Friday 22 february 2008 16:00:52
"تغیر شرائط مادی انسان تغیر بینش اوست." همسانگرائی اقتصادی و کثرتگرائی فرهنگی
واژه وحدت (یک) در برابر کثرت( بیش) است. حدود بیش از سی سال به اینسو در گفتمان وبحثهای سیاسی و رسانه ای بین حلقات فکری افغانستان جا افتاده و در بسیاری ازبحثهای سیاسی به تکرار سرزبانهاست. بسیار آرمانگرایانه در ترکیبهای چون وحدتگرائی، کثرتگرائی، کثرت اندیشه، وحدت مردمی، وحدت خلقها، وحدت چپ، راست، وحدت اسلامی ...و... وجه کلامی شعارگونه و آرزومندانه مورد قبول واقع شده است. اتفاقاً گهگاهی در فحوای بحثها و گفت وشنودها با تعاریف و شعارهای بی ارتباط پیوند میخورد و درک مسائل و استنباط ازبحثها نا مفهوم ودگم میشود. بلی! مردم از شنیدن و تکرار زیادی، با واژه "وحدت" بی تفاوت و بی باورند زیرا، از بدوتأسیس کشورافغانستان دریک محیط کمتر متجانس قومی، جغرافیائی، زبانی - فرهنگی تا آغاز اندیشه روشنفکری دردهه های وسط سده پیش، همه مردم رعایایی (عزیز!)نیمه برده های امیران و پادشاهان بودند. تا زمانیکه مردم نیمه برده بودن را پذیرفتند و رعایت کردند وحدت ( ملی) مسئله ای نبود. زیرا رعایاِیی(عزیز!)، از ایدیولوژی تاریخی ، از اوللامر و فتوای ملای دین فرمان میبردند. هجوم قوی بر ضعیف هم فزیکی بود و هم فرهنگی.از نیمه سده پیش با بزرگ وپخته شدن آرام آرام جهان و زمان، با همراهی تحرک و تحول تازه در ساختارهای سیاسی و تفکر جهانی، افغانستان از تغیر نیز سهمش را برد. نتیجه دوحرکت (26 سرطان و هفت ثور، دهه 70)، دردو پیامد با دو ساختارایدیولوژیکی و دو شیوه متفاوت حاکمیت فردگرا را به همراه داشت. آن دو، حاکمیتهای پیهم (ایدیولوژیک) اقلیت روشنفکر و عدهی از با سوادها را(رعایای ایدیولوژی) ساخت، و تعریف وحدت ملی با رشد شخصیت و بزرکسازی حاکمان و فرماندهان، هژمونی قدرت و زیاده طلبی گره خورد. در دوران دولتهای جهادی و طالبی و حدت با تعاریف تازه از نوعی اسلام ایدیولوژیک در متون اخوت، رسالت اسلام ، سنت پیامبر،اُمت اسلامی عرضه شد. پس از کنفرانس بن، مردم کشور و دولت در دو سمت خط ازهم جدا قرار یافتند زیرا دولت گماشتهی از جانب قدرت بیرونی با ضعفهایش وارد آمد و ملت با ضعفها و قوتهایش از سمت ورشکستگی پس از جنگ طولانی. شش سال گذشت دولت و ملت باهم کنار نیامد بازهم میبینیم وحدت در حاشیه ماند، حاکمیت و مردم هرکدام از زاویای نابرابر به آینده نگاه میکنند. غرب از همان آغاز کودتای 26 سرطان، بر حذر از صحنه راندن حاکمیت(ایدیولوژیک) منسوب به سرخ بود و، در برابرآن سبز (ایدیدلوژیک) را به صحنه آورد. پسانها همان برنامه را برای از صحنه بدرکردن حاکمیت پس از هفت ثور بوسیله همان گروپ سبز پیاده کرد. میبینیم درهرحالت ویا درهرکدام ازحاکمیتها (وحدت) افزاری، سبمولیک و شعاری و دایم شکننده بوده است زیرا وحدت با عناصر تقلب، غصب و یا فشار قدرت از بیرون همرا بوده نمیتواند. دستیابی به فورمولی که بین مردمان تأمین وحدت کند تاهنوزچارچوبش شکل نگرفته و اصلاً شکل گرفتنی نیست، مگر اینکه برای آن تعریف و چارچوب عملی و با محاسبات از وضع جدید جامعه شناختی، سیاسی و اقتصادی حاکم جمع وجورشود که با موج تغیر جهانی همسو باشد. هرتعداد ایدیها که درذهنها تداعی شده است و اینکه وحدت چه است و چگونه از نو تعریف شود راه به جائی نبرده است زیرا رابطه های سیاسی و اقتصادی طوری با هم بافت داده نمیشود که معادله ظوابط حیات اجتماعی ( قانون، حق شهروندی، دموکراسی ) را تکمیل کند. واژه وحدت چطوریکه در بالا گفتیم مفهومی است ذهنی بناءً قادر نیست خواسته های مادی و مفاهیم فرهنگی انسان را جوابگو باشد مگر اینکه پایه های آن برمبنای عملکردهای اقتصادی و سیاسی فعال آماده شده باشد. مردمان یک کشور بنابرنیاز، خواسته ها و عملکردهای اقتصادی، پیوندهایش را با همدیگر تنظیم میکند سوا از اینکه انسانها در کدام مرحله از تکامل تاریخی اند. اقتصاد محور اجماع مردم، برنامه رشد فرهنگها وکثرت گرائی فرهنگی است. " سیاست پیرو اقتصاد است" یا سیاست پشت اقتصاد ایستاده است یگ دید وتفکرترودکیستی است، کاربست این فورمول و ارزش دادن به وضعیت مادی مردم در مراحل گذار کشور از یک مرحله به مرحله تازه یک پاسخ منطقی وجوابگو برای اعتمادسازی وباوربه همدیگربین مردمان ازیک سو، دولت و مردم از سوئی دیگراست. چنانچه در نزد گروه سرمایه داران اقتصاد سودآور محورهمبستگی آنهاست است، در طبقات محروم نیز موقعیت اقتصادی آنها محور همبستگی و در تناقض با سرمایه است. پس این دیدکاه تروتسکی ابعاد منطقی و عملی در شرائط عام دارد. در شوروی سابق هفتاد سال شعار وحدت خلقها ایدیولوژیک بود، زمانیکه اتحاد جماهیرسوسیالیسی ازهم پاشید در48 ساعت رابطه های و حدت و همبستگی بین خلقها نه تنها در حلقه اقمارشوروی بلکه در درون جمهوریتهای شامل ساختار دولت "جماهیر"شوروی ازهم میگسلد. آدم ساده خیال (موژیک) مثل بوریس ایلسن که در دامن ایدیولوژی ( دولتی) حاکم برمردم شوروی به بزرگی ومقام رسیده بود ازبالای تانک صدا میزند" روسیه نمتواند به راه پیشین اش برگشت کند" وبا ایدیولوژی وداع گفت. حزب کمونیست دو سه ملیونی شوروی، ارتش چندین ملیونی و سپاه مخفی وبزرگ کا جی بی که رقیبی دربرابرقدرت اش پیدا نبود آه از دمش برنیامد و ازهمپاشی حاکمیت نیم جهان آب از آب تکان نخورد. آنچنانکه دوستداران بلادلیل شوروی گناه ازهم پاشیدن آن نظام را بگردن دشمن های سوسیالیزم میاندازند نبوده است، شوروی از نبود دموکراسی ، مدیرت ناکارآمد حزب کمونیست و دور بودن از اصول سوسیالیزم از هم پاشید.درچین نیز نطقه پایان بر وحدت شعاری را پس از مرگ صدرمائو گذاشتند و منتظر بلوغیت پایه به پایه ملت چین اند که خط بزرگتر به پایان کمونیزم شعاری- دولتی را جلی تربگذارند. هوجین تائو رهبر چین بخاطر ایجاد نو آوری و تغیر در جامعه چین خطاب به اعضای سازماندهی حزب کمونیست چین توصیه میکند که از مسیر اصلاحات خارج نشوند"برای تحقق این مهم ما باید ایدیولوژی هایمان را نوسازی کنیم و سیستمهای داخل حزب را کاراتر کنیم" او این مطلب را به خاطر توانائیهای بیشتردولت برای تأمین بیشتر رفأ مردم چین ابراز میدارد که مراد همان همسانگرئی اقتصادی است.(درکشور چین درسال1981-52% مردم زیرخط فقر،در سال 2001فقط8% زیرخط فقر، درسال1981-227 دالرو درسال2001-990 دالرعاید سرانه ). بازی های المپیک آینده در پکن نماد اقتصاد شگوفا و نمایش قدرت اقتصادی چین پیشرفته است. در جهان اسلام شعار ایدیولوژیکی "وحدت اسلامی" هیچگاه الگو وحدت بین مسلمانها نشد. تلاش وحدت کشورهای اسلامی از محدوده شعاری بیرون نیامد. زیرشعار"وحدت عربی" با وجود سرخوردگیها از شکستهای نظامی و سیاسی اعراب در برابر دشمن مشترک شان "کشور اسرائیل" و ادامه شصت ساله غائله آزادی فلسطین وحدت اعراب تأمین نشد و راه به جائی نبرد. یوگوسلاویای سابق که دولتهای شامل فدرال همزبان و هم فرهنگ بودند ولی فرمول وحدت شان بیشتر ایدیولوژیکی بود تا اقتصادی در یک لحظه ازهمپاشید. برای بیرون شدن از آن وحدت شکننده با تأسف جنک را انتخاب کردند ودر نتجه قربانی فراوان بهمرا داشت و فدرال پارچه پارچه شد. چکها وسلواکها با آرامش از همدیگرجدا شدند. ایالات "متحده" امریکا مشتمل از ایالات "دولت های متحد" است. نظر به قانون فدرال هر یک از دولتهای متحده حق دارد در یک رفراندم با ایالات متحده مقاطعه کند و به حیث کشور جداگانه به زندگی مستقل ادامه بدهد. ایالت(فرانسوی زبان) کوبک در کانادا چند بار رفرندام جدائی طلبی را از ساختار کانادا براه انداخت که برای جدائی کوبک توفیقی بهمرا نداشت، زیرا مردم کوبک نمتوانند از جاذبه های اقتصادی کانادای بزرگ و سودبردن از همسانگرئی اقتصادی کنار بماند. کشش به سمت وحدت در(اروپای واحد) پروسه تصادفی نیست. بسترهای این اتحاد از جمعبندی و تحلیل پرماجرای تاریخ اقتصاد اروپا بیرون میزند. همچنان که اروپا مهد انکشاف دانش انسانی و تمدن پس از رنسانس بود داغ های فراوان ناشی ازجنگهای وحشیانه را با خود هنوز حمل میکند. شاخص های اساسی وحدت کشورهای نسبتاً کوچک اروپا مخمصه ها در رقابتهای بازار اقتصاد جهانی در برابرایالات متحده و حریف های نو ظهور است که منتج به گفتمان و تعین فرمول همسانگرائی اقتصادی و کثرتگرائی فرهنگی اروپائی شد. گفتمان در پارلمان اروپا عمدتاً برمبنای انکشاف و گسترش همسانی اقتصادی محصول حرکت وتجربه تاریخی است که عقلانیت تفکر اقتصادی جامعه های اروپا را برای یکجا شدن( کثرت گرائی بزرگتر) میرساند. آنها میدانند که فقط اقتصاد کلان (اروپائی) گستردگی وهمسانگرائی اقتصادی مردمان اروپا افزار دفع جنگ است. به جمعبندی آنچه که تا اینجا گفته شده، دو عامل وحدت ساز و وحدت ستیز را به تحلیل میگیریم و اینکه روی چه عوامل است وچرا شعار ایدیولوژیکی ( دینی وغیردینی) دروحدت ملیتها کارآئی ندارد و جواب نمیگوید. یوگوسلاویای سابقه را پیش بینیهای آینده اقتصادی به جنبش آورد، مردمان و دولتهای فدرال شامل ساختار به نتیجه رسیدند تا هرچه زودتر ازایدیولوژی دست وپا گیر ببرند و مطابق به جهشهای اقتصادی و پیامد تغییر ناشی از انکشاف تکنولوژی و تولید سده 21 برای همسانگرائی اقتصاد ی افزار لازم وکارامد را آماده بسازند، وبرای پرداخت بهای آن نیزآماده بودند. آگاه بودند دوران نمایشی جهان سرخ و زمان سرخ و شعار ایولوژیگ (وحدت شعاری خلقها) به پایان رسیده است. یوگوسلاویا نمیتوانست سرخ بماند و حتماً باید آبی میشد این یک ضرورت سده بیست ویک اروپا بود. قبلاً تذکر رفت که اتحاد کشورهای اروپائی یک تجربه تاریخی است که از نیازهای اقتصادی زمان آب میخورد. حفظ و حدت دولتهای متحده در ساختارایالات متحده امریکا نتیجه بافت اقتصادی مجموعه این ایالات است. مردمان فرانسوی زبان ایالت کوبک کانادا را ساختارها و پیوندهای اقتصادی به سرزمین اصلی گره زده است. اتحادیه اروپا حل منازعات فیمابین را با باز کردن گره های اقتصادی غامض پیشین و فراهم ساختن شرائط تازه وسهل برای اروپائی ساختن ثروت و کمک به کشورهای کم رشد و ناراضی اروپا تضمین کرده است. اروپائیها شعار و خیالپردازی های (دینی و ایدیووژیکی) را دستبند زده درگاوصندوق اقتصادهای ملی شان برای همیشه محبوس کرده اند. به خاطر تعلق خاطرخواننده به جزئیات مسئله پرداخته نمیشود خود میتوانند با ته و سرکردن مثالهای بالا جزئیات را به کنکاش بگیرند استنباط درستی و یا نادرستی دیدگاه را برای شان حلاجی کنند. در آغازگفتیم (وحدت) یک واژه شعاری و تداعی شده ذهن روشنفکران ما، زبان بزبان انتقال میابد. کمتر کسی بخود زحمت میدهد حتی یکی بار از آن خط قرمز فکری که برای خود ترسیم کرده اند پا بیرون بگذارد." تلاش در راه همسانسازی بدون تبعیض اقتصاد مردمان یک سرزمین فرمول وحدت است" مسیریکه درگذشته امریکا و کاناد وامروز اتحادیه اروپای بزرگ در همسان سازی اقتصاد کشورهای متحد و آشتی فرهنگی اروپا برداشته است، و روشن است را ه ها بیخار نیست ومؤفقیتها با چالشها ناشی از زیاده خواهی ها واشتباه همراهست. شاید این پرسش مطرح شود که درحاکمیت سیاسی شوروی سابق و سائر کشورهای سوسیالیستی برنامه های مبتنی برهدف ایجاد اقتصاد همسان برای خلقها مطابق به مش معروف سوسیالیستی که" ازهرکس به اندازه استعدادش و به هرکس به قدر کارش" وجود داشت. معیارها و محکهای آزمایش استعداد و قدرت ذهن را ایدیولوگها تا آنکه روی آن کارمیکردند، شعارمیدادند که درآن جذابیت، ابتکار، کیفیت ونیروی خلاق انسانی کمتردیده میشد. ایدیولوگهای تن پرور و پوچ کله سکان فرمانروائی ومسند را تاروزمرگ ترک نمیگفتنند. سوسیالیزم مردنی نبود ونیست، این خانواده معتاد ایدیولوژیکی درسلسله مراتب حزب کمونیست شوروی بود که به محک تجربه خورد و سده حاضر را برای بازخوانی سوسیالیزم علمی و اخلاقی مطرح ساخت. در کشورهای پیشرفته تلاشهای همسانسازی اقتصادی یک پروسه یک روزه نه، بلکه نتیجه رفورمهای بدون وقفه کوتاه مدت و درازمدت در قوانین حاکم برنظامهای اقتصادی - اجتماعی و ساختاری شان و اصلاح دوامدارنقاط ضعیف آن با متون بهتر وقویتر اجرائی است. اینها مشخصه سوسیالیزم سده 21 است سوسیالیزم با دانش مدرن و روشنفکری نه کارگری و دهقانی. شاید خیلی کم اتفاق بیافتد که نمایندگان مردم در پارلمانها و ساختارهای دولتی آدمهای تصادفی باشند نیات، خواسته ها و منافع ملی مردم شان را منعکس کرده نتوانند. اگر چنین اشتباهی صورت بگیرد بصورت قطع ازغربال آزمایش رسانه ها کنار نمیماند و مچ آدمهای ناباب بازمیشود. کسانیکه دراروپا و یا بسیاری کشورهایکه آرائی مردم ارزش دارد با اندک خبط و خطا پیش از اینکه مردم به دادشان برسند اخلاقاً راه کناره گیری را با انتظار پاداش ازعواقب قصوری که مرتکب شده اند میپذیرند، ولوکه شخص اول کشور باشد. در این کشورها مدیریت اقتصادی، نوسازیهای اجرائی سیستم، کیفت و تسهیلات عرضه خدمات اقتصادی درحیات روزمره مردمان کشورشان برشخصیتها مُقدم است. قوانین آهنین مالی وجمعآوری مالیات از تولید وعواید غرض تنظیم مخارج دولت بشکل یکسان وبه شدت تمام مورد اجرایی دارد. در اکثراین کشورها پولیس مالیاتی نسبت به پولیس جنائی بازوی قویتر دراجرای مواد قانون مالیاتی دارد. درست است که این کشورها سیستم ها وعملکرد اقتصادی متفاوت ازنظام سرمایه داری لیبرال تا نیمه سوسیالیستی دارند ولی هرکدام از سیستمها به شکلی برای طبقه محروم بخصوص خوردسالان، جوانان و بزرگسالان و خانواده هایکه توانائی محدود دارند، کمکها و یارانه های دولتی را در قوانین شان گنجانیده وعملی داشته اند. کاگران و کارمندانی که به نسبت نشیب وفراز در بازارکار، شغل شان را از دست میدهند حقوق زمان بیکاری الی یافتن کار جدید محفوظ است. این پروسه فارغ از هرگونه تبعیض رنگ، پوست، جنس و زبان مطابق به متون قانون یکسان تطبیق میشود. بحث مسکن، عرضه خدمات درمانی، خدمات اجتماعی ونظام تربیتی همگانی، اینها تولد یک شبه نیستند بلکه نتیجه تلاشهای مستمر ومرتبط اندیشمندان، روشنفکران، کارمندان و کارکران در عرصه دولت و ساختارهای اقتصاد خصوصی و سازمانهای اجتماعی است. "اقتصاد همآهنگ و روبرشد که زندگی مادی مردم را تأمین کرده بتواند وثیقه مستند کثرتگرائی ملی یک کشوراست." این پروسه ای است که به برنامه های حساب شده ، شیوه و عملکرداقتصادی علمی نیاز دارد نه ایدیولوژی شعاری یا دیوانگی های قدرت نمائی. در کشورهای پیشرفته صنعتی یکی از پالیسیها تلاش برای تحکیم پایه های اقتصاد رشد یابنده طبقه متوسط است که به مثابه ماشین بزرگ پولسازی برای خزینه دولت به حساب میآید. طبقه متوسط امروز بنابرتغییربسیاری ازقانونمندیهای اجتماعی، افزایش نعمات، جهانی و همگانی شدن رسانه ای، سیستمهای آموزشی مدرن و رایانه ای ، دگرآن بورژوای دیروزعاصی وآسیب پذیرنیست. پیوند دسته های وسیع گارگران ماهر و پردرامد به گروپ وطبقه متوسط یک پروسه روبرشد است. همگام شدن با تقاضا و ارتقای دانش و تکنالوژی برتر، گارگران را به سمت آموزشهای پیشرفته همسوبا انقلاب انفرماتیک میسازد. آموزه های روزمره از نوآوریها چون مُکمِل آموزه های بنیادی، نهادهای کارگری، گاگران را بسمت آگاهی و روشنفکری میبرد بناءً بینش تازه و تغییریابنده گارگرامروز به مانند کارگردیروز(سده نزذه وبیست) نیست "تغییرشرائط مادی انسان، تغییربینش اوست". در شعار" کارگران جهان متحدشوید" طبقه متوسط ( مجموع روشنفکران و کارگران ماهر) جای کارگران را از پایان سده 20عوض کرده است. کسانیکه در اروپا امریکای شمالی زندگی میکنند پروسه رشد سریع طبقه متوسط در بیست سال گذشته را عملاً شاهد بوده اند. انقلاب های گارگری و دهقانی کلاً مفهوم اش در ذهن های مردم عوض شده است. ساخت فکری انسان درهرموقعیت زمان پا به پا با شیوه وکیفیت تولید تغیرکرده است و شکلهای مبارزه طبقاتی را نیز تحت الشعاع قرار داده است. زیرا، کارگران دردستگاه های دود زده کمنور وسرد زجرکار دوازده تا چارده ساعت ویا بیشتر را نمیبرند. پروسه تولید دردستگاه اتوماتیزه وکامپیوتری درچاردیواری کوچکتر، باصفا و تهویه شده ساختمان مدرن با کارهشت ساعته پیاده میشود. با بهره مند بودن از حق مرخصی قانونی، بیمه های درمانی و اجتماعی، گارگر امروز طبعاً بمانند کارگر قرنهای پیشین برده کارفرما نیست و نیز بمانند آنها نمیاندیشد. انقلاب بلشویکی کارگری دهقانی در روسیه (1919)و انقلاب دهقانی درچین(1949) که هردو در نیمه اول قرن گذشته صورت گرفت، پس از آن کدام انقلاب کارگری و دهقانی به تمام معنی را در سائر نقاط جهان پشت سر نداشت. زیرا سرعت تغیردر شیوه وشکل تولید دراروپا، امریکا وتعداد کشورهای صنعتی همزمان با پائین کشیدن دودکش ها بود و فابریکات تولیدی مدرنیزه میشد. مدرنیزه کردن عبارت از، به سمت همسانسازی اقتصادی رفتن، یا قوت یافتن طبقه متوسط است. همسانسازی اقتصادی ستون فقرات کثرتگرائی در همه کشورهای چند ملیتی است. درامد طبقه متوسط بخش کلان اقتصاد وعاید ملی را میسازد و سهم کلان پولی صندوق کمکهای اجتماعی را تضمین میکنند. درشرائط تکنالوژی پیشرفته نیمه دوم سده20 و اوائل سده21 کارگران کم درامد قادرنبود هزینه تحول سریع تولید، اتوماتیزه وسیبرنیتیک وکسریهای بودجه را پرکند. نیازدانش نو برای سیستم تولید کلان وپیچیده است که کارگران را بسمت مهارتهای بالا و روشنفکرشدن میبرد و آنهارا همطراز روشنفکران یقه سفید میسازد. موضع مبارزات کارگری را مبارزات روشنفکری عوض میکند زیرا سطح بالای جامعیت وکیفیت آموزش مدرن، کارگران ماهررا ترفیع طبقاتی همطراز روشنفکرمیدهد. تنوع و افزود شدن مهارت های تازه نیز در خصلت های کاگری در جهان صنعتی تغیرچشمکیری وارد آورده است که در نتیجه کتله ها و یا سازمانهای سندیکائی در صنایع بزرگ نمیتواند کتله های کوچکتر کارگران روشنفکر را در صف خود بکشاند. بناءً آنها به ترکیب و صف روشنفکران میپیوندند و مطالبات حقوقی شان را درمبارزات به خاطر اصلاحات لوایح قانونی جستجومیکنند. آنچه که خیلی فشرده در بالا در برابردید خواننده قرار گرفت وضع عینی در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک است. درموقعییت یکی از پنج کشور"فقیرترین" جهان افغانستان هزارو چند صد سال با ایدیولوژی دینی و بیشتر ازدوصد سال با ایدیولوژی قبیله ای ساخته وزیسته است و امروز درموقعیت کشورجنگ دیده و حاکمیتی که در دفاع از خودش عاجز است و دخل و خرجش از کیسه بیگانه تأمین میشود علایق وحدت فکری و گروهی ، یا شعار(وحدت ملی) را در کجای از بدنه آن ملت و یا ساختار حاکم باید دید وبه آن چسپید؟ آنعده عزیزانیکه دربیرون افغانستان در امریکا و اروپا تشریف دارند و بسیاری شان هنوزاز وضعیت درون کشور چشم دید و برداشت روشن ندارند، و اگر دارند برداشت رسانهی وخبری دست دو وسه آنهم مبتنی بر ظواهر و شرائط تازه درون کشور. گروهی هم برای همیشه در اسارت باورهای دوران از دست رفته دیروز و یا با خواب وخیالها تعبیر نشده آینده بسرمیبرند. عمق معضلات بیشمار درون جامعه، زدوبندهای ساختاری درون حاکمیت، حضورسیاست ناروشن غربیها دررهبردی دولت، امنیت داخل کشور با نامعلومهای تداوم ستراتیژی امریکا درمنطقه اینها مسائل خورد و پیش پا افتاده نیست که با برچسپ به این تفکر یا آن تفکر و یا در کلیت و مجموع آنها حل شود. تفکرها و گروهای برونمرزی ما نتوانستند که معضلات ریز وکوچک درونگروهی خودشان حل کنند، کجا که بروند در داخل کشور از نزدیک رُخهای سیاسی و معمائی بهبود زندگی مردم را کشف وحل کنند. این نسخه های که از هزارها کیلومتر دور ارائه میشود برای تسکین مؤقت اعتیاد (ایدیولوژیک) آنها خوب است. مبارزه درونی واپوزسیونی با نسخه و نامه های از راه دور قطعا" مؤثر نیست. ملتی که سه فیصد با سواد دارد سه فیصد در روشنائی زندگی میکنند، دوفیصد از آب آشامیدنی مناسب بهرمند و نود در صد فقیرند به نسخه های خطی نه بلکه به حضور آنها در بطن جامعه نیاز دارند. امروز نظام فکری افغانستان در سه بُعد فعال است که هرکدام از این سه دیدگاه نمایندگان شان را در داخل و خارج افغانستان دارند. تفکراسلام سنتی عمدتاً در داخل افغانستان، شبه تفکرچپ در گروه مهاجرین افغانستانی دراروپا و شبه لیبرالیزم مهاجرین افغانستانی درامریکای شمالی. دیده میشود که هرکدام اینها تا حدودی رنگ اندیشه و تصورات فرهنگ ماحول زندگی تازه شان را برداشته اند. مدعیان نمایندگی این سه گروپ فکری در داخل کشور درلایه های دولت و پارلمان با کنارآمدن با هم درنظام حاکم عملاً فعال اند. این کنارآمدن نامتجانس گروه ها که ازگذشته خصومت دیدگاهی بهمدیگر داشتند درسهمگیری درقدرت دولتی وجه مشترک را در بدست آوردن توشه اقتصادی و حفظ قدرت میبینند، درست یا نادرست بنام نماینده گروپها به هم پیوند و گره خورده اند با تعهد شکننده و فرصت طلبانه درداخل دولت و پارلمان گویا اپوزیسیون منفعل را ایجاد کرده اند. بی برنامه گی، چالشهایی است که در برابر گروه ها واندیشمندان برای تأمین برنامه همآنگ درحلقات سیاسی و گروهای مردم افغانستان قرار داده است. مراد از توضیح بالا، پالایش در نظام فکری، کاربرد عقلانیت، بیرون شدن از تنگنای فکری درچارچوب توقعات پیشرفته زمان است. هیچ ساده لوحی نمیپذیرد که دانش انسانی، تکنولوژی و فرهنگ انسانی تغیرکند ولی خود انسان تغییر نکند. اگرچنین میبود نظریه تغیر و تکامل از واژه نامه سیاسی- فلسفی دور ریخته میشد. کارل مارکس تیوری ارزش اضافی (سود) را (درپروسه تولید واضافه تولید) کشف کرد. پایه همان است که مارکس میگوید ولی، حجم و سرعت پیشرفت تکنالوژی وشیوه توزیع نعمات بیانهای جدید را میطلبد . کشف فورمول اقتصادی مارکس مبنای بحث تغیر در نحوه زندگی مادی انسانها یک واقعیت تاریخی و فلسفی است. پیش از اینکه صلح را شناخت باید به شناخت جنگ پرداخت، پیش از اینکه دموکراسی را شناخت دیکتاتوری، فاشیزم و اپارتاید را شناخت، اینجاست که دیالکتیک زندگی کردن و زنده ماندن موقعیتش نمایان میشود. شناخت رابطه مادی زندگی اجتماعی درمفاهیم تهیه غذا، مسکن و شغل به حیث مبانی وپیش فرضهای همسانی اقتصادی و کثرت فرهنگی درجامعه افغانستان مستلزم برسی است، باید پذیرفت که در سده 21جهان یک سازمان اقتصادی- بازارگانی است. وطبعاً ورود به این بازار بدون برنامه رشد مبانی اقتصاد همگانی و رشد اقتصادی خصوصی مردم میسر نیست. چنین سیاستی افزار رشد فرهنگی پرتنوع مردمان خواهد شد. دیکتاتوری مدیرت اقتصادی و رشد لیبرال و طبیعی فرهنگها بدور از دستبردهای مغرضانه، دو بازوی تضمین دموکراسی است. اعتقاد ایدیولوژیک آموزش بدون خستگی وبدون وقفه، روند بی پایان تازه ها است. اعتیاد ایدیولوژیک، نقطه پایانی پیشرفت فرهنگ سیاسی وکسر حافظه است.از اعتیاد ایدیولوژیک جذبات درونی و ناخودآگاه آب میخورد ودریچه های واقعیت بینی را میبندد. گرسنگی اشتها آور است که انسان بیش از حد به غذا تمایل پیدا میکنند. زمانیکه نیازمندی به خوردن حل شد انسان معقول به ریشه های گرسنگی مینگرد، عقب میرود و هرآن بیخها را با دید تازه میکاود، خوب وبد را ریشهی تفکیک و با آن تصفیه حساب میکند وبرای سیرماندن در درازمدت، برنامه کاری واقتصادی تازه میریزد. ولی انسان کج خیال، فقر وثروت را پدیده عام میپندارد، پُرمدعائی و بیشترخواهی سیری ناپذیربا او میماند. میشود گفت که پرمدعایی بنوعی اعتیاد و بیشتر خواهی بدون استحقاق یک نوع حرص انسانی است، روندی که امروز در حلقه دولت افغانستان حاکم است. زمانی روشنفکران افغانستان با یک گرسنگی و ولع به سمت آموزش اندیشه رفت، آنچه که آنروز آموخت اعتقاد به ایدیولوژی بود نه شناخت ایدیولوژی او به دیدگاهای دل بست که قبولش تابع احساسات انسانی وعطش دانستن و یافتن او بود. تعمیم و آموزش هراندیشه انسانی اگر با تازه های روزمره دانش و تمایلات طبیعی و نیازهای انسان انطباق نیابد و درون او را قانع و راحت نسازد و در ذهن اش نهادینه نشود با کوچکترین پیشآمدها دچار آسیب میشود. بحران کنونی افغانستان ابیشترناشی از اعتیاد ایدیولوژیکی است که گروه های سیاسی و روشنفکران ما آنرا در ذهن شان مجرد وجزم خارج از چارچوب تغییر در ماحولشان پذیرفته اند. جناحهای چپ، راست و ناسیونالیستها یکسره مبتلا به (اعتیاد ایدیولوژیک) درجامعه فعلی افغانستان تشخیص مطلوب برای رهبری و راهبردی مردم، دولت وساختارهای اجتماعی تا زمانی نیستند که اعتیاد ایدیولوژی در آنها مقدم بر اعتقاد و باورنسبت به مردم باشد. سنتدردها ونیز معیارهای باور سیاسی و اقتصادی شمار(25ملیون و یابیشتر) نفوس امروز در کشور به تناسب14یا15 میلیون انسان سالهای پیش از1970 تفاوتهای کلی دارد( هنوز سه تا چار ملیون شهروند افغانستان در خارج از مرزها زندگی میکنند). این تفاوت شمار فزیکی نفوس یکی از دها پدیده تازه است. مهاجرین برگشته مسائل بسیار تأثیرگذار و پدیده های (نو) کارامد وناکارامد را دربیرون از مرزها آموخته و بدورن مُلک با خودش آورده است که با محاسبات ( ایدیولوژیکی اعتیادی ) سازگاری ندارد. هر آنچه که زشت و ناسالم وارد شده است رشد اش مهار وآنچه که مفید است پذیرفته شود و رشد یابد. امپریالیزم فرهنگی، مالی و نظامی امریکا در افغانستان حضور پرتلاش دارد، شؤنیزم قومی وزبانی زنده است. اینجاست که پدیده های بحران را از نو شناسائی و متناسب به آن معیارها و ضریب های سنجش راعوض کرد. بناءً ترک اعتیاد ایدولوژی و آموزش درسهای و فرمولهای اقتصادی نو وروشن سده حاضر بازشناسی و، وارد ساختن آن در محاسبات کوتاه و درازمدت قویاً احتمال میدهد تا بن بست سیاست، امنیت و دولت را شناسائی کرد. همسانگرائی اقتصادی و برنامه سازی برای رسیدن یکسان به نیازهای اقتصادی مردم ، آغاز پذیرش کثرت گرائی فرهنگی است. برای افغانستان بهترین راه رسیدن به هدف، جلوگیری از غلطیدن به سمت بدترین دیدگاه ها است. تو باید مثل من باشی اگر بخواهی خودت را بهتر وبالاتر از من قرار بدهی تو یک راسیست هستی. تا زمانیکه برنامه اقتصاد متعادل وهمسانگرائی مادی انسان ساختاری ونهادینه نشود، من و شمای بهتر و بالاتر وجود خواهد داشت و راسیسم طبقاتی مرئی و غیر مرئی حاکم خواهد بود. پایان
20.02.2008 |
پوزش: مقاله به روز جمعه تاریخ ۲۲ فبروری ۲۰۰۸ به «اصالت» مواصلت نموده و نسبت مصروفیت های متعددی که داشتیم به تاریخ ۲۴ فبروری ۲۰۰۸ نشر شد.