شنبه، ۵ فبروری ۲۰۱۱


نذیر ظفر

 

گفتگوی گندم و خشخاش

 

گفت روزی گندم ای با خشخاش

کای رفیقِ مردمانِ دلخراش

نامِ من گندم ز عصرِ آدم ام

روزی و رِزق تمامِ عالم ام

گر نباشم من جهانی سیر نیست

زنده گانی در بساطِ مهر نیست

پشت من هر فرقه سر گردان بود

نام من در نزد ایشان نان بود

عده یی بی من شود روزی گدای

با من هر کس سیر باشد یا که بای

پیش هر کس میشوم من احترام

احترام باشد به نام من مدام

من به هر جا زیب دسترخوان شوم

خانه شاه و گدا مهمان شوم

رشد جان خلق از آن منست

هر شکم سیر از لبِ نانِ منست

زنده گی با من منم با زنده گی

با من هر کس میکند تا بنده گی

خشخاش! از خشم کردی زهر خند

گفت بس کن این همه لهو و چرند

من به جایت مزروع دهقان شدم

سالها در مزرعه پنهان شدم

من رفیق شرق و غربم بی ملال

از جنوب دارم عزیزان تا شمال

سیر هایت گرد مثقالِ منست

جیب ها پُر ثروت از مالِ منست

دزد و قاچاقچی عزیزانم بود

میده خورء صفره خوانم بود

جنگها از بهر من پول آورد

پول ها صد فتنه و غول آورد

گندما! امروز بازارم ببین

کشتزاران موج دیدارم ببین

عده یی دودم به صد مستی کشد

عده یی با سگرت و دستی کشد

میکنند تزریق من را در وجود

میکنم در خون و رنگ شان سجود

در سپاه ام خیل معتادان بود

کشتهء دستم فقط انسان بود

جنگسالاران خریدارم بود

تیکه دار و تاجر و یارم بود

"طالبان"؛ ما را به هر جا میبرد

نرخ ما هر روز بالا میبرد.

گندما! روز تو پایان آمده

قیمتم با خون انسان آمده

گفت گندم با تبسم این سخن

بهر خشخاش کای فرو اندر لجن

قیمت من؛ زینت ادوار است

جان من زیبندهء کشتزار است

 

نذیر ظفر

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org