Jan 4, 2013 21:33
مســـعــود «حـــداد»
عشق پنهان
بریدم من ز آن جانان، که قصدش محو جان باشد
مرا مجذوب خویش سازد، ولی خود لامکان باشد
امیدم اســت بانــدازد، بســـویم تـیر مژگــانـــش
خـطر دارد آن تــیری، که دایـــم در کـمان باشـــد
چه ســودی است بلبل را، با آن ناله و غـوغایـش
اگر بیچاره را معشوق، چو گل ها بی زبان باشـــد
به مـــن هـــرگـز نـمی زیبد، بت مغــرور بالائـی
چــه لطفی آید از آن بت، خالقش این و آن باشــد
پشیزی هـم نمی ارزد، بهار و باغ و بوستان، گـــر
بـرای وصـــلت آنهـــا، رخ و رنگـم خــزان بـاشـــد
طــــبیب درد جـــانکاهـــم، نخــواهد رو نمـائی را
مـریض عشــق پنهانم، طبیبش هــم نهان باشـــد
مسعود حداد
سوم جنوری ۲۰۱۳
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat