یکشنبه، ۷ جون ۲۰۱۲
محمد
یعقوب هادی
انسان با توان سرشت مبارزه انگیز خودش از ابتدای مراحل حیات خود گذشته و برای دسترسی به آرزوی بهتر زیستن، گذرگاه حیات خود را طی نموده و بسوی خوشبختی و سعادت زندگی خاطر خواه خود در حرکت است. هرچند که در جریان این سیر و سفر دشواری های فراوان را متقبل شده و ضایعات بسیار داده، اما از حرکت نه ایستاده و به پیش میرود. انسان امروز که سازندهء شگفت آفرین وسایل زندگی و حیات انسانی است اما با وجود آنهم به سعادت و رفاهیت خود نرسیده و با موانع رسیدن مقابل است. این موانع در شرایط کنونی با رویکردی از تفکر پایان تاریخ طرح ریزی میشود. تفکری که با طبعیت مبارز انگیز انسان در ستیز است. تفکری که انسان روشن بین و آینده نگر را در جایگاه دلخواه و دنیای خواستنی ستم میخکوب میسازد. تفکری که تولید آن جنگ با سرشت متحرک انسان است.
انسانهای ظاهر بین، کوته نظر، سُست پیمان و فُرصت طلب که برای فکر دگرگون خود گزینهء خیال تصویر میکنند در واقع از همین تفکر الهام میگیرند. اینها آدم های اند که به روایت نهج البلاغه «ستایشگری را از همدیگر به وام میگیرند». یکی از آن میان کسیست که در قطار شرمندگان می ایستد و با چهار پراگراف ادبی(!) و فضل فروشانه «شرمنده» دیگر را غسل تعمید میدهد.
او که از شکستن تابو سخن میگوید خود تابو ساز و جسد پرور میشود و تابوی خودش را بر تارک اندیشه ستیزی بنا میکند. خمار گویی و خمیازه کشی تابوی خود را نقد مقدس میخواند و دیگران را برای زانو زدن در آن منبر دعوت میکند.
او که از واهمه تقابل سخن میگوید ندامت و سرخمی در منبر ستمگران را با واژه های فضل فروشانه و نامانوس سروده سرائی میکند. عجب است که با اینهمه بلند پروازیها، رفتار واهمه گریزی را درک کرده نمیتواند.
جناب! در رویکرد «نوستا لیژی» که شما میفرمائید یک قیاس و نسبت تاریخی به تصویر می آید. واقعیت آن تصویر با چشم ظاهر بین مشاهده نمیشود، بلکه با یک احساس و درک تجسم میگردد. احساسی که زیر واژه نوستالژی تعبیر دگر گونه میکنید احساس شیفتگی نه، بلکه احساس درک واقعیتهای تاریخیست.
جناب! شما بجا نوشته اید «من هم اگر در جای آن آشنا میبودم، چنان میکردم ورنه از شرم آن بی حرمتی امروز آبم میبرد» مرحبا به اینهمه از خود بیگانگی که همان کرده است مگر هنوز نمیداند.
شما همان کردید که باید میکردید. تجارت با سرنوشت «رفتگان پاک رفتار» نزد شما پایان یافته است. در پناه سنگر نیشینی آنان در پس و پیش نامهای تان حالا القاب فخر فروشی جابجاه شده، دیگر نیازی به رهروان آن رفتگان پاک رفتار ندارید. چرا که اکنون حافظ این القاب را منبر های دیگر انتخاب نموده اید.
جناب! در حالیکه بار بار به شما گفته شده که چرا ساده و سلیس نمی نویسید؟ و باری هم بیاد دارم که شما پاسخ دادید «زبان نوشتاری تا زبان گفتاری فرق دارد» حالا وجوه مشترک امام و مقتدی که یکی تفکر را بومی نمیداند و دیگر که زبانش بیگانه است در کجاست؟
اگر فکر کنید که کسی نمیتواند واژه ها و کلمات را پی هم کند و جمله نیازمند تفسیر، ترتیب دهد به خطا رفته اید. مگر کسی چنین اشتباه نمیکند. چرا که انسانهای هدفمند مخاطبین شان را دارند، و لذا زبان همدیگر فهمی را در گفتار و نوشتار شان بکار میگیرند. شما که زبان مردم را نمیدانید درد مردم را از کجا خواهید دانست؟
.
جنابان! شما نامهء یکی از آن فرزندان سر بلند و با شهامت آن رفتگان پاک رفتار را آیا خواندید؟ لُطفاً بخوانید.
http://www.esalat.org/images/naama_farid_mazdak_jamal_naser_24052012.htm
بیشتر از آن به پاسخ این فرزند سربلند و جگر گوشه هزاران راهرو پدر بزرگوارش اکتفا میکنم.
جمال ناصر عزیز! دستان توانمندت را فشرده به ارادۀ تو عزیز تعظیم میکنم.
محمد یعقوب هادی
* * *
مزدک: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود
* * *
پیرامون گفته های فرید احمد مزدک
* * *
به پرسش های هموطنان ما در بیسبوک
در رابطه به فاجعه ی سقوط دولت جمهوری افغانستان و حوادث سال ۱۹۹۲
(«اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)