Oct. 15, 2012 20:29:45

 
شیما غفوری

 

از پوهندوی شیما غفوری
 

گفتگوی مادر و دختر

 

یکی دخت مَهروبه وقت شباب

قد و بست بالا، لبش چون شراب

 

نمودی لبش باز که ای مادرم

غم بسیار در قلب کوچک برم

 

مرا همنشینان صلا میکنند

به بوس و کنار و هوس های چند

 

چو گویم کزین ها شرم آیدم

زنند خنده بر من که ننگ بایدم

 

بگویند کلان و جوانی دگر

نشاید که باشی به فکر پدر

 

که روشن به فکرت، شدی هوشیار

چو آزاده زادی، بکن این شعار:

 

که این دور دنیا دو سه روزی است

بکن هر چه خواهی که عمرت کم است

 

چو مادر شنید قصۀ دخترش

بلایش به سر زد - ز پا تا سرش

 

دُر نغز و زیبا برایش بسفت

چو یک یار دانا برایش بگفت

 

که ای دختر من عزیز دلم

شنو درس دنیا ز صد منزلم

 

که آزادگی را حدی باشدش

و هر کاری را سرحدی باشدش

 

گر آزادگی را نباشد حدی

به بی بند و باری نباشد سدی

 

خردمندی را بر رهت پیشه کن

تعقل به کارت، بس اندیشه کن

 

حباب کفی است هوا و هوس

که نادم بکوبد به سر چون مگس

 

مقامت شناس کین ترا بهتر است

زن هر کجائی سبک چون پر است

 

از آن پس، دلت را شنو ای عزیز

که عشق راست شاهان، غلام و کنیز

 

که عشق جان و دل را چراغان کند

چو نوری شیشه را فروزان کند

 

که عشق انجُم کهکشان آورد

که آزادگی ارمغان آورد

 

خدام تحفۀ عشق انعامت کند

شراب محبت به جامت کند

 

چو اندرز مادر شنید دخترش

به پا شد، بِبوسید رخ مادرش

 

سپاس فراوان به تو مادرم

قوی کردی قلبم بسا در برم

 

 برویم گشودی در و درچه ای

 به سرچشمه ای عشق پنجِره ای

 

خوشا دختی را چون تو مادر بود

رفیقِ شفیق، یار و یاور بود

 

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org