دوشنبه، ۱۴ دسامبر ۲۰۰۹

     


غـفـارعـــريف

 

برای مطالعه PDF اینجا فشار وارد کنید

 

۹- در رابطه به «تشکیل جبهۀ متحد ملی» و سهم رفیق خیبر در این راه، بارق شفیعی در رسالۀ «غروب خورشید» (ص ۸-۱۲) با چسبیدن به نقل قول ها از «یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی (ج ۱-۲ ص ۱۵۶ و ۱۷۱) و کتاب «نیم قرن خاطرات» (ص ۳۵۳) صالح محمد زیری، همچنان آوردن بخشهایی از بیانیه های زنده نام ببرک کارمل به مناسبت شهادت استاد خیبر (به هدف سوء استفاده از این مآخذ به مقاصد شیطانی خود)، خواسته تلاشهای رهبران حزب را که از دل و جان در جهت دستیابی به این مأمول رزمیدند، به هیچ بگیرد.

بارق شفیعی با یک تجاهل عارفانه و پرش برق آسا از مراحل اولیه، با پناه بردن به مفاد صفحه ۵۹ کتاب ظهور و زوال ح.د.خ.ا. تألیف دستگیر پنجشیری بحث روی تشکیل جبهۀ متحد ملی را این گونه آغاز می کند:

این ادعا که گویا استاد خیبر (. . . طرفدار تشکیل جبهۀ متحد و همکاری با حزب انقلاب ملی) . . . و حتی طرفدار انحلال فرکسیون پرچم بود . . .) کاملاً نادرست است.

ببینید خوانندۀ عزیز! بارق شفیعی با چشم پوشی از حقیقت تاریخی و توسل به دروغ، جعل، تخیل، اختلاق و گفتن حرفهای ضد و نقیض و تحلیل تک بُعدی، در پی تحریف حقایق برآمده است.

بی خریطه فیر کردن بارق شفیعی توأم با افسانه سرایی های تهوع آور، نشان میدهد که درک وی از مفهوم جبهۀ متحد ملی چقدر عقب مانده، ابتدایی و در سطح نازل قرار دارد و محدود کردن تلاشها در راه تشکیل آن، صرف در چهارچوب اساسات نظام جمهوری محمد داوود، از لحاظ تاریخی نادرست و از نظر موضوع و مضمون آن، گمراه کننده می باشد. زیرا ح.د.خ.ا. در این راستا با طرح، تدوین، تصویب و نشر سند مرامی خود در شماره های اول و دوم جریدۀ خلق سالها قبل از تأسیس دولت جمهوری افغانستان، موضعگیری خویش را اعلام داشته بود که نقش برجسته را دراین امر خطیر، مرحوم ببرک کارمل ایفاء کرده است.

این که بارق با سود جستن از حربۀ بدگویی، خُرده گیری، اتهام بستن و انتقاد ناوارد، نمیخواهد به سان قدوس غوربندی این واقعیت را بپذیرد؛ گواهی برآن میدهد که در زیر بار خود پسندی ناشی از مستی و بیخودی، عیش و عشرت، می و میکده، رقص و آواز مهرویان نیمه عریان در دوران وزارت اطلاعات و کلتور؛ توان تشخیص خوب را از بد، سیاه را از سپید، از دست داده و حالا از سر، سرخوردگی و غرق شدن در بیماری های روانی بدون درمان، با هر آنچه که حقیقت است، حسد می ورزد و حتا در نقل قول از کتاب یاد داشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی با سبکسری مطالب را ناتکمیل ذکر نموده و با بُرش و قیچی کردن واژه ها و عبارات کتاب، مطابق دلخواه خود خواسته است تا از اصل موضوع که جان مسأله را می سازد، طفره رود.

سلطان علی کشتمند نگاشته است:

در مرام گفته میشد: پایه اساسی چنین حکومت باید متشکل از جبهه متحد ملی متشکل از تمام نیروهای ترقیخواه دموکراتیک و وطنپرست، یعنی کارگران، دهقانان، منورین مترقی، اهل حرفه، خورده بورژوازی (مالکین کوچک و متوسط) و بورژوازی ملی (سرمایه داران ملی) باشد که در راه استقلال ملی، تعمیم دموکراسی در حیات اجتماعی و به پایان رساندن جنبش دموکراتیک ضد امپریالیستی و ضد فئودالی مجاهده و مبارزه می کنند.

شایان تذکر است که طرح و تشکیل دولت ملی و دموکراتیک بر پایه تحقق دموکراسی ملی و جبهه متحد فراگیر نمایندگان سیاسی اقشار اجتماعی و روشنفکری کشور از کارگران تا سرمایه داران ملی برای شرکت در یک پارلمان ملی و در دولت، از اندیشه های ببرک کارمل و همکاران نزدیک وی بود. ولی نورمحمد تره کی و برخی از همکاران وی از همان آغاز در برابر این طرح بشدت مخالفت میورزیدند و از انقلاب خلقی، دموکراسی خلقی و ایجاد جامعه سوسیالیستی توأم با اعمال خشونت علیه طبقات و اقشار بالایی جامعه حرف میزدند. بر پایۀ نظر آنان، نه تنها تشکیل جبهه متحد و شرکت طبقات و اقشار متوسط جامعه و بورژوازی ملی در آن منتفی بود، بلکه دیکتاتوری پرولتاریا باید اعمال میگردید. باینجهت کار برای طرح و تصویب مرام زمان زیادی را احتوا کرد و دلیل آن انجام مباحثات گسترده دربارۀ این مسأله، و مسایل دیگر بود که غالبا خصوصیت خسته کننده و حتی مضمحل کننده بخود میگرفت درجریان فعالیتهای حزبی برای تحقق مرام دموکراتیک خلق در رابطه به اشکال مبارزه «سیاسی، ارزیابی نیروهای طبقاتی، شرکت این نیروها در مبارزۀ انقلابی، خصلت انقلاب، آینده حکومت دموکراسی ملی و وظایف عمده برای تکامل آن، بین دو جناح برخوردها و طرز دید های مختلف بوجود آمد. تره کی عقیده داشت که در رأس انقلاب آینده، طبقه کارگر میتواند و باید نقش رهبری کننده ایفاء نماید و فعالیتهای حزبی باید سری انجام گیرد و حتی الوسع از علنیت در مبارزه پرهیز شود. ولی در مقابل، کارمل عقیده داشت که بملاحظه محدودیت طبقه کارگر و عدم آمادگی سیاسی آن، حزب باید به طیف وسیعی از نیروهای سیاسی ضد فئودالی تکیه کند و با سازمانهای سیاسی بیانگر منافع اقشار دموکراتیک جامعه اتحاد، ائتلاف و سازش سیاسی صورت گیرد. این نقاط نظر متفاوت افزون بر حلقه رهبری متدرجا به صفوف حزبی نیز سرایت کرد و گسترش یافت.

همان کتاب صص ۱۵۶ - ۱۶۱ ۱۷۰-۱۷۱

از آنچه که تا کنون گفته آمد بخوبی ملاحظه میگردد که بارق شفیعی بدون رعایت اخلاق سیاسی و پابندی به شرافت انسانی؛ احترام گذاشتن به امانت داری در نقل قول از آثار دیگران و محترم شمردن قدسیت قلم و حرفۀ شریف نویسندگی . . .، حرافی کرده است.

معلوم نیست که هیأت تحریر نشریه «آینده»، بر بنیاد نوشتۀ خود شان، به اتکاء به این زیست نامۀ مفصل اثر یک دروغ پرداز بدیهه گو و رجز خوان، کدام دفتر تاریخ واقعی چپ افغانی را باز می کنند؟

آیا در رسالۀ «غروب خورشید» بارق که به اعتقاد هیأت تحریر نشریۀ «آینده» با تکیه بر اسناد(!) کدام اسناد؟ و حضور شخصی در رویداد ها نگارش یافته؛ بجز اغراق خیال پردازی و رویا های غیرمنطقی، چیز دیگری وجود دارد یا خیر؟

فقط مطالعۀ دقیق فصول دوم، سوم، چهارم بخش سوم کتاب یاد داشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی (ج ا- ۲، ص ۲۵۰ ۲۷۰) میتواند به این پرسش پاسخ مناسب بدهد.

چرا بارق شفیعی در این قسمت رسالۀ خود، از ابلاغیۀ مورخ ۳ دسامبر ۱۹۷۳ رهبری حزب (پرچمی ها) عنوانی اعضای ح.د.خ.ا.؛ از فیصله نامۀ پلینوم مورخ ۲۷ دسامبر ۱۹۷۴ کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. (پرچمیها) در پشتیبانی از خط مشی دولت جمهوری؛ از فیصلۀ پلینوم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. (پرچمی ها) مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۷۵ راجع به تجدید نظر بر موضعگیری حزب در قبال رژیم داوود؛ از نکات مهم و تاریخی در بیانیۀ اساسی کنفرانس حزبی مورخ ۲۵ دسامبر ۱۹۷۵ که توسط شادروان ببرک کارمل ارائه شد؛ از طرح پیشنهادی ح.د.خ.ا. (پرچمی ها) پیرامون مسودۀ قانون اساسی جمهوری افغانستان که بتاریخ ۱۹ مارچ ۱۹۷۶ به کمیسیون تدقیق و با صلاحیت دولتی سپرده شده بود، ذکری بعمل نیامده است؟

نگارنده از مسند یک سپاهی عادی، سرسپرده، اما سابقه دار ح.د.خ.ا. برخاسته از یک فامیل زحمتکش دهقانی که در دو مرحلۀ حاکمیت حزب (از سنبلۀ ۱۳۵۷- ۶ جدی ۱۳۵۸ و پس از کودتای ننگین ثور ۱۳۶۵) زجر پاشنه های آهنین کودتاچیان درون حزبی را کشیده است؛ از بارق شفیعی جدا می طلبد تا بحکم وجدان (هرگاه بآن اعتقاد داشته باشد) روی این بخش نوشتۀ خویش:

«اگر فقدان فضای صمیمیت و اعتماد متقابل بین خیبر و کارمل در آستانۀ کنفرانس وحدت (۱۲ سرطان ۱۳۵۶) و تشویش کارمل از نزدیکی خیبر و حفیظ لله امین با نورمحمد تره کی را نمیتوان نادیده گرفت؛ از این حقیقت نیز نمیتوان انکار کرد که در آستانۀ وحدت دوبارۀ فراکسیون خلق و پرچم تشویش و اندیشۀ سردار محمد داود و دار و دستۀ مرتجع وی در دولت و حزب (انقلاب ملی) او نیز به هیچ وجهه کمتر از ببرک کارمل و یاران وی نبود» بدون محافظه کاری و یاری جستن از تحلیل های ارتجاعی و اساطیری و یا برچسب زدنهای به ظاهر انقلابی و روشنفکرانه؛ اما در ماهیت انحرافی و خودخواهانه، روشنی بیشتر اندازد.

آگاه نیست آدمی از گشت روزگار

شادان همی نشیند و غافل همی رود

دلبستۀ هواست گزیند رۀ هوا

تن بندۀ دل آمد و با دل همی رود

گر با طلی ببیند گوید که هست حق

حقی که رفت گوید با طل همی رود

ماند برآن که باشد برکشتیی روان

پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود

«مسعود سعد سلمان»

۱۰- بارق شفیعی در رسالۀ «غروب خورشید» زیر تیتر «حمله بر فراکسیون پارلمانی ح.د.خ.ا. در (ولسی جرگه) و موضعگیری استاد خیبر (ص ۱۷- ۳۱) روی موضوع های به بحث نشسته که در شرح حوادث بیشتر به برجسته شدن نقش خودش بیانجامد و در این کار در جاهایی از قضاوت های کینه توزانه از نوع تحلیل های دست راستی، مملو از داد و فریاد های دیوانه وار غوربندی و همپیمانان منحرفش، فیض برده است.

بارق در این حصه نیز سراسر با تعصب کور و افکار بسته، برخورد نموده و خیلی غرض ورزانه، سیمای رویدادها را به تصویر کشیده است.

خوانندۀ عزیز توجه فرمایید! چشم پوشی از نقش سازندۀ شخصیت های مطرح در جنبش انقلابی مردم افغانستان، از نخستین پاراگراف آغاز می یابد:

«در محاق تعلیق در افتادن و مصادرۀ نشرات جریدۀ خلق (توقف نشرات و مصادرۀ جریدۀ خلق) و دفاع بی امان، مستدل و قانونی، با شهامت و قهرمانانۀ فراکسیون پارلمانی ح.د.خ.ا.، از آن در ولسی جرگه (اتاق سفلای پارلمان افغانستان)، در برابر نماینده گان مزدور بیگانه و گماشته گان سلطنت مطلقه استبدادی، مدافعان نظام ستم و استثمار طبقاتی و اجاره داران اندیشه های سیاه قرون وسطایی، خشم نامقدس ایشان را برانگیخت و هرلحظه، به قصد حمله بر فراکسیون (جمعیت) به انتظار فرصت در کمین نشسته بودند و از سوی دیگر مبارزه ها و بیانیه های پرشور فراکسیون پارلمانی ما در جهت افشای ماهیت غیر دموکراتیک و آزادی کش دولت سلطنتی مطلقه و توطئه های ضد آزادی های دموکراتیک مطرح در قانون اساسی ۱۳۴۳ خورشیدی در پارلمان، روز تا روز بر نفوذ و اعتبار جمعیت و فراکسیون پارلمانی آن در نزد شخصیتها و محافل طرفدار دموکراسی و ترقی، آزادی و عدالت اجتماعی و عناصر ملی و وطنپرست، علما و روشنفکران ضد ستم و استثمار، در بیرون و درون پارلمان می افزود»

اما بارق شفیعی واضح نمی سازد و یا نمی خواهد بگوید که این دفاع بی امان، مستدل و قانونی، با شهامت و قهرمانانه از جریدۀ «خلق» را در پارلمان، به نماینده گی از ح.د.خ.ا.، چه کسی انجام داده بود؟

سلطان علی کشتمند می نویسد:

حین بررسی مسأله مصادره جریده در کوریدورهای حکومت و شورا، کارمل علاوه بر دفاع قاطع در مجلس، مقاله ای را در آخرین شماره خلق تحت عنوان " خلق از خود دفاع میکند" نوشت که برای اعضای حزب منطق قوی دفاعی بدست میداد»، «معهذا، بنابر تحریکات شدید گروه های راستگرا، مسأله توقیف جریده در پارلمان مطرح گردید. در مجلس سفلی بنام ولسی جرگه بنابر حضور فعال فراکسیون پارلمانی حزب در تحت رهبری ببرک کارمل و موجودیت شماری از وکلای ترقیخواه و میهنپرست و دفاع قاطعی که از نشر مرام دموکراتیک خلق بعمل آمد، مجال خرابکاری به وکلای مرتجع داده نشد. ولی بنا به تحریکات وکلای راستگرا، مسأله مصادره جریده در مشرانو جرگه (مجلس علیا) بوسیله سناتور محمد هاشم مجددی مطرح گردید و این مجلس پس از بحثهای تحریک آمیز فراوان پیرامون آن، فیصله ی را مبنی بر توقیف «جریدۀ» "خلق" صادر کرد.» (همان کتاب صص : ۱۶۳- ۱۶۴)

در صفحۀ ۱۸ رسالۀ «غروب خورشید» چنین آمده است: «همزمان با این وضع، به شکلی از اشکال این شایعه به عمال دولت و ارتجاع در پارلمان رسانیده شد که گویا فراکسیون پارلمانی ما در ولسی جرگه دیگر مورد اعتماد و حمایت (جمعیت) نیست و اگر مورد حمله و تجاوز قراربگیرد (جمعیت) در دفاع از آن، به عکس العمل مهمی نخواهد پرداخت» این را میگویند دروغ شاخدار و عوام فریبی با ذهنیت تفتین گرانه!

خداوند بالای این جور شرح حال نویسان بی مسلک که با دیده درایی، بخاطر پرده پوشی گناهان خود به انکار از واقعیت دست میزنند و بدنبال گزافه گویی روان هستند، غضب خویش را نازل فرماید!

در این جا بارق شفیعی خواسته دو موضوع جداگانه را باهم قاطی کند و اصل مسأله را در لابلای افاده های چرب، اما نامفهوم بزیر خاک کند:

1-  مصادرۀ جریدۀ «خلق» که روند حقوقی آن در نزد دستگاه رهبری ح.د.خ.ا. پایان یافته تلقی گردید؛

2-  حمله بر اعضای فرکسیون پارلمانی (جمعیت د.خ.ا.) که حدود شش ماه بعد از مصادرۀ جریدۀ خلق صورت گرفت، مطلب تازه است و بایست به شکل جدا از آن به بررسی گرفته شود.

بارق واضح نمی سازد که چرا و به چه سببی، «سردار عبدالرشید (وکیل پلخمری ولایت بغلان یکتن از نماینده گان شناخته شدۀ جناح ارتجاعی محافل حاکم در ولسی جرگه) به سرگروپی غلام ربانی (وکیل بالا مرغاب ولایت بادغیس تصمیم گرفتند که به حملۀ وحشیانۀ فزیکی بر اعضای فراکسیون (جمعیت) بپردازند.»

جریان قضیه از این قرار بود:

در نشستهای ماه نوامبر ۱۹۶۶ شورا، بودجۀ (عادی و انکشافی) دولت به غور و بحث گرفته شد. فراکسیون پارلمانی حزب، بویژه ببرک کارمل روی شاخص های تخصیص بودجوی برای شماری از وزارت ها (از جمله وزارت دربار سلطنتی) که مبالغ هنگفتی را احتوا می نمود؛ پس از ارزیابی های دقیق، انتقاد کرد. این بررسی نقادانه، خشم تعدادی از وکلای مرتجع را برانگیخت و آن را مداخله در امور سلطنت دانستند؛ همان بود که بتاریخ ۲۶ نوامبر ۱۹۶۶، در هنگامی که ببرک کارمل روی بودجۀ دولت صحبت داشت، یک عده وکلای ارتجاعی در تالار شورا به اعتراض پرداختند و سردار عبدالرشید دستور حملۀ فزیکی را بجان رفقا داد.

لیکن برخلاف این ادعای بارق که بربنیاد رسیدن «شایعه به عمال دولت و ارتجاع در پارلمان» که گویا فراکسیون پارلمانی حزب از حمایت و اعتماد (جمعیت) برخوردار نیست و از آن دفاع بعمل نمی آید، در صورت حمله بجان اعضای فراکسیون، کدام واکنشی نشان داده نخواهد شد؛ این حدس و گمان، نادرستی خود را به علت بیانیه های پرشور و جذاب ببرک کارمل، ثابت ساخته بود:

«بیانیه ببرک کارمل (به نمایندگی از فراکسیون پارلمانی حزب در جلسه شورا حین بررسی مسأله رأی اعتماد به حکومت دوکتور محمد یوسف) برای نخستین بار از پشت بلند گوهای شورا که از طریق رادیوی سرتاسری پخش میگردید، نه تنها تالار مجلس، بلکه حلقات برون از پارلمان را نیز به لرزه درآورد. سخنان دقیقا انتخاب شده با ادبیات نوین انقلابی و با آهنگ رسا در گوش و جان ملیون ها انسان جامعه ما نشست، در ذهن ایشان نفوذ کرد و به تکانه نیرومندی برای مبارزۀ بعدی ایشان مبدل گردید. برگردان آن بیانیه به زبان پشتو بوسیلۀ نوراحمد نور در مجلس ارائه گردید و باینگونه به آگاهی بخشهای بزرگی از مردم در سراسر کشور رسانیده شد. مبارزه فراکسیون پارلمانی حزب واکنش گسترده ای در درون و بیرون مجلس بوجود آورد. توأم شدن این مبارزه با اشکال و شیوه های دیگر مبارزه سیاسی خارج پارلمانی، علاقمندی جدی حلقات روشنفکری و کارگری کشور را بمبارزه سیاسی برانگیخت» (همان کتاب، ص ۱۶۶ – ۱۶۷)

این است واقعیت سرسخت دفاع جانبازانه از منافع زحمتکشان افغانستان، به نماینگی از حزب که منجر به بالا رفتن اعتبار آن در بین توده های وسیع مردم گردید و نقش سازندۀ شادروان ببرک کارمل در پروسۀ این مبارزۀ خروشان، اظهر ومن الشمس است.

هرچند بارق شفیعی به تأثیر گذاری «مبارزه ها و بیانیه های پرشور فراکسیون پارلمانی» در ارتقای کیفی و کمی سطح فعالیتهای «جمعیت» معترف است؛ و لیک از یادآوری نام مرحوم ببرک کارمل در این کارزار سیاسی ابا می ورزد؛ شاید هراس از آن داشته باشد که تب لرزه بر اندامش جا میگیرد.

از این که در رابطه به چند و چون حملۀ وحشیانۀ نیروهای ارتجاعی بالای وکلای مربوط به حلقۀ رهبری ح.د.خ.ا. در پارلمان سلطنتی در آثار و نوشته های صاحب نظران سیاسی با دیدگاهها و داوری های متفاوت، به مقیاس وسیع بازتاب یافته است؛ بنابرآن پروندۀ این بحث را در همین جا می بندیم. و لیک بارق شفیعی (بدون تردید غیر آگاهانه) روی یک سلسله مسائل جالب تماس گرفته که آوردن یکی، دو نقل قول در این جا خالی از دلچسبی نخواهد بود:

«از رفقای رهبری و کادرهای ارشد جناح نورمحمد تره کی در این مظاهره اثری به چشم نمی خورد و در رهبری جریان مظاهره کوچکترین اثری نداشتند؛ بل، بعد از آن به تبلیغات خنثی کننده ای تأثیرات مثبت آن دست یازیدند و اعلامیۀ معروف (نمبر ۲) را صادر کردند.

من بلا فاصله به منزل نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی شتافتم و جریان مظاهره را، از آغاز تا انجام به وی گزارش دادم؛ ولی برخورد بی اعتنا و استقبال سرد او تعجب برانگیز نبود؛ زیرا محرکات آن قابل درک بود، بنابران رفع زحمت کردم و از هم جدا شدیم.

به شفاخانه شتافتم، رفقا را در بسترهای شان شاد و سرحال یافتم، دست اناهیتا، روی کارمل و نور را بوسیدم و موفقیتهای مظاهره را تبریک گفتم. کارمل نیز اظهار سپاس و امتنان کرد و نتایج آن را برای بلند رفتن اعتبار و پرستیژ و مصئونیت آیندۀ فراکسیون پارلمانی آن مهم، تاریخی و مثبت خواند».

«دراین بیانیه و اعلامیه (اعلامیه نمبر۲) بعد از ارائه باصطلاح یک تحلیل طبقاتی از وضع سیاسی کشور، با اشاره به حادثۀ خونین ولسی جرگه، علت اساسی آن، تبارز خصایل طبقاتی (فرزندان طبقات بالا) و تسلط روحیۀ ماجراجویی و شهرت طلبی بر فراکسیون پارلمانی (جمعیت دموکراتیک خلق) خوانده شده بود و رفقا را از تایید و بزرگ جلوه دادن آن، در دفاع از آزادی و دموکراسی و مواد دموکراتیک قانون اساسی برحذر می ساخت.

در پایان این جریان نورمحمد تره کی به عیادت من در شفاخانه آمد، در کنار بستر من نشست و به خاطر حادثۀ مسمومیت من و از اینکه از این تهلکه نجات یافته ام اظهار (خوشی و مسرت) کرد. من از او تشکر کردم و گفتم: «شنیدم شما رفقای جمعیت را به حضور پذیرفتید و هم اعلامیه یی صادر کردید.

مگر این مظاهره و مارش دهها هزارنفری کابل، در حمایت از فراکسیون جمعیت ما در پارلمان که شما در رأس آن قراردارید کافی نبود؟!)

گفت" به این چیزها فکرنکن! در این (جمعیت) عده یی هم هستند که مثل شما فکر نمیکنند و به استمالت ضرورت دارند. در این باره وقتی از شفاخانه برآمدی، به تفصیل صحبت میکنیم "از جایش برخاست و باهم وداع کردیم.»

«بعد از صدور اعلامیۀ (نمبر ۲) بوسیلۀ نورمحمد تره کی، بحران داخل (جمعیت) نی تنها در همین خط متوقف نشد؛ بل، میدان عقده بازی ها و حسادت ها تا دامان صفوف (جمعیت) وسعت یافت و عده یی هم برای اتخاذ موضع اصولی، به استاد خیبر رجوع کردند و به غرض اخذ هدایت از وی به (خوست) شتافتند و من با جمع از رفقای مبارز در داخل (جمعیت) علیه مظاهر (کیش شخصیت) نورمحمد تره کی و (غریزه های منفی طبقاتی) و (تضاد های سلیقه یی غیر اصولی) که از طرف کادرهای نزدیک به تره کی، دشمنان طبقاتی و عمال ارتجاع و امپریالیسم از خارج از (جمعیت) دامن زده می شد، به مبارزه برخاستم. دستگیر پنجشیری و قدوس غوربندی در بازگشت از خوست و در نتیجۀ ملاقات با استاد خیبر، همراه با سلیمان لایق بدفاع از اصولیت، بدفاع از پاکیزه گی دامن (جمعیت) از لوث انحرافات، کج سلیقه گی های ناشی از (شخصیت پرستی) و (عقدۀ طبقاتی) به ما پیوستند»

(رسالۀ «غروب خورشید»، بارق شفیعی ص ۲۵ – ۲۷- ۳۰- ۳۱)

خوانندۀ عزیز! توجه فرمایید! در نقل قول های بالا، سخنان بسیار زیبا و دلپسند دیده میشود: «اتخاذ موضع اصولی»، «مبارزه علیه مظاهر کیش شخصیت تره کی»، «غریزه های منفی طبقاتی»، «تضاد سلیقه های غیر اصولی»، پیوستن دستگیر پنجشیری، سلیمان لایق و قدوس غوربندی در قطار کسانی که «دفاع از اصولیت و پاکیزه گی دامن (جمعیت) از لوث انحرافات» مبارزه در مقابل «کج سلیقه گی های ناشی از شخصیت پرستی و عقده های طبقاتی» را در سرلوحۀ فعالیتهای سیاسی آیندۀ خویش قرارداده بودند.

دشمن دانا بلندت می کند

برزمینت می زند نادان دوست

و حال باید پرسید: چه واقع شد که بعد از پیروزی قیام نظامی ۷ ثور ۱۳۵۷، بارق شفیعی، سلیمان لایق و قدوس غوربندی، آن «موضع اصولی»، «مبارزه علیه کیش شخصیت تره کی» و سایر مطالب ذکر شدۀ بالا، قبل از رسیدن به قدرت را به یکباره گی ترک و خاتمه یافته دانستند و با رسیدن به مقام وزارت در لجنزار «کیش شخصیت»، «غریزه های منفی طبقاتی» و در گودال سست پیمانی، فرصت طلبی، ابن الوقتی، بی ایمانی، چوکی پرستی . . . سقوط کردند و بر روی اصولیت و موازین حزبی تیغ کشیدند و بخاطر جیفۀ دنیا و حفظ مقام دولتی، از عزت و آبروی خود گذشتند و با تسلیم طلبی در زیر بارحوادث خمیدند و بدین شیوه، آگاهانه به حزب و آرمانهای انسانی آن جفا کردند. واقعیت نشان میدهد که این دسته افراد، از گذشته ها در زد و بند با جنایتکاران تازه بدوران رسیده، بودند.

حافظۀ تاریخ خوب بیاد دارد: در آن موقعی که هزارها هم میهن ما شامل دانشمندان، فرهنگیان، استادان دانشگاهها، دانش آموزان، کارگران، کارمندان ملکی، شاگردان مدارس، افسران، معلمان و افراد عادی جامعه؛ در زیر چکمه های خونین نظام فاشیستی امین و امینی ها و سایر شرکاء، سربه نیست می شدند و هزارهای دیگر، (از جمله نگارندۀ این سطور) که از دم ساطور خون چکان و گیوتین جلادان «اگسا» و «کام» نیمه جان نجات یافته بودند و در انتظار رفتن به پولیگونها و قتل گاهها دقیقه شماری میکردند؛ در آن وقت بارق شفیعی، سلیمان لایق (تا آن هنگام آزاد بودند) و قدوس غوربندی، از سرور و مستی بادۀ قدرت، در رقص و پایکوبی بودند.

بی جا نه گفته اند: سنگ بجای خود سنگین است. و لیک گاهی چنان پیش می آید که در نتیجۀ سرازیر شدن سیلابهای مدهش، مهیب و بنیاد برانداز، این معادله تغییر بخورد و در سرشیبی ها و همواری ها، بیخ بعضی سنگ ها را نیز پوک سازد و با خود ببرد!

گفت: من سنگم!

سنگ، سنگین است و محکم بر سر جایش!

بی هراس از نعرۀ تندر

بی شکست از باد ویرانگر

گفتم: اما خشم سیلی گر رسد از راه

سنگ می غلتد به سر ناگاه

بی خبر از سستی خاک بن پایش

نه نشان از نام امروزش،

نه خبر از ننگ فردایش

«محمود پاینده»

۱۱- در صفحه های۳۲ الی ۳۵ رسالۀ «غروب خورشید» اندر باب جریدۀ «پرچم» دومین ارگان نشراتی ح.د.خ.ا. و نقش رفیق خیبر در پالیسی نشراتی و جهت گیری او در سمت دهی محتوای مضامین در آن نشریه، حرفهایی نگاشته شده است.

قبل از وارد شدن در این بحث، آوردن حکایت نابی از گلستان شیخ اجل، ضروری پنداشته میشود:

«فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه کند

الا تا نشنوی مدح سخنگوی

که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری

دوصد چندان عیوبت برشمارد»

(گلستان سعدی)

جای شک نیست که جریدۀ «پرچم» در سیمای ادامه دهندۀ صدیق مشی نشراتی جریدۀ «خلق»، با ماهیت انقلابی و انتشار مضامین با ادبیات سیاسی پیشتاز، بمثابۀ یکی از محبوب ترین نشریه های آن وقت در نزد آگاهان سیاسی و روشنفکران مترقی افغانستان، مقام شایسته ای را احراز نموده بود و در قلوب هزارها انسان جامعه که امید به تغییر، تحول و دگرگونی های اجتماعی بسته بودند، راه خود را باز کرد.

جریدۀ «پرچم» نیازی به ستایش ندارد؛ زیرا خود چیزی برای گفتن در چانته نهفته دارد که نسبت به دفاع هرکسی دیگر از آن، خودش در دفاع از خویشتن، سرافراز بدر آمده میتواند.

اما تأسف در این است که بارق شفیعی خواسته، با قلمفرسایی چرکین و سرهم بندی الفاظ دروغین برآن مشعل تابان، آگاهانه لطمه وارد کند و با این ترفند، دل دشمنان و بدخواهان را بدست آورد.

او می نویسد:

«استاد خیبر! اما هم در عضویت هیئت تحریر و هم در مقام مدیریت مسؤول جریدۀ پرچم، . . . بیشتر به تأمین شناخت تاریخی و برمبنای قوانین عام جامعه شناسی علمی و ارتقای سطح معنویت انقلابی- سیاسی زحمتکشان در مقیاس ملی پافشاری میکرد و عامل داخلی را درزمینۀ تغییر اجتماعی در جامعۀ افغانی محمول کار عمدۀ سیاسی و سنگ بنای اساسی تهداب تحولات بنیادی در کشور میدانست و به استفاده از تجارب بین المللی نهضت کارگری، متناسب با امکانات ملی و در انطباق با شرایط و ظرفیت و هضم جامعه افغانی، به عنوان تسریع کننده جریان تکامل نهضت ملی و دموکراتیک، معتقد بود، نی، به تابعیت و تقلید کورکورانه و بی دلیل از فلان کشور به اصطلاح محور. اما ببرک کارمل عامل خارجی و بویژه نقش اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن را در مقام مرکز هدایت و رهبری بین المللی نهضت کارگری، با تعبیر آن روزگار (جبهۀ صلح و سوسیالیسم) را، در افغانستان عمده و اساسی میدانست؛ بنابر آن در نشرات پرچم، بیشتر از هر چیز دیگر به تحلیلات و دستاورد های ویژۀ پژوهشهای خاص «حزب توده» در جامعۀ ایرانی، در راستای پیروزی از سوسیالیسم دولتی شوروی، نظر داشت و آن را ملاک شناخت جامعۀ افغانی و تنها وسیله رهایی کشور از زنجیر عقب مانده گی ملی میپنداشت. پا فشاری او در این عرصه و سایر مسایل مشابه و مبالغۀ او در دفاع بی چون و چرا و پیروی بی تأمل از پالیسی ها و موضعگیری های حزب کمونیست شوروی، حتی در مواردی که به هیچ نحوی از انحا به حل مسایل ملی و بین المللی افغانستان کمک مشخص نمیکرد و غیر از جلب رضائیت و توجه مقام های حزبی و دولتی شوروی، دستاوردی نداشت؛ به اصل با ارزش و حیاتی (همبسته گی برادرانه بین المللی) خصوصیت (وابسته گی غیر ملی) میداد. استاد خیبر با چنین شیوه یی مخالفت میکرد»

(همان رساله ص ۳۳- ۳۴)

بیهوده نگفته اند که قلم بایست در دفاع از حق و حقیقت، راستی و درستی بکار گرفته شود.

بر بنیاد همین تفکر سچه، کمال معنوی و رفعت اخلاقی نویسندۀ متعهد، زمانی متبارز میگردد که زیرساخت اندیشوی و جهانبینی او را اعتقاد خارائین به عدالت، انصاف، آزادی، مروت، راستی، راستگویی و دوری جستن از تصورهای نادرست، قرینه سازی ها، دروغگویی ها، جعل نگاری ها، تهمت زنی ها، پندارهای واهی، قلم زنی های مغرضانه، دنباله روی های منفعت پرستانه و موضعگیری های عقده مندانه، تشکیل دهد و در آفریده های (ادبی، هنری، فرهنگی، تاریخی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، علمی . . .) خویش اصل های بیدار دلی و صفای باطنی را به فراموشی نسپارد و وجدان بیدار نظارتگر داشته باشد.

و حال با در نظرداشت حرفهای بالا به سراغ سفله گویی های بارق شفیعی میرویم و نادرستی آنها را بر محور حقیقت محک میزنیم:

نباید از یاد برد، آنچه که امروز از سوی بد اندیشان بوقلمون و بدخواهان زبون در ارتباط به جریدۀ «پرچم» و موجودیت اختلاف (در واقعیت امر، صوری و ساختۀ ذهن سیاسی ناقص و شکستۀ دشمنان) میان دو چهرۀ نقش آفرین (شاد روان ببرک کارمل و شهید میر اکبر خیبر) در سازماندهی و غنامندی نشرات ارگان حزبی؛ به خورد مردم داده میشود و یا در آینده میدهند؛ قدوس غوربندی از قبل در چند برگۀ کتاب خود گنجانیده بود و فقیر محمد ودان بنوبۀ خود، در مقالۀ خویش بمناسبت ۲۸ مین سالروز شهادت استاد خیبر از آن نقل قول آورده است.

بنابران تکرار آن یاوه سرایی ها در رسالۀ «غروب خورشید» حیران کننده نیست و تعجب را برنمی انگیزد.

هیچ جای شک نیست که شماری از رفقای بی نهایت عزیز (بویژه در داخل کشور)، شماره های جریدۀ «پرچم» را بطور مسلسل (کلکسیون) با خود نداشته باشند. با یک خواهش رفیقانه آرزو برده میشود تا با قبول زحمت، یکبار دیگر صفحه های جریده را (از شمارۀ اول تا اخیر) مرور کنند و کلیه نبشته های شادروان ببرک کارمل را که بر محور مسائل سیاسی در مقیاس ملی و بین المللی نگارش یافته بودند، از نظر بگذرانند؛ و آنگاه خواهند دید که بارق شفیعی، خلاف اخلاق سیاسی (اگر داشته باشد) و ادب اجتماعی، تا چه سرحد دروغ گفته است که بدون چون و چرا نمایندگی از انحطاط اخلاقی و زوال اندیشوی او میکند.

سلطان علی کشتمند درمورد دید زنده یاد کارمل درمورد مسائل ملی درجریدۀ «پرچم» می نویسد:

«رهبری پرچمی ها مترصد آن بود که در نخستین فرصتها نکات اساسی و نهادی برنامه و اهداف خویش را یکبار دیگر صراحت ببخشند و با انتشار جریدۀ پرچم این امکانات میسر شد. در سرمقاله شماره نخست تحت عنوان «نگاهی به وظایف ملی ما در این مرحلۀ تاریخی» ببرک کارمل چنین نوشت:

"بر مبنای اصول جهانبینی علمی و ایدئولوژی پیشرو عصرما و انطباق آن بر شرایط کنونی جنبش افغانستان، بر اساس روحیۀ وطنپرستی بمنظور تشکیل جامعه آزاد از تناقضات طبقاتی، فارغ از بهره کشی انسان از انسان و آزاد از اسارت و ستم ملی بحیث "هدف غایی" اعلام میداریم که پرچم مقدس جهاد و مبارزه ضد ارتجاع داخلی و خارجی را تا مرگ و پیروزی، سربلند و استوار نگاه خواهیم داشت".

به دنبال مطلب فوق، هدف غائی که بمعنی جامعه سوسیالیستی بکار گرفته میشد، چنین توضیح گردیده بود:

"افغانستان در مرحله مبارزه و جنبش دموکراتیک و ملی قراردارد، نه درمرحله" هدف غائی" که بعضی ها ناشیانه و عوامفریبانه آنرا بحیث مسأله روز و جزء وظایف نزدیک سیاسی طرح میکنند. جنبش دموکراتیک و ملی در واقعیت امر بمنزلۀ تدارک ضروری و مقدمه ای برجنبش مرحله" هدف غائی" است که بصورت اجتناب ناپذیر دنباله جنبش دموکراتیک بشمار میرود".

سپس هدف عمده مبارزه در مقاله متذکره که در واقع کوششی بود برای تصریح مرام حزب منتشره در جریده خلق، چنین توضیح گردیده بود:

"هدف عمده و وظایف ملی در مرحله تاریخی کنونی نیل به ایجاد حکومت دموکراسی ملی است که بر بنیاد جنبش وسیع خلقهای کشور بصورت مهمترین نقطه چرخش مبارزه ضد فئودالیزم و ضد امپریالیزم پدید میآید".

بخاطر نیل به هدف متذکره چنین نتیجه گیری بعمل آمده بود:

"حلقه اساسی مبارزه و پیشبرد جنبش در راه استقرار دموکراسی ملی عبارت است از ایجاد جبهه متحد دموکراتیک و ملی و تقویت روز افزون آن» (یادداشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی، ج ۱-۲، ص ۱۸۶- ۱۸۷)

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افقهای باز نسبت داشتپ

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صدایش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک ها ش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد

و دست ها ش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد.

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند. . . .

(سهراب سپهری)

همه واقف اند که درآن وقت، درگرماگرم مبارزات سیاسی در افغانستان، در موجودیت بالفعل و بالقوۀ احزاب (هرچند قانون احزاب نافذ نشده بود) و سازمانهای سیاسی (از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی)، نهاد های دست راستی وابسته به ارتجاع سلطنتی، برای ح.د.خ.ا. پیشبرد کارهای تبلیغی و ترویجی آگاهی دهنده، بمنظور خدمت صادقانه در امر بیداری افکار سیاسی و اجتماعی کتله های وسیع مردم، بویژه ارتقاء سطح آگاهی سیاسی اعضای حزب و تشریح هدف های دور و نزدیک که این گردان پیشاهنگ زحمتکشان میهن در راه آنها مبارزه میکرد؛ از وظایف بس خطیر به شمار می آمد و یک رکن اساسی فعالیت آن را تشکیل میداد.

دادن معلومات راجع به شرایط زندگی توده های مردم و تحلیل اوضاع آشفتۀ سیاسی- اقتصادی و اجتماعی در داخل کشور؛ بررسی مسائل مربوط به مبارزۀ طبقاتی بر پایۀ اصول جهانبینی علمی؛ ارزیابی قضایای بین المللی؛ جمعبندی پیروزی ها بازتاب دشواریها و تجارب احزاب مترقی و پیشرو در جهان، بخصوص احزاب انقلابی دول منطقه و ممالک همسایه؛ پخش و دادن آگاهی راجع به جنبشهای آزادیبخش ملی و نهضت بین المللی کارگری؛ تشریح موضوعات مربوط به اساسات ساختمان جامعۀ مرفه و پیشرفتهای اقتصادی- سیاسی و اجتماعی در جوامع سوسیالیستی (اردوگاه سوسیالیسم)؛ افشای ماهیت ارتجاع، استبداد، استعمار (کهنه و نو)، استثمار، امپریالیسم . . . رؤوس سیاست نشراتی جریدۀ پرچم را احتوا می کرد که با ادبیات مترقی دربارۀ آنها مضامین تهیه می شد. بدین لحاظ همکاران قلمی در سطح رهبری حزب که نویسندگان دایمی جریدۀ پرچم نیز بودند، وظایف را بین خود تقسیم و هرکدام نوشته های خویش را در یک عرصه و بخش معین، آماده می ساختند و هفته وار در ارگان نشراتی حزب (پرچم)، به نشر میرسید.

در این تقسیم وظایف:

- زنده یاد ببرک کارمل، روی مسائل سیاسی (ملی و بین المللی) و اجتماعی، حقوق بین الدول و خواستهای مردم افغانستان، حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی زحمتکشان سرزمین تاریخی مان و مردمان جهان، ماهیت نظام فئودالی و ماقبل آن در افغانستان. . . می نوشت.

- مرحوم خیبر شهید، دربارۀ تجارب احزاب مترقی، چگونگی تأمین روابط سیاسی بغرض تبادل افکار و حصول آگاهی از شیوۀ مبارزۀ سیاسی احزابی که درتحت شرایط نامساعد کار و فعالیت میکردند بسا مطالب را (از منابع انگلیسی) ترجمه میکرد.

بطور مثال: یک نوشتۀ پژوهشی زیر عنوان «راه رشد غیر سرمایه داری» پیهم در چندین شمارۀ جریدۀ پرچم از جانب وی به نشر رسید.

- و حال باید از بارق شفیعی پرسید: چه کسی شعر «شیپور انقلاب» را بمناسبت یکصدومین سالروز تولد ولادیمیر ایلیچ لنین در شماره ۹۹ جریدۀ پرچم بتاریخ ۲۲ اپریل ۱۹۷۰ سروده و بیت اخیر آن را این گونه آرایش داده بود:

از ما دروُد باد به آن حزب پیشتاز و آن لنین کبیر

که در نتیجۀ آن ارتجاع سیاه، دست به غوغای وسیع تبلیغاتی در مساجد زد و ذهنیت مردم مسلمان کشور را تحریک کرد که سرانجام منجر به توقیف جریدۀ پرچم و از دست دادن سلاح براُن حزب ما شد؟

- منظومۀ «کابل و مسکو» از طبع شاعرانۀ کدام انقلابی! دوران بوده که به مطبوعات راه یافت و حتا هنرمندان روسی از تصنیف آن آهنگ ساختند و آن را در آرکستر بزرگ اجراء نمودند.

- سپاس نامۀ اتحادیۀ ژورنالیستان و نویسنده گان شوروی و نشان دوستی افغان- شوروی را به چه علتی، به چه مناسبتی و در چه زمانی به جناب شما ارزانی داشتند؟

خواهی که نیاری بسوی خویش زیان را

از گفتۀ نا خوب نگهدار زبان را

گفتار زیانست و لیکن نه مر آن را

تا سود بیکس و نهی از بهر زبان ر. . .

«ناصرخسرو بلخی»

۱۲- در سال ۱۳۵۰ خورشیدی در جریان تظاهرات خیابانی، در یاد بود از خاطرۀ شهدای حادثۀ «سوم عقرب ۱۳۴۳»، نیروهای وابسته به ارتجاع سیاه، در ولایت لغمان بجان رفیق عبدالرحمان شهید عضو ح.د.خ.ا.، هجوم برده و او را به شکل وحشیانه به شهادت رساندند.

بر اساس فیصلۀ کمیته مرکزی ح.د.خ.ا.، هیأت حزبی تحت رهبری شهید میر اکبر خیبر رهسپار ولایت لغمان شده، راهپیمایی مسالمت آمیزی را برضد جنایت کاران خونخوار و سیاه دل، در اعتراض به بی تفاوتی مقام های دولتی آن ولایت، انجام دادند و رفیق خیبر در این نمایش اعتراضی سخنرانی کرد.

به هر حال آنچه که در ولایت لغمان گذشت و واکنش به موقع ح.د.خ.ا. در مقابل عمل جنایتکارانۀ نیروهای ارتجاعی صورت گرفت، یک موفقیت چشمگیر به حزب ما و همه نیروهای انقلابی افغانستان شمرده میشود.

پیوست به آن، بتاریخ ۶ عقرب ۱۳۵۰ از سوی ح.د.خ.ا. گرد همایی وسیع اعتراض آمیز، در تقبیح اعمال خائنانه و جنایتکارانۀ نماینگان ارتجاع سیاه و پیامد های ناشی ازآن، به اشتراک دهاهزارنفر ازشهروندان کشور، شامل استادان و دانش آموزان دانشگاه کابل، شاگردان لیسه ها و مکاتب، روشنفکران و شخصیت های سیاسی، اعم از مردان و زنان، در پارک زرنگار کابل، ترتیب یافت.

سابقه داران ح.د.خ.ا.، (از جمله نگارندۀ این سطور) خوب بیاد دارند که این واکنش انقلابی ح.د.خ.ا. با چه عظمت و ابهت، باشور و شعف وطنپرستانۀ شهریان کابل همراه بود.

در این مظاهرۀ اعتراضی، ابتداء بارق شفیعی سرودۀ خود را بمناسبت شهادت رفیق عبدالرحمان قرائت کرد.

پس از آن رشتۀ صحبت به سخنران اصلی این محفل، شاد روان ببرک کارمل تفویض گردید و ایشان با آن صدای رسا و هیجان انقلابی و با آن توانایی هنر سخنرانی سیاسی، در میان موج استقبال بی نظیر رفقای حزبی و شهروندان کابل به ارائه بیانیۀ تاریخی خود پرداخت و کاخ ستم و استبداد را به لرزه در آورد. فقط چند دقیقه بیش سپری نگردیده بود که پولیس بدادن اخطاریه ها، به بهانۀ این که این مظاهره مجوز قانونی ندارد، شروع کرده اصرار ورزید تا بآن پایان داده شود. پولیس این اخطاریه را بصورت پیهم تکرار می نمود.

در این میان، رفیق کارمل از ستیژ مظاهرۀ اعتراضی ح.د.خ.ا. خواهان نظر رفقا و اشتراک کننده گان شد.

سرانجام، رهبر حزب با درایت سیاسی و تحلیل درست از وضع، بخاطر جلوگیری از خونریزی و ندادن دستاویز به مداخله و تهاجم فاجعه بار پولیس، باساس مشورۀ مرحوم خان عبدالغفار خان، ختم مظاهره را اعلام داشت.

خوانندۀ عزیز! توجه فرمایید! بارق شفیعی گرد همایی پرعظمت مورخ ۶ عقرب ۱۳۵۰ را اینگونه به تصویر کشیده است:

«فردای آن، استاد خیبر در گرد همایی بزرگی که به همین مناسبت به دعوت رهبری ح.د.خ.ا. و اشتراک وکیلان وطنپرست و مترقی پارلمان، برخی از استادان پوهنتون، محصلان، نماینده گان احزاب و سازمانهای اجتماعی و دهها هزار از شهریان کابل و خان عبدالغفارخان زعیم بزرگ نهضت رهایی بخش خلق پشتون در نیم قارۀ هند، (در پارک زرنگار کابل) برگزار شد، در ردیف اعضای رهبری حزب حضور داشت».

نمیدانم بارق با این گونه چشم پوشی ها از نقش سازنده، مرکزی و قاطع شادروان ببرک کارمل در حضور فعالش در رویداد های تاریخی و در موفقیتهای ح.د.خ.ا.، در پی بدست آوردن چه امتیازی از دشمنان سوگند خوردۀ داخلی و خارجی حزب و مردم افغانستان می باشد؟

و اما یک پرسش دیگر:

آقای بارق! لطفا در ارتباط به این بخش نوشتۀ خود «استاد خیبر تنها مرد علم و سیاست نبود، او اکتفاء به سخنرانی های غراء، در زیر سقف ها و پشت دروازه های بسته را یگانه وسیلۀ مبارزه نمیدانست» روشنی اندازید که آن عضو هیأت رهبری ح.د.خ.ا. که به سخنرانی های غراء در زیر سقف ها و پشت دروازه های بسته، اکتفاء می کرد و آن را یگانه وسیلۀ مبارزه میدانست؛ به خوانندگان معرفی بدارید تا بقول شاعر:

خوش بود گرمحکی تجربه آید بمیان

تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد

*  *  *

جرعه بر خاک وفا آن کس که ریخت

کی تواند صید دولت زو گریخت

عشق چون وافی است، وافی می خرد

در حریف بی وفا، می ننگرد

چون درخت است آدمی و بیخ عهد

بیخ را تیمار می باید به جهد

(مثنوی مولوی)

۱۳- در صفحه ۳۸ رسالۀ «غروب خورشید» روی یک مسأله تشکیلاتی تماس گرفته شده که در گذشته نیز دو بازوی شکستۀ افکار رنجور و پریشان بارق شفیعی دربارۀ آن به بحث نشسته بودند. لیکن این بار بارق در قیافۀ شکاری ای که از پیچیدن آواز کبک در کوه و کهسار ترسیده، به عوض بدام انداختن صید، خود با دو پای قرضی اضافی میدان را رها کرده؛ ظاهر میشود و با پشت در پشت کردن چند کلمه و جملۀ تازه تر، نسبت به یار قدیمی مغفور (قدوس غوربندی) و یار قرینی در قید حیات (فقیر محمد ودان)؛ جُل و پوستک موضوع را پودر (دی، دی، تی) میزند تا مگر از رفتن به پنجۀ عدالت و بازپرس در قبال سرنوشت نظامیان شریف و وطنپرست (حزبی و غیر حزبی) که به امر و فرمان حاکمان دوران وزارتش توسط جلادان (اگسا) و (کام) به شهادت رسانیده شدند، نجات پیدا کند.

او می نویسد:

«ببرک کارمل شیوۀ عمل استاد خیبر را، در رهبری کمیتۀ کار سیاسی و سازمانی حزب (جناح پرچم) در میان منسوبان قوای مسلح افغانستان (اعم از اردو و پلیس و امنیت ملی) که در آن زمان؛ در شرایط استبداد شدید نظام داوُدی، کاری بود نهایت حساس، مشکل و خطرناک و تنها مردی مانند استاد خیبر، آشنا به رمز و راز روانشناسی نظامیان در افغانستان، میتوانست با دانش و تدبیر، حوصله و شهامت و دسپلینی که در گرو کرکتر انقلابی، شهرت و جاذبۀ شخصیت او در میان نظامیان بود، از عهدۀ آن به درآید، مورد بحث قرار داده، با پافشاری بر بهانۀ ضرورت اتخاذ شیوه های جدید کار در بین نظامیان و تاکید روی این مطلب که با حساسیت بزرگی که در آن بالاها (مقامات عالی دولت) نسبت به استاد خیبر وجود دارد، او شدیدا زیر نظر می باشد و ساحۀ عمل و ابتکار برای وی، روز تا روز محدود تر میشود، تعویض رهبری و تغییر ترکیب اعضای کمیتۀ حزب در میان نظامیان را پیش کشید و برای این کار نوراحمد نور را بحیث مسؤول و عده یی دگر از کادرهای مشهور، مظاهره چی و شناخته شدۀ طراز اول و نزدیک به خود را، بحیث اعضا، در ترکیب کمیتۀ نظامی تعیین کرد» (ص ۳۸)

در این جا چند مطلب قابل دقت است که بایست بسیار دقیق، پاسخ به آنها بدست آید تا دروغگویان بی عزت و بی آبرو، روسیاه شوند!

- موضعگیری اعضای بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی ح.د.خ.ا. (پرچمی ها)، بویژه بارق شفیعی، در مقابل به گفتۀ خودش «پافشاری» ببرک کارمل به «بهانۀ ضرورت اتخاذ شیوه های جدید کار در بین نظامیان» چگونه بود؟ زیرا بر مبنای اصول کار حزبی (همۀ مان به آن آشنا هستیم) تغییر و تبدیل، ارتقاء و بالاکشیدن، مکافات و مجازات اعضای حزب در جلسات رسمی حزبی طرح و پیشنهاد می شد و پس از غور و بحث همه جانبه، روی آن رأی گیری صورت میگرفت.

در آن زمان ح.د.خ.ا. در قدرت سیاسی نبود؛ نیروهای اردو، پولیس، استخبارات و ارگانهای عدلی و قضایی را هم در اختیار نداشت تا با استفاده از صلاحیت ها، امکانات و توانایی آنها، کودتاهای درون حزبی را به ثمر میرسانید؛ سوال هراس از وحشت و بربریت، قتل، کشتار، حبس و زندان (اگسا) و (کام)؛ زور گوییها و زورآزمایی ها، دسیسه سازی ها و توطئه گری های رهبری (خاد) و (امنیت دولتی) نیز نمیتوانست مطرح باشد؛ بنابران هرطرح و پیشنهاد در یک پروسۀ قانونمند، مطابق موازین حزبی و بصورت عادی، بدون اعمال زور و نفوذ افراد، جامۀ عمل می پوشید.

به یقین که خوانندگان عزیز میخواهند بدانند که جناب بارق به پیشنهاد «تعویض رهبری و تغییر ترکیب اعضای کمیتۀ حزب در میان نظامیان» از کدام حق خود (رأی: مثبت، منفی مستنکف) استفاده نموده بود؟

زین خیال رهزن راه یقین

گشت هفتاد و دو ملت اهل دین

این روشها مختلف بین از درون

زان خیالاتی ملون در درون

(مولوی)

- سلطان علی کشتمند می نویسد:

تاریخچۀ تشکل ابتدائی در میان افسران ارتش و پولیس به سال ۱۹۶۵ باز میگردد.

نخستین هستۀ رهبری کننده سازمان نظامی، پس از تشکیل ح.د.خ.ا.، باشتراک شماری از کادرهای حزبی در پوهنتون حربی و در اکادمی پولیس و در برخی از قطعات نظامی بوجود آمد که بنام" سازمان انقلابی دموکراتیک اردو" یاد میشد و البته بگونه غیرعلنی فعالیت داشت. پس از کودتای نظامی جولای ۱۹۷۳، در رهبری این سازمان میراکبر خیبر، نوراحمد نور، عبدالوکیل، سرور منگل، محمد حکیم سروری، عبدالصمد اظهر، ذبیح لله زیارمل و دیگران کار میکردند. نور احمد نور در سال های اخیر قبل از قیام نظامی، مسئولیت نظامی کمیته مرکزی (جناح پرچمیها) را برعهده داشت که فعالیتهای چشمگیری را در امر ایجاد و تحکیم سازمانهای حزبی در اردو انجام داد» (یادداشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی، ج ۱- ۲، ص ۳۱۸- ۳۱۹)

با در نظرداشت توضیحات بالا، دیده میشود که در این تغییر و تعیین مسؤولان جدید کمیتۀ کار حزبی با نظامیان که به قول بارق شفیعی از میان «کادرهای مشهور، مظاهره چی و شناخته شدۀ طراز اول و نزدیک به خود ببرک کارمل بوظیفۀ حزبی گماریده شده بودند؛ چه تعداد آنان (بویژه نوراحمد نور، داماد ارشد بارق) باین قضاوت خصمانۀ مؤلف رسالۀ «غروب خورشید» مُهر تایید می گذارند؟

نباید از یاد برد که شماری از چهره های یاد شده در رهبری کمیتۀ حزبی سازمان نظامی، در سال های حاکمیت، با وجود توظیف شدن در وظایف مهم و اساسی (معاون صدراعظم، وزیر، سفیر، رئیس امور سیاسی اردو، شهردار کابل) در جبهۀ دشمنی سرسخت با شادروان ببرک کارمل قرار گرفتند و به کودتاچیان ۱۴ ثور ۱۳۶۵ پیوستند.

نخست موعظۀ پیر صحبت این حرفست

که از مصاحب نا جنس احتراز کنید

هر آنکسی که درین حلقه نیست زنده بعشق

برو نمُرده به فتوی من نماز کنید

(حافظ)

۱۴- خدایا! چقدر مهربان هستی که به لطف و کرامت خود، مجال آن را ندادی تا کُلیه رؤیا های کامجوی (خواستها، هوسهای سرکوفته، آزهای واپس رانده و نیازهای ناکام) بارق شفیعی، ارضاء می شدند؛ ورنه جهانی را برباد میداد؛ ملکی را ویران می ساخت؛ حیات و زندگی صدها هزار انسان دیگر را آتش میزد؛ پس از آن خود، بر برج عاج می نشست!

حال عقدۀ دل و چرک اندرون، گسیختگی ذهن و تشتت فکری بارق شفیعی را با بازکردن کلاف سر در گم نوشتۀ او اندرباب وحدت مجدد ح.د.خ.ا.، دنبال میداریم و رؤیا های سرگردانش را به چالش میکشیم:

در (صفحه ۳۹) رسالۀ «غروب خورشید» چنین آمده است:

«کارمل از همان آغاز به تامین وحدت دو جناح خلق و پرچم علاقه و دلچسپی واقعی نداشت و آن را منافی انحصار رهبری حزب برای خود میدانست؛ بنابر آن در سالهای جدایی، جز (حفظ انشعاب در پردۀ وحدت طلبی) کاری از پیش نبرد و بعد از کنفرانس وحدت نیز فرکسیون پرچم را عملا حفظ و از تامین وحدت رهبری و سازمانی، شانه خالی میکرد، چنانکه روزی از نخستین روزهای بعد از امضای سند کنفرانس تامین وحدت، در حالیکه استاد خیبر و سلطان علی کشتمند نیز حضور داشتند، در خطابی بمن گفت: «رفیق بارق! ما بعد از این نیز سازمان خود (پرچمی ها) را، با تشکیلات موجودش حفظ میکنیم؛ زیرا به وحدت خلقی ها چندان اعتبار نیست»

پیش از این که به بررسی کینه توزی های بارق شفیعی پیمان شکن، این کیکاووس سیه روز، چاپلوس، ابن الوقت و بدنام عصر خویش، بپردازیم؛ شایان ذکر است که دوست دیگرش، گشتاسب زمان ما (قدوس غوربندی) این نماد دروغ گویی و حق ناشناسی، نیز در کتاب خود (ص ۴۱ الی ۴۶) روی مسأله وحدت دوبارۀ ح.د.خ.ا. با سرهم بندی جفنگ ها و گفتن حرفهای ضد و نقیض تماس گرفته که تا حد زیادی با نبشتۀ بارق همخوانی دارد و پیوسته در نوشنه های فقیر محمد ودان، مورد استفاده قرار میگیرد.

«ازسخن او،

خنده ام گرفت که میگوید:

-پشتم سوی تسُت،

معذور دار!

میگوید:

. . . پس و پیش تو،

هر دو یکی است!»

(از سخنان شمس در بارۀ انسان، خط سوم، قسمت دوم، ص ۱۶۸)

خوانندۀ عزیز! طوری که در نقل قول بالا از رسالۀ «غروب خورشید» بمشاهده رسید، بارق شفیعی در بحث پیرامون وحدت مجدد ح.د.خ.ا. (بسان قدوس غوربندی و فقیر محمد ودان) نیز با زیر پا گذاشتن اخلاق سیاسی و شرافت حزبی (اگر داشته باشد)، در لجنزار بد اندیشی، پرگویی و ژاژ خواهی، رشک و حسد ورزی، سقوط می کند؛ بدون این که به روشن ساختن زوایای تاریک این موضوع و دشواری هایی که فرا راه آن وجود داشت، پرداخته باشد؛ با بی شرمی تمام دروغ میگوید و بی موجب اتهام می بندد.

اما، سلطان علی کشتمند، که بارق او را بحیث شاهد یک دروغ شاخدارش معرفی داشته، بر خلاف گفته های بارق و غوربندی راجع به مبارزه بخاطر وحدت دوبارۀ ح.د.خ.ا.، حقایق را بصورت مستند و تاریخ وار این گونه بیان میدارد:

«در رابطه به مسأله وحدت حزب، رهبران خلقیها موضع سخت و غیر قابل انعطاف داشتند و با ملاحظه گرایشهای اصولی پرچمیها دایر برتقاضای تأمین وحدت عمل حزب، خواهان بدست آوردن امتیازات سیاسی و کسب موقف برتری جویانه در رهبری بودند. نقاط نظر هردو جناح بغرض قانع ساختن اذهان اعضای حزب در اسناد و اعلامیه های درون حزب گاهگاهی انعکاس مییافت.

از آنجا که بعد از کودتای ۱۹۷۳ امکانات نشر و پخش وسیع اندیشه ها و مواضع سیاسی برای احزاب در داخل کشور زمینه نداشت، برخی مفکوره ها و تبصره ها تحت نام حزب و به دفاع از "حقانیت" این یا آن جناح ح.د.خ.ا. در برخی از نشریه ها در خارج از کشور منتشر شد. این" ابتکار" از سوی طرفداران خلقیها آغاز شد و خصوصیت تحریک آمیز و تخریش کننده بخود گرفت. بمنظور جلوگیری از گسترش نظریات ناصواب و اغتشاش فکری میان هموطنان و بخصوص میان اعضای حزب مقیم در خارجه و رهبری های احزاب مترقی و کارگری علاقمند به امور افغانستان، پرچمیها سند تحلیلی مفصلی را آماده و تکثیر کردند و آنرا بدسترس سازمانهای حزبی و علاقمندان قراردادند. در این سند حقایق مربوط به انشعاب در حزب، موضعگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت خلقیها و پرچمیها و ضرورت وحدت عمل میان هردو جناح حزب توضیح گردیده بود. این سند مانند اسناد عمدۀ دیگر حزبی بوسیلۀ شعبۀ تبلیغ سیاسی و ایدئولوژیک که من مسئولیت آنرا بر عهده داشتم، تهیه و به تصویب کمیتۀ مرکزی حزب رسیده بود» (همان کتاب ص ۲۷۲- ۲۷۳)

«بعد از کودتای ۱۷ جولای ۱۹۷۳ در رابطه به مسأله وحدت حزب اعلامیه هایی از سوی هردو جناح انتشار یافت. پرچمیها نه تنها بر وحدت ح.د.خ.ا. تأکید بعمل آوردند، بلکه اتحاد و تجمع تمام نیروهای ترقیخواه دموکراتیک را در یک جبهه وسیع ضد ارتجاع و به دفاع از اصلاحات اعلام شده از سوی رژیم جمهوری، مطالبه کردند. در یکی از اعلامیه های پرچمیها، وحدت عمل هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بمثابه یک ضرورت جدی لحظه ارزیابی شده بود تا بمثابه یک گام اولی زمینه های عینی برای وحدت سازمانی فراهم گردد. چنانچه در اعلامیه مورخ ۲۷ اگست ۱۹۷۳ (ده روز بعد از کودتای محمد داوود) پرچمیها چنین آمده بود:

«نیل به وحدت عمل حزب با کلیه نیروهای ملی و ترقیخواه ضد ارتجاعی و بدرجه اول با دوستان نزدیک ما (خلقیها) که از لحاظ ایدئولوژیک سیاسی با آنان دارای وجوه مشترک فراوان هستیم و در وضع کنونی مبرمترین و ضروری ترین وظیفه انقلابی ماست تا راه برای نیل به وحدت کامل ایدئولوژیک سیاسی (استراتژیکی و تاکتیکی) و وحدت سازمانی و رهبری هموار شود. برای این منظور پیشنهاد می کنیم که هرگونه مبارزه تبلیغاتی و افشا گرانه علیه یکدیگر بطور کامل قطع شود و بجای آن اصل همکاری متقابل پذیرفته شود».

ولی خلقیها در آغاز از موضع بلند پروازانه ای مبنی بر اینکه پرچمیها به آنان بپیوندند، حرف میزدند، یعنی تسلیم شدن پرچمیها به ایشان. بعدها، آنان از آن موضع خویش اندکی پائین آمدند، ولی در هر حال چیزی کمتر از وحدت سازمانی و رهبری را نمیخواستند. چنانچه در اعلامیه مؤرخ ۴ سپتمبر ۱۹۷۵ خلقیها چنین تذکار بعمل آمده بود:

«اصولیترین راه تأمین وحدت عام و تام اینست که با درک مسئولیت تاریخی خویش بر اساس اصول مصوبه کنگره مؤسس و فیصله های کمیته مرکزی کنگره صورت بگیرد».

هدف عمده از تاکید بر اساس فیصله های کمیته مرکزی (نخستین اجلاس بعد از کنگره) این بود که نورمحمد تره کی کماکان بحیث رهبر حزب پذیرفته شود.

از سوی پرچمیها با درک ضرورت وحدت نیروهای ترقیخواه و بدرجه اول هردو جناح حزب در قبال تشدید مبارزه نیروهای ارتجاع و به پاسخ به تقاضای خلقیها برای وحدت عام و تام در ابلاغیه مؤرخ ۱۱ سپتمبر ۱۹۷۵ به صفوف حزبی چنین دستور صادر شد:

«تمام اعضای حزب در راه نیل به وحدت عام و تام بگونه طبیعی و اصولی در همه عرصه ها اعم از ایدئولوژیک و سیاسی (استراتژیک و تاکتیکی)، سازمانی و رهبری که در آن هیچگونه شیوه تحمیل، تهدید، تفویض و دیکته مطرح بوده نمیتواند، بنحو پیگیر و خستگی ناپذیر بکوشند . . . و اینکه در افغانستان باید یک حزب بنام ح.د.خ.ا. وجود داشته باشد، همه و همه وجوه مشترکی اند که زمینه های اساسی برای وحدت عام و تام شمرده میشود . . . و ما با کمال آرزو آماده بودیم و آماده هستیم تا کار اصولی در مسأله تأمین وحدت عام و تام را با رفقا بر اساس مصوبات کنگره مؤسس و فیصله های کمیته مرکزی واحد، آغاز نمائیم و با آنان به توافق برسیم و حتما به توافق میرسیم».

بمنظور تعیین شیوه های کار برای نیل به وحدت کامل ح.د.خ.ا. نمایندگان هردو جناح بتاریخ اول اکتوبر ۱۹۷۵ مذاکرات را آغاز کردند. در مرحلۀ اول: نوراحمد نور (بحیث نماینده پرچمیها) و صالح محمد زیری (بحیث نماینده خلقیها) و در مرحلۀ دوم: سلطان علی کشتمند و عبدالکریم میثاق بالترتیب بحیث نمایندگان هردو جناح حزب مذاکرات را به پیش بردند. سرانجام ببرک کارمل و نورمحمد تره کی در منزل نوراحمد نور باهم ملاقات کردند، ولی در این دیدار و مذاکرات درباره مسایل ایدئولوژیک و مرامی، خط مشی سیاسی و اصول سازمانی و رهبری توافق نظر کامل بعمل نیامد و حزب به تأمین وحدت موفق نشد.

مسأله اساسی همان اختلافات آغازین و دیرین بود که پرچمیها تشکیل جبهه متحد ملی متشکل از تمام نیروهای ملی، دموکراتیک و مترقی به نمایندگی از کلیه اقشار اجتماعی اعم از کارگران، دهقانان، روشنفکران و متشبثین ملی را تقاضا میکردند. هدف ایشان از این طرح، تأسیس دولت دموکراتیک ملی با به پیروزی رساندن انقلاب بگونه تکاملی از طریق مبارزات سیاسی و پارلمانی بود. ولی خلقیها نه تنها این نظریات و طرح ها بلکه هرگونه ائتلاف، انعطاف و شرکت نیروهای دیگر را در هرگونه تحول انقلابی رد میکردند و صرف به تشکیل دولت خلقی از طریق تحمیل انقلاب پرولتری، اعتقاد داشتند » (همان کتاب ص ۲۷۴- ۲۷۷)

بدین ترتیب مشاهده می شود که نمایندۀ (پرچمیها) در مرحلۀ دوم مذاکرات (سلطان علی کشتمند عضو بیروی سیاسی و مسؤول بخش تبلیغ و ترویج و ایدئولوژیک حزب) برویت اسناد موثق حزبی مطالب مهم را در رابطه به وحدت مجدد ح.د.خ.ا.، خیلی ها حساب شده و دقیق به خواننده تحویل داده است که میتوان با استناد به آن، به کُنه نیات شوم و ماهیت کثیف هرزه گویی های بارق شفیعی پی برد.

و اما در نزد اعضای ح.د.خ.ا. و آگاهان و صاحب نظران سیاسی و کلیه نیروهای سیاسی و اجتماعی وطنپرست علاقه مند به سیاست؛ بسیار مهم به نظر میرسد که از موقف و موضعگیری روشن و بی پرده ای نوراحمد نور، عضو بیروی سیاسی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا.، مسؤول سراسری تشکیلات حزبی و «کمیتۀ کار حزبی با نظامیان» جناح پرچمی ها، پیش از تکمیل پروسۀ وحدت حزبی، نمایندۀ پرچمی ها در مرحلۀ اول مذاکرات وحدت دوبارۀ ح.د.خ.ا.؛ در پیوند به ادعاها و بهتان زنی های بارق شفیعی، چیزی بشنوند. زیرا بارق در رسالۀ «غروب خورشید» (ص ۳۹-۴۰) جریان تقاطی افکار خود را با نوراحمد نور درج کرده که رؤوس آن روی چگونگی پیشنهاد ترکیب جدید بیروی سیاسی حزب واحد می چرخد و از مخالفت شدید نورمحمد تره کی (به گفتۀ نور) با شمولیت استاد خیبر در ردیف اعضای بیروی سیاسی حکایه میکند.

بارق شفیعی در همین قسمت، از زبان نوراحمد نور، گفتۀ زیرین را آورده است که به دادن توضیحات بیشتر بالای آن، سخت نیاز دیده میشود:

«دوستان ما از بی دانشی تره کی و بی تقوایی کارمل تشویش دارند!» البته از بارق حقه باز نسبت به نوشتن چنین حرف ها هیچ کسی گله ندارد؛ چرا که آدم سادیست و بیمار روانی علاج ناپذیر است؛ ولی جای دارد تا نوراحمد نور با مراجعه به ندای وجدان، راجع به «تشویش دوستان» از ناحیۀ باصطلاح «بی تقوایی کارمل»(!)؟ اندکی معلومات دهد و یا به اعضای پاکنهاد ح.د.خ.ا.، حالی کند که این گونه برچسب زدن ها، صرف از ساخته های ذهن میان خالی و افکار مریض بارق شفیعی تراوش یافته است.

یک صحنه سازی و درامۀ مضحک دیگر:

بارق شفیعی به «روال روزهای دیگر نزد» (ص ۴۱ رسالۀ «غروب خورشید») شادروان ببرک کارمل میرود و از جانب ایشان بدون مقدمه، «به قدم زدن در فضای آزاد در خیابانهای اطراف چمن های مکروریان دعوت» میشود و به او «از مخالفت نورمحمد تره کی به عضویت استاد خیبر در بیروی سیاسی» حرف میزند و از پیشنهاد رفقا به شمولیت خودش در این مقام حزبی، اطلاع میدهد. ولی بارق نسبت به خود، استاد خیبر را شایسته و مستحق تر میداند. یعنی چیزی را که از زبان نوراحمد نور نیز شنیده بود و نور از حسن نیت بارق در حق رفیق خیبر، خبر داشت.

سرانجام، صحبت کردن در فضای آزاد به کدام نتیجه نمی رسد «بدون اینکه به اصطلاح هوای کافی گرفته» باشند «و یا یک کلمۀ دیگر» رد و بدل نمایند به اپارتمان برمیگردند.

«اندکی بعد سند کنفرانس وحدت بالای ۹۰ نفر از رهبران و کادرهای حزبی، در گروپهای (۲)، (۳) تا (۵) نفری که در منزل نورمحمد تره کی دعوت میشدند به امضاء رسید . . .»

عجب نمایش سرگیچ کننده ای! از نوع نقشه های خطرناک، حادثه آفرین و زیان آوری، که خانم سندورا، پرسوناژ بدکار و شریر در سریال تلویزیونی دولهن از ساخته های سینمای تجارتی سرزمین پهناور هند؛ بمقصد بدام انداختن و نابودی پرسوناژهای مرکزی (ساغر و ویدیا) طرح ریزی و به کمک خواهران و اعضای باند مافیایی خود، به منصۀ اجراء میگذارد.

سریال دولهن تا هنوز پایان نه پذیرفته و معلوم نیست که در آخرین قسمت آن چه پیش خواهد آمد. صرف انسان میتواند بدلیل یکسان بودن اکثر سوژه ها در فیلم ها و سریال های هندی، ختم داستان را پیشبینی کند.

اما بارق شفیعی عقده های چرکین خود را که سالها بمثابۀ راز سربه مُهر نهان نگهداشته بود و از این بابت سخت رنج می بُرد، با خالی یافتن میدان، بدون به معرفی گذاشتن شاهد و شاهدانی که دال بر تایید گفته های او باشد، پس از سپری شدن ۱۳ سال از پیوستن رفیق ببرک کارمل به جاودانگی، با نشر رسالۀ «غروب خورشید» ترکاند.

افسوس که در لحظۀ حاضر کارمل عزیز در میان ما نیست تا با منطق کوبنده، هدف یاوه سرایی های بارق را برملا می ساختند و نادرستی ادعاء و اتهامهاِی دلقک دربار حفیظ لله امین را یکایک بر می شمردند تا بعد از آن خلایق برروی دروغگویان شرمسار، تف می انداختند.

مؤلف رسالۀ «غروب خورشید» به دلیل این که از خود چیزی برای گفتن ندارد؛ با استناد و استفاده از محتوای صفحه های (۵۹-۵۸) کتاب قدوس غوربندی که در گذشته عین مطالب را هم قطار دیگر شان (فقیرمحمد ودان) نعل به نعل در مقالۀ خود بمناسبت ۲۸ مین سالگرد شهادت استاد خیبر نقل کرده است، چنین می نویسد:

«ببرک کارمل؛ اما طبق پلانی که قبلا در نظرداشت و شرح آن گذشت، تشکیلات دورۀ انشعاب پرچمیان را، کماکان حفظ و مخفی کرد و در مرکز پیشینۀ کار خود در" پل سرخ" به رهبری و تحکیم موقعیت خود و به «ایراد اتهامات نادرستی علیه استاد خیبر که بشدت مخالف چنین موضعگیری بود پرداخت» (ص ۴۲)

خوانندۀ عزیز! این آدم سالوس صفت، در این گفته های خود بدنبال رسیدن بدو هدف، دست و آستین را بر زده است:

- اول، میخواهد با پنهان شدن در عقب نام شهید خیبر که او هیچ گونه وجه مشترکی با اعمال و حرکتهای این شیاد هرزه گو نداشت، روی تمام کثافات و گذشتۀ ننگین خود پردۀ ریا کاری کش کند؛

- دوم، تلاش دارد تا، حفیظ لله امین جلاد و سایر شرکاء جرم و جنایاتش را که خود وی نیز در تمام تبهکاری های آن دوره بحیث نزدیک ترین خادم و فرمان بردار وی شریک و مسؤول است، برائت دهد.

اما کسانی که با شیوۀ کارهای سیاسی و تشکیلاتی احزاب بلدیت دارند، بخوبی میدانند که ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. (پرچمی ها) بود، نه مسؤول شعبۀ تشکیلات حزبی که بتواند همه اعضای حزب را در مرکز و ولایات بشناسد و قادر شود تا بدنۀ حزب را مخفی حفظ کند.

هرگاه برویت رسالۀ «غروب خوشید» چنین کاری صورت گرفته باشد، پس بارق شفیعی، سلیمان لایق، قدوس غوربندی و دیگران به این کار دست زده بودند نه شاد وان ببرک کارمل؛ زیرا آنان هرکدام مسؤولیت ولایت ها را بدوش داشتند.

به هر حال، عدۀ زیادی از اعضای هیأت رهبری پیشین حزب (پرچمی ها) فعلا در قید حیات هستند که بایست به این ادعا های نادرست بارق شفیعی پاسخ مناسب بگویند.

لحظه ی دیدار نزدیک است،

باز من دیوانه ام، مستم

باز میلرزد دلم، د ستم

باز گویی در جهان دیگری هستم.

(اخوان ثالث)

۱۵- مؤلف رسالۀ «غروب خورشید» در (ص ۴۳-۴۵) زیر عنوان «آیا استاد خیبر یک ناسیونالیست تنگ نظر بود!؟»

بار دگر با آوردن نقل قول ها (چون از خود چیزی برای گفتن ندارد) از کتاب قدوس غوربندی (ص ۵۸ و ۵۹) و مقالۀ فقیرمحمد ودان به مناسبت ۲۸ مین سالگرد شهادت رفیق خیبر، در ضدیت با مرحوم ببرک کارمل، حرف های واهی را بخورد مردم داده است.

بارق شفیعی باید درک کرده باشد که دیگر وقت پرونده سازی های بی ماهیت و فاقد ارزش و اعتبار، گذشته است و نمیتواند با تکیه روی گفته های تمامیت خواهان شناخته شده، پیروان اندیشه های عظمت طلبی و یکه تازی، هواداران و مدافعان عقبگردهای سیاسی . . .، بودنه شکار کند. زیرا، امروزه روز، اصول علمی واقعه نگاری، تذکره نویسی و نگارش شرح حال و زندگی شخصیت های مطرح در حیات سیاسی و اجتماعی، حکم می نماید که منشی، کاتب، محرر، راوی و حکایتگر حوادث و رویدادها و چشم دید ها؛ دربارۀ شخصی که زیر زره بین نقد خود قرارمیدهد، بایست اسناد موثق، کافی و قابل قبول (چاپی، خطی، صوتی، تصویری) در اختیار داشته باشد؛ درغیر آن خود محکوم به زوال است.

مرگ روز

می رفت آفتاب و، به دنبال می کشید

دامن زدست کشتۀ خود؛ روز نیمه جان

خونین فتاده روز ازآن تیغ خون فشان،

در خاک می تپید و پی یار می خزید

خندید آفتاب که" :این اشک و آه چیست؟

خوش باش روز غمزده! هنگام رفتن است

چون من بخند خرم و خوش باش، این چه شیون است؟

ما هردو می رویم، دگر جای شکوه نیست!"

نا لید روز خسته که:" ای پادشاه نور!

شادی ازآن تسُت، نه از آن من، بلی

ما هردو می رویم ازین رهگذر، ولی

تو می روی به حجله و من می روم به گور !. . .

(از سایه)

۱۶- رسالۀ «غروب خورشید» از (ص ۴۵ تا ۴۶) دو موضوع را در خود گنجانیده است:

- اگر استاد شهید نمی شد؛

- فاجعۀ شهادت استاد.

در بخش اول، روی خصایل نیکو و انسانی و اخلاق حمیدۀ (سیاسی، اجتماعی، حزبی) رفیق خیبر مطالبی ارائه شده است که تعدادی از رفقا (از جمله این قلم) در گذشته (پیش از بارق شفیعی دربارۀ آن بدون ذکر کلمات نیشدار به آدرس رفقای ارجمند، نگاشته بودند؛ بنابران ایجاب بحث اضافی را نمی کند.

راجع به رویداد شهادت و مراسم تشییع جنازۀ استاد خیبر نیز بقدر کفایت (قبل از انتشار رسالۀ «غروب خورشید» و عرضۀ آن به علاقه مندان مطالعه) حرفها گفته و نگاشته شده است؛ بدین لحاظ ضرورتی بدادن توضیحات بیشتر دیده نمی شود.

. . . دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولو و انسانم آرزوست

گفتند: یافت می نشود جسته ایم ما

گفت: آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

. . . زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیری خدا و رستم دستانم آرزوست

(مولوی)

پایان

 بخش اول

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است.

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org