اروپایی ها خود را در پشت عدم محبوبیت بوش مخفی کرده اند

تهيه و ويرايش از «اصالت»

 

هنری کیسینجر در گفت و گو با مجله آلمانی اشپیگل اعلام کرد، جان مک کین بهترین فرد برای ورود به کاخ سفید است. او درباره مشکلات خیزش هند و چین سخن گفته و اعلام کرده، اروپا در مبارزه با اسلام رادیکال پشت آمریکا پنهان شده است.

اشپیگل: دکتر کیسینجر، شما سناتور مک کین را به عنوان انتخاب آینده خود برای کاخ سفید درنظر گرفته اید، آنهم علی رغم این که وی اعلام نموده که حاضر است حتی برای یک صد سال بعدی هم در عراق باقی بماند. آیا مطمئن هستید که او برای این پست انتخاب درستی است؟

کیسینجر: جان و من ۳۰ سال است که با هم دوست هستیم. من به او اعتماد زیادی دارم.

اشپیگل: بیشتر آمریکایی ها خواهان آن هستند که هرچه سریع تر نیروهایشان از عراق و احتمالاً افغانستان بیرون آورده شوند. لیکن مک کین شعار خود را «تسلیم نمی شویم» قرار داده است. کیسینجر: او میان وجود نظامیان آمریکا در کشوری که به عنوان بخشی از نیروهای درگیر در جنگ داخلی در آنجا است و نیروی نظامی به عنوان بخشی از یک پیمان که توسط مردم آن کشور پذیرفته شده تمایز قائل شده است، مثلاً آلمان پس از جنگ جهانی دوم. او نگفته است که ما باید در عراق به عنوان یک ماموریت جنگی باقی بمانیم. او دقیقاً میخواست که عکس آن را بیان کند.

اشپیگل: دموکرات ها وعده یک بازگشت سریع را داده اند. آیا این یک انتخاب واقع گرایانه است؟

کیسینجر: مسئله در حال حاضر از این قرار است: آیا نیروهای آمریکایی به عنوان بخشی از یک قرارداد سیاسی از عراق بیرون می آیند؟ یا آنها به این جهت عقب نشینی می کنند زیرا در این جنگ دیگر از تاب و توان افتاده اند؟ در مورد دوم پیامدهای عقب نشینی آمریکا بسیار فاجعه بار خواهد بود.

اشپیگل: آیا فکر می کنید که باز هم یک طغیان خشونت به دنبال خواهد آمد؟

کیسینجر: احتمال زیادی برای جنگ های مهلک وجود دارد. با عقب نشینی ما اسلام افراطی متوقف نخواهد شد. یک عقب نشینی سریع نشانه ای است از ناتوانی و عجز قدرت های غربی. حماس، حزب الله و القاعده یک نقش مسلط تر بازی خواهند کرد و توانایی کشورهای غربی در شکل دادن به رویدادها شدیداً کاهش می یابد. این ویروس پیامدهای عظیمی برای تمامی کشورهای اسلامی که جمعیت زیادی دارند خواهد داشت: هند، اندونزی و بیشتر بخش های اروپا.

اشپیگل: این آن چیزی نیست که بیشتر اروپایی ها می بینند.

کیسینجر: بعضی اروپایی ها نمی خواهند درک کنند که این صرفاً یک معضل برای آمریکا به تنهایی نیست. پیامدهای یک چنین نتیجه ای برای اروپایی ها دست کم همانقدر جدی است که برای ما.

اشپیگل: اروپایی ها چه چیزی را درست نمی فهمند؟ آیا پاریس، لندن و برلین « جنگ با ترور » را به عنوان چالش مشترک برای غرب نمی بینند؟

کیسینجر: من از واژه ی «جنگ با ترور» خوشم نمی آید، زیرا ترور یک روش است و نه یک جنبش سیاسی. ما در جنگ بر علیه اسلام افراطی هستیم که سعی دارد عناصر میانه رو را در جهان اسلامی سرنگون کند، آنچه به معنای یک چالش بنیادین در برابر ساختار سکولار جوامع غربی است. همه ی این ها در یک دوره دشوار در تاریخ اروپا روی می دهد.

اشپیگل: دشوار از چه جهت؟

کیسینجر: رویدادهای عمده در تاریخ اروپا توسط دولت های ملی (nation-state) هدایت شده است و آنهم طی چندین قرن. در ذهن مردم اروپا هرگز تردیدی در این باره وجود نداشت که حکومت ها می توانند فدارکاری مردم را طلب کنند و این که شهروندان وظیفه دارند جان خود را برای کشور به خطر اندازند. اکنون در اروپا ساختار دولت های ملی تا حد قابل توجهی کنار گذاشته شده است و ظرفیت دولت ها برای دعوت از فداکاری مردم به همان نسبت کاهش یافته.

اشپیگل: سی سال پیش شما به سهولت نمی توانستید با اروپا تماس تلفنی بگیرید.

کیسینجر:... و بالاخره چنین چیزی پیش آمد. مسئله اکنون این گونه است: دولت های ملی در حال حاضر نه فقط بخشی از حاکمیت خود را به اتحادیه اروپا واگذار کرده اند که بخشی از بینش خود برای آینده را نیز. آینده آنها اکنون به اتحادیه اروپا گره خورده است و اتحادیه اروپا هنوز هم به آن بینش و وفاداری نرسیده است که با بینش و وفاداری نسبت به دولت های ملی قابل مقایسه باشد. به این ترتیب میان گذشته اروپا و آینده آن یک خلاء به وجود آمده است.

اشپیگل: شما چه انتظارتی از رهبرانی کشورهای اروپایی دارید؟ آیا خانم آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان باید پیش آید و از مردم کشورش بخواهد که در جنگ بر علیه تروریسم دست به فداکاری بزنند؟

کیسینجر: به عقیده من آنگلا مرکل مانند هر رهبر دیگری باید به انتخاب مجدد خود بیندیشد. من احترام بسیاری برای او قائلم. اما من اروپایی های بسیاری را نمی شناسم که بخواهند تکذیب کنند که پیروزی اسلام افراطی در بغداد، بیروت یا عربستان سعودی پیامدهای عظیمی برای غرب خواهد داشت. با این وجود آنها تمایلی برای شرکت در مبارزه برای جلوگیری از آن ندارند.

اشپیگل: برای مثال در افغانستان آیا ناتو به نیروهای آلمانی بیشتری در جنوب کشور نیازمند است؟

کیسینجر: به عقیده من این کاملاً آشکار است که ایالات متحده نمی تواند دائماً تمامی جنگ ها به سود منافع غرب را به تنهایی انجام دهد. به این ترتیب دو نتیجه گیری ممکن است: یا در منطقه منافعی برای غرب وجود ندارد و ما نمی جنگیم و یا در آنجا منافع حیاتی برای غرب وجود دارد و ما باید برای آنها مبارزه کنیم. معنای آن این است که ما در افغانستان نیازمند نیروهای بیشتر آلمانی و ناتو هستیم. آنچه مرا ناراحت می کند این است که بعضی اعضای ناتو نیروهایی را به ماموریت هایی می فرستند که اصطلاحاً ماموریت غیر جنگی است. در طولانی مدت این نمی تواند یک وضعیت سالم باشد.

اشپیگل: بسیاری از آلمانی ها می گویند که ما باید با تروریست ها مقابله کنیم. اما آلمانی ها نمی توانند در جنگ های واقعی شرکت کنند و آنهم تا حدی به خاطر تاریخ معاصر ما. شما از نزدیک تاریخ ما را می شناسید. خانواده شما هنگامی که تقریباً ۱۵ سال داشتید. آلمان را ترک کرد. آیا برای آلمان امروز منصفانه است که به محدودیت های تاریخی اشاره شود؟

کیسینجر: من آن را درک می کنم، اما این یک موضع ادامه پذیر نیست. در طولانی مدت ما نمی توانیم دو دسته از اعضای پیمان ناتو داشته باشیم: آنهایی که برای شرکت در جنگ آماده اند و دیگرانی که سعی می کنند فقط عضو خشک و خالی باشند. در طولانی مدت این کار نمی کند.

اشپیگل: آیا فکر می کنید آلمانی ها را می توان برای تغییر رویکرد خود قانع ساخت؟

کیسینجر: آلمانی ها باید خودشان به چنین تصمیمی برسند. اما اگر آنها همچنان به این رویکرد خود ادامه دهند آلمان در مقایسه با بریتانیا و یا فرانسه تافته ی جدا بافته ای باقی خواهد ماند.

اشپیگل: آیا مخالفت آلمان و اروپایی ها با درگیرشدن بیشتر نظامی در افغانستان و عراق نتیجه ی بی اعتمادی عمیق به «قدرت آمریکا» نیست؟

کیسینجر: سال دیگر در همین وقت ما آغاز یک دولت جدید را شاهد خواهیم بود. آنگاه پی خواهیم برد که تا چه اندازه دولت بوش علت یا بهانه ای برای عدم توافق با اروپا و آمریکا بوده است. دقیقاً اکنون بسیاری از اروپایی ها خود را در پشت عدم محبوبیت بوش مخفی می کنند. و این دولت در همان آغاز چندین اشتباه بزرگ را مرتکب شد.

اشپیگل: چه چیزهایی را شما به عنوان اشتباهات بزرگ می بینید؟

کیسینجر: داخل شدن به جنگ عراق بدون نیروهای کافی، منحل کردن و از هم پاشاندن ارتش عراق، برخورد با دوستان و متحدین در آغاز جنگ، حتی با وجود آن که هرکدام از متحدین خود را به عنوان وفادار باز نمی شناختند. اما من معتقدم که جورج دبلیو بوش چالش جهانی که با آن مواجه شده بودیم را به درستی درک کرد، یعنی تهدید اسلام افراطی را، و این که او با صبر و شکیبایی بسیار به آن جنگ ادامه داد. او بعد ها به همین خاطر مورد قدردانی قرار خواهد گرفت.

اشپیگل: پنجاه سال دیگر تاریخ نگاران میراث او را با مهر و محبت بیشتری مورد بررسی قرار خواهند داد؟

کیسینجر: حتی خیلی زودتر از آن.

اشپیگل: آیا رئیس جمهور بعدی ایالات متحده خواهان مسئولیت و تعهد بیشتری از طرف اروپایی ها خواهد بود؟

کیسینجر: غیر ممکن نیست که یک دولت جدید بگوید بدون تعهد بیشتر از طرف اروپایی ها ما از این جلوتر نمی توانیم برویم و شاید آنها همین کم کاری را به عنوان بهانه ای برای عقب نشینی از عراق یا افغانستان مورد بهره برداری قرار دهند. هرچند که به باور من مک کین چنین نخواهد کرد.

اشپیگل: باراک اوباما نیز می گوید مناقشه در پاکستان نبردی است که آمریکایی ها باید در آن برنده شوند. آیا حق با اوست؟

کیسینجر: شما همیشه می تونید بگویید جنگ های دیگری وجود دارد که مایلم در آنها شرکت کنم و نه در آن جنگی که فعلاً در آن در گیر شیده ایم. معنای شرکت در در نبرد در پاکستان چیست؟ آیا باید از نیروی نظامی برای کنترل مناطق قبیله ای پاکستان استفاده کنیم و دست به عملیات نظامی بزنیم آنهم در منطقه ای که بریتانیایی ها طی صد سال حکومت استعماری خود موفق به برقراری آرامش در آنجا نشدند. یا شاید باید از نیروهای نظامی در جلوگیری از افراط گرایان برای به دست گرفتن قدرت سیاسی در آن کشور استفاده کنیم؟ یا بلکه باید از تقسیم پاکستان به سه یا چهار قسمت که درهر کدام گروه های قبیله ای بخصوص حکومت می کنند جلوگیری به عمل آوریم؟ فکرنمی کنم توانایی چنین کارهایی را داشته باشیم.

اشپیگل: در باره فشار برای عملیات نظامی بیشتر بر ضد تروریست های القاعده در مناطق مرزی با افغانستان چه؟

کیسینجر: مستمعانی که چنین توصیه هایی را می شنوند باور می کنند که یک طرح درجه یک برای آوردن دولت دیگری به آنجا و این که این دولت دموکراتیک در مناطق قبیله ای خواهد جنگید وجود دارد. در کوتاه مدت این فقط یک خواب و خیال بیشتر نیست.

اشپیگل: توصیه شما برای پرداختن به اسلام افراطی و دولت های منطقه چیست؟

کیسینجر: شما نمی توانید در یک زمان برای سرنگون کردن دولت عربستان سعودی، مصر و اردن به نام دموکراسی تلاش کنید و با اسلام افراطی هم بجنگید. فرآیند دموکراسی سازی و جنگ بر علیه اسلام افراطی دارای ساختار و نظم زمانی متفاوتی هستند.

اشپیگل: آیا زمان برای یک ارزیابی مجدد استراتژیک نرسیده است؟ شما با آن تجربه دارید: در دهه ۱۹۷۰ ریچارد نیکسون و شما با پرواز به چین و نشستن در کنار دیکتاتور کمونیستی مائو جهان را شگفت زده کردید.؟

کیسینجر: این گونه نبود که یکروز صیح از خواب بیدار شویم و بگوئیم که سخن گفتن با مائو چقدر خوب است. نیکسون و من هر دو براین باور بودیم که باید چین را به نظام جهانی وارد کنیم. ما برای مرتبط ساختن واقعیت موجود با ملاحظات اخلاقی تلاش کردیم و واقعیت موجود با تنش های sino - soviet و تعهدات بعدی پکن برای همزیستی تغییر کرد.

اشپیگل: زمانه تغییر کرده است اما چنین ملاحظات اخلاقی هنوز هم مطرح است. آیا رئیس جمهور جدید ایالات متحده باید به تهران پرواز کند و در کنار محمود احمدی نژاد بنشیند؟

کیسینجر: بعضی بر این باورند که صرفاً با عمل گفتگو می توان تنش ها را اصلاح نمود. به عقیده من مذاکرات تنها هنگامی به موفقیت می رسند که بر واقعیت های عینی متمرکز باشند. مسئله اصلی با ایران این است که آیا این کشور خود را به عنوان یک غایت می نگرد یا یک ملت. اگر می خواهد که یک دولت ملی قابل احترام در منطقه باشد و آنهم بدون ادعاهای دینی یا سلطه امپریالیستی پس باید قادر باشیم که به بعضی شکل های تفاهم با آنها برسیم. لیکن ما به این هدف نمی رسیم مگر ایران درک کند که این یک موفقیت تاریخی برای دوباره زنده کردن رویاهای ایران برای بزرگی و افتخار گذشته نیست.

اشپیگل: و ایران باید برای رسیدن به چنین نتیجه ای فشار غرب را احساس کند؟

کیسینجر: ما نیازمند ترکیبی از فشار و مشوق ها هستیم. ما باید درک کنیم که تحریم های   بی دردسر یک تناقض است.

اشپیگل: چیزی شبیه به همان بازی قدیمی هویچ و چماق خودمان. آیا به عقیده شما رئیس جمهور آمریکا باید با یکی از رهبران ایران صرفاً پس تحریم های شدید ملاقات کند؟

کیسینجر: بهتر است هرگز با یک چنین گامی شروع نکنید. نیکسون سه سال پس از آن که ما تماس های اولیه ای داشتیم با مائو ملاقات کرد. به عقیده من ملاقات با یک رئیس جمهور ایرانی باید در پایان یک فرآیند باشد و نه در همان آغازش.

اشپیگل: اما آیا این گونه نخواهد بود که یک روز تاریخ نگاران در بازگشت به گذشته بنویسند: ماجراجویی در افغانستان ایالات متحده را از تمرکز بر دیگر چالش های استراتژیک بازداشته است ـ از قبیل ظهور شتابان چین و هند؟ آیا این ابرقدرت به جای تحمل فشار بیش از اندازه منحرف نشده است؟

کیسینجر: به عقیده من ما فعلاً با سه چالش روبرو هستیم: ناپدید شدن دولت ملی، ظهور چین و هند و سوم سربرآوردن مسائل و چالش هایی که آنها را یک ابرقدرت به تنهایی نمی تواند حل کند، از قبیل انرژی و محیط زیست. ما از این نعمت برخوردار نیستیم که بتوانیم بر یک مسئله تمرکز کنیم. ما باید به هر سه ی آنها بپردازیم و گرنه در هیچ کدام از آنها به موفقیت نخواهیم رسید. ظهور آسیا یک رویداد بزرگ است. بنابراین نمی توانیم بگوئیم که چالش های دیگر مانند جنگ بر علیه اسلام افراطی را در حالت تعلیق نگه داریم.

اشپیگل: آیا چین هنوز هم یک شریک است یا اساساً یک رقیب؟

کیسینجر: با چین باید مانند یک شریک بالقوه رفتار شود. ما باید تمامی ابتکار و مهارت هایمان را به کار گیریم تا نظامی را ایجاد کنیم که کشورهای بزرگ آسیا ـ که در واقع دولت های ملی به مفهوم اروپایی اش نیستند بلکه آمیخته های بزرگی از فرهنگ اند ـ بتوانند در آن شرکت جویند. ما انتخاب دیگری نداریم.

اشپیگل: آیا این واقعیت که «دموکراسی های ارشادی» مانند روسیه و چین در حال حاضر در اقتصاد موفقیت بیشتری دارند جاذبه ی دموکراسی های مدل غربی را متزلزل نمی کند؟ آیا این هم خودش مدلی است که برای جوانان جاذبه ی بیشتری پیدا می کند؟

کیسینجر: معضل دموکراسی های ارشادی این است که آنها دشواری های زیادی در حل مسئله ی جانشینی و دستیابی به گسترده ترین ائتلاف از استعدادها را دارند. چین در مقایسه با بقیه ی نظام های فاقد دموکراسی به حل این مسائل نزدیک تر شده است. به باور من مدل دموکراتیک بهتر و برای آینده پایدارتر است اما نه به طور خودکاربلکه به بینش و تصمیم ما بستگی دارد.

اشپیگل: آقای کیسینجر، ازاین که وقت خود را برای این مصاحبه به ما دادید بسیار متشکریم.

مردم آلمان درمورد بوش چه ميگويند؟

چهل هشت درصد آلمانی ها بر این باورند که ایالات متحده خطرناک تر از ایران است، در حالی که 31 درصد آنها مطابق با یک ارزیابی جدید عقیده ای خلاف آن را بیان نموده اند. دورویی بنیادین آلمانی ها در باره ی ایالات متحده حکایت از آن دارد که دیگر وقت برای یک دوره ی جدید بازآموزی دارد دیر می شود.

آلمانی ها در مسیر تاریخ اخیر خود به چیزهای بسیاری عقیده داشته اند. آنها به داشتن مستعمره در آفریقا و به قیصر خود باور داشته اند. آنها حتی به قیصر خود هنگامی که به آنها گفت که دیگر از احزاب سیاسی اثری نخواهد بود مگر از ارسال سربازان به جبهه ها عقیده داشته اند.

نه چندان پس از آن، آلمانی ها عقیده داشتند که یهودی ها را باید به گتوها و به اردوگاه های کار اجباری فرستاد، زیرا آنها دشمن مردم یا آفت ملت اند. آنگاه آنها به باور به بزرگراه ها و این که رایش سوم در نهایت پیروز می شود ایمان آوردند. چند سال بعد آنها به مارک آلمان ایمان آوردند. آنها عقیده اشتند که دیوار برلین برای همیشه سر جای خودش باقی خواهد ماند و این که حقوق بازنشستگی آنها قابل اطمینان است. آنها به بازیافت مواد دور انداخته شده و حفاظت از محیط زیست باور داشتند. آنها حتی به پیروزی آلمان در مسابقات جام جهانی عقیده داشتند. و حالا آنها عقیده دارند که ایالات متحده برای صلح جهان تهدید بزرگتری از ایران است. این نتیجه که به هیچ وجه شگفت انگیز هم نیست حاصل یک نظرسنجی است که به سفارش نشریه ی اشترن توسط شرکت فورسا انجام شده است. به ویژه جوانان آلمانی ـ دقیقا ۵۷ درصد از ۱۸ تا ۲۹ ساله ها ـ گفته اند که ایالات متحده را در مقایسه با رژیم دینی ایران خطرناک تر ارزیابی می کنند.

مقامات رسمی سیاست آلمان که یقینا به خاطر نتیجه ی این نظرسنجی به سوگواری خواهند نشست کاملا مسئول این موج ضدآمریکاگرایی هستند. برای سالها وزرای خارجه ی آلمان به مردم خود این قصه را تعریف می کردند که نام آن را خودشان «گفتگوی انتقادی» میان اروپا و ایران گذاشته بودند. این داستان تقریبا به این شکل بود: اگر ما با آیت الله ها مهربان باشیم و کمی آنها را قلقلک دهیم و هرازگاهی وقتی که آنها بدجنسی درآورده و شیطان می شوند انگشت خود را به علامت اخطار تکان دهیم آنها به محکوم کردن زنان خود به مرگ به خاطر « رفتار و اعمال نامشروع » و به ساختن بمب اتمی پایان خواهند داد.

اما این طرح به نتیجه ای نرسید ـ پیامدهایی که اتفاقا واشنگتن مدت ها قبل آن را پیش بینی کرده بود. ایران آزادانه کار بر روی برنامه ی هسته ای خود را ادامه می دهد و رئیس جمهورش محمود احمدی نژاد نسبت به درخواست سازمان ملل با نمایشی مبالغه آمیز از نادانی واکنش نشان داد، آنچه باعث نگرانی و دلخوری سازمان ملل گردید و تصویب قطعنامه ای را به دنبال داشت.

مورد دیگری از فهرست آرزوهای رئیس جمهور ایران یکی هم نابودی اسرائیل است که البته برآورده شدن آن فعلا کمی بیشتر به طول خواهد انجامید. در این میان و برای اطمینان از آن که نیروهای ایرانی از تمرین نمی افتند رژیم این کشور ۱۵ سرباز بریتانیایی را چند روز پیش از این به گروگان گرفت. اما باز هم کاملا روشن است که تقصیر اصلی آن به گردن آمریکایی ها است. ما آلمانی ها مدت ها است که در باره ی آمریکایی ها همه چیز را به خوبی می دانیم. در قرن نوزدهم نویسنده ی آلمانی کارل مای غرب وحشی را به ما آموخت و کارل مارکس ما را از سرمایه داری افسارگسیخته ی آنها برحذر داشت. علاوه بر آن همه ی ما یک بار هم که شده ـ و البته برای تفریح ـ به آنجا رفته ایم. چه در کالیفرنیا باشیم یا در فلوریدا (جایی که در آن ارزان ترین وسیله های نقلیه اجاره ای را می توان یافت) انسان قادر است که آنها را به درستی بشناسد. برای ما آلمانی ها آمریکایی ها یا بیش از حد چاق اند یا بیش از اندازه در گیر تمرینات ورزشی و بدنی، یا آنها بیش از حد خشکه مقدس اند و یا بیش از اندازه مستهجن، یا بیش از حد متدین هستند و یا بیش از اندازه هیچ انگار. از جهت مسائل تاریخی و سیاست خارجی آمریکایی ها یا بیش از اندازه انزواطلب هستند و یا بیش از حد امپریالیست. آنها خیلی راحت پیشروی کرده و کشورهای خارجی را مورد تهاجم قرار می دهند (آنچه البته ما آلمانی ها هرگز انجام نمی دهیم) و سپس از آن کشورها خارج می شوند، آنچه قبلا در ویتنام انجام داده بودند و اکنون ما همین روند را در عراق شاهد هستیم.

اما از همه بدتر این بود که آمریکایی ها در ۱۹۴۵ در جنگ به پیروزی رسیدند. (خب، البته به کمک آلمانی ها ـ یعنی توسط آینشتاین و دیگرانی از قماش او). البته بعضی از آلمانی ها هم وجود دارد که هرگز آمریکایی ها را به خاطر روز پیروزی (V-Day) هرگز نبخشیدند. گذشته از آن نازیسم فقط یک حادثه بود اما آمریکایی ها ذاتا شریر و فاسدند. فقط نگاهی به این پرزیدنت بوش بیندازید، مردی که، همانگونه که بعضی از خوانندگان اشپیگل آن لاین مصممانه معتقد هستند « از هیتلر هم بدتر است ». این درست مانند زدن دو پرنده با یک سنگ است. اگر بوش همان هیتلر جدید است، پس ما آلمانی ها بالاخره « رهبر » را به شخص دیگری قالب کرده ایم، یعنی دیگر از شر هیتلر خلاص شده ایم. در واقع ما حتی دیگر لازم نیست که حق شهروندی آلمانی او را پس از مرگش باطل کنیم، آنگونه که اخیرا سیاستمداران در نیدرزاکسن پیشنهاد کرده بودند. هیچکس در نمادپردازی (سمبولیسم) نمی تواند روی دست ما آلمانی ها بلند شود.

آمریکاستیزی داروی معجزه آسای سیاست در آلمان است. اگر کسی آنچه را که شما می گویید باور نمی کند، یک توسری به یانکی ها بزنید آنگاه خواهید دید که بلافاصله در نظرسنجی ها مقام نخست را اشغال خواهید کرد. و از جهت عملی می توانید به راس حزب سوسیال دموکرات برسید و خود را در نظر هسته ی مرکزی حزب با مقداری زیادی جفنگیات محبوب و عزیر بگردانید و با این وجود به واشنگتن هم دعوت بشوید ـ کافی است که به گرهارد شرودر نگاهی بیندازید. در واقع شما می توانید مانند رهبران سیاسی آلمان در مباحثه در باره ی طرح سپر موشکی آمریکا در اروپا توسط یک ژنرال بازنشسته ی ناتو به « فقدان حیرت انگیز در شناخت » متهم شوید و این هم که البته مانعی ندارد، زیرا موضوع بر سر عقیده ی شما است و نه بر سر دانش شما.

آمریکاستیزی دورویی در ظریف ترین حالت خود است. شما می توانید شب خود را با گرفتن جدیدترین قسمت سریال «۲۴» بگذرانید و سپس در روز بعد از گوانتانامو گلایه و شکوه کنید. شما می توانید ادعا کنید که باید خود آمریکایی ها را در موضوع تروریسم مقصر دانست و در همان حال خواهان ایجاد محدودیت هایی برای مهاجرین مسلمان به آلمان باشید. شما می توانید رئیس جمهور آمریکا را یک قاتل توده ها بنامید و برای روز بعد بلیط پرواز بعدی برای خود به نیویورک را رزرو کنید. شما می توانید برای فقدان فرضی فرهنگ و شعور در آمریکایی ها ماتم و زاری کنید و در این بین مدارک خود برای شرکت در قرعه کشی مجانی گرین کارت را ارسال کنید. در آلمان حتی یگ روز هم بدون آن که کسی نامعقول ترین ادعاها در باره ی آیالات متحده را مطرح کند، مشمئز کننده ترین توهین ها را نثار آن ها کند یا عجیب ترین تئوری های توطئه را در باره ی این کشور شایع کند سپری نمی شود. اما موضوع اینجاست که همه ی این ها مجانی است و در خدمت خودبرحق بینی آلمانی ها قرار دارد.

اما ایران خود داستان متفاوتی است. آخرین باری که شخصی در تلویزیون آلمان لطیفه ای در باره ی یکی از رهبران ایران مطرح ساخت پیامدهای بسیار نامطلوبی به دنبال خود داشت. دقیقا ۲۰ سال پیش مجری معروف هلندی رودی کارل یک شوخی کوتاه تلویزیونی در باره ی رهبر وقت ایران پخش نمود. پس از آن برنامه کارل به مرگ تهدید شد و آن قطعه که فقط چندثانیه ای بیشتر نبود به حذف پروازهای آلمان و اخراج دیپلوماتها منجر گردید. کارل غذر خواهی نمود. در هر حال ساختن لطیفه در باره ی آمریکایی های چاق بسیار مطمئن تر است.

دانیل یونا گولدهاگن تاریخ نگار آمریکایی که در کتاب منتشره ی خود به سال ۱۹۹۶ با عنوان «جلادان مشتاق و آماده ی هیتلر» ثابت نمود که ادعای آلمانی ها که هیچ اطلاعی از جنایات پشت پرده ی هیتلر نداشته اند به هیچ وجه صحت نداشته است در حال حاضر در باره ی قتل عام های قرن بیستم به بررسی می پردازد. وی به این موضوع اشاره می کند که سیاستمداران یا رهبران نظامی که قتل عام های دسته جمعی را طراحی و اجرا کرده اند تقریبا هیچ گاه نیت های اصلی خود را از پیش مخفی نکرده بوده اند. چه در باره ی قربانی های ارمنی، چه کولاک ها، چه یهودی ها یا بعدا بوسنیائی ها مجریان معمولا بر این باور بودند که اعمال آنها موجه و درست است و دلیلی وجود ندارد که بخواهند نیت های جنایتکارانه ی خود را مخفی کنند.

امروز هنگامی که رئیس جمهور ایران در باره ی جهان بدون اسرائل سخن می گوید و آنهم در حالی که رویای بمب هسته ای را در سر دارد به نظر روشن می آید که ما ـ یعنی ما آلمانی ها از میان بقیه ی مردم جهان ـ پیش خود به حساب و کتاب بپردازیم. چرا احمدی نژاد نباید آنچه را که آشکار می کند همان چیزی باشد که می خواهد متحقق هم بکند؟ اما ما آلمانی ها فقط آنچه را که می دانیم باور داریم. آیا آمریکایی ها از آیت الله ها خطرناک تر هستند؟ شاید آمریکایی ها این بار باید به سخن آلمانی ها برای تنوع هم که شده اعتماد کنند. اکنون دیگر واقعا وقت دوره ی دیگری برای بازآموزی فرارسیده است. ظاهرا دوری آخری چندان فایده بخش نبوده است.

برگردان طباطبایی، منبع : وبلاگ روشنگري.تهيه و ويرايش از «اصالت»

 

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با کسب مجوز کتبی از «اصالت» مجاز است !

کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «
اصالت» می باشد.

Copyright©2006 Esalat

 

 www.esalat.org 

 
دوشنبه، ۱۵ سپتامبر  ۲۰۰۸