فرهنگ، اد بيات، آزادی بيان و
 کرامت انسانی چيست؟؟؟

(حرفهای ناگفته يی از وضعيت رسانه ها و آزادی بيان در جامعه افغانها در داخل و خارج از کشور)

بخش ۲ – تهيه و پژوهش (زيميرو اسکاری)

 

«نويسنده واقعي كسي است كه داراي انگيزه‌اي والا، اهداف متعالي وازهدفمند ي برخوردار باشد، اراده قوي، احساس و عاطفه خاص داشته باشد، جهان بيني روشن و شرايط محيطي مناسب، تسلط بر زبان داشته باشد.  مدافع دائمي آزادي و عدالت و هر آن چه خبر از استبداد و خودكامگي بدهد، سخت معترض باشد. در انديشه دردها و رنج‌هاي روحي مردم سراسر جهان باشد و اسارت و درماندگي طبقات محروم و مستضعف را بازگو كند. انقلابي و مدافع انقلاب‌هاي رهايي بخش همه ملت‌ها باشد.  انسان‌گرا و انسان باوري صميمي و سرسخت، دشمن ا بدي و آشتي ناپذير حكومت‌هاي ستمگر و بدمنش باشد. عشق ورزيدن و دوست داشتن نسبت به توده هاي مردمي و جماعت گرايي و صبوري از ويژگي‌هاي اساسي نويسنده متعهد است. از همان آغاز حركت، اهداف متعالي داشته باشد.»

ادبيات چيست؟:  سؤال سختي است، نه؟... اغلب عادت كرده‌ايم مسائل را، بيش از آنچه واقعا هست، پيچيده كنيم! البته خود همين امر، ريشه در يك سياست ادبي دارد. نوعي از ادبيات سياسي، كه سياست آن، غير سياسي جلوه دادن ادبيات و اولي‌تر، خود زندگي‌ست!  ادبياتي كه امروز، برخلاف گذشته، تنها در عرصه كتاب ظاهر نمي‌شود، بلكه خيلي بيش از آن، در هنرهاي نمايشي، تصويري و اطلاع‌رساني (همچون اينترنت) خود را نمايان مي‌سازد. كار ادبيات را حوزه عمل آن معين مي‌كند، خيلي مشخص، بسته به اينكه در كدام حيطه از علوم انساني مي‌خواهيم از آن استفاده كنيم، وظايفش تغيير مي‌كند.

اما يك چيز مسلم است؛ ادبيات در هر حوزه‌اي كه وارد شود، بطور مساوي، هم براي تخريب و هم براي بازسازي بكار مي‌رود. يعني از يكسو مبارزه مي‌كند و در جهت نابودي "هنجارهاي منفي" عمل مي‌كند و همزمان، از سوي ديگر به بازسازي، بنا كردن و بنيان نهادن "هنجارهاي مثبت" مي‌پردازد.

چرا؟ باز هم پاسخ ساده است!:

همه عرصه زندگي اجتماعي انسان، حداقل فعلآ، نبرد بر سر منافع است! بي‌تعارف، بايد بپذيريم كه در هيچ عرصه‌‌اي از حيات اجتماعي كنوني ما، عنصر بي‌طرف معني ندارد. هيچگاه در تاريخ زندگي بشر، حيات اجتماعي انسان، اينگونه كه اكنون هست، طبقاتي نبوده است. نه آب بدون فلسفه خورده مي‌شود، نه فلسفه بدون آب ساخته مي‌شود: هر چند آبي  باشد! . طبيعتاً، ادبيات هم مستثني از اين قاعده نيست. وظيفه ادبيات، شكل دادن به انديشه، به رفتار و خلق و خوي انساني و تربيت انسان براي زندگي اجتماعي‌ست. پس! مي‌بينيد كه چقدر ساده، ادبيات عين سياست است و سياست، عين ادبيات! چرا؟ به اين دليل كه بسته به اينكه نظام حاكم، خواهان تربيت چه نوع انساني است، بستر ساز نوعي خاص از ادبيات نيز مي‌گردد.

به عنوان مثال، ژانر پوليسي در ادبيات داستاني، شاخه‌اي مهيج، تفكربرانگيز و سرگرم‌كننده است كه بخاطر اين خصوصيات، نوعي از ادبيات جذاب و توده‌ پسند است. بر اساس اين ادبيات، سناريو نوشته مي‌شود و فيلم ساخته مي‌شود. اين هنر، مانند انواع ديگر هنر، پاسخي حسي و زيباشناسانه به نيازهاي انسان است و بخودي خود، به آن نيز ايرادي وارد نيست، چرا كه با كنكاش در وجوه مختلف ، راه را براي تصحيح رفتار اجتماعي باز مي‌نمايد و اما مشكل از آنجا آغاز مي‌شود كه نظام حاكم، با تغيير اهداف اين نوع ادبيات، آن را به ضد خود بدل ساخته و از آن در جهت منافع خود بهره‌برداري مي‌كند.

كافي‌ست نگاهي به محصولات سينماي انگليس، آمريكا و... انداخته شود تا معلوم شود تا چه حد اين ديدگاه صحت دارد. نظام حاكم، دو مؤلفه -  نياز بازار - و - سياست حاكم و رابطه مردم با آن-  را به عنوان سرلوحه شكل‌دهي ادبيات كثيف در نظر مي‌گيرد. بر اين اساس، با تزريق خشونت غيرطبيعي و غيرواقعي، روابط اغراق‌آميز، تشديد عوامل منفي رواني در شكل بيان متعارف اشكال نامتعارف، تبليغ انواع خاصي از گفتار و بيان، رفتار و منش و فكر و انديشه كه محوريت در آن منافع فردي‌ست ... و حتي تبليغ نوع پوشش، مدل‌سازي و مانند سازي براي نوع زندگي، همه چيز در خدمت دو مؤلفه فوق‌الذكر قرار مي‌گيرد.

نظر عده‌اي بر آن است كه:  هدف ادبيات را بايد در خود ادبيات جست، نه در مؤلفه‌هاي بيروني، چرا كه ادبيات، هنگامي كه ساختار معين خود را در چارچوب داستان، نمايشنامه، سناريو و غيره ... يافت، ديگر يك پديده مستقل از منبع است. در اينجاست كه ديگر، اين تفسير اثر، از ديد خواننده، است كه به اثر ادبي هويت مي‌بخشد. اين حرف‌ها همانقدر كه در ظاهر منطقي به نظر مي‌رسند، به همان نسبت، بي‌پايه و اساس و غيرمنطقي‌اند و تنها براي رد گم كردن و خاك پاشيدن به چشم مردم بيان مي‌شوند.

در اثبات ادعاي خود و رد اين قبيل نظريه‌ها كه متاسفانه امروز دامنگير حتي نظريه‌پردازان غربي بظاهر چپ نيز شده است، در ديدگاه ايشان:  هدف ادبيات را بايد در خود ادبيات جست!. درست مثل اينكه بگوئيم، هدف از ساختن ساختمان، در بكارگيري خاك، سنگ، سمنت، گچ و فولاد است. ساختمان ساخته مي‌شود براي اينكه ساختمان ساخته شود و اگر قرار باشد ساختمان تعريف شود، بايد ديد هر كس چه برداشتي از ساختمان دارد؟!

اهداف بيروني، يعني انگيزه و سپس نتيجه و مورد استفاده، ارتباطي با ماهيت ساختمان ندارد! مي‌بينيد اين حرف‌ها چقدر مهمل است. اين نظريه‌پردازان، بسيار ساده فراموش مي‌كنند كه اساساً در حوزه علوم انساني، هيچ چيز، صرفا براي اينكه چيزي خلق شده باشد، خلق نمي‌شود و در اين حوزه، اساساً، تفكيك مفاهيم انساني، از خود انسان و زندگي او امكان‌ناپذير است. مفاهيم شكل مي‌گيرند، چرا كه مي‌خواهند به انسان، شكل و تعريف جديدي، ارائه دهند. اگر قرار بود ادبيات به عنوان يك مفهوم عام در خود بغلتد و در خويش بيافريند و با دنيائي كه در آن شكل مي‌گيرد، ارتباطي نداشته باشد، اساساً شكل نمي‌يافت و به طريق اولي، اكنون هنوز هم انسان، درون غارها به نقش زدن بر سنگ‌ها مشغول بود.

پديده ادبي، از هر نوعي، حلقه واسط بين انسان در تكاپوي زواياي وجودي و انسان دست يافته به تعاريف نوين از خود است. درست از همين زاويه نيز هست كه مورد بهره‌ برداري گروه‌هاي مختلف اجتماعي قرار مي‌‌گيرد، چرا كه هر گروه تلاش مي‌نمايد كه انگاره‌هاي حقانيت يافته خود را در آن بجويد، يا از اين طريق، آن را بيان كند. نكته دوم اين گفتار چنين است كه: اين، تفسير اثر از ديد خواننده است كه به اثر ادبي، هويت مي‌بخشد. از ديدگاه مذكور؛ اثر ادبي، پديده سيالي‌ست كه جدا از ماهيت آن، درون هر ظرفي، شكلي نوين مي‌يابد.

مثل اينكه بگوييم يك اثر عشقي، در ذهن اين جنائي، در ذهن من سياسي و شايد در ذهن شما ، حقوقي، جلوه نمايد!!! آيا تا كنون غير منطقي تر از اين حرف چيزي شنيده‌ايد.

پيچيدگي ساختاري، مهارت نويسنده يا خالق اثر، نوع زبان آن، زمان شكل‌گيري و حتي گاهي اراده صاحب اثر، قادر نيست پديده ادبي ارائه شده را، جدا از آنچه واقعا هست، تعريف نمايد. اتفاقا اگر حقيقتي وجود داشته باشد، اين است كه همه نكات مذكور دخالت كرده‌اند تا اثر، به تمام معنا، فرزند محيط خود باشد.در اينجا لازم به ذكر است كه آنچه اثر ادبي را از زمان خود فرا مي‌كشد، دقيقا، با نكته مذكور، رابطه مستقيم دارد و اتفاقاً نقطه ضعف ادبيات نابکارنيز در همين است كه سعي دارد اين رابطه را مغشوش نمايد. اين نوع ادبيات، با تلاش در جهت هر چه ذهني و خصوصي‌تر كردن اهداف اثر ادبي، مي‌خواهد اثر را از موجبات خود جدا سازد، تا بتواند از آن به عنوان ابزار تحميق مردم استفاده كند و درست به همين دليل، غير قابل باور، مقطعي و ناتوان از برقراري ارتباط درازمدت با مخاطب است. در ابتداي سخن گفتيم: بسته به اينكه نظام حاكم، خواهان تربيت چه نوع انساني است، بسترساز نوعي خاص از ادبيات نيز مي‌گردد. كار اديب امروز ما نيز همين است؛ اگر خواهان جامعه‌اي انساني، مبتني بر نوع دوستي، احترام به حقوق، احساسات و ارزش‌هاي بشري و عشق به زيبايي است، بايد با اثر خويش، بسترساز چنين اهداف والايي باشد و تمامي توانايي‌هاي فني و تكنيكي خود را و همه احساسات انساني خويش را، در شكيل‌ترين بيان، در خدمت چنان اهدافي قرار دهد.

اما ازجانب ديگرکوشش‌هاي بسياري براي تعريف ادبيات ازجانب دانشمندان غربي صورت گرفته است. به عنوان مثال، ادبيات را مي‌توان نوشته‌اي تخيلي به معناي داستان يا نوشته‌اي که حقيقي نيست تعريف کرد. که اين تعريف کاملي نيست. ادبيات قرن هفدهم انگليس صرفا آثار شکسپير، وبستر، مارول و ميلتون را شامل نمي‌شود، بلکه گستره آن مقالات فرانسيس بيکن، خطابه‌هاي جان‌دان زندگينامه معنوي بونيان و نوشته‌هاي سرتوماس براون را نيز دربرمي‌گيرد. حتي مي‌توان لوياتانِ هابز و يا تاريخ قيام کلاندرن را نيز در اين محدوده جاي داد.

سخن ادبي زبان معمول را بيگانه يا ناآشنا مي‌کند، اما شگفت آن‌که ما را به کسب آگاهي کامل‌تر و نزديکتري از تجربه سوق مي‌دهد.  مردم گاهي صرفا به اين دليل نوشته‌اي را «زيبا» مي‌نامند که به حق توجه آن‌ها را به خود جلب مي‌کند. به درستي بايد گفت بسياري از آثاري که در موسسات فرهنگي به عنوان اثر مسلم ادبي مطالعه مي‌شوند در واقع ادبيات به حساب نمي‌آيند. ممکن است اثري در وهله اول تاريخي يا فلسفي باشد اما درنهايت بتوان آن را در زمره آثار ادبي قرار داد. همچنين اين امکان وجود دارد که يک اثر ادبي خلق شود اما صرفا به دليل محتواي باستان شناسي آن ارزش پيدا کند.

بر اين اساس ادبيات کيفيت يا مجموعه‌اي از کيفيات ذاتي نيست که در برخي آثار خاص به چشم مي‌خورد، بلکه بيشتر در چگونگي ارتباطي که مردم بين خود و اين آثار برقرار مي‌کنند.  جدا کردن مجموعه ويژگي‌هاي مشخصي که از ديدگاه‌هاي مختلف ادبيات ناميده مي‌شود کار آساني نيست. جان اليس براين عقيده است که واژه ادبيات در عمل مانند واژه علف است؛ بدين معني که علف به گياه خاصي اطلاق نمي‌شود بلکه انواعي گياهاني که باغبان به دليلي مايل نباشد در باغ برويد علف ناميده مي‌شود.

شايد  ادبيات مفهومي کاملا معکوس داشته باشد، يعني به انواع نوشته‌هايي اطلاق گردد که به دليلي براي شخص بسيار باارزش است. از ديدگاه فلسفه واژه‌هاي ادبيات و علف واژه‌هاي حاوي اطلاعاتي درباره آنچه که ما انجام مي‌دهيم هستند و از وضعيت ثابت موجود اشياة چيزي به ما نمي‌گويند. هنوز نتوانسته‌ايم اين راز را بگشاييم که چرا آثار ميل و لمب مکولي به طور کلي ادبيات به حساب مي‌آيند و آثار مارکس و داروين در اين مقوله نمي‌گنجند. آسانترين پاسخ اين است که آثار گروه اول نمونة نوشته‌هاي زيبا هستند و حال آنکه در مورد آثار افراد دوم چنين قضاوتي نمي‌شود. عيب اين پاسخ آن است تا حدود زيادي اين گفتارنادرست است.

اما اين مزيت را دارد که نشان مي‌دهد مردم روي هم رفته نوشته‌اي را که به نظرشان خوب مي‌آيد ادبيات مي‌نامند. ايراد مسلم اين نظريه آن است که اگر آن را صد‌درصد درست تلقي کنيم ديگر مقوله‌اي به نام ادبيات بد به گمان من وجود نخواهد داشت.

( در نويسندگي انديشه بسيار مهم و ضروري است تا جايي كه خداي متعال در قرآن مجيد سوره قلم مي‌فرمايد: «ن والقلم و مايسطرون» سوگند به قلم و به آن چه مي‌نويسند. قلم اين مكمل ا نديشه و تعليم در پهن دشت زمان، ادب و كلام را به رفيع‌ترين مرز ملكوت مي‌برد و افق تعليمات ادبيات را در كتيبه‌ها مصور مي‌سازد.)

رسالت نويسنده:  سعي كنيم همان گونه كه سخن مي‌گوييم، بنويسيم. سپس تمرين تبديل گفتار به نوشتار ضروري است. در اين زمينه هر چه عبارت‌ها كوتاهتر باشند، مفهوم را زودتر و بهتر مي‌رسانند. از تكلف كلامي و شاخ و برگ دادن بي‌مورد به مطالب و به عبارت‌هاي فضل فروشانه پرهيز كنيم. اين عبارت‌هاي متكلفانه و فضل فروشانه نوشته را ديرياب مي‌سازند. از كاربرد واژه ها و عبارت‌هاي زايد و بي‌نقش، تكيه كلام‌ها، تكرار فعل‌ها و نام‌ها، صفت‌ها، كلمه‌هاي مترادف و جمله‌هاي معترضه و پي‌در‌پي پرهيز كنيد.

از كلي گويي و ابهام دوري كنيد. در نوشته‌هاي ادبي استفاده زياد از آرايه‌هاي ادبي، شيوايي كلام را از بين مي‌برد و مقصود نويسنده در ميان انبوهي از تصاوير خيالي گم مي ‌شود.

از واژه ها و ساخت‌هاي دستوري كهن استفاده نكنيد. اگر مي‌خواهيد مطلبي را نقل كنيد كه از ديگري شنيده‌ايد، ابتدا آن را خوب بفهميد و هضم كنيد، آن وقت فهميده‌هاي خود را به زبان خود ماني بنويسيد.

در سخن ما صداقت و صميميت احساس مي‌شود، زيرا زبان هر چه ساده ‌تر و بي‌تكلف‌ت ر باشد، صميمي‌تر جلوه مي‌كند. در نوشتن نامه، هر چند نامه خودماني باشد، نبايد به زبان شكسته و محاوره‌اي نوشته شود. شأن نامه اين است كه در عين سادگي به زبان معيار نزديك باشد.

نويسنده ماهر براي روشن ساختن مطالب، هر جا كه لازم باشد، بايد مثال‌ها و شواهدي واضح بيان كند تا خوانندگان را در فهم دقيق و درست مطالب، ياري نمايد. نويسندگي نيز مانند همه هنرهاي ديگر دو جنبه دارد: يكي معني و ديگري صورت آن است. معني، انديشه و خيالي است كه ذهن هنرمند آفريده است و صورت، الفاظي است براي بيان آن انديشه و القاي به ذهن ديگران به كار رفته است.

معني بسيار مهم است و اگر بديع و دلنشين نباشد لفظ و عبارت بيهوده و تهي جلوه مي‌كند، اما از اين نكته نتيجه نمي‌توان گرفت كه بيان اعتبار و ارزش چنداني ندارد يا در درجه دوم اهميت است. آن كه معني بديعي در ذهن ندارد، هنرمند نيست و بهتر است كه در پس كسب و كار ديگري باشد، اما آن كه مي‌تواند معاني بكر و بديعي بيافريند نيز هنرمند و نويسنده شمرده نمي‌شود، وقتي او را نويسنده مي‌توان خواند كه آن معاني را به زيباترين صورتي كه ممكن است جلوه بدهد، يعني خوب و زيبا بنويسد.

انديشه و خيال نو و زيبا از قريحه‌اي تراوش مي‌كند كه ذاتي است و تاثير آموختن در آن بسيار كم است، اما هنر بيان كه بايد به آن انديشه، صورتي مناسب و دلاويز بخشد، بيشتر كسبي و آموختني است. نويسنده واقعي كسي است كه داراي انگيزه‌اي والا، اهداف متعالي و هدفمند برخوردار باشد، اراده قوي، احساس و عاطفه خاص داشته باشد، جهان بيني روشن و شرايط محيطي مناسب، تسلط بر زبان داشته باشد.

مدافع دائمي آزادي و عدالت و هر آن چه خبر از استبداد و خودكامگي بدهد، سخت معترض باشد. در انديشه دردها و رنج‌هاي روحي مردم سراسر جهان باشد و اسارت و درماندگي طبقات محروم و مستضعف را بازگو كند. انقلابي و مدافع انقلاب‌هاي رهايي بخش همه ملت‌ها باشد.

انسان‌گرا و انسان باوري صميمي و سرسخت، دشمن ا بدي و آشتي ناپذير حكومت‌هاي ستمگر و بدمنش باشد. عشق ورزيدن و دوست داشتن نسبت به توده هاي مردمي و جماعت گرايي و صبوري از ويژگي‌هاي اساسي نويسنده متعهد است. از همان آغاز حركت، اهداف متعالي داشته باشد.

مقصودي آرماني و تعهدي از ارزش‌هاي والاي انساني براي او مهم باشد، در غير اين صورت حق فرهنگي مردم را ضايع مي‌كند. در نويسندگي انديشه بسيار مهم و ضروري است تا جايي كه خداي متعال در قرآن مجيد سوره قلم مي‌فرمايد: «ن والقلم و مايسطرون» سوگند به قلم و به آن چه مي‌نويسند.

قلم اين مكمل ا نديشه و تعليم در پهن دشت زمان، ادب و كلام را به رفيع‌ترين مرز ملكوت مي‌برد و افق تعليمات ادبيات را در كتيبه‌ها مصور مي‌ سازد. آن داناي فاطر كه بعد از خلقت، بيان را با قلم به انسان تعليم داد و خود ارزش و مقام والاي قلم و دانش و تعليم را به تصوير نماياند.

خلق الانسان علمه البيان، الذي علم بالقلم. پروردگار جهانيان، ساعتي انديشه در نشانه‌هاي الهي را به هفتاد سال عبادت برتري داده است و اين خود گواه والاي انديشه است.

اين انديشه است كه انسان را به حركت وامي‌دارد، شوق و عظمتي را در او روشن مي‌كند و به دنبال يافتن پايگاهي براي انديشه خود به پا مي‌خيزد و  اين قلم است كه آهوي گريز پاي انديشه را با واژه ها و كلمات بربستر كاغذ به بند مي‌كشد و واژگان با روح آسماني خود زندگي را از آن خود مي‌كنند. تاريخ شهادت مي‌دهد كه هر جا آثاري از قلم و دست نوشته انسان‌ها بوده است، بي‌شك تمدني عظيم را در خود جا داده است. شهرهاي بزرگ و پررونق، پيشرفت اقتصادي و فرهنگي و حتي زندگي سعادتمندانه همواره از آن صاحب قلم بوده است. بنابراين نوشتن يك اثر خوب كاري آسان نيست، سال‌ها خون و جگر بايد خورد، به قول صائب؛ دامن فكر بلند آسان نمي‌آيد به دست، سرو مي‌پيچد به خود تا مصرعي موزون كند.

«گوته» با اين كه بيست وپنج سال شروع به نوشتن «فاروست» نمود آن را در هشتادوسه  سالگي به پايان رسانيد. فردوسي نيز شاهنامه را در طي سي سال سرود. يك اثر بزرگ نه تنها محصول نبوغ، شور، هيجان، خلاقيت، تجربه، حوصله، ذوق و قريحه است، بلكه نتيجه اعجاز كار و اراده نيز مي‌ باشد.

فقط هنگامي يك نويسنده مي‌تواند اثري مهم به وجود آورد كه علاوه بر استعداد ذاتي، سال‌ها مطالعه و فكر نموده و رموز نويسندگي را به خوبي فرا گرفته باشد. نبايد انتظار داشت اثري كه فوري و بدون مطالعه نوشته شده باشد، زياد عمر كند، زير چيزهاي كه زود گل ميکند ، به همان سرعت هم مي‌ميرند. فقط درختان بلوط هستند كه عمر دراز دارند. نويسنده علاوه به آشنا بودن به رموز زبان، بايد داراي اطلاعات وسيع و صاحب ذوق و تجربه سرشار باشد تا بتواند در نويسندگي اثر جاويدان و اثربخش از خود باقي گذارد.

قدرت او در نويسندگي بايد به اندازه‌اي باشد كه خواننده را تكان دهد، و موجب تغيير انديشه او شود و در رفتارش تأثير گذارد. نويسندگي مانند معماري است كه نخست بايد طرحي افكند، بعد شروع به كار كرد. ابتكار و خلاقيت معمار و نويسنده در طرحش آشكار مي‌شود.

رمز پيشرفت در هنر نويسندگي مطالعه و انديشه است كه پيچيده ‌ترين هنر است. داشتن يك جهان‌بيني به حق و منطقي و ايدئولوژي برتر و بالنده، تقوا، تعهد، جهت و هدف به سوي تكامل فرد و جامعه و براندازي ظلم و فقر، برقراري آزادي و عدالت از اساسي‌ترين اصول نويسندگي است. اگر نويسنده داراي جهت، تعهد، تقوا و مكتب باشد، با ارزش‌ترين اثر را از خود به يادگار خواهد گذاشت.

به دنبال هر تحريک انسان اول پاسخ يا واکنش انسان دوم بوجود مي آيد . چنين کنشي مداوم است ، لذا تحريک متقابل اجتماعي بوجود مي آيد ، که جريان دو سويه و مداومي است ، تحريک متقابل اجتماعي به ارتباط متقابل اجتماعي منجر مي شود ، ارتباطي است که به شکل هاي مختلف مثل تقليد ، تلقين ، سخن گفتن و انتقال تجربه از انساني به انساني ، و از نسلي به نسلي بعد منتقل مي شود ، و به تدريج نوعي هماهنگي در کنش هاي متقابل اجتماعي بوجود مي آيد . که سبب مي شود ، آدمي از هنگام زادن ، از جامعه آموزش گرفته و متکي به آن گردد . و لذا خواسته يا ناخواسته به حفظ جامعه و استقرار نظم در آن کمک کند .

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !

  

 پنجشنبه، ۱۲  جون   ۲۰۰۸

www.esalat.org