۹ سپتامبر ۲۰۰۷
جریان رویکردها و باورها در جامعۀ ما و دیگر جوامع همگون ما، بگونۀ است که در بسیاری اوقات ماه ها و سالها میگذرد و ما نه تنها پدیده ها، ارزشها و واژه ها را کاپی یا تقلید می کنیم که بلکه شیوۀ بکار گیری آنها را نیز چنین می کنیم و چه بسا حالاتیکه این ارزشها، واژه ها و نماد ها میایند، استعمال میشوند، کهنه میشوند و بدور افگنده میشوند بدون آنکه ما شناختی درست و آگاهانۀ از آن و شیوه های کاربرد آن داشته باشیم درست همانند چله پوشان در عروسی های مان که اگر چنین مراسمی را بجا نکنیم احساس می کنیم که مراسم ما نا تکمیل است اما نمیدانیم که این مراسم چه وقت، چرا و به کدام منظور به میان آمده و فلسفۀ وجودی حضور آن چیست؟ شاید خوشبینانه ترین جواب مان این باشد که این نماد تاهل است یا اینکه علت افگندن آن به انگشت دست چپ را نزدیکی دست چپ به قلب بدانیم زیرا ما تقلید میکنیم نه اقتباس و فرق تقلید با اقتباس درین است که اولی نا آگاهانه میشود و دومی آگاهانه. واژۀ روشنفکر از زمانه های دور بدینسو در بازار های ادبیات، فرهنگ و سیاست سر زمین ما دست بدست شده و هنوز هم میشود که بدون شک هنوز هم بسیاری درک درست ازین واژه را در حافظه خود ندارند، گاهی معیار روشنفکری ضدیت با شاهان و ستمگران بود و گاهی مخالفت با سنتها و ارزشها. گاهی معیار روشنفکری تجدد گرایی و مدرنیزم بود و گاهی هم ستیزه جویی با استعمار و استثمار. روزگاری مشروطه خواه روشنفکر بود و شاه طلب مرتجع، زمانی هم مارکسیست روشنفکر بود و جمهوریخواه تاریک اندیش. آنان که دیروز روشنفکر مینمودند، امروز دیگر روشنفکر به شمار نمیروند و آنانی که امروز روشنفکر اند دیروز روشنفکر به شمار نمیرفتند، شاه طلب دیروز امروز روشنفکر شده و ضد شاه امروز تاریک اندیش شده است که علت این همه تسلط جابرانۀ فرهنگ تقلید کورکورانه، ذوق زدگی فرهنگی، شوقک گرفتگی سیاسی توام با تحمیل است. آن تعبیری که دیروز و امروز در جامعۀ ما از روشنفکر شده و میشود، یا عوام الناس بدان معتقدند یا حد اقل عده ی از روشنفکر نمایان مدعی بودند و هنوز هم هستند، اینست که روشنفکری یعنی مخالفت با رسوم، سنتها، ارزشها و فرهنگ کهن همزمان با پذیرش، کاپی، تقلید و تبلیغ ارزشهای وارداتی. اگر بهتر بگوییم، در یک کلام، پشت پا زدن به ارزشهای خویشتن و چسپیدن به ارزشهای دیگران. که بدین اساس هر کس که به اعتقادات سنتی و دینی پابندی نداشت و فرقی بین حلال و حرام را نکرد در گذشته و حال خود را روشن فکر میداند و دیگران را تاریک اندیش، مرتجع و خرافاتی. و خلاصه اینکه عنصر تقلید در اعمال، کردار و گفتار روشنفکر مابان ما مسلط بوده که هیچگاهی از خود حرف برای گفتن نداشتند و کاری برای کردن که بدین اساس مقلد محض بودند و هنوز هم هستند یا حد اقل ما اینگونه برداشتی داریم. اما آنگاهی که متن های کهن و نوین را ورق میزنیم، صفحاتی نوشته های بزرگانی از خود و بیگانه را بر می گردانیم آنچه را که در محیط خود می بینیم و آنچه را که در متن ها می خوانیم زمین تا آسمان فرق میکند. زمانیکه کتاب "روشنفکران" پل جانسون نویسندۀ فرانسوی را ورق میزنیم فهرست نامهای افرادی چون ژان ژاک روسو، کارل مارکس، ژان پل سارتر، راسل و صدهای دیگر را می بینیم که همه چیزشان با روشنفکران جامعۀ ما تفاوت دارد آنان گروهی را بدنبال خود کشاندند در حالیکه خود می دانستند که به کجا میروند و اینان بدنبال گروهی میروند که خود آن گروه نمیداند مقصدش کجاست؟ یا بهتر بگوییم آنان رهبران آگاه بودند و اینان رهروان گم کرده راه. بدین اساس لازم دیدیم که تا قبل از این که این واژه در زیر دست و پای واژه ها و ارزشهای بازار گیر تر و پر زرق و برق تر دیگر له شود بحث های را پیرامون آن براه اندازیم تا حد اقل روشنفکران و ناروشنفکران شناختی دقیقی از موقیعت و هویت خود داشته باشند نه اینکه مانند زندانیان گوانتانامو چندین سال را بنام ملا عمر و ملا خیر الله در زندان سپری کنند و در آخر با یک "ساری" رخصت شوند. نخست از خودیها شروع می کنیم زیرا اگر از واژه ها و اصطلاحات اگر چیزی دسترس مان نشد حد اقل نامشان که با ما آشناست از علی شریعتی که هم با علی اش آشنایی داریم و هم با شریعتش آغاز می کنیم بعد برای اینکه شبه روشنفکران خفه نشوند به سراغ ژان ژاک روسو و دیگران میرویم که نه ژانش را می شناسیم و ژاکش را و نه روسو اش را. روشنفکر از دیدگاه شریعتی آگاه ترین انسان اندیشمند است، یک متفکر سیاسیست، او میگوید معنی روشن همینست یعنی انسانی که میداند کجاست، نسبت به وضع خود آگاهی روشن دارد، بنابر آن اگر مفاهیم قبلیی را که مغز ما بدان خو گرفته است، کنار بگذاریم میتوانیم گفت که با تفکیک دو مفهوم، خدمت و اصلاح و از نظر جامعه شناسی فایده و ارزش، علوم مفید و خدمتگزار میکوشند تا به انسان آنچنان که هست برخورداری تسلط بر طبیعت، رفاه و در یک کلمه خوشبختی ببخشند و کسانیکه چنین تعهدی را به عهده دارند در یکی معنی عام تحصیلکرده ها یا انتلکچولها هستند و در ورای آن یک نوع خود آگاهی اجتماعی ویژه است بنام آگاهی سیاسی که در صورت ایمان و ایدیولوژی، مکتب اجتماعی، مسلکی و آرمان خواهی انسانی، ملی، طبقاتی تجلی می کند و می کوشد تا انسان فرد و جامعه را از "آنچه هست" به "آنچه باید باشد" براند و هدف مستقیمش، نه آسودگی و خوشبختی و برخورداری و تسلط او بر طبیعت، بلکه حرکت، انقلاب، کمال و قدرت معنوی انسان و تسلط او بر خویش است، علوم می خواهند انسان را چنان مقتدر کنند تا طبیعت را آنچنان که میخواهد رام سازد و ایدیولوژی میکوشد تا او را چنان در قدرت اراده، انتخاب، ایمان و خود آگاهی نیرومند و متکامل سازد تا خود را آنچنان که میخواهد بسازد. انسان که آزادی و سرنوشت خویش را به نیروی علوم از سه زندان طبیعت، تاریخ و جامعه رها میکند به اعجاز ایمان و خود اگاهی از دشوار ترین زندان خویش یعنی "خویشتن" نجات می بخشد تا خود آفرینندۀ خویش، جامعه، تاریخ و جهان خویش گردد. کسانیکه چنین رسالت را در جامعۀ انسانی و در سیر تاریخ بدوش دارند در گذشته پیامبران بودند و بعد از خاتمیت عصر وحی روشنفکران اند. بنابر این، روشنفکران برعکس تحصیلکرده ها یک گروهی مشخص دارای پایگاه اجتماعی ممتاز نیستند. روشنفکران بر خلاف تحصیلکرده ها از نظر طبقۀ اجتماعی در برابر یا در کنار توده، مردم یا عوام الناس قرار نمی گیرند زیرا روشنفکری یک صفت بارز معنوی در انسان است نه یک فرم اجتماعی مشخص. روشنفکران الزاماً تحصیلکرده و دانشمند نیستند و میان تحصیلکرده و روشنفکر رابطه دو جانبه "عموم و خصوص من وجه" وجود دارد. وظیفۀ تحصیلکرده و دانشمند ادارۀ زندگی و پیشرفت قدرت جامعه و برخورداری و رفاه و بهبودی انسان است. رسالت روشنفکر حرکت زندگی، هدایت جامعه و دگرگونی و تکامل و به شدن انسان است. دانشمند میتواند سیاسی نباشد، فاقد آگاهی و درک زمان باشد زیرا او در گوشه از این کاروان عظیم بشری مشغول کار خویش است و وظیفه تخصصی خود را انجام میدهد یک جراح، یک طبیب، یک تکنیسن یا یک مهندس کاروان فقط میتواند کار خویش را انجام دهد بدون آنکه بداند این کاروان به کجا میرود و باید برود. اما روشنفکر زمام دار کاروان است راه و منزلها و مقصد و مبارزه با موانع راه و خطرات و بسیج مردم و همآهنگی معنوی کاروان بر عهده اوست (و سیاسی بودن بدین معنیست)، نفس وجود واقیعت های چون ظلم، فقر، تناقض طبقاتی، استعمار، استثمار، خیانت یا انحطاط در بطن یک جامعه عامل حرکت، انقلاب و دگرگونی نیست بلکه احساس اینها ایجاد حرکت و انقلاب اجتماعی میکند و تا آگاهی عمومی نسبت به واقعیت های تلخ و شیرین و سیاه و سپید زندگی اجتماعی در وجدان جامعه، پدید نیاید جامعه میتواند با پنهان داشتن همهِ این عقده ها و بیماریها به زندگی زمستانی و بستهِ خویش قرنها ادامه دهد درینجاست که روشنفکربه عنوان عنصر آگاه جامعه متعهد میشود و تعهدش نیز روشن است "وارد ساختن این واقعیت ها در آگاهی و احساس مردم و به عبارت دیگر "خود آگاه کردن جامعه". در یک کلام تعهد روشنفکر دادن خود آگاهی به جامعه است. با تقلید صرف، مطالعهِ کتاب، آشنایی با دانشمندان، فیلسوفان و هنر مندان، تحصیل در یکی از مراکز علمی جهان، میتوان دانشمند، هنرمند، فیلسوف و یا متخصص شد، اما روشنفکر شدن در نخستین قدم از خود جوشی، سازندگی، قدرت تشخیص و استنباط و قضاوت مشخص در برابر واقعیت ها جدای ناپذیر است. تحصیلکرده میتواند با جامعه که در آن زندگی میکند بیگانه باشد، نداند که در کجاست؟ و نشناسد که در چه زمانی زندگی میکند و با کیها زیست دارد. اما روشنفکر! شاخصه بارزش، شناخت حقیقی و مستقیم جامعه اش و تفاهم بامردمش و شناخت زمانش و احساس رنجها ونیازها و ایده آلهای زمانش است. روشنفکر کسیست که بیش از هر چیزی باید تضمین کند که جامعهِ او در چه دوره از تاریخ قرار دارد؟ یا به عبارت دیگر زمان اجتماعی آن چیست؟ جامعه شناس و مورخ تحصیلکرده اند، اینها جامعه و تاریخ را به عنوان دو زمینهِ علمی و عقلی می شناسند اما کیفیت شناخت روشنفکر از جامعه و تاریخش با آنها یکی نیست جامعه شناس کسیست که برای طبقهِ اجتماعی ده ها تعریف علمی میداند، تاریخ تحولات طبقاتی را تحصیل کرده است و روانشناسی طبقاتی را بر اساس نظریات جامعه شناسان معروف جهان خوانده است اما روشنفکر کسیست که طبقهِ اجتماعی خویشرا حس میکند از آن یک شناخت مستقیم و عینی و تجربی دارد، جنگ طبقاتی را در کتابهای سوسیالیستی و ماخذهای معتبر جامعه شناسی نخوانده است بلکه آنرا درون خود میابد، بر روی پوست و گوشت خویش لمس میکند، برای جامعه شناسان "توده" ترجمهِ کلمهِ انگلیسی "مس" است و نظرات مارکس و انگلس و پلخانف و لوکاچ و دیگران در مورد آن. اما روشنفکر این حقایق را از چهرهِ مردمی که او می بیند و می شناسد و در جمع آنانست باز می شناسد. ماخذ علمی او کوچه و بازار و کارگاه و مزرعه و روستاها و حوادث و آداب و رسوم و زبان و وضع زندگی مردم است. شناخت او از تاریخ نیز با شناخت مورخ یکی نیست. مورخ همه حوادث و شخصیت های تاریخ را میداند، همه اسناد و ماخذ را می شناسد، برای او تاریخ "گذشته" است که در آن حوادث بزرگ روی داده و قهرمانان بزرگ آمده اند و رفته اند، برای روشنفکر تاریخ حال است، زنده و جاریست، آنرا در متن جامعهِ خویش، در رفتار و گفتار و افکار و عواطف و احساسات و همه عادات و آداب و روش و در اعماق روح خویش حس میکند تاریخ برای او یک ذهنیت، یک خاطرهِ واقعیت های منتفی شده و مدفون در قرون "خالی" نیست، عینیت دارد و حقیقتی زنده و گرم و متحرک است، او خود همچنین متن بکر جامعه اش، تجسم عینی تاریخست، تاریخ برایش توالی حوادث و تسلسل دوره های زمانی و کرونولوژیک نیست رودخانهِ است که از عمق فطرت و ماهیت نژاد، و ملیت و مذهب و معنویت او سر چشمه میگیرد و از توالی نسلها می گذرد و در رود جامعهِ او جریان دارد. تحصیلکرده میتواند یک متشبه بیگانه باشد میتواند یک متجدد یا متحجر، مرتجع یا منجمد باشد در قالبهای سنتی و موروثی و محصور در یک جهان بینی تاریک. اما روشنفکر نمیتواند در هیچیک از این قالبهای متضاد محصور بماند. تجدد و تقدم دو قالب تحمیلیست که تابع شرایط خارجی بوده و بدست عوامل ارثی یا وارداتی بگونهِ ناخود آگاه تحصیلکرده یا عامی را در خود میگیرد اما روشنفکر به علت آنکه آگاه است، هر چیز را خود انتخاب میکند. روشنفکر تقلید نمیکند بلکه اقتباس میکند وی اگر ارزشهای نوین را می پذیرد به علت آنست که این ارزشها را کالبد شگافی کرده و به اهمیت آن پی برده است و بدین اساس آنرا آگاهانه می پذیرد و اقتباس میکند نه تقلید و اگر وی به پایگاه های سنتی خود باز میگردد این بازگشت اگاهانه است و برای نیل به هدفیست در حالیکه متقدم به علت عدم آگاهی درین پایگاه ها باقی مانده است. گاندی جی که لنگ می پوشد و کفش چوبی بپا میکند و چرح می ریسد آن هندی بدوی و منحط نیست وی از آن هندی انگلیسی ماب، جنتلمن و تحصیلکردهِ که شکسپیر میخواند و راک رول میرقصد مترقی تر و متمدن تر است. قوام نکرومه که هنگام شرکت در جلسهِ سازمان ملل با آن عمامهِ بزگ و لباسهای چیت گلدار و همراهانش با کلاه های سرخ و آرایش های بدوی نیمه وحشی افریقایی به نیویارک میاید و خطابه های خود را به زبان غنایی ایراد میکند از آن جهت نیست که نمیتواند دریشی بپوشد و مثل بلبل انگلیسی بگوید و یا بلد نیست که امروز باید چگونه در مجامع بین المللی اشتراک کند و در نیویارک چگونه رفتار نماید، تا امریکایی ها، اروپاییها و میمونکهای مقلدشان بگیند که اینها متمدن نیستند، آیین زندگی و آیینهای دیگر دیل کارنگی را نخوانده اند، این گونه رفتار در عقل آسمیلیه های افریقایی و آسیایی نمی گنجد، این اروپایی و امریکایی است که آنرا می بیند و احساس میکند که در برابر یک واقعهِ تازه قرار گرفته است، انسانی را می بیند که در اوج شخصیت و اصالت، و آگاهی و روشنفکری و درک مترقی از زمان و تمدن و فرهنگ از افریقا آمده است که کار دستی او نیست، عروسک خوش ادای مقلد استعمار نیست بلکه خودش است، انسان دیگریست. آنگاهیکه نهرو و راداکریشنان با تنبان سفید و عمامهِ هندی به اروپا میرود برای آن نیست که پوشیدن دریشی و نکتایی را بلد نیست یا اینکه فرهنگ پوشیدن آنرا بلد نیست بلکه میخواهند به تمدن و فرهنگ اروپایی که مدعی است که فرهنگ و تمدن منحصر به فرد بشری است و بشریت جز پذیرفتن فرم و محتوی آن راهی دیگری ندارد، به استعمار فرهنگی غرب که مدعیست آسیا و افریقای نیمه وحشی را من متمدن ساخته ام خبر دهد که در هند ملتیست که تسخهِ بدل و تخریف شدهِ دروغین، مضحک و رقتبار شما نیست بلکه خود یک اثر مستقل بشری است با ارزشها، اصالتها، فضیلت های متعالی بشری و کیفیت بینش و رفتار و تلقی ویژهِ از جهان و حیات. بدینگونه روشن فکر کسیست که اگر به سنتهای خود بر میگردد و آنرا الگو قرار میدهد آگاهانه است و اگر ارزشهای نوین را می پذیرد آنرا اقتباس میکند نه کاپی که اینهم آگاهانه است. معیار عملکردهای روشنفکر اختیار و اقتباس آگاهانه است در حالیکه معیار عملکردهای الینه شده ها و متجددها تقلید کورکورانه و نا آگاهانه است.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat