در ماه دسمبر سال ۲۰۱۴ برای يک کار شخصی به کابل رفته بودم. در يکی از روز ها، هوای کتابخانه عامه کابل به سرم زد. به همراهی دوست ارجمندم دوکتور حيات الله زيارمل به آنجا رفتم. در پيش دروازه ورودی کتاب خانه، پس از تلاشی و پرس و پال کوتاه اجازه يافتيم وارد شويم.

در منزل دوم که به بخش روزنامه ها و مجلات اختصاص داشت، رفتيم. کارمند آن بخش خانمی بود، خوش برخورد، صميمی ومهربان. در چند دقيقه تمام کلکسیونهای را که کار داشتيم به دسترس ما قرار داد. ما مصروف ورق زدن کلکسيونها بوديم که صدای پايي به گوشم رسيد. ديدم مرد موقر و نورانی در دو سه قدمی ما ايستاد است و ناباورانه به سويم مينگرد.

با ديدنش، احساس عجيبی برايم رخ داد. از چوکي بلند شدم. شنيدم که ميگويد: قربانتان شوم، شما کجا و اينجا کجا.

همديگر را برادروار به آغوش کشيديم. متوجه شدم که اشک از چشمانش سرازير است چند لحظه ای دوام کرد، تا توانست لب به سخن بگشايد. گفت شکر که زنده ميبينمتان. پس از رفتن تان روزگار سختی بر سر ما آمد.

من گفتم استاد شنيده بودم که کتابخانه را تاراج کرده اند، در حاليکه معلوم ميشود همه چيز بر سر جای شان استند.

گفت نه همه چيز. بسيار صدمه رسانده اند. کتابخانه های کابل بهترين کتابهای خويش را از دست دادند. دشمنان علم و فرهنگ چنگيزوار، جشن های کتابسوزی برپا کرده بودند. بهترين کتاب ها برای تسخين در بخاری ها سوختانده شدند.

گفتم استاد شما چطور توانستيد اين کلکسیونهای ارزشمند و منحصر به فرد را نگهداری نماييد؟

گفت شما ميدانيد که کتابخانه برايم حيثيت خانه را داشت و کتاب ها هم اعضای خانواده ام. چطور ميتوانستم در روزهای بد از خانه و خانواده نگهداری نه کنم؟

من شنيده بودم که او در آن روزگار سياه، شب و روز خود را در کتابخانه ميگذراند و به تفنگداران عذر وزاری ميکرد که کتابها را آسيب نرسانند.

خودش در اين مورد چيزی نه گفت. عادت نداشت خوبی ها و فداکاری های خود را به رخ مردم بکشد. همانگونه که عادت نداشت برای کارهای شخصی خود به دفترهای «آمرين» سر بزند .

زمانی که در وزارت اطلاعات و کلتور کار ميکردم، يکروز روانشاد نيلاب رحيمی که در آن وقت رييس کتابخانه های عامه بود، به دفترم آمد. در جريان گپ و سخن از سلامتی استاد پرسان کردم.

نيلاب گفت او هم در اول تصميم داشت همراهم به ديدن تان بيايد ولی صرف نظر کرد. گفتم چرا صرف نظر کرد؟ نيلاب گفت به خاطر کتابش. ميخواست کتابش چاپ شود، مگر رياست نشرات به دليل تکميل بودن پلان نشراتی امسال برايش جواب رد داده است. گفت از رفتنم شايد چنين استنباط شود که من به خاطر کار شخصی ام نزدش رفته ام .

من پس از آنکه از چگونگی موضوع معلومات گرفتم، به رييس نشرات، ژورناليست و سخنگوی برجسته کشور جناب نصیر سهام تیلیفون کردم و موضوع را با او در ميان گذاشتم. راستی هم پلان نشراتی آن سال بسته شده بود و تنها يک امکان وجود داشت که کتاب کسی ديگر بايد از لست کشيده ميشد و به جايش کتاب استاد شامل مي شد.

من که نميخواستم حق يکی را به ديگری واگذار کنم، ناگزیر کتاب خودم را که از سه سال انتظار چاپ را ميکشید از لست خط زدم و به رييس نشرات گفتم به جای کتاب من کتاب استاد را شامل پلان کرده و آنرا در همين هفته به مطبعه بفرستد .

بدین ترتيب کتاب استاد در همان سال به چاپ رسيد.

در یکی از روزها که در وزارت ديدمش با صفا و صمیمیت همیشه گی برایم گفت‌‌: برای چاپ کتابم خوش شدم، سپاسگزارم ولی ازينکه کتاب شما از چاپ باز ماند متاثرم.گفتم ارزش يادآوری ندارد استاد. اين کمترین چيزی بود که برای ادای حق تان مي توانستم انجام دهم.

با درد و دریغ، امروز خبر تلخ و غمبار رفتنش را دريافت کردم .

زمانی سروده بود :

جانم نمی گنجد به تن، مانند معنی در سخن

چون عطر گلهای چمن، از رنگ بيرون گشته ام

روانش شاد و يادش زنده و جاودان باد!

به خانواده، دوستان و دوستدارانش آرزوی شکيبايي دارم.

 

۲۱ جوزای ۱۳۹۹/ ۱۰ جون ۲۰۲۰

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد.

Copyright©2006Esalat

 

 

 

www.esalat.org