محمد یعقوب هادی

 

شب بود و من در بستر تفکر، در باغستان خیالاتِ رویش های الهام بخش حیات سیر داشتم. در طبیعت زنده گی سیاسی از بهار نوید بخش تا فصل شگوفائی از چند رنگی گلبرگ ها تا ریزش گلبرگها به فصل انجماد و یخ بستۀ حیات سیاسی خودمان ذهنم را همسفربودم. رویا های آرام، کالبد روح مرا تحویل خواب داد و خود به هوا بوسی یار و دیار شتافت. در طبیعت خیالات سفر دیگر آغاز شد. خواب و در امتداد خواب رویا های بس دلپذیر و بعد بیداری و باز سفر بسوی یک منزلگاه رویائی ادامه پیدا کرد.

آنگاه که در پرورشگاه روح خود با تصاویرخواب، اشتیاق درونی خود را پاسخ میدادم، در نگاهم رفیق عزیزی تجسم یافت. او را صدا زدم رفیق . . . چشمش به من افتاد، با عجله نزدیک هم شدیم با دیدار ناگهانی در یک "بغل کشی" رفیقانه بدور هم چرخیدیم و خوب یادم است که در تلاطم احساس رفیقانه به او می گفتم، رفیق عزیز! همان حرارت، همان استواری همان احساس گرم هنوز در جسم و روح و روانت موج میزند. این کلمات را با گریۀ خوشی ادا کردم. تازه از فشرده گی آغوش جدا شده بودیم، شاید جریان صدای وسایطی نقلیه که مردم برای کار شاقۀ روزانۀ شان در کشور کانادای پیشرفته استفاده میکنند از خواب بیدارم کرد. لحظهء خوابم را مرور کردم. بیاد این رفیق که در خواب دیدم و هزاران رفیق دیگر و دهها خیال و رویای دیگر افتادم. در امتداد این خواب، به یاد ها و خاطراتِ ماندگارِ گذشته سیر کردم. رسیدم به آنجایی که ایام چند رنگی زنده گی سیاسی ما شروع میشد.

با رفیق (. . .) که سالها افتخار وظایف امنیتی و حفاظتی رفیق ببرک کارمل را داشت، در روزگار چند رنگی فصل زنده گی سیاسی ما در رخدادهای جبری درون حزبی سالهای ۱۳۶۵ خورشیدی، اتفاقاً در وظایف امنیتی در یک قرارگاه امنیتی چند شب را گذاشتاندیم. او (. . .) قصه های جالبی از رهبرما رفیق ببرک کارمل برایم گفته بود. از ترمیم بوت های (کفش) رهبر، از خوراک رهبر که بیشتر تنها سبزی و نان خشک استفاده میکرد. از لباس های بسیار ساده و معمولی رهبر، در واقع من خود نیز متوجه شده بودم و هر آنگاهی که تصاویر زنده و فوتو های رهبر را با همان شکل لباس پوشیدن سادۀ او میدیدم یک روایت دینی بیادم می آمد. و تا همیشه این تشبیه را در ذهنم گرامی میدارم.

روایت چنان است که برادران هم دین ما وقتی متوجه شدند، آدم های "بد معاش" پاچه های زیر جامهء شان را تا کف پا یا به اصطلاح "کُری پا" میکشیدند، برای اینکه تمایزی به میان آید برادران دین باور پاچه های زیر جامهء شانرا بالا میکشیدند. هر چند که حالا این سمبول تمایز، مانند پوشیدن کلاه که سمبول شکسته نفسی به شمار می آمد مورد سوء استفاده قرار گرفته است. آن رفیق برای این اینرا گفته بود که رفیق کارمل به لباس رفقای خود نیز توجه داشت. از جمله، "یکی از روز ها که رفیقی از روی اتفاق دریشی نوی پوشیده بود، در دهلیز شورای انقلابی با رفیق کارمل مقابل شد. بعد از سلام و احوالپرسی روزانه، رفیق کارمل با لبخند ملح و معنا دار خود برای رفیق گفت "چقدر خوب دریشی نو پوشیده اید"، من با تمام احساسم درک کردم و در آن لحظه این احساس بیشتر در من نفوذ کرد که رفیق کارمل تحت هر شرایط میخواهند همه مردم باید یک رنگ باشند".

آن رفیق . . . برایم اینرا نیز قصه کرده بود که "من باری متوجه شدم، چند روز عدهء از مسئوولین حزبی و دولتی در وقت نان چاشت در اتاق نانخوری شورای انقلابی می آمدند. یک روز رفیق کارمل از دفتر کارش برآمد، وقت ساعت ظهر یا زمان غذای "چاشت" بود، همان روز، وقتی رفیق کارمل از مقابل دروازۀ اتاق نانخوری میگذشت، متوجه این جمع آمد شد. رفیق کارمل دوباره به دفتر کار خود برگشت. متوجه شدم که مسئوول اداری را فراخواند. من ندانستم که چی صحبتی در آنجا گذشت. اما از فردای آن روز دیگر هیچ شخص مسئوول را در وقت نان در آن اتاق نانخوری ندیدم. بعداً اطلاع یافتم که هدایت داده بودند تمام مسئوولین تنها حق دارند از همان اعاشه استفاده نمایند که در ادارات شان برای کارمندان شان تهیه دیده میشود". حضور آن رفقا در آن اتاق به هر دلیلی که بود به سر جایش، اما مکث ما گذشته از بزرگترین مسایل زنده گی سیاسی توجه رفیق کارمل نسبت به همه مسایل و رفتار ها در یک مجموعۀ سیاسی به حیث یک رهبر خبیر است.

بعد از این رویا های توانبخش آرزو کردم که کاش نویسنده و داستان سرا میبودم تا این حقیقت را قلمی میساختم و به عنوان یادبود تقدیم رفقای گرانمایۀ خود میکردم. بلی، این یک داستان حقیقیء است که زنده گی سیاسی مار احتوا میکند. حقیقت وجودیی که از نزد ما گمشده و ما در جستجوی آن استیم. یادبودی از یک رهبر بزرگ سیاسی است. یادبودی که روح را توانمند میسازد. یادبودی که تکرارش زمان و وقت ندارد و فرا گیری است. یادبود یک حزب بزرگ سراسری است. که حالا مانند خواب من رویا شده است. یادبود رفاقت ها و صداقت هاست که ما را شهره شهر و ده ساخته است. یادبود فدا کاریها و جانفشانی های یک لشکر فداکار است. یادبود پاک نفسی ها و سرافرازیهاست. یادبود شکسته نفسی ها و متانت هاست.

و این درسها و فراگیریها یک مکتب داشت، مکتب آرمانسرای انساندوستی و انسانخواهی، یک معلم داشت و یک رهبر داشت که شخصیتِ بزرگ سیاسی مبارزات دادخواهانه خطهء از سرزمین شرق رفیق ببرک کارمل است.

به پیش در راه آموزه های رهبر خردمند رفیق ببرک کارمل

محمد یعقوب هادی

 

 

  

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org