Thu, October 27, 2011 21:49
مســـعــود «حـــداد»
در سال ۱۳۵۶ درست ۳۴ سال قبل که محصل صنف اول فاکولتۀ حقوق بودم نامۀ گرفتم از قبله گاه مرحومم حاجی استانه قل حداد که به شکل منظوم تحریر یافته بود و چنین آغاز میگردید:
ای صبا از من ببر اهل کابل را سلام خاصتاً آن نور چشمم توتهء دل را سلام.
من به اقتفا از همان نامۀ منظوم پدر مرحومم این پارچه را سرودم:
ای صبا از ما رسان خاک افغان را سلام
دره های پُر ز سخره، کوهساران را سلام
ذره ذره خاکِ میهن، سُرمه بر چشمم شود
خاصتاً آن زادگاهم، جوزجانان را سلام
ما ز هجرانِ وطن بیگانه از خود گشته ایم
از همین بیگانه ها، خویش و یاران را سلام
روزگار این طرف ها تلخ و شیرین گونه است
وه چه خوش بود، آن قدیمی روزگاران را سلام
در محفل جمع یاران شب زنده داری داشتیم
یاد ایشان شاد بادا، شب زنده داران را سلام
می فروش هستیم و لیک میخانه غیر از خود است
میخانهء اجدادی ام، آن می گساران را سلام
دشمن ما از دوستی فرهنگ ستیزی میکند
بگذر از تحقیر دشمن، دوست داران را سلام
آسمان نیلگون و شمس میهن خنده روست
گر بگرید گاه گاهی، ابر و باران را سلام
رمز عشق مام را «حداد» ز هجرت آموخته
زین سبب گوید مکرر، توتهء جان را سلام
گرچه عیدت هموطن! پیوسته خونین بوده است
هرچه بادا باد و باشد، عید قربان را سلام
مسعود حداد،
۲۵ اکتوبر ۲۰۱۱
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat