اقبال اندیشمند و شاعر دری گوی شبه قارۀ هند
استاد (صباح)
آخرین شاعر بزرگ و توانای است که در شبه قاره هندوستان، زبان به شعر پارسی گشود و بر همه استادان مقدم بر خود در آن سامان پیشی گرفت. فکر و تفکر، اندیشه و خیال و باریکی اندیشه ها و تنوع احساسات و افکار او بحق شایسته تحسین و اعجاب است. وی از پیشروان و اصلاح طلبان بزرگ شمرده می شود. عمق اندیشه های او بسیار و تواناییش برای بیان این اندیشه های عمیق سزاوار تحسین است. اشعار اقبال، برانگیزنده روح پویایی و نهضت و جنبش است و او این مفاهیم را به صورتهای گوناگون در اشعارش مطرح میکند. سخن از موج دریا و ترجیح التهاب و پیچ و تاب آن بر ساحلِ آرمیده و ضرورت مبارزه در زنده گی از همین دیدگاه است. مگرنه آن که موجودیت موج در فراز و فرود و حرکات شتابنده آن است.
اقبال لاهوری فلسفه ای دارد که آن را فلسفه خودی می نامد. او معتقد است که شرق اسلامی هویت واقعی خود را که هویت اسلامی است از دست داده و باید آن را باز یابد. اقبال معتقد است همانطور که فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و یا گم کردن شخصیت می شود، از خود فاصله می گیرد و با خود بیگانه می گردد، غیر خود را به جای خود می گیرد و به قول مولانا که اقبال سخت مرید و شیفته او و تحت تأثیر جاذبه قوی او است در زمین دیگران خانه می سازد و به جای آنکه کار خود کند کار بیگانه می کند جامعه نیز چنین است.
جامعه مانند فرد، روح و شخصیت دارد، مانند فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت می گردد، ایمان به خود را و حس احترام به ذات و کرامت ذات را از دست می دهد و یکسره سقوط می کند. هر جامعه ای که ایمان به خویشتن و احترام به کیان ذات و کرامت ذات خویشتن را از دست بدهد محکوم به سقوط است. اقبال معتقد است که جامعه اسلامی در حال حاضر در برخورد با تمدن و فرهنگ غربی دچار بیماری تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت شده است. خود این جامعه وخویشتن اصیل این جامعه و رکن رکین شخصیت این روح جمعی، اسلام و فرهنگ اسلامی است. نخستین کار لازمی که مصلحان باید انجام دهند باز گرداندن ایمان و اعتقاد این جامعه به خود واقعی او یعنی فرهنگ و معنویت اسلامی است و اینست فلسفه خودی. اقبال در اشعار و مقالات و سخنرانیها و کنفرانسهای خود همواره کوشش دارد مجدها، عظمتها، فرهنگها، لیاقتها، شایستگیهای این امت را به یاد او آورد و بار دیگر او را به خودش مؤمن سازد. اینکه اقبال، قهرمانان اسلامی را از لابلای تاریخ بیرون می کشد و جلو چشم مسلمانان قرار می دهد به همین منظور است. از اینرو اقبال حق عظیمی بر جامعه اسلامی دارد.
اقبال اندکی مانند سید جمال الدین افغانی، و نه در حد او، شعاع اندیشه و فعالیتهای اصلاحیش از مرزهای کشور خودش گذشته و کم و بیش در همه جهان اسلام اثر گذاشته است. اقبال لاهوری متفکر و عارفی است بزرگ که نقشی حیاتی در تأمین استقلال مسلمانان شبهقاره هند و تشکیل کشور پاکستان ایفا کرد. این مصلح فرزانه تاثیر عمیقی در تحول فکری مسلمانان برجای نهاد و بیگمان تا روزی که نام پاکستان در تاریخ بشریت باقی و موجود است نام اقبال همردیف و برابر با آن یاد خواهد شد.
ازجمله مزایای اقبال این است که فرهنگ غرب را می شناخته است و با اندیشه های فلسفه و اجتماعی غرب آشنائی عمیق داشته است تا آنجا که در خود غرب به عنوان مفکر و یک فیلسوف به شمار آمده است. دیگر اینکه با همه آشنائی و شناسائی فرهنگ غرب، غرب را فاقد یک ایدئولوژی جامع انسانی می دانسته است؛ بر عکس معتقد بوده است که مسلمانان تنها مردمی هستند که از چنین ایدئولوژی برخوردار و بهره مندند. به همین دلیل اقبال در عین دعوت به فراگیری علوم و فنون غربی، از هر گونه غربگرائی و شیفتگی نسبت به " ایسم " های غربی، مسلمانان را بر حذر می داشت.
اقبال می گوید: مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن در نیامده، و نتیجه آن پیدایش " من " سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می پردازد که کار منحصر آنها بهره کشی از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشه ها و کمال مطلوبهای نهائی مطلق مبتنی بر وحیی می باشند که چون از درونی ترین ژرفای زندگی بیان می شود، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی می دهند.
مزیت دیگر اقبال این است که در ذهن خود درگیریهائی که محمد عبده گرفتار آنها بوده داشته است؛ یعنی یافتن راه حلی که مسلمانان بدون آنکه پا روی حکم یا اصلی از اصول اسلام بگذارند مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زمان خود را حل کنند. از این رو در باره مسائلی از قبیل اجتهاد، اجماع و امثال اینها زیاد می اندیشیده است. اقبال، اجتهاد را موتور حرکت اسلام می شمارد.
از جمله مزایای اقبال این است که بر خلاف سایر پرورش یافتگان فرهنگ غرب شخصا معنویتگرا است و از بعد روحی عرفانی و اشراقی نیرومندی برخوردار است. از اینرو برای عبادت و ذکر و فکر و مراقبه و محاسبةالنفس و بالاخره سیر و سلوک و معنویت و آنچه امروز آن را درونگرائی می خوانند و احیانا تخطئه می نمایند ارزش فراوان قائل است و از جمله مسائلی که در " احیاء فکر دینی" طرح می کند این مسائل است. اقبال احیاء فکر دینی را بدون احیاء معنویت اسلامی بی فائده می شمارد. مزیت دیگر او اینست که تنها مرد اندیشه نبوده، مرد عمل و مبارزه هم بوده است، عملا با استعمار درگیری داشته است. اقبال یکی از پایه گذاران و مؤسسان کشور اسلامی پاکستان است. مزیت دیگر اقبال قدرت شاعری او است؛ قدرتی که در خدمت اهداف اسلامی او قرار گرفته است. سرودهای انقلابی اقبال که به زبان اردو بوده، به عربی و فارسی ترجمه شده و همچنان اثر حماسه آفرین و هیجان آور خود را حفظ کرده است. اقبال با آنکه به طور رسمی مذهب تسنن دارد، به ائمه معصومین علیهم السلام علاقه و ارادتی خاص دارد و به زبان فارسی اشعاری انقلابی و آموزنده در مدح آنها سروده که گمان نمی رود در میان همه شاعران تشیع و فارسی زبان بتوان نظیری برایش پیدا کرد. به هر حال شعر برای اقبال هدف نبوده، وسیله بوده است، وسیله بیداری و آگاهی امت مسلمان.
اقبال لاهوری در روز جمعه سوم ماه ذیقعده سال ۱۲۹۴ هجری قمری مطابق با هجدهم آبان سال ۱۲۵۶ شمسی و نهم نوامبر سال ۱۸۷۷ میلادی در شهر "سیالکوت" پنجاب دیده به عالم فانی گشود و در ۱۹۳۸ مطابق با سال ۱۳۱۸ شمسی دیده به جمال حق بست. اقبال در شصت و سه سال حیات جسمانی خود یکی از چهرهای درخشان تاریخ مشرق زمین و دنیای اسلام گردید چندانکه بسیاری او را «اقبال مشرق زمین» دانستهاند. زندگی اقبال پر از شور و حرارتی بود که هم در ساحت نظر و هم در عرصه عمل به ظهور رسید.
اقبال تحصیلات مقدماتی خود را به رسم زمانه خویش در مدارس علوم دینی فراگرفت و سپس به مدرسه ابتدایی وارد شد. وی از همان دوران نوجوانی به خواندن اشعار شاعران میل و رغبتی فراوان داشت و این میل در او در همان سنین به سرودن شعر تبدیل شد. ذوق شعری این کودک توجه استادان او را جلب مینمود و تشویق بزرگان را برمیانگیخت.
اقبال پس از پایان دوران ابتدایی به کالج «اسکاچ مشن» وارد شد و این دوره را در سال ۱۸۹۵ میلادی با رتبه عالی به پایان رسانید و پس از اخذ کمک هزینه تحصیلی برای گذراندن امتحان دانشگاهی رهسپار لاهور گردید.
اقبال در رشته فلسفه شروع به ادامه تحصیل کرد و در همان شهر در محافل ادبی حاضر میشد و اشعاری به زبان اردو میسرود. نخستین شعر اقبال در سال ۱۹۰۱ میلادی در یکی از روزنامههای اردو زبان چاپ و منتشر شد و این امر موجب شناخت از اقبال در محافل ادبی گردید. آشنایی اقبال با پرفسور "سر توماس آرنولد"، استاد فلسفه در دانشگاه «علیگر» یکی از نقاط عطف در زندگی اقبال به شمار میرود. این استاد فلسفه به زودی جوهره این جوان جویای حکمت و فلسفه را کشف کرده و توانست گوهر درونی او را به منصه ظهور برساند.
اقبال با راهنمایی و هدایت این استاد فلسفه در سال ۱۸۹۷ به دریافت درجه فوق لیسانس در رشته فلسفه نائل آمد و امتحانات زبان عربی را نیز در دانشگاه پنجاب با درجه عالی گذراند.
پرفسور جوان در فلسفه، بنا به توصیه استاد خود در سال ۱۹۰۵ میلادی برای تکمیل تحصیلات عالی به اروپا رفت و در دانشگاه کمبریج انگلستان در رشته فلسفه به ادامه تحصیل پرداخت. وی در کنار تحصیل فلسفه به فراگیری علم حقوق در دانشکده «لینکلنان» رو آورد و توانست در آزمون وکالت شهر لندن نیز پذیرفته شود. ورود اقبال به عالم علم حقوق او را با افقهای جدیدی آشنا کرد که نتیجه آن ورود در حوزههای سیاسی و اجتماعی بود. اقبال پس از دریافت درجه استادی فلسفه اخلاق از دانشگاه کمبریج، به دانشگاه مونیخ در آلمان رفت و رسالهای با عنوان «سیر فلسفه در ایران» نگاشت و در سال ۱۹۰۸ آن را در انگلستان منتشر کرد که موجب شهرت وی در سراسر محافل علمی و فلسفی اروپا گردید.
اقبال در سال ۱۹۰۸ پس از دریافت رتبه استادی از دو فاکولته معتبر اروپایی، به وطن بازگشت و علاوه بر تدریس فلسفه در دانشگاه لاهور، در خدمت قضا درآمد و به کار وکالت پرداخت. وکالت برای اقبال مناسبترین شغلی بود که او را در مقام اندیشمندی آزاده از قید و بند و تنگناهای مشاغل دولتی رها میساخت.
ایراد سخنرانی و حضور در جلسات و فعالیتهای سیاسی یکی از اصلیترین برنامههای اقبال در طول حیاتش بود که او را قادر میساخت تا افکار خود را از سطح نظری به عرصه عمل وارد سازد و بر اندیشههای آزادیخواهانه خود، جامه عمل بپوشاند. وی در سال ۱۹۳۱ میلادی در کنفرانسی که در لندن برای بنیانگذاری قانون اساسی هندوستان ترتیب داده شده بود شرکت کرد. در سال ۱۹۳۲ بار دیگر ریاست جلسه سالانه حزب مسلم لیگ را عهدهدار شد و خطابهای پرشور ایراد کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در اوایل سال ۱۹۳۳ در ایتالیا با موسولینی دیدار کرد و او را به پرهیز از خوی استکباری و گرایش به تمدن مشرق زمین دعوت کرد و باز در همان سال نادر شاه، پادشاه افغانستان او را برای مشاوره در مورد تجدید سازمان دانشگاه کابل دعوت کرد و از دانشگاه پنجاب مفتخر به دریافت درجه دکترای افتخاری گردید. زندگی اقبال سراسر شور و شعوری بود که هم در آثار علمی و ادبی و هم در فعالیتهای عملی او به چشم میآید. آثار علمی و ادبی اقبال را میتوان در دو سطح، منثور و منظوم برشمرد.
آثار منثور وی عبارتند از:
- علم اقتصاد، ۱۹۰۳ میلادی.
- سیر فلسفه در ایران، ۱۹۰۸ میلادی.
- تاریخ هند، ۱۹۱۴ میلادی
- احیای فکر دینی در اسلام، ۱۹۳۰ میلادی.
- یادداشتهای پراکنده، ۱۹۶۱ میلادی.
- اقبال نامه، چاپ لاهور.
- شاد و اقبال، ۱۹۴۲ میلادی.
- نامههای اقبال به نام عطیه بیگم. چاپ دهلی.
- نامههای اقبال به محمد علی جناح.
- مکاتیب اقبال، ۱۹۵۴ میلادی.
- ملفوظات اقبال، ۱۹۵۶ میلادی.
آثار منظوم:
- اسرار خودی، ۱۹۱۴ میلادی. (به زبان دری)
- رموز بیخودی، ۱۹۱۸ میلادی. (به زبان دری)
- پیام مشرق، ۱۹۲۲ میلادی. (به زبان دری)
- بانگدرا، ۱۰۲۴ میلادی. (به زبان اردو)
- زبور عجم، ۱۹۲۷ میلادی. (به زبان دری)
- جاوید نامه، ۱۹۳۲ میلادی. (به زبان دری)
- مسافر، ۱۹۳۴ میلادی. (به زبان دری)
- بال جبرئیل، ۱۹۳۵ میلادی. (به زبان اردو)
- پس چه باید کرد ای اقوام شرق، ۱۹۳۶میلادی. (بهزبان دری)
- ضرب کلیم، ۱۹۳۶ میلادی. (به زبان اردو)
- ارمغان حجاز، ۱۹۳۸ میلادی. (به زبان دری و اردو)
- علمالاقتصاد، (به زبان اردو) چاپ ۱۹۰۳ لاهور.
- تاریخ هند.
بخشی از این مشترکات مربوط میشود به توجه خاص علامه اقبال به علائق ایرانیان و زبان و فرهنگ و ادب ایرانی و بخشی دیگر که جنبه اسلامی دارد، حاکی از آرمانهای بلند در ارتباط با تحقق عظمت مسلمانان، تقریب مذاهب اسلامی و وحدت جهان اسلام همراه با ارادت و احترام عمیق این بزرگمرد نسبت به قرآن، شخصیت پیامبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت وی میباشد. اقبال در سال ١٩٣٨ میلادی بر اثر بیماری تنفسی دار فانی را وداع گفت و به لقاءالله پیوست و در لاهور به خاک سپرده شد. گفته شده است این شعر آخرین سروده اوست:
نشان مرد مومن با تو گویم چو مرگ آید تبسم بر لب اوست
مقبره اقبال در میان مسجد پادشاهی و قلعه لاهور واقع است. مقبره وی بسیار کوچک و ساده اما دلگشا و دارای جذابیت خاصی است. مسجد پادشاهی بزرگترین مسجد در پاکستان است و در مساحتی حدود شصت هزار متر مربع در شانزده شصت وپنج میلادی طراحی و احداث شده است. اقبال لاهوری، شاعر دری گوی پاکستانی، همواره به عنوان نماد بیداری و دعوت به شناخت هویت و خودشناسی در کشورهای جهان مطرح بوده است.
هندیایم از پارسی بیگانهام ماه نو باشم تهی پیمانهام
گرچه هندی در عزوبت شکر است طرز گفتار دری شیرین تر است
و این دو بیتی اقبال که اوج وحدت گرایی و سرود ملی اقوام مسلمان است
نه افغانیم و نه ترک و تتاریم چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است که ما پرورده یک نو بهاریم.
همچنین این دو بیتی علامه اقبال که تقریبا به آرم هر تجمع و گردهمایی در تاجیکستان تبدیل شده بود و از شهرت و محبوبیت زیادی برخوردار بود و به مردم تشنه استقلال و آزادی آن روز این کشور روحیه و قدرت انسجام بیشتر میبخشید،
میارا بزم در ساحل که آنجا نوای زندگانی نرم خیز است
به دریا غلط و با موجش درآمیز حیات جاویدان اندر ستیز است
اقبال با سروده های آتشین خود نشان داد که رسالت شاعر و سخن در جامعه ارشاد و هدایت انسانها است و شاعر که فرد باشعور و آگاه هر زمان است، بایستی دم از وحدت و تربیت بشر زند و در ارتقای فکری انسانها تلاشی مضاعف به خرج دهد و سروده او باید از دل برخیزد و بر دل نشیند و مثل شعر اقبال به سرود همگانی و تودهها تبدیل شود.
خود اقبال نیز از این رسالت ازلی سخن و سخنور به خوبی آگاه بود و هر چند در ابتدا مقالات اجتماعی و سیاسی جهت بیداری و هوشیاری مردم مشرق، بویژه مسلمانان مینگاشت ولی بعدها دریافت که کاری که شعر و کلام موزون انجام میدهد، نثر و سایر هنرها از انجام آن عاجزند و این است که اشعار دری اقبال بیشتر از اشعار سروده او با زبان اردو محبوبیت و جایگاه فاخر را در میان دارد. اقبال در این زمینه خود گفته است،
ناله کجا و من کجا، سوز سخن بهانهای است
سوی قطار میکشم تاقه بی زمام را.
شعر اقبال، نماد بیدارگری و دعوت بر هویت و خودشناسی و حاصل دعوتهای انقلابی شعرای نامدار دری است، میتوان در یک ارزیابی عمیق اقبال را موثرترین شاعر قرن بیستم در جامعه دری زبان آسیای مرکزی محسوب و اعتراف نمود. مردم دری گوی این خطه شعر پرور این مصرع اقبال: از هند و سمرقند و عراق و خراسان خیز را که میشنوند، گویی خود را مخاطب شاعر هندی میدانند و در سالهای دهه نود بر دعوت بیداری او لبیک گفتند در برابر ناامنی و تفرقه ایستادگی کردند. و گمان است در آینده نزدیک شاعری مثل اقبال در صحنه ادب قدعلم کند که خود اقبال این معنی را بیست دقیقه قبل از مرگش به صورت دو بیتیای بیان نموده بود:
سرود رفته باز آید که ناید
نسیمی از حجاز آید که ناید
سر آمد روزگار این فقیری
دیگر دانای راز آید که ناید.
علامه اقبال فرزند گرامی شرق
اقبال سی سالگی را پشت سرننهاده بود که آوازهاش درتمامی شبهقاره پیچید و بعد افکار و آثارش چندان اعتبار و شهرت یافت که منتقدان و مترجمان ادبی بزرگ غرب نظیر نیکلسون و آربری که فقط منظومههای تراز اول زبان پارسی را ترجمه کرده اند مبادرت به ترجمه آنهاکردند. گرچه طی نزدیک به هفتاد سالی که از فقدان او میگذرد، مقالات و کتابها و رسالات متعددی درباره وی به رشته تحریر درآمده که تعداد آنها را بالغ برهجده هزار تخمین میزنند، ولی حقیقت این است که هنوز ابعاد شخصیت وی به درستی شناخته نشده است. او نیز همانند مقتدای خویش از همان زمان حیاتش «حسرت فهم درست» را میخورده، از همین روست که گفته است:
چون رخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود.
ظاهر قضیه این است که همه با او آشنایند، ولی کمتر کسی- حتی مدعی اقبالشناسی- میداند که او به حقیقت چه گفت، با که گفت و چه اندیشهها و خواستهایی در سر و دل داشت. این را زمانی میتوان دریافت که میبینیم غالب کسان از او به عنوان «روشنفکر دینی» نام میبرند، بیآنکه بدانند او «روشنفکر و دینی» بوده است. اکثر آنان که درباره او سخن میگویند، چنان تصورش میکنند که با ذهنیتشان سازگاری دارد. این ایراد بیشتر متوجه کسانی است که از او در مرتبه اول، شاعری منقبتگو در حد محتشم و میرانیس ساختهاند.
قبال در ١٩٢٦ به عضویت مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و کشمکشهای متعدد میان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در فعالیتهای سیاسی علاقهمند کرد تا اینکه در ١٩٣٠، در جلسهی سالیانهی حزب مسلم لیگ در احمدآباد، پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را مطرح نمود. با اینکه اقبال چندان زنده نماند که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببیند، اما بهعنوان پدر معنوی پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به «یوم اقبال» معروف است، جشنها و آیینهایی ویژه برگزار میشود. عشق و علاقهی وافر اقبال به سرزمین، تمدن و فرهنگ افغانستان در تمامی آثار و سرودههای وی هویداست، تا بدانجا که کابل را قلب آسیا گفت.
دوبیتی ها
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر میگفت بلبل باغبان را
در این گِل جز نهال غم نگیرد
به پیری میرسد خار بیابان
ولی گُل چون جوان گردد بمیرد
چه میپرسی میان سینه دل چیست؟
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت و مسجد و بتخانه و دیر
جز این مشت گلی پیدا نکردی!
ز بند غیر نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پیدا نکردی
همد م و بیگانه
ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما میرمی
نغمه از عود تو در ساز حیات
موت در راه تو محسود حیات
باز، تسکین دل ناشاد شو
باز اندر سینهها آباد شو
باز از ما خواه ننگ و نام را
پختهتر کن عاشقان خام را
از تهیدستان رخ زیبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش
کوه آتشخیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیرالله را
رشتهی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یکدیگریم
باز این اوراق را شیرازه کن
باز آیین محبت تازه کن
باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش.
شاید شماری اندک از علاقهمندان بهادبیات منظوم پارسی بدانند که کتاب «جاویدنامه» اقبال لاهوری که در اصل بهزبان پارسی سروده شده، نزدیک بهنیم قرن پیش از این، در سال نوزده پنجاه وهفت میلادی، بهزبان آلمانی ترجمه و در شهر مونیخ منتشر شده است. اما بیگُمان کمتر کسی میداند که هرمان هسه پیشگفتاری کوتاه بر ترجمه ی آلمانی این کتاب نگاشته است. «جاویدنامه» را آنِماری شیمل، اسلامشناس نامدار آلمانی، بهدو زبان ترجمه کرد: نخست بهزبان آلمانی و سپس بهزبان ترکی. پیشگفتار هرمان هسه بر ترجمه آلمانی شیمل از «جاویدنامه» کوتاه، اما جذاب و جاننواز است و شاید تنها اظهار نظر او دربار ادبیات پارسی. البته در نگاه اول این پرسش بهذهن خطور میکند که آشنایی هسه با آثار و افکار اقبال از چه طریق صورت گرفته و اصولاً چه چیز هسه را بهاقبال نزدیک کرده است. نخست آنکه میدانیم هسه بهادبیات و عرفان مشرقزمین آشنا بود و بهآن دلبستگی و گرایش داشت. بیگمان تأثیر عرفان و حکمت شرق را در دو کتابِ «سفر شرق» (Die Morgenlandfahrt) و «سیدارتا» (Siddhartha) بیش از دیگر آثارش میتوان دید.
افزون بر این هسه با فیلسوف آلمانی «رودُلف پانویتس» (Rudolf Pannwitz) که از طریق نوشتههای شیمل با آثار و افکار اقبال آشنا شده بود، دوستی و مکاتبه داشت. از سوی دیگر شیمل، در سال ۱۹۵۱ میلادی، با این فیلسوف آلمانی در سمپوزیومهایی که بههمت کارل گوستاو یونگ در «آسکونا»یِ سوئیس برگزار میشد طرح دوستی ریخته بود و با او نامهنگاری داشت. پانویتس پس از مطالعه اولین تحقیق شیمل درباره اقبال، بزرگترین ستایشگر این متفکر و شاعر مسلمان شده بود. حال آنِماری شیمل که از دلبستگی هرمان هسه بهادبیات عرفانی شرق آگاه بود، پس از اتمام ترجمة «جاویدنامه» اقبال، از طریق دوست مشترکشان پانویتس، متن ترجمه کتاب «جاویدنامه» را پیش از انتشار برای هسه میفرستد و از او خواهش میکند که پیشگفتاری بر این کتاب بنویسد. ناگفته نگذارم که در آن زمان نه آنِماری شیمل در شرق معروفیت چندانی داشت و نه اقبال در غرب شناخته شده بود. از اینرو درخواست شیمل از هسه را میتوان بهحساب زیرکی این بانوی فرهیخته گذاشت که یکی از نخستین ترجمههای خود از ادبیات منظوم شرق را با پیشگفتار یکی از نامدارترین نویسندگان غرب و برنده جایزه نوبل آراست. بههر حال، حاصل کار متن کوتاهی است که از آن زمان تا کنون در سرآغاز تمام چاپهای ترجمة آلمانی کتاب «جاویدنامه» و نیز کتابی که شیمل دربارة زندگی و آثار اقبال نگاشته است، دیده میشود و ترجمه فارسی آن را در زیر میخوانید.
«اقبال لاهوری [یا اگر دقیقاً کلام هسه را بکار گیریم Sir Muhammad Iqbal] بهسه قلمرو معنوی تعلق دارد. آثار گرانسنگِ او نیز از سرچشمه این سه جهان معنوی سیراب میشوند: قلمرو معنوی هند، جهان روحانی و دنیای اندیشههای مغربزمین. مسلمانی برخاسته از سرزمین هند، آموخته قرآن، تعلیمدیده ودانتا و فرهیخته عرفان شرقی- اما سخت متأثر از پیچیدگی فلسفه غرب، و با برگسون و نیچه آشنا، ما را در عروج فزایندهای بهقلمرو معنوی خویش هدایت میکند.
اقبال عارف نیست، اما تقدیسشده مولای روم است. نه هگلگراست و نه پیرو برگسون، لیکن فیلسوفی نظری است. سرچشمه توانایی فکری او اما در جای دگر نهفته است؛ در دیانت و در ایمان او. اقبال دیندار است، دینداری که خود را وقف خدا کرده است. با این همه ایمان او کوتهبینانه و کودکانه نیست، سرتاسر متهورانه و مردانه است، آتشین است و پیکارگر؛ و پیکار او تنها در راه خدا نیست، بلکه مبارزهای برای این جهان نیز هست. زیرا ایمان اقبال ادعای فراگیری و جامعیت دارد و بیهیچ تردید، خواستِ آزادگی و آزاداندیشیِ دینی را نیز در بردارد. رؤیای او بشریتی است متحد، بهنام و در خدمت خدا.
در نگاه راهیان سفرِ معنوی بهمشرقزمین، گسترة دانش و فرهیختگی اقبال و شوق خیالپردازیِ پُرظرافت او همچون نبوغ مهم و مِهِین این اندیشمندِ توانا، جلوهگر نخواهد شد؛ بلکه قدرت عشق و نیروی خلاقیتِ شاعرانة اوست که تحسینبرانگیز است. مسافران این راه، او را بهخاطر آتشی که در سینه نهان دارد و بهخاطر جهانِ تصاویر شعرهایش گرامی خواهند داشت؛ و کتاب «جاویدنامه» او را چون «دیوان شرقی- غربی» دوست خواهند داشت».
اقبال با اندیشههای نو و انقلابی خود «آب در خوابگه مورچگان» ریخت، به امید آنکه شاید حرکت و تحولی در اقوام به خواب رفته پدید آورد. که تلاشهایش چندان بیحاصل نماند و امروز اندیشههای به جامانده از او که عمدتا در قالب شعر پارسی گنجانده شده، عاملی است برای هر انسانی، به خصوص انسان مسلمان تا در خویشتن خویش نظاره کند و کرامت خود را چنانکه بایسته است بازیابد. د ر سحرگاه نهم نوامبرهجده هفتادوهفت میلادی که بانگ موذنان سیالکوت از فراز مأذنههای دور و نزدیک مسلمانان خفته را به عمل خیر فرا میخواند، محمداقبال لاهوری پای به هستی نهاد. هنوز سی سالگی را پشت سرننهاده بود که آوازهاش تمامی شبهقاره را درنوردید و بعد افکار و آثارش چندان اعتبار و شهرت یافت که منتقدان و مترجمان ادبی بزرگ غرب نظیر نیکلسون و آربری که فقط منظومههای تراز اول زبان پارسی را ترجمه کرده اند مبادرت به ترجمه آنهاکردند. گرچه طی نزدیک به هفتاد سالی که از فقدان او میگذرد، مقالات و کتابها و رسالات متعددی درباره وی به رشته تحریر درآمده که تعداد آنها را بالغ برهجده هزار تخمین میزنند، ولی حقیقت این است که هنوز ابعاد شخصیت وی به درستی شناخته نشده است. او نیز همانند مقتدای خویش از همان زمان حیاتش «حسرت فهم درست» را میخورده، از همین روست که گفته است:
چون رخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود.
ظاهر قضیه این است که همه با او آشنایند، ولی کمتر کسی- حتی مدعی اقبالشناسی- میداند که او به حقیقت چه گفت، با که گفت و چه اندیشهها و خواستهایی در سر و دل داشت. این را زمانی میتوان دریافت که میبینیم غالب کسان از او به عنوان «روشنفکر دینی» نام میبرند، بیآنکه بدانند او «روشنفکر و دینی» بوده است. اکثر آنان که درباره او سخن میگویند، چنان تصورش میکنند که با ذهنیتشان سازگاری دارد. این ایراد بیشتر متوجه کسانی است که از او در مرتبه اول، شاعری منقبتگو در حد محتشم و میرانیس ساختهاند.
حال آنکه اقبال شخصیتی بوده است با ابعاد مختلف. او مردی فیلسوف، عارف، شاعر، اصلاح گر، مربی، جامعهشناس، سیاستمدار، حقوقدان، قرآن پژوهش، زباندان، تاریخدان و اسلامشناس با دیدگاههای مترقی و انقلابی بوده است. بنابراین وقتی برترین وجه شخصیت او در شاعری و مدیحهسرایی مطرح میشود، یعنی دریا را در حد برکهای دیدن، چرا چنین است؟ زیرا فهم افکار اقبال کاری خرد نیست و برای دستیابی به اعماق اندیشهاش باید از انوار آزاداندیشی و نوگرایی بهره جست تا بتوان از معابر خماندرخمش گذشت.
بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آنکه در قعرم فروآید کجاست؟.
اقبال پژوهشی اگر نه به وسعت دانش و آگاهی و ذوق و شور و حال اقبال – که البته کاری است تقریبا ناممکن – ولی دست کم برای شناخت صحیح وی باید از فلسفه شرق و غرب، ازفرهنگ و تمدن غرب وشرق، از فرهنگ و تاریخ و ادب شرق، از دقایق و نکات حکمی و قرآنی، از بافتهای اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی، از زیر و بمهای تاریخ سیاسی دنیای معاصر، از تاریخ اسلام، از دانش تجربی معاصر، از جامعه شناسی و روانشناسی نوین دارای آگاهی لازم باشد، ولی از آنجا که جمع آمدن همه این آگاهیها در یک شخص اگر نگوییم غیرممکن، لااقل بسیار دشوار است؛ بنابراین کمتر کسی است از اقبالشناسان که توانسته باشد او را خوب بشناسد و بشناساند. از همین روست که فرزندش جاوید مینویسد: «اگر ادعا کنیم که آنچه تاکنون درباره اقبال نوشته شده در نمایاندن نظرات و افکارش توفیقی نداشته پر بی جا نگفتهایم. . . بیشتر مطالبی که درباره او به چاپ رسیده سطحی و ناچیز بوده. . . بیآن که بدانند او به واقع چه منظوری داشت. . . » به همین دلیل تاسفانگیز اکنون اقبال برای بسیاری از مردم ما ناشناخته مانده است. حقیقت را اگر بخواهیم در دنیای معاصر اسلام کمتر متفکر فرهیخته و روشنفکر و آگاهی را مییابیم که همانند او شخصیتی استوار و ایمانی راسخ بر بنیاد آگاهیهای نوین داشته باشد. او در واقع شخصیتی است روشنفکر ودینی، نه یک روشنفکر دینی؛ زیرا ایمان را فدای روشنفکری و روشنفکری را قربانی ایمان نمیکند، سهم و نقش هر یک را در زندگی میداند و میداند که از هر یک به چه میزان باید در پیشبرد اهداف زندگی سود جست. او در عین حال که همیشه در ایمانش استوار بود، همه مکاتب عقیدتی و سیاسی را مورد مطالعه دقیق قرار دارد. اقبال دُرّ قیمتی لفظ دری را برای کسب روزی به کار نگرفت، سازمانهای دولتی انگلیس بهترین موقعیتهای شغلی را به وی پیشنهاد کردند، ولی خدمت به دولت استثمارگر را نپذیرفت. با قناعت تمام ساخت و کرامت انسانی خود را از دست نداد.
اقبال برای انسان آرمانی خود راههایی را عرضه میکند که پیسپردنشان نیاز به روحی مبارز، شکیبا، سختکوش و ژرفبینی دارد. بنابراین آنان که به تن آسانی و امور ظاهری خو گرفتهاند و پیرو فلسفه این نیز بگذرد هستند، میانهای با روح جدی، سختکوش و ستیزه جوی اقبال ندارند. بیجهت نیست که میگوید:
گرفتم این که شراب خودی بسی تلخ است
به درد خویش نگر زهر ما به درمانکش.
برخی نیز از سرناآگاهی اقبال را اندیشمندی متعصب میدانند و این بدان سبب است که تفاوت میان «تعصب» و «عصبیت» را نمیدانند. اقبال در تعریف این دو اصطلاح میگوید: « عصبیت و تعصب هر یک مقولهای جدا از هم هستند، ریشه عصبیت حیاتی است، ولی ریشه تعصب نفسانی است. تعصب نوعی بیماری است که معالجهاش فقط به دست مربیان روحانی و تعالیم ایشان ممکن میشود، حال آن که عصبیت خاص زندگی است و پرورش و تربیت آن لازم و ضروری است. آیا میتوان متفکری را که برای فعالیت و پویایی چندان اهمیت قائل است که خلاقیت یا به تعبیر او «کار نادر»را حتی اگر گناه هم باشد، ثواب میداند، متعصب دانست؟
گر از دست تو کار نادر آید
گناهی هم اگر باشد ثواب است.
کدام متعصب برای فکر و اندیشه چندان ارزش قائل است که گناه همراه با تعقل را به زهد و طاعت بیتعقل ترجیح بدهد؟ اقبال در یادداشتهایش مینویسد: «حداقل در یک مورد میتوان گفت که گناه برتر از زهد است، زیرا در گناه عاقل، تعقل وجود دارد که زهد فاقد آن است. » راستش را بخواهیم، داوریهای نادرستی که گاه در مورد اقبال صورت میگیرد به سبب فهم نادرست و عدم شناخت اندیشههای اوست.
ازهمینرو است که وصلههای گوناگون به او بستند و نامش را گذاشتند: نقد. جمعی گفتند مردی است شاعرپیشه با عقاید خشک دینی، گروهی گفتند، سیاستمداری بوده است با تفکرات پان اسلامی، برخی گفتند صوفی مسلکی بوده که خلق را در عصراتم و فضا، همچون بایزید و حلاج میخواسته، کسانی گفتند فیلسوفی است با افکاری به عاریت گرفته از متفکران پیشین و فلسفهای هم که به نام خودی عرضه کرده تقلیدی است از فیخته و نیچه و دیگران.
بعضیها او را جیرهخوار انگلیس دانستند، برخی او را حتی معاند پایهگذار مذهب جعفری معرفی کردند و نظرات خندهآور دیگری که خود ناقض یکدیگرند. بنابراین میبینیم که چهره واقعی او زیر انبوهی از تصورات نادرست پوشیده مانده و ارزشش مثل اکثر فرزانگان بزرگ جهان به درستی دانسته نشده است. تردیدی نیست که بهترین طریق برای پی بردن به افکار و ذهنیت هر اندیشمندی، مراجعه به آثار و نوشتههای خود اوست. بیجهت نیست که سهروردی در «کلمه التصوف» میگوید، «قرآن را چنان بخوان که گویی به خود تو نازل شده» و اقبال در کتاب «بازسازی اندیشه دینی در اسلام» این نظر را مورد تایید قرار میدهد.
با ژرفاندیشی در آثار اقبال معلوم میشود که «اقوام» از خود رمیده شرق اسلامی برای بازیابی هویت و اعتلای پیشین خود نیاز به تامل در افکار و آراء وی در زمینههای گوناگون از جمله بازسازی اندیشه دینی، ارتباط بیواسطه خالق و مخلوق، دگراندیشی، رجوع به خودی خویش و پرورش آن و نوگرایی و تعامل با فرهنگ و مدنیت نوین جهانی دارند.
مجموع این نظریات که پس از وی به شدت مورد توجه نوگرایان دینی و مصلحان اجتماعی قرار گرفت و همان مفاهیم را به لفظ دیگری مطرح ساختند، موید ذهن والایی است که به زبان و فرهنگ پارسی عشق میورزید ویکصدوسی سال پیش، در دنیای اسلامی، چنان گلی دماغ پرور، روئیدن گرفت. اقبال به واقع یادآور این گفته بایزید است که «سالها بگذرد و گلی چون ما در ز مهریر جهان نروید. » البته هیچ زمستانی با یک گل بهار نمیشود و نیاز به روئیدن گلهای تازهای در کنار آن است؛ اما اینقدر هست که بتوان شمیم اش را به جان کشید.
اقبال مانند همه فرزندان مسلمان آموزش قران شریف را در مساجد سیالکوت فرا گرفت و مکتب را در "اسکاج میشن" همان شهر به پایان رسانید. بعداً شامل "کالج اسکات میشن" گردید و آموزش زبان عربی و دری را در همین جا آغاز کرد در حالیکه زبان مادری اش پنجابی بود، زبان اردو را که در آن وقت رو به رشد گذاشته بود، زبان اشعار و کلیات خویش قرار داد. در جوانی به شعر گوئی علاقمند گردید و در این راستا شخصی بنام میر حسین که در حقیقت استاد و دوست پدرش بود، قریحه شعری او را پسندید و موصوف را در این راه تشویق کرد. از این جاست که اقبال اولین اشعار خود را به زبان اردو سراید و جهت اصلاح برای شاعر سرشناس متخلص به (داغ دهلوی) فرستاد. (داغ) بعد از مدتی به او نوشت که این اشعار به تصحیح ضرورت ندارد. اقبال زمانیکه دوره مقدماتی پوهنتون را به پایان رسانید مفتخر دو مدال طلا و بورس تحصیلی گردید و مستقیماً وارد پوهنتون پنجاب شد. دوره لیسانس و مافوق لیسانس از این پوهنتون گرفت.
هنگامیکه اقبال در پنجاب مصروف تحصیل بود، در این شهر انجمن های فرهنگی جهت رشد زبان اردو فعالیت داشت. از جمله انجمن ادبی با ماهنامه "مخزن" که جدیداً کار خود را آغاز کرده بود. اقبال منظومه همالیا خود را در این ماهنامه انتشار داد وبا همین شعر در تمام شبه قاره هند نام اقبال بالای زبان ها افتاد. و مدتی بعد شعر دیگر او در مورد هندوستان (ساری جهان سی اچها – هندوستان همارا) محبوبیت اقبال را بیشتر از پیشتر در این کشور سر زبانها قرار داد. تا جایی که این شعر اقبال در مدارس هندو و مسلمان قبل از شروع درس به شکل ترانه و کورس بطور دسته جمعی خوانده میشد. اقبال بعدا" شعر دیگر خود را (ناله یتیم) که در انجمن حمایت از اسلام ایراد کرد زیادتر به شهرت اش افزوده شد. اقبال این شعر را برای اولین بار در محضر جمعیت انبوه از مسلمانان ایراد کرد که با ارایه ( ناله یتیم) شهرت و همنوایی اقبال از انجمن حمایت از اسلام افزون گردید.
اقبال بعد از فراغت از پوهنتون پنجاب به تدریس زبان های شرقی در(اورینتل کالج ) پرداخت و زبان عربی را تدریس میکرد. در پهلوی آن در ( کالج اسلامیه ) تدریس زبان انگلیس و فلسفه را پیش میبرد. در این وقت از شانس خوب اقبال، یکی هم موجودیت دانشمند انگلیسی سر توماس آرنولد در پوهنتون پنجاب بود. موصوف اقبال را تشویق نمود تا برای دست یافتن به تحصیلات بیشتر و عالی، حتما" به اروپا سفر نماید. او در مورد اقبال میگوید که: "اقبال استاد را محقق و محقق را محقق تر میسازد".
اولین اثر اقبال بنام علم الا قتصاد به زبان اردو، در سال (۱۹۰۳ میلادی) در لاهور انتشار یافت. در حالیکه در ادبیات و سرودن شعر به عنوان یک شاعر ملی شناخته شده بود. اقبال در سال ( ۱۹۰۵میلادی) بنا به توصیه پروفسور آرنولد با استفاده یک بورس تحصیلی، برای تحصیلات عالی دکترای فلسفه شامل پوهنتون کمبیریج لندن شد. بناً بعداً به هدایت استادش جهت تکمیل رساله دکترای خود عازم پوهنتون هایدلبرگ مونشن آلمان شد. در آلمان به فراگیری زبان آلمانی پرداخت. در این هنگام با آثار ادبی و فلسفی دانشمندان آلمانی آشنائی حاصل کرد. و به همین منوال تحت تأثیر نظریات نیچه متفکر و فیلسوف آلمانی قرار گرفت. کتاب (ابر مرد) وی افکار اقبال را دگرگون ساخت بعدا" اشعار (گوته) را خواند و تأثیر شگرف دیگری در بخش ادبیات بروی گذاشت و به فراگیری جدی و بیشتر زبان دری و سرودن اشعار به این زبان آغاز کرد. رساله دکترای وی راجع به ( سیر فلسفه در فارس)به زبان انگلیسی میباشد.
اقبال در ضمن تحصیل در رشته فلسفه در پوهنتون های کمبریج لندن و هایدلبرگ آلمان، به تحصیل حقوق در لندن پرداخت. با اینکه با فلسفه و ادبیات بزرگ شده بود، حقوق را نیز فرا گرفت. دوران وکالت اش در پنجاب، نتیجه همین دوره است. اقبال در پهلوی شناخت و دوستی با پروفسور توماس آرنولد، با ادوارد براون و رینالد الین نیکلسون آشنائی داشت. اقامت سه ساله اقبال در اروپا، مصادف با اوج گیری جنبش های ناسیونالیستی و آغاز نژاد پرستی در این قاره بود. به همین مناسبت اقبال را بیشتر به نظریات سید جمال الدین افغانی و توجه به نهضت و جنبش اسلامی و اتحاد مسلمانان نزدیک ساخت. زمانیکه اقبال به پنجاب برگشت، شخصیت دیگری داشت. درآغاز به تدریس پرداخت اما به زودی از این شغل کنار رفت و به کار وکالت شروع کرد.
در دوران جنگ جهانی اول، علیه انگلیس ها با( جنبش خلافت) که یک جنبش ضد استعماری بود، پیوست. در سال ۱۹۲۰ میلادی عضو مجلس ملی هندوستان بود و در سال ۱۹۲۷ میلادی به عضویت مجلس مقننه پنجاب برگزیده شد و در سال ۱۹۳۰ میلادی ریاست حزب مسلم لیگ را حاصل کرد. اقبال در اولین کنگره اسلامی فلسطین در شهر بیت المقدس اشتراک کرد سخنرانی موصوف توجه اشتراک کننده گان را بر انگیخت و همه حاضران مجلس نیروی بلاغت و دانش او را ستودند. اقبال در کنفرانس سالیانه حزب مسلم لیگ، نظریه دو ملت هندو و مسلمان را مطرح کرد. او مفکوره جدا کردن بخشی از سرزمین هند را به نام هند اسلامی آغاز کرد، تا اینکه ده سال بعد از مرگش زمام داران انگلیسی کشور جدید بنام پاکستان را (در بخشهای سرزمین هند و افغانستان) ایجاد کردند. امروز نکته که بعد از مرگش عدۀ دانشمندان را به خود مشغول ساخته است همانا پیام ها و افکار و اشعار اقبال در مورد افغانستان است. موصوف چنان توجه و گرایش فراوانی به این کشور داشته که اگر ناشناسی اشعار او را بخواند یقیناً گمان میبرد که او یک افغان است. آیا احساس و حضور درونی علامه اقبال هم چنین برداشت را داشت یا خیر ؟، لذا لازم است که به تحولات حکومت ها و مرز بندی ها، به تاریخ افغانستان نظر باندازیم.
سیالکوت سرزمین که از آغاز دولت های یونان و باختری(۲۴۹ ق م) و کوشانی ها (چهل میلادی) تا تشکیل دولت بنام پاکستان (۱۹۴۷میلادی) نزدیک به ۲۳۰۰ سال با مد و جزر های وقفه ای جز کشور بزرگ افغانستان بود. سال تولد اقبال مصادف به پادشاهی شیر علی خان است که دو سال قبل از معاهده نابرابر و غیر قانونی گندمک (۱۸۷۹ میلادی) است و شانزده سال قبل از معاهده تحمیلی و غیر قانونی و غیر مساوی دیورند (۱۸۹۳ میلادی) میباشد. به این ترتیب اقبال در زمانی تولد یافته است که سیالکوت بخش از کشور ما بوده، اما با تاسف باید گفت که در اثر دسیایس انگلیس ها تحت سلطه پنجابی ها، که ایشان خود زمانی از جمله والیان افغانی بودند، سر به خودسری زدند و تحت حاکمیت انگلیس ها قرار گرفتند. پنجاب هیچگاه تا تشکیل پاکستان دولت مستقل نبوده است. در حالیکه این منطقه بیشتر از افغانستان اداره میگردید تا هند بریتانیایی. همچنان تاریخ وفات اقبال در سال(۲۱ اپریل ۱۹۳۸ میلادی مطابق ۲۰ ماه صفر ۱۳۵۷ هجری قمری= ۱۳۱۷ هجری شمسی)، ده سال قبل از تشکیل کشوری بنام پاکستان است.
اقبال در طول حیات خود افغانستان را جسماً و روحاً در افکار، طرز دید و اشعار خویش احساس و لمس نموده است. مبارزات مردم افغانستان، مقابل انگلیس ها در سالهای ۱۸۴۱ و ۱۸۷۹و ۱۹۱۹ میلادی سرمشق انقلابی او را تشکیل میداد. با وجود اینکه افغانستان به حیث یک کشور مستقل در جهان شناخته شده بود، عملا" میدید که یک بخش بزرگ از سرزمین افغانستان بدون ضوابط بین المللی تحت اداره امرای محلی طرفدار انگلیس ها اداره میشد. اما اقبال در برابر این حوادث خاموش نبود، افکار و نظریات سید جمال الدین افغانی اسعد آبادی مفکر بزرگ افغانستان ذهن انقلابی و اسلامی اقبال را صیقل داد. چنانچه در مورد سید میگوید:
سید السادات مولانا جمال
زنده از گفتار او سنگ و سفال
از اشعار اقبال بخوبی دیده میشود مبارزه ای را که سید جمال الدین افغانی آغاز کرده بود اقبال آنرا ادامه داد و این مبارزه او در (جاوید نامه) بخوبی انعکاس یافته است. اقبال گفتار و خطابه های سید که در باره (رد دهریه) نوشته بود و مقالات متعدد ایشان در "سید الاخبار"، "مفرح القلوب" و "معلم شفیق" انتشار یافته بود، تأثیر شگرف بر وی بجا گذاشت. مضامین جراید "حبل المتین"، "سراج الاخبار" و "عروة الوثقی" بود که اقبال را برای مبارزه آماده ساخت.
اقبال در زمان سلطنت شاه امان الله خان به افغانستان سفر نمود، تا از نزدیک مبارزان و غازیان استرداد استقلال را ملاقات نماید. او میدید مبارزات آزادیخواهی را که افغانها آغاز کرده است چگونه به ثمر رسیده است. او به این باور شد که بعد از این طلسم استعمار انگلیس پایان میپذیرد و دیر نخواهد بود که از برکت استقلال افغانستان، کشور های دیگر از این نعمت خداوندی مستفید خواهند شدند. اقبال افغانستان را به مثابه مرکز و هسته انقلابات ضد استعماری میدانست و اذعان میداشت که آرامش و صلح در افغانستان، آرامش تمام آسیا میباشد. و عدم صلح در این کشور تمام منطقه را به نا آرامی میکشاند. چنانچه جواهر لعل نهرو مبارز و صدراعظم هند، کشور افغانستان را به (لانۀ زنبور) تشبیه نموده است
اقبال به همین مناسبت راجع به افغانستان شعری دارد:
آسیا یک پیکر آب و گل است ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا از گشاد او گشاد آسیا
اقبال در افغانستان خود را بیگانه نیافت او با شاه جوان غازی امان الله خان ملاقات نمود و (پیام مشرق) را به وی اهدا کرد او در آغاز می نویسد که (اعلیحضرت امیر امان الله خان فرمان روای دولت مستقل افغانستان خلدالله ملکه و اجلاله). این اثر شامل بهترین اشعار اقبال میباشد. او در وصف شاه امان الله خان آورده است که:
ای امیر کامگار ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پخته کار
چشم تو از پردگیها محرم است
دل میان سینه ات جام و جم است
عزم تو پاینده چون کوهسار تو
حزم تو آسان کند دشوار تو
همت تو چون خیال من بلند
ملت صد پاره را شیرازه بند
هدیه از شاهنشاهی داری بسی
لعل و یاقوت (یاقوت)گران داری بسی
و در جای دیگر میگوید که:
تا ز صادقان این امت شوی
بهر دین سرمایه قوت شوی
باد همیشه به فر شهی
بنده درگاه امان الهی
شاه شجاست و بسالت پناه
سایه حق غازی ظل الله
رایت اقبال ترا بر جبین
انا فتحنا لک فتحنا" مبین
ثبت توایت ز قریب مجیب
نصر من الله و فتح قریب
اشهب ایام بکام تو باد
خطبه اسلام بنام تو باد
دل که بتو بسته امید ها
می طلبد رفعت جاوید ها
دین نبی از سر تو زنده باد
دولت تو دائم و پاینده باد
زندگی جهد است استحقاق نیست
جز به علم و انفس و آفاق نیست.
این سفر تاریخی و به یاد ماندنی اقبال به افغانستان، سفر اخیر او نبود بلکه موصوف در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی مطابق ۱۲ اکتوبر ۱۹۳۳ میلادی=اول رجب ۱۳۲۵ هجری قمری مجدّداً بنا به دعوت دولت افغانستان به کابل آمد. مشاوریت پوهنتون کابل من حیث اولین پوهنتون افغانستان به وی تفویض گردید. اقبال از تجارب خود در انگلستان و جرمنی بخاطر ترتیب مفردات درسی پوهنتون کابل استفاده علمی نمود. موصوف بعد از مراجعت از کابل "مثنوی مسافر" را نوشت که تماماً به افغانستان اختصاص داده شده است. او مثنوی را اینطور آغاز میکند:
سرزمینی کبک او شاهین مزاج
آهو او گیرد از شیران خراج
در فضایش جره بازان تیز چنگ
لرزه بر تن از نهیب شان پلنگ
لیک از بی مرکزی آشفته روز
بی نظام و نا تمام و نیم سوز
فر بازان نیست در پرواز شان
از تذرو ان پست ترپروازشان
آه قومی بی تب تاب حیات روزگارش
بی نصیب ازواردات آن یکی اندر سجود
این در قیام کار وبارش چون صلاة بی امام
ریز ریز از سنگ او مینای او
آه از امروز بی فردای او.
اقبال در (مثنوی مسافر) زبان ستایش به خرقه مبارک حضرت محمد(ص) پیامبر بزرگواراسلام، احمد شاه بابا، سلطان محمود غزنوی، محمد نادر شاه، محمد ظاهر شاه، سنائی غزنوی، قندهار، غزنی، و کابل اشعار مملو از محبت و همدلی و هموطنی سرود. او مردم افغانستان را (مردان کوهساران) لقب داد. در حالیکه ایشان را پراگنده میدانست. می گوید:
آن یکی اندر سجود و دیگری اندر قیام کار و بارش چون صلواة بی امام و در جای دیگر آورده است که:
فکر رنگیم کند نذر تهی دستان شرق
پاره لعلی که دارم از بدخشان شما
میرسد مردی که زنجیرغلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار شما.
اقبال در مثنوی (چه باید کرد ای اقوام شرق؟) که با زیبائی خاص سروده شده است با لطافت ولی طغیان زده، ملت های ما را به شناخت خودش، اعتماد به نفس و رهائی از یوغ استعمار فرا می خواند. اقبال در مثنوی (مسافر) و (پیام مشرق) و بالاخره ( چه باید کرد ای اقوام شرق؟) توجه خاص به افغانستان و مردم مبارز این دیار داشته است.
پروفسور داکتر آفتاب اصغر، محمد اقبال را با دو نام دیگر نیز می شناسد. یکی (محراب گل افغان)و دیگری بنام (ضیغم لولا بی کشمیری). او مینگارد که اقبال در اشعار و نوشته های خود بخصوص اشعار اردوی خود به محراب گل افغان اهتمام نموده است وبا قاطعیت افغانها را مخاطب قرار میدهد و آنها را به وحدت و یگانگی دعوت میکند به همین ترتیب با شعار "چمن زاد و از یک شاخساریم" برای تمام مسلمانان و همسایگان ما، تبعیض و فرقه گرائی را نفی میکند.
پروفسور داکتر اصغر اظهار میدارد: با عمق مطالعه اشعار و کلیات اقبال دیده میشود که با (مردان کوهستان) یعنی افغانان روابط و تعلقات ریشه ای خاص وجود دارد. که اقبال را آنقدر به افغانستان نزدیک ساخته است. داکتر آفتاب اصغر اضافه میکند که: اشعار اقبال در باره رشادت، مبارزات و سرنوشت مردم افغانستان و شاهان و امیران این کشور چون (محمود غزنوی، شیرشاه سوری و احمدشاه ابدالی و غیره) و توصیف و اشعار وی در مورد ولایات چون ( کابل، قندهار، غزنی و هرات ) نشان میدهد که اقبال را باید شاعر و متفکر افغانستان بگویم.
از اقبال کلیات و کتابهای زیادی بجا مانده است. نوشته ها و اشعار و مثنوی های دری اقبال عبارتند از: اسرار خودی، رموز بیخودی، پیام مشرق، زبور عجم، جاوید نامه، مسافر وپس چه باید کرد ای اقوام شرق؟. ضمنا کتابهای دیگر او عبارتند از: علم الاقتصاد به زبان اردو که در سال نوزده صد و سه میلادی در لاهور طبع گردید، سیر فلسفه در فارس (تیزس دکترا)، تاریخ هند، بال جبریل، بانگ دراً، ضرب کلیم، احیای فکر دینی در اسلام(مجموعه سخنرانی های وی در پوهنتون های مختلف هند)، ارمغان حجاز و یک سلسله یادداشت های متفرق دیگر.
با استفاده از: مقاله های قبلی ام در «اصالت»، وطندار، مشعل . . . جاودانه های علمی و فرهنگی افغانستان، افغانستان فردا و مشاهیر و همچنان مقاله که در پوهنتون کراچی تحت عنوان علامه اقبال فرزند گرامی شرق خوانده شد و لقب استادی را دادند.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat