگیز باشد؛ با یاددهانی دوباره این پاره که سرگذشت درخت خانوادگی، به ویژه زندگی دشوار پدر و پدربزرگش، ارجناکتر از دانستن تاریخ دقیق چشم کشودن خودش است، گاهنامه فراغت (بیست و دو/ بیست و سه سالگی) از دانشکده ادبیات در ۱۹۵۰، نادرست بودن ۱۹۲۸ را نشان نمیدهد.
گذر از سنگلاخها
=========
علی مردان خان - پدربزرگ زهما - از آزادیخواهان نیرومند و زمیندار ارزگان بود. بسنده است هزاره بودنش نیز به شماره افزوده میشد تا آوازه "باج ندادن به امارت و ارج ننهادن به امیر" به گوش عبدالرحمان آهنین میرسید. کیفر روشن است: شکنجه دیدن و کور شدن در پشت میلههای زندان زیرزمینی ارگ.
او که پس از سپری کردن سالهای ستم، مشتی استخوان گشته بود؛ "رها" گردید و به قندهار فرستاده شد تا بیرون از زندان بمیرد و افسانه اش پندی باشد به هر آنکه خواب ایستادگی در برابر تخت و پایتخت بیند.
و این تصادف شگفت، شوخی یکم اپریل با تاریخ نبود: پیش از آنکه گزارش مرگ علی مردان به بارگاه امیر چهار چشم به کابل رسد، مژده مرگ امیر به گوش علی مردان نابینا به قندهار رسید.
پس از غروب او، روشنای آزادگی باید بر فرزند برومندش جان محمد آواره در قندهار میتابید. این بخش زیستنامه پدر زهما تیره مینماید. برخی میگویند در درازنای چهار دهه زندگی تبعیدی (۱۹۰۰ تا ۱۹۴۰) با رنج و تنگدستی درآویخت، ولی در پرورش علی محمد کوتاهی نکرد و توانست گواه بالا رفتن فرزند از نردبان پیروزی باشد. شماری به آن باور نیستند و می آورند: اگر وضع اقتصادش خوب نمیبود، زمینه پیشرفت چشمگیر فرزندش در آموزشگاه قندهار فراهم نمیشد. چگونه ممکن است کودک یا نوجوان هزاره در میان دهها شاگرد بومی که شاید در نهاد برخی از آنان گرایش هزاره بیزاری/ هزاره ستیزی نهفته بود، به موانع مواجه نشود؟"
دکتور حسن شرق صدراعظم نخستین رژیم جمهوری افغانستان میگوید: «طرح مساله به این شیوه که همصنفان یا معلمین قندهاری احتمالاً مانع پیشرفت محمد علی زهما میشدند، درست نیست. نباید دیدگاه تفرقه آمیز امروزی را بر دوران هشتاد/ نود سال پیش به شکل تخیلی تحمیل کنیم. یکی سیاست علنی ضد هزاره امیر عبدالرحمان است و یکی ذهنیت عامه مردم افغانستان. میان این دو موضعگیری زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. اقوام، ملیتها، نژادها و گویندگان زبانهای مختلف کشور تا همین چند سال پیش دوستانه و صمیمانه در کنار هم زندگی و روابط داشتند. اصلاً به فکر کس خطور نمیکرد که از دوست، همصنف، همکار، همسایه یا دکاندار سرکوچه بپرسد: از کجا هستی؟ به کدام مذهب هستی؟ ملیت و نژادت چیست؟ منطقی برای همچو سوالها موجود نبود. پرسیدنش عیب بزرگ تلقی میشد.
علی محمد زهما را از دوران نوجوانی میشناسم. آدم فوق العاده مستعد و دارای قریحت استثنایی بود. در هر گوشه مملکت که درس میخواند، کسی نمیتوانست مانع پیشرفت او شود. در قندهار تولد و بزرگ شد. پشتو را مانند زبان مادری آموخت و در تقریر و تحریر بر آن مسلط بود. در امتحانات بلند ترین نمرات را میگرفت. چگونه حریفش میشدند؟ از طرف دیگر، آیا پیش از تبعید شدن خانواده آبایی زهما، قندهار هزاره نداشت؟ آیا رابطه پشتونهای قندهاری با آنها دشمنانه بود؟ کدام واقعه مستند از برخوردهای خراب جمعی که تبعیض نژادی در مقابل اقوام و ملیتها و مذاهب دیگر را نشان بدهد، به یاد دارید؟
زهما با همان استعداد استثنایی مبادی لسان انگلیسی را در دوران متعلمی یاد گرفت. پیش از قرارداد پروژه وادی هیرمند با امریکا، سیاحان خارجی کمپهایی در حومه قندهار داشتند و مخصوصاً با جوانان تحصیلکرده تماس میگرفتند. مطمین نیستم، اما شاید یک تعداد امریکاییها یا اروپاییها در لیسه قندهار مضمون انگلیسی را درس میدادند.
خاطره یی از دیدار با زهما دارم: سال ۱۹۵۴ یا ۱۹۵۵ در دفتر "قلم مخصوص صدارت" به دیدنم آمد. چند جلد کتاب در دستش بود. گفت: دکتور علی احمد پوپل وزیر معارف مرا خوب نمیبیند و در نتیجه، یگان کارشکنی غیرمترقبه بر سر راهم رخ میدهد. میخواهم صدراعظم صاحب [محمد داوود] را ببینم، کتابهایم را سند آورده ام و پیش شما میگذارم تا قبل از قرار ملاقات به وی نشان بدهید. گفتم: درست است. میتوانید فردا احوال بگیرید.
شام آن روز وقتی سردار محمد داوود خان را دیدم، با خنده گفت: "این کتابها را اگر خودم هم مینوشتم یا ترجمه میکردم، هر وزیر معارف مرا بد میدید! جوان واقعاً کار ارزشمندی انجام داده است. از حق نگذریم، شاید شخص وزیر در جزییات قضیه دخیل نباشد. هر انسان دوست و دشمن، موافق و مخالف دارد. ممکن یکی از بدخواهانش از روی همچشمی در رابطه با خودش یا آثارش اطلاعات مغرضانه به دکتور پوپل داده باشد. هر وقت بیاید، با او ملاقات میکنم."
فردای آن روز ملاقات صورت گرفت. من در جریان صحبتهای شان نبودم. تنها در وقت خداحافظی متوجه شدم که زهما راضی و خوشحال به نظر میرسد.
یادآوری یک نکته دیگر را هم ضروری میدانم: زهما پیش از گرفتن سکالرشیپ و رفتن به اروپا دارای اندیشه چپ بود و دغدغه تغییر بنیادی جامعه را در ذهن داشت. بعید نیست اگر در انگلستان با عناصر نخبه و پیشگام جنبش مارکسیستی علایق و ارتباطات شخصی هم پیدا کرده باشد.»
الگوی نگاه انتقادی
===========
زهما کشورش را دوست داشت، ورنه سه چهار باری که برای فراگیری آموزش بیرون رفته بود، میتوانست نیاید و زندگیش را از هر نگاه رونق فزونتر بخشد. او برگشت، "بینش انتقادی" پیشه کرد و بدون فواره احساسات و شعارهای برهنه مارکسیستی به روشنگری پرداخت. زهما کمابیش ده سال پیش از پدیدار شدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جریان دموکراتیک نوین/ سازمان جوانان مترقی سخنان سیاسی خود را به سادگی از غربال سانسور شاهی گذر میداد.
هنگامی که گزینه نبشته ها و برگردانهای سه ساله اش با عنوان "مقالات اجتماعی و فلسفی" از سوی دانشگاه کابل راهی چاپخانه میشد، او در دیباچه سه پاراگراف کوتاه نوشت:
«ریاست محترم پوهنتون به پاس تعمیم علم و عرفان در کشور، اندیشه سودمند و اقدام بجا دانست تا مقالات اجتماعی و فلسفی مرا همردیف سایر نشرات پوهنځۍ ادبیات به دست طباعت و اشاعت بسپارد.
این سلسله مقالات، به صورت عموم، برای آن تدوین گردیده تا شعور محصلان و محصلات را در موضوع پدیدههای جامعه زنده سازد یا لااقل ایشان را متوجه روابط اجتماعی و فرهنگی نموده و در عین زمان نسبت به موسسات اجتماعی و ثقافتی فکر انتقادی را در آنها بپروراند. چرا؟ برای اینکه وجدان و افکار آدمیان ساخته و بافته آن شرایط اجتماعی است که در آن زندگی میکنند. روش فکری هر شخص، چه دانشمند و عامی، چه انجنیر و هنرمند، چه دهقان و پیشه ور، از خصوصیات اجتماعی و طبقاتی به اشکال و درجات متنوع و مختلف متاثر میگردد.
چون گریز از نفوذ جامعه امکان ندارد، پس شایسته و ارزنده است تا محصل نه تنها از پدیده های جامعه و فرهنگ به صورت مجزا و علیحده آگاهی داشته باشد، بلکه عوامل و شرایط اجتماعی و مناسبات آن را با زندگی روینده و جاندار بداند و سپس در پرتو و به دستیاری این اصل چنان قدرت و توانایی یابد تا وقایع و مسایل اجتماعی را از نگاه واقع بینی ارزیابی کند.»
(زهما - دهم اسد ۱۳۳۹ خورشیدی [یکم اگست ۱۹۶۰])در روزگاری که بسیاری از خوانندگان با تماشای هر "اثر خارجی" و نامهای بزرگ نویسندگان به الفبای لاتین تحت تاثیر میرفتند، زهما بر برخی از آنها نقد مینوشت. مشت نمونه بسیار: "آهنگ فلسفه نوین در فرانسه قرن هژده" با واکنش به پندار میخاییلوفسکی درباره ماتریالیزم و جوانان، شرح اندیشه های هولباخ، هیلویتیوس، دکارت و جان لاک، "قوانین تحول و انکشاف از نگاه فلسفه" و زنجیره یادداشتهای انتقادی بر کارکردهای ناکام سازمان ملل در رابطه با صلح جهان در مجله «ادب» (نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه کابل) از دسمبر ۱۹۶۰ تا دسمبر ۱۹۶۱
نیرنگ نهان با نام زهما
=============
پیدا نیست چرا نام نویسندگان باخترزمین از پیشانی دوازده ترجمه زهما در گزینه "مقالات اجتماعی و فلسفی" (به اهتمام حبیب الرحمان هاله/ اگست ۱۹۶۰) زدوده شدند تا وانمود شود که نه برگردان، بل نوشته علی محمد زهما هستند. این ماجرا بیشتر کنجکاوی انگیز خواهد شد اگر بدانیم که همه آن مقالات در ۱۹۵۷، ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ با نشان آشکار "مترجم: علی محمد زهما" در مجله دوماهه «ادب» چاپ شده بودند.
از رویداد پیشگفته برمی آید که دست اندرکاران پشت پرده، بدون اینکه کتاب را به خودش نشان دهند، از وی خواستار نگارش دیباچه نیز شده بودند؛ ورنه او روپوش و برگه نخست را بیدرنگ درست میساخت و هرگز نمیگذاشت چنین تایپ شود: اثر علی محمد زهما
چرا حبیب الرحمان هاله که سالها مدیر مسئول «ادب» بود و یکایک آن برگردانها در پیش دیدگانش پخش میشدند، نادرستی به این زشتی و درشتی را نادیده گرفت؟ اگر لغزش تایپی میبود و یکی دو جا رخ میداد، شاید بخشودنی میبود.
زهما: سویتیزم و مائویزم
==============
«کمیته تدارک کنگره اول (کنگره موسس) برای نخستین بار در جمال مینه و در منزل شخصی استاد رضا مایل هروی دایر گردید. این منزل در آن زمان توسط ببرک کارمل کرایه شده بود. در ترکیب کمیته تدارک کنگره اول میر غلام محمد غبار رهبر جمعیت وطن، نورمحمد تره کی عضو برجسته رهبری ویش زلمیان، پوهاند علی محمد زهما استاد فاکولته ادبیات، ببرک کارمل اشتراک کننده فعال اتحادیه محصلین دوران حکومت شاه محمود خان، میر اکبر خیبر، محمد طاهر بدخشی و محمد صدیق روهی نمایندگان برجسته همه نسلهای کشور اشتراک فعال داشتند. توافق برای تشکیل کمیته تدارک کنگره طی ماهها جر و بحث آزاد صورت گرفت، اما در آغاز سال ۱۳۴۲ خورشیدی [۱۹۶۳] پوهاند علی محمد زهما با استفاده از یک فیلوشیپ با اجازه کمیته تدارک کنگره به اروپا رفت. غبار با کارمل روی طرح مسایل سازمانی سیاسی اختلاف نظر پیدا کرد و با حشمت خلیل فرزند فرهیخته خویش از اشتراک در تاسیس جمعیت دموکراتیک خلق کناره گیری نمود. صدیق روهی نیز به مقصد استفاده از بورس تحصیلی بیروت از مبارزه متشکل سیاسی دست کشید.» (برگهای ۱۴۸ و ۱۴۹ "ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان"، دستگیر پنجشیری/ پشاور- پاکستان، ۱۹۹۹)
به این نوشته پنجشیری باید شک کرد؛ زیرا گروه نامبرده میخواست نخستین سازمان چپ کمونیستی را بنیان نهد، نه جمعیت یا حزب دموکراتیک خلق افغانستان را. غبار در همان زمان رهبری "جمعیت وطن" [سال تاسیس: ۱۳۲۹ خورشیدی] را به دوش داشت. همچنان، در یادداشت زیرین دیده میشود که اروپا رفتن زهما "به اجازه کمیته تدارک" نبود:
«به منظور انجام کار سیاسی در حوزه ها، جلب اعضای جدید و آمادگی برای تشکل حزب سیاسی، کمیته تدارک به وجود آمد. در تاسیس این کمیته به ویژه ببرک کارمل نقش عمده ایفا نمود. وی با استفاده از شناختها، درکها و مناسبات وسیع سیاسی خویش ضرورت و امکان ایجاد و رشد آن را به حزب سیاسی مستدل ساخت. کمیته تدارک در آغاز متشکل از شش تن در پاییز ۱۹۶۳ ایجاد گردید و اعضای آن عبارت بودند از ببرک کارمل، میر غلام محمد غبار، میر اکبر خیبر، نورمحمد تره کی، علی محمد زهما و صدیق الله روهی. طاهر بدخشی اندکی بعد به آن پیوست. هادی محمودی در چند جلسه اولی کمیته تدارک شرکت کرد و بعداً با آن مقاطعه نمود. میر محمد صدیق فرهنگ که با عضویت نورمحمد تره کی در کمیته متذکره اختلاف داشت، پس از چند جلسه، از شرکت در آن اباء ورزید، ولی مناسبات نزدیک خویش را با ببرک کارمل حفظ کرد.
روهی و زهما پس از مدتی یکی پی دیگر بالترتیب راهی لبنان (یونیورستی بیروت) و یکی از کشورهای سکاندیناوی با استفاده از فیلوشپهای آموزشی شدند. بهرغم آنکه اعضای کمیته با عزیمت ایشان به خارجه غرض ادامه تحصیل و تجربه اندوزی مخالف بودند، ولی آنان نپذیرفتند و رفتند. به این طریق عضویت ایشان در کمیته تدارک معوق ماند و عملاً پایان یافت.» (برگهای ۱۳۱ و ۱۳۳ جلد اول "یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی"، سلطانعلی کشتمند، ۲۰۰۲)
«در آن حلقه که من [سلطان علی کشتمند] هم شرکت میکردم، ببرک کارمل رهبری آن را به عهده داشت. این حلقه ها در آغاز مجزا از همدیگر بودند. بعداً با هم به نحوی متحد شدند و در تحت رهبری مفهوم شده، کمیته یی به وجود آمد که موسوم به "کمیته تدارک" بود. کمیته تدارک هفت عضو داشت و در آن، در آغاز ببرک کارمل، میر غلام محمد غبار، میر اکبر خیبر، نور محمد تره کی، صدیق الله روهی و علی محمد زهما بودند. بعد از مدت کوتاهی محمد طاهر بدخشی هم به آن پیوست. پس از مدتی آقای غبار از آن کناره گرفت. آقایان علی محمد زهما و صدیق الله روهی به خارج از کشور مسافرت کردند. این کمیته بعداً تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تدارک دید.» (برگ ۱۳۰ "افغانستان در قرن بیستم"، ظاهر طنین/ تهران - ایران، ۲۰۰۵)
شماری از دوستداران جریان دموکراتیک نوین/ "شعله جاوید" نرفتن زهما به حزب دموکراتیک خلق افغانستان را فال نیک گرفته و آن را "نفرت از رویزیونیزم و سویتیزم" میدانند. آنان بدون نمایاندن سند می افزایند: "قوت استدلال زهما و غبار برای راهاندازی یک جریان فراگیر ملی با مایه های چپ آزادیخواهانه [مائویزم؟] انگیزه کناره جویی طاهر بدخشی و صدیق روهی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردید."
چند تن از بزرگان سازمان آزادیبخش مردم افغانستان [ساما] شاید از روی دوستی زهما با هادی محمودی، او را نیز برچسپ "سنتریست" میزنند و میگویند: "زهما در پیریزی ساما نقش داشت". گپ نادرست تر ازین نمیتوان گفت.
بیرون از آوازه ها و این پندار که زهما شاید التفات عاطفی به مائویزم داشت، سند نمایانگر پیوندش با جریان دموکراتیک نوین یا ساختارهای مائویستی پس از شعله جاوید دسترس نیست. اگر سخن از دوستی با اکرم یاری، صادق یاری، هادی محمودی و چند مائویست دیگر باشد، زهما همان نزدیکی را با نورمحمد تره کی هم داشت و همیشه با او به پشتو میگفت.
«باز هنگامه آمد و شد دیدارها بالا گرفت و حلقه ها و محفلها به خیز و جست آغاز کردند. در محافل چهره های نو ژستها و اداهای نو و قسماً کلمات آهنگ دار نو جلب توجه مینمود. مضمون سوسیالیزم هم در محافل ورد زبانها میگشت، اما روح انقلابی آن جولان نداشت. اکثراً درک نمیشد که رویزیونیزم معاصر روح انقلابی مارکسیزم لنینیزم را از آن گرفته و دموکراسی اش را با طبع بورژوازی سازگار ساخته است. از همین سبب، حتا محمد ظاهر شاه هم سوسیالست شده است.
به یاد می آورم که نور محمد تره کی روزی در یک بحث - خنده بر لب - میگفت: ما سعه صدر داریم؛ اگر سردار داوود هم سوسیالیست شود، او را بدرقه کرده به آغوش میگیرم. من [هادی محمودی] به او گفتم: وقتی سردار محمد داوود خان سوسیالیست شود، مانند این است که از خانه هندو قرآن براید. اما نمیدانستم که تره کی این اجنت کا جی بی (و به قول ریویزیونیزم شوروی: "اجنت سی آی ای") خودش یک اجیر رویویزیونیزم معاصر است و از زبان مولایش، سردار محمد داوود را که با این باند در تماس بود، حتا تمویل میکرد، "شهزاده سرخ" میخواند و میگوید که او یک سوسیالیست است.
از زبان علی محمد زهما شنیدم که با ټولواک (محمد ظاهر شاه) در چمن کاخ گلخانه، هنگامی که مشغول چای نوشی و گرم صحبت بودند؛ پادشاه به او گفت ازین طرز زندگی که تنها در گوشه یی بخزد و از مردم دور ایام و لیالی را سپری کند، خسته شده و میخواهد در بین مردم و با مردم باشد. ازین سبب ازین بساط نفرت پیدا کرده و از سوسیالیزم جانبداری میکند. اما علاوه کرد که از قهر و خشونت میترسد و احتراز میکند. او هوادار یک نوع سوسیالیزم "ملایم" است!» (برگهای ۲۱۲، ۲۱۳ و ۲۱۴ "جنبش انقلابی پرولتاریا و بولهوسی های روشنفکران خرده بورژوا"، هادی محمودی/ کانادا/ اپریل ۲۰۰۵)
دکتور شرق میگوید: «دانش و آزادگی زهما در قالب تنگ سازمانی و حزبی نمیگنجید. نه رفقای حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحمل او را داشتند و نه رفقای شعله جاوید. منتها هر دو بخش میخواستند شهرت علمی زهما را به نفع حوزه سیاسی خود نشان بدهند. زهما عالم سیاسی بود و نمیتوانست سازمانی شود.»
صبور صهیب بخشی از دیدار با علی محمد زهما (۲۰۰۴) را چنین به یاد می آورد: «دیدگاهش را در باره چند شخصیت سیاسی پرسیدم. نورمحمد تره کی را "شاگرد تنبل و نافهم در فراگیری فلسفه و تیوریهای مارکس" خواند و طاهر بدخشی را "جوان با استعداد و روشنفکر واقعی". راجع به اکرم و صادق یاری گفت از قساوت و بیرحمی تره کی و امین به هر دو اخطار داده و تاکید کرده بود که مواظب خود باشند؛ ولی آنها با استدلال اینکه کاری علیه دولت نکرده اند و از نظر قانونی مشکل ندارند، از سخنان زهما با بی اعتنایی گذشتند.»
چشم اسفندیار زهما
==========
برگردانهای بلند فلسفی با شرح تیوریهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نخبگان یونان باستان تا تازه های برتر اند راسل در پانزده سال میان ۱۹۵۵ و ۱۹۷۰ بر زمینه کمبود سواد روشنفکری برای درک و تحلیل بایسته، گراف پذیرش آنها را پیوسته پایین می آورد. این گنجینه های برازنده که در آغاز نیز دارای خوانندگان انگشت شمار بودند، نتوانستند گرفت گسترده در میان مردم داشته باشند.
در روزگاری که فراوان همکاران زهما به نگارش و برگردان "ادبیات محض" میپرداختند، او کمترین نمونه های هنری/ ادبی، مانند داستان کوتاهی از او. هینری و یکی دو تای دیگر را به فارسی شیوا درآورد و بیشتر دل بست به برگردان تاریخ، فلسفه و جامعهشناسی. و خوب میدانست که همچو کالاها - از واژگونی بخت سرزمین ما - خریدار زیاد ندارند. چنین شد که مردم و زهما - از آغاز تا پایان - زبان همگون نیافتند.
شاید ناهنجاری همین چشمداشتها بود که زهما پس از برگشت از چین در گرماگرم انقلاب فرهنگی، دم فروبست و از مائویزم و بازتاب خوب یا خراب آن در افغانستان چیزی ننوشت. (میگویند در پایان یکی از روزهایی که او پس از تدریس در دانشگاه پکن، سوی خانه میرفت، در حادثه ترافیکی زخمی شد. هواخواهان و بدخواهانش این گزارش را به دو شیوه ناهمسان پخش میکردند.)
رخشندگی ستاره زهما در سالهای دوم تا پنجم جمهوریت محمد داوود کمرنگ شد. دیگر در دانشگاه کابل جا نداشت و ناگزیر خانه نشین گردید. در آستانه نخستین سالگرد پیروزی "انقلاب ثور" [اپریل ۱۹۷۹] به زندان پلچرخی افتاد. اگر "مرحله نوین و تکاملی شش جدی انقلاب ثور" [۲۷ دسمبر ۱۹۷۹] رونما نمیشد، شاید زهما زنده نمیماند، چه رسد به اینکه در صف رهبری "جبهه ملی پدروطن" نشیند.
سراشیب سرنوشت
==========
گرچه بزرگان جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان پس از رهایی زندانیان دوران حفیظ الله امین، در ارجگزاری به زهما کوتاهی نکردند، او از زادگاهش دل بریده و دریافته بود که همواره نمیتوان از هر دام جهید.
دانشمندی که نزدیک به شش دهه را در خاک خودش سپری کرده بود، دید که آب و هوای آشفته افغانستان آشفته تر شده میرود. او چندین مرز را زیر پا گذاشت تا به اروپا رسید.
ناسازگاری اقلیم آوارگی کارش را کرد، زیرا او میتوانست دستکم ده سال دیگر به نوشته ها و برگردانهای بهترش برسد، ولی به کنج خاموشی و فراموشی خودخواسته پناه برد. تا جایی که میدانم، یگانه رهاورد این دهه چاپ گزینه سرودهای "طنین" بود. ناگفته پیدا، اگر نمیسرود، نه تنها از ارزش کارهای پیشترش کاسته نمیشد، بل زیان هم نمیکرد.
بیست سال پسین زندگی زهما گلاویز شدن با جنجالهای صحی بود. پیامد ناگوار این کشمکش نابرابر شامگاهان چهاردهم جولای ۲۰۱۸ به همگان آشکار شد.
چرا وامدار زهما هستم؟
=============
زهما چنانی که از ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۰ رخشید و پرتو افشاند، هست و خواهد زیست. آنکه وامدار مانده، منم. چرا در سالهایی که باید از وی بیشتر میپرسیدم و بهتر مینوشتم، ندانسته امروز و فردا کردم؟ اگر "مترجم" خواندن زهما فروکاستن نیمی از شخصیت او باشد، گناه نشناساندن نیمه دیگرش به همتایانم، گناه خودم است. هنوز دیر هست و دیر نیست.
این نگین پارین و پیرارین را شایسته بازشناسی و بازشناسایی میدانم.
[][]
کانادا/ بیست و هشتم جولای ۲۰۱۸
* تاریخهای تولد و مرگ - در نتیجه، شمار سالیان زندگی – علی محمد زهما در چندین جا نادرست رونوشت شده اند.
منبع: صفحۀ فیسبوک دکتور صیور سیاهسنگ
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat