غم نامۀ من در سوگ مادرم
صالحه رشیدی
جشن کرسمس چراغان شدن شهر های اروپا و آمد، آمد سال جدید عیسوی با افروختن شمع ها شمع زندگی مادرم برای همیش خاموش شد.
غم سنگین و طاقت فرسا جان تنم را مثل آتش برزخ می سوزاند، خاطره تلخ سال پار مرا رنج میدهد یک سال تمام در غم و اندوه زیستم و یادم از لحظه و دقیقه ای میآید که خبر غم انگیز و غیر قابل تحمل عزیز ترین موجود زندگیم را از طریق موج های تیلفون شنیدم، با تنفر از تخنیک و تکنالوژی مدرن که چسان زود خبر مرگ عزیزم را، مونس درد هایم را، مادرم را به گوشم رساند، ای کاش نمی شنیدم، زنده نمی بودم تا برایش گریه نمیکردم، با از دست دادن پدر تکیه گاه دلی پر دردم مادرم بود و کمبود پدر را احساس نمیکردم و با موجودیت مادرم درِ خانۀ پدر برویم باز بود در تصورم نمی گنجید که مادرم هم این درِ اُمید را برای همیش برویم می بندد و مرا تنها خواهد ماند.
مرگ شایستۀ مادرم نبود، مرگ برای کسانی رواست که ظلم کرده، اند آدم کشته اند و جنایت کرده اند، مادرم زن حماسه آفرین و مادر زیبایی که سر و پا عطوفت بود، دلش صحرای امید و عشق بود و در دامنش گلهای پرورید که جز خدمت به مردم و عشق به وطن دیگر آرمانی نداشتند.
داغی از گل پرپر شده (بشیر شهید راه وطن را با خود برد) بلی، آغاز سال پار ختم نفسهای مادرم بود، روزی که بالای مادرم من ها خاکِ سیاه را ریختند، جفای طبیعت است که فرزندانش و عزیزانش بالای جسدش خاک ریختند و دین فرزند بودن را با ریختن خاک ادا کردند.
مرگ تلخ است و خبر مرگ در غربت تلخ تر از مرگ طبیعی است که نه فریادت بگوش رسد و غم ات را احساس کنند و نه شنوندۀ داری که برایت تسلیت گویند. آنانکه مثل من از مراسم تکفین و تدفین عزیزان شان دور بودهاند ممکن مرا درک کنند برایم در عالم دوری و نا شناسی تحمل و صبر آرزو کنند.
مادر، یک سال در اندوه برایت گریستم، فکر میکنم مثل دیروز خبر مرگ ات بگوشم رسیده و جسد عروس شده وسرد و بی روحت در برابر چشمانم قرار دارد و عظمت خلقت دنیا را در نگاه های مهربان و پُر عطوفت تو تنها می دیدم.
گفته اند :"بهشت زیر پای مادران است"، مادر، تو بالاتر و فراتر از بهشت بودی و درون سینه ات آن قلب مملو از عشق آتشین نسبت به من می تپید و دستان توانایت نوازشگر روح خسته و زارم بود، وسوسه ها و اظطرابم را با ملایمت چو نسیم صبح بهاری از ذهنم می زدودی و از نگاه هایت درس های بهتر زیستن و بهتر گفتن را برایم می آموختی، و اسرار نهفتهء دنیا را در قلب کوچک تو و بزرگی روحت می دیدیم، مادر تو بودی که به طبیعت زیبایی آبستن را دادی، تو به دنیای مادی و معنوی روح و تن دادی، و گرمی تن تو به آفتاب درس، سوختن، ساختن، پختن، به ثمر رسیدن، امید و نور را داد، مهتاب در ظلمت شب پا به پای تو گذاشت تا رهروی را همدلی و یاری رساند، با زمزمه های للو گفتن تو نیروی امید به چشمک زدن ستاره ها میداد، مادر تو قوت قلبم بودی، امید شب های تار زندگیم بودی، تو رهنمای راه انسانیت بودی، تو از تاریخ نسل بشریت برایم هنگامه بودی، تو بهار دلم بودی، همه درد هایم را درمان بودی تو طبیب روح و جانم بودی، درس ایثار را از مکتب تو آموختم، به درد ها و غم هایم به قطرۀ اشکم دریا گریستی، خون ز جگر شیر ز پستان برایم دادی، برای آرام خفتنم تا دم صبح نه خفتی اما نتوانستم لذت یک لبخند ترا و یا یک لحظه مُحبت ترا پیدا کنم، روز ها و شب ها گریستم ترا با اشک دریا ها نخواهم یافت، ترا با ثروت دنیا نخواهم یافت، ترا با عبادت ها نخواهم یافت، با ناتوانی در برابر پروردگار زانو زده که روحت شاد باشد. روح خسته و ناتوان من سرگردان و تشنه مُحبت از دست رفتۀ است که راه رسیدن به آن را سراغ ندارم عظمت و بزرگی تو در پرورش و بخشش بود، من نمی توانم مثل تو باشم که به دیگران مَحبت و اعتماد بدهم که مثل تو مادر شایستهء مقام مادری استم و یا مَحبت صاف صادقانه ترا در وجود دیگران پیدا کنم، مادر آمدم به در خانه کوچک تو که با همه بزرگی در آن جا یافته بودی، راحت خوابیده و مقبرۀ زیبایت آراسته با سنگ سیپد مرمر زیبایی خاص به شهدای صالحین داده، اما خانهء تو سرد بود، گرمی مَحبت را از من گرفتی، دعای برای مسافرت هایم میکردی برگشت بی خطر برایم میخواستی، باز آمدم به دعای تو مگر تو جای عوض کردی این دنیا را ترک کردی مرا تنها و بی یار و یاور ماندی همه و همه را از من گرفتی، مادر بی مهری در رسم و آیین تو نبود چرا بی مهر شدی مرا تنها گذاشتی و برای آخرین دیدار در انتظارم نماندی از من قهر شدی که تنهایت گذاشتم، امید های از دست رفتهام را دو باره برایم ندادی، به اشک هایم ندیدی، مرحم درد هایم نشدی، و دسته گلی را به عنوان آخرین هدیه برایت گذاشتم و رسم تعظیم را ادا کردم مادر گفتم، فریاد زدم، که من از راه دور آمدم مگر از خانهء سردِ تو نه صدای شنیدم و نه دعا یک سکوت ابدی و فضای خشمگین صدایم را انعکاس داد که همه داد و فریاد هایت بیهوده است، از راهی که آمدی دو باره بر گرد، در سکوت مرگ بار مرده های زیر خاک خوابیده، زنده های را بیاد آوردم که مرده اند اما زندهاند، مادر تو در یاد هایم در نفس هایم زنده یی و بیاد تو نفس میکشم هستی نفس کشیدن را بعد از خدا تو به من دادی تو برای همیش تا من زنده ام زنده ای اما راهت را با من عوض کردی من هم راهی یی راه طولانی و پر ز فراز و نشیبِ تو ام و رسیدن به این راه از امکان بعید نیست.
غم تنهایی بودن را به یاد ها و دعا های تو سپری میکنم و آرامش در خانهء بی یار و همدم رابرایت از ذات الهی تمنا دارم، سفرت تلخ بود و این تلخی را خواهم چشید.
روحت شاد و خانه ات پر نور باد!
صالحه رشیدی
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat