August 17, 2012 19:18

 
مســـعــود «حـــداد»

 

همانم من

 

بهار عمر من بگذشت، در آغوش خزانم من

تنم چون بید می لرزد، به سمت باد روانم من

تیر بودم در کمان و سیر من اهداف دور بود

گذشت دوران تیری ام، خمیده تن کمانم من

مترسانم توای واعظ، زمرگ بعد پیری ام

چون ایام جوانی ها گذشت کردم زجانم من

زبان من نمی گردد به وصف آن توهم ها

قبولی وجودش را، شک و اندر گمانم من

ادایم نیست نمازی را، نه از روزه خبر دارم

مپرس شیخا درین مورد، زهیر و نا توانم من

هراسم نیست از دوزخ، نه سودای بهشت رفتن

زشـیخ و شـاه بیـزارم، نه اینم من نه آنـم من

بچرخاندم زمینش را به پیش رانــم زمان او

ورای من زمانی نیست، زمینم من زمانم من

من از روز ازل بودم، ابد را نیز خواهم بود

ز بعد مرگ هم پندار، همان بودم همانم من

مسعود حداد

۸ اگست ۲۰۱۲

 

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org