یکشنبه، ۱۱ مارچ ۲۰۱۲
امین الله مفکر امینی
فریاد نیمه شب سکوتم شکست
دل شکسته ام زجور دد منش نا مهربانی
که پر و بالم ببست، ولی چه خوش ببست
بآب و دانهء دامش گرفت، مرغ آزاده ای
بخون کشید مرغ بی پر و بالی
آسمان بارید اشک ماتم ز این غم
که ما را تاب این بار گران نیست
ما گریستیم ز این غم بدامان کوه و دشت و صحرا
نشان ماتم ما، بر دل لاله ء صحراست
رفتم که چینم دستهء ز این لاله های داغدار
خندید لاله و گفت، داغداری ما ز داغ سینهء تُست
گریستم ز بیرحمی ایام
که ندیدم رنگی جز جفا در همه جا و همه کس
با طفل یتیم پروردهء دیده ساختم
سوختم و گریستم ز غمی بیکسی
این همدم شام سحر، دامن صبرم درید
بهانه کرد ز دیده و بدامانم چکید
فریاد ز قلب بخون تپیده آمد
تو ز جفا نالی و بر ما جفا کنی
این خانهء بخون تپیده، خونابه تر کنی
فریاد کردم و دیدم بر دفتر ایام
ندیدم رنگی جز جفا
رفتم در عالم خیال باز در عالم سکوت
جاییکه بیابم نشانی، که نباشد نشان جفا
ناگاه سکوتم شکست و دیدم
که بردفتر ایام جز داغ جفا، نشانی دیگر نبود
امین الله مفکر امینی،
۸ مارچ ۲۰۱۲
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat