دوشنبه، ۲۴ دسمبر ۲۰۰۷
هنر و ظرافتهای هنری
قسمت سوم
(دوشی چی)
میلان كوندرا
كوندرا تاریخ و شوخی را یكی می داند زیرا آن را تنها راهی می داند كه از طریق آن می تواند تاریخ را عقلاً توجیه و درك كند.
میلان كوندرا در اول آوریل ۱۹۲۹ دربرنو در چكسلواكی به دنیا آمد. پدرش لودویك كوندرا موسیقیدان و رئیس دانشگاه برنو بود. میلان كوندرا نخستین شعرهایش را هنگامی نوشت كه در دبیرستان مشغول تحصیل بود. پس از جنگ جهانی دوم او به عنوان یكی از نوازندگان گروه جاز فعالیت می كرد.
میلان كوندرا موسیقی، فیلم، ادبیات و زیبایی شناسی را در دانشگاه پراگ چارلز تحصیل كرد. پس از پایان تحصیلات، در دانشكده سینما در آكادمی هنرهای نمایشی پراگ استادیار شد. وی شعر، مقاله و نمایشهای تئاتری می نوشت و در عین حال به هیأت سردبیری مجله های ادبی Literarni Noviny و Listy پیوست. او در سال ۱۹۴۸ با اشتیاق فراوان به حزب كمونیست پیوست همانطور كه بسیاری از روشنفكران پیوستند. در سال۱۹۵۰ به علت گرایشات فردگرایانه از حزب اخراج شد و در سال۱۹۵۲ به سمت مدرس ادبیات در آكادمی فیلم منصوب شد. میلان كوندرا مجدداً بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ به حزب كمونیست ملحق شد. در سال۱۹۵۳ نخستین كتابش منتشر شد و از اواسط دهه ۱۹۵۰ به عنوان مترجم، مقاله نویس و نویسنده نمایشهای تئاتری فعالیت می كرد.
كوندرا پس از مجموعه اشعارش، با كتاب سه جلدی «عشقهای خنده دار» كه بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۸ نوشته و منتشر شدند، به شهرت رسید. در نخستین رومانش به نام «شوخی» به شرح نظام استالینی پرداخته است. پس از تاخت و تاز شوروی در آگوست،۱۹۶۸ او به عنوان یكی از شاخص ترین چهره هایی كه «بهار پراگ» را تحقیر می كرد، اجازه تدریس نداشت و همه كتابهایش نیز از كتابخانه های عمومی كشور جمع شد. چاپ آثار كوندرا تا سال،۱۹۷۰ به علت وفاداریش به انقلاب، ممنوع بود. دومین رمان او تحت عنوان «زندگی جای دیگری است» در سال۱۹۷۳ در پاریس منتشر شد. در سال۱۹۷۵ كوندرا استاد میهمان در دانشگاه بوتین در رن فرانسه شد. در سال۱۹۷۹ حكومت چك به عنوان عكس العملی به انتشاررمان «كتاب خنده و فراموشی» او را از تابعیت چكسلواكی محروم كرد و رمان بعدی اش نیز اجازه انتشار نیافت. كوندرا از سال۱۹۸۱ یك شهروند فرانسوی محسوب می شود. او در سال۱۹۸۶ نخستین اثر ادبی اش به زبان فرانسه را به نام «هنر رمان» نوشت و در سال۱۹۸۸ كتاب «جاودانگی» نخستین رمان او به زبان فرانسه منتشر شد. كوندرا پس از اینكه در دانشگاه رن به خاطرمقایسه مهارتهای زبان طی چند سال تا سال،۱۹۷۸ به درجه مدرسی نائل گشت، یكی از اعضای مربیان خانه نشر گالیمارد در فرانسه شد.
كوندرا در مقاله «شاهدان خیانت» كه در سال ۱۹۹۴ به چاپ رساند با مفسران، مترجمان و آدمهای فاسد و آلوده تسویه حساب كرد زیرا خود را قربانی آنها می پنداشت. در فرانسه وی مجدداً همه دست نوشته های رمانهایی را كه در چك نوشته بود، بازبینی كرد. تازه ترین رمانهای او «آهستگی » در سال۱۹۹۴ و «هویت» در سال۱۹۹۸ می باشند و بالاخره عمده ترین اثر او كه در سال۲۰۰۰ به زبان اسپانیایی به چاپ رسید عنوان «جهالت » را به خود اختصاص داد. كوندرا همانطور كه همیشه نیز تأكید می كند، الهاماتش را مدیون رنسانس و شناسایی چهره هایی چون بوكاچیو، رابلاز، استرن و دیدرو و همچنین آثار بزرگانی چون ماسیل، گومبروویتز، كافكا وهایدگر می باشد. نه تنها آثار او به عنوان آثاركلاسیك قرن بیستم شناخته شده، بلكه خود او نیز به عنوان بزرگترین رمان نویس نیمه دوم قرن بیستم شهرت بسزایی كسب كرده است. جوایزی كه او تاكنون دریافت كرده عبارتند از: در سال۱۹۶۴ جایزه ایالتی CSSR، در سال۱۹۶۸ جایزه نویسندگان متحد CSSR، در سال ۱۹۷۳ جایزه Medicis فرانسه برای بهترین رمان خارجی (زندگی جای دیگری است)، در سال۱۹۷۸ جایزه Letterario Mondello ایتالیا برای رمان «والس خداحافظی»، در سال۱۹۸۱ جایزه Common Wealth آمریكا برای مجموعه آثارش، در سال۱۹۸۳ دكترای افتخاری از دانشگاه میشیگان آمریكا، در ۱۹۸۵ جایزه اورشلیم، در ۱۹۸۷ جایزه Crititans از آكادمی فرانسه به خاطر كتاب «هنر رمان»، در ۱۹۹۱ نخستین جایزه برای روزنامه انگلیسی The Independent، در ۱۹۹۴ جایزه Jaroslav - Seifert برای رمان «جاودانگی» ، در ۱۹۹۵ مدال افتخار چك برای همكاری اش در تجدید دموكراسی و در سال۲۰۰۰ جایزه Herder از دانشگاه وینا/ آستریا
آثار او عبارتند از: هنر رمان ۱۹۸۶ . شوخی ۱۹۶۵ ، عشقهای خنده دار ۱۹۶۳ ـ ۱۹۶۹، زندگی جای دیگری است ۱۹۷۰، والس خداحافظی ۱۹۷۱ ، كتاب خنده و فراموشی ۱۹۷۸ ، بارهستی ۱۹۸۲ ، جاودانگی ۱۹۸۸، آهستگی ۱۹۹۴ ، هویت ۱۹۹۸،جهالت ۲۰۰۰ .
بی محتوایی، تردید و قدرت خنده در رمان های كوندرا
انتشار اولین رمان كوندرا «شوخی» همزمان با انتشار مقاله «لیود بیتز» به نام «شرایط بی محتوا و پرتردید» گردید كه در آن بیتز ادعا كرده بود: همانطور كه جواب، عكس العملی است به یك سؤال، گفت و گوهای بی محتوا نیز به عنوان عكس العمل و پاسخی نسبت به شرایط خاص به وجود می آیند. با در نظر داشتن این مقوله، می توان گفت كه «بهار پراگ» در سال ۱۹۶۸ و حوادثی كه منجر به آن شد، شرایط بی محتوا و پرتردیدی بودند كه باعث خلق رمان های كوندرا شدند. درواقع این حوادث سؤالاتی بودند كه رمان های او به آن جواب داد. جواب او چه بود؟ كوندرا چطور تاریخ چك را درك كرد؟ چگونه او توضیح داد كه انقلابی كه توسط روشنفكران و آرمان گرایان تقویت می شود، با داشتن مقاصد نیك، به قتل و زندانی هزاران نفر منجر می شود؟ چطور چیزی كه به نظر این قدر خوب می آید، به چیزی آن قدر بد تغییر پیدا می كند؟
عنوان اولین رمان كوندرا به وضوح به این سؤالها جواب می دهد. این كه تاریخ نوعی شوخی است كه از دو راه كاملاً مجزا درك می شود: یا جوهر تاریخ یك شوخی است ـ تاریخ خود را در قالب یك شوخی آشكار می كند كه در آن نتیجه معكوس و منفی اقدام انسان عملكرد و هدف آن است ـ یا تاریخ صرفاً وجود دارد و بشریت است كه از طریق مجاز شوخی چهارچوب آن را تشكیل می دهد، آن را در برمی گیرد و آن را معنی دار می كند. براساس منطق این دومین ادعا، كوندرا تاریخ و شوخی را یكی می داند زیرا آن را تنها راهی می داند كه از طریق آن می تواند تاریخ را عقلاً توجیه و درك كند. اقدام منفی انسانها، فقدان ارزش و بار هستی واقعیت هایی آن چنان توانفرسا و هولناك هستند كه فقط «شوخی» می تواند استعاره انسان باشد برای دربرگرفتن تاریخ و مانع پوچی، یأس، روان پریشی و هر بیماری شود كه درك واقعی تاریخ به همراه دارد. جالب اینجاست كه شخصیت های كتاب های كوندرا فاقد هرگونه اقدامی هستند و جالب تر این كه شخصیت های او موش های آزمایشگاهی هستند كه كوركورانه در میان تاریخ سرگردانند بدون این كه حتی جایی متوجه آن شوند و مقاله بیتز به نظر این عقیده را تأیید می كند: «شرایط بیهوده و پرتردید به شدت جبرگرایانه هستند و اجازه هیچ اقدامی را نمی دهند.» برای بیتز بیان و عمل انسان (اقدام) هر دو محصول شرایط (تاریخ) هستند. برای كوندرا نیز این مسأله صادق است. شرایط بلاغت او را خلق می كند. شخصیت هایش از تاریخ متولد شده اند. با این وجود دست به كار می شوند و عمل می كنند. آنها بدون عملكرد نیستند. رمان های كوندرا تا حدودی در كانون این تناقض ها وجود دارد. تاریخ شخصیت ها را تعیین می كند، اما آنها هم از راه پدیده اقدام ستیزی، تاریخ را شكل می دهند به این معنی كه تأثیر اعمالشان همواره مخالف اهدافشان است. در رمان «شوخی» لودویك دونیت از فرستادن كارت تبریك برای ماركتا دارد: با او شوخی كند و از او دلبری كند و او را وسوسه. ولی كارت تبریك هیچكدام از این هدف ها را به همراه ندارد و وسیله ای می شود تا هم سن و سالهایش ترتیب سقوط او را بدهند.و یا در رمان «بارهستی» ترزا مخالفتش را با تاخت و تاز روسیه به چكسلواكی در سال ۱۹۶۸ با عكسبرداری از مهاجمان روسی و دادن فیلم آن به توریست ها و روزنامه نگاران خارجی ابراز می كند به این امید كه آنها این عكس ها را در روزنامه های غربی به چاپ برسانند. او امیدوار است كه قدرت های غرب به كمك چكسلواكی بی دفاع و مظلوم بیایند. آنها نمی آیند و این عكس ها توسط پلیس مخفی روسیه پیدا می شوند و نتیجه آن تنبیه كسانی می شود كه در برابر اشغال روسیه مقاومت می كنند. ترزا بعدها فكر می كند كه: «ما چقدر ساده بودیم كه فكر می كردیم جانمان را برای نجات كشورمان به خطر انداخته ایم در صورتی كه در حقیقت به پلیس مخفی روسیه كمك كرده ایم.» پس اینجا هم یك نفر دست به اقدامی می زند، اما نتیجه این اقدام آن چیزی نیست كه فكر می كند، بلكه چیزی بدتر است، چیزی مخالف قصد و نیت عمل كننده، یك ضداقدام.
ضداقدام به عنوان نتیجه معكوس اقدام انسان، به شخصیت های كوندرا محدود نمی شود بلكه مجاز ماهرانه ای است كه او از طریق آن تاریخ ملت چك و نهایتاً تاریخ همه انسانها را درك می كند. این موضوع در كتاب «خنده و فراموشی» به وضوح نمایان است. كوندرا درموردانقلابی ها می گوید: «فوراً این رادیكال های جوان و روشنفكر كه احساس می كردند چیزی را كه به دنیا می فرستند، عملی از ساخته خودشان است، كه از زندگیشان گرفته شده بوده، همه شباهت هایش را به عقیده اصلی از دست داد و كاملاً پایه گذاران آن عقاید را نادیده گرفت.» در اینجاست كه كوندرا به وضوح «عمل» را مطرح می كند. انقلابی ها چیزی را خلق كردند، یك دیو كه برآن هیچ كنترلی نداشتند. اقدامشان به بیراهه رفت و نتیجه معكوس داد. جامعه سوسیالیست و حكومت تك حزبی كه آنها ساختند برایشان از ستم سرمایه دارانی كه از آن فرار می كردند، بدتر بود. با این وصف استنباط این كه همه حركتهای سیاسی، اجتماعی و هنری دستخوش و مستعمره این پویایی و تحرك هستند، مشكل نیست. به همین دلیل است كه كوندرا استدلال می كند كه تاریخ (بطوركلی) یك شوخی است.
طبق نظر كوندرا ما باید به تاریخ بخندیم. خندیدن برای او نوعی رستگاری است ولی به هیچ وجه پاسخ كاملی به مشكل تاریخ نیست. در «بارهستی» توماس به پوچی شرایط خود می خندد اما خنده اش نه او را از سرنوشت محتومش نجات می دهد و نه شرایطش را بهبود می بخشد. لودویك در «شوخی» یك زندگی پوچ را می گذراند، یك نقشه پوچ را به اجرا درمی آورد و در انتها نیز شرایط پوچی نصیبش می شود اما بخت و اقبالش با خنده بر شرایط خود، بهبود پیدا نمی كند. خندیدن شاید فقط یك راه حل محدود و ناقص باشد اما تنها گزینش موجود برای كوندرا و خواننده است. خندیدن تنها راهی است كه انسان از آن طریق می تواند با «ترس پوچی حیات» كنار بیاید.
رگه های عرفان در رومان های میلان كوندرا
غالب آثار چك كه در دوران حكومت كمونیستی در قرن بیستم نوشته شده است، فاقد مضمون های مذهبی است. میلان كوندرا تنها نویسنده ای است كه بطور گسترده هم از عقاید دینی سنتی و هم از تفكرات سرشتی معنوی استفاده كرده است. كوندرا، این استاد بزرگ در خلق معانی چند منظوره ای و پوشیده دررمانهایش، گنجینه ای از اندیشه های دینی را در دو تا از رمان هایی كه در دوران سانسور شوروی نوشته شده، در دسترس قرارداده است: رمان شوخی و داستان ادوارد و خدا از مجموعه داستان عشق های خنده دار. هر دوی این آثار سرشار از پوچی، انتقاد از سیمای مزورانه و توخالی كه از دین ارائه شده، خصوصاً كمونیسم می باشند. زیربنای این مراجعات دینی بی پرده، رگه های عرفانی دیرپایی یافت می شود كه بیشتر شخصی هستند و عقاید و تفكرات شخصی كوندرا را در مورد خود و معنی زندگی آشكار می سازد. كوندرا آشكارا بر شكل فردی، ذاتی و مطلق دین ارزش می گذارد و آن را راهی می داند برای یافتن مذهب نهادی و خاص كه ساخته دست بشر است و معمولاً خالی از معنا است. به نظر می رسد كه او در كتاب هنر رمان، با رجوع به مذهب به عنوان یك نیروی عظیم حركت دهنده اجتماعی، نه یك اعتقاد شخصی، این نقطه نظر را اثبات می كند درست مثل قدرتی كه مذهب برای متحدكردن اروپا در طی قرون وسطی داشت. كتاب جاودانگی كه كاملاً فاقد نقطه نظرهای سیاسی است، این عقاید را كه در آثار اولیه اش به آن پرداخته، بسط می دهد. او در این كتاب با دور شدن از بافت سوسیالیسم و سبك سنتی راوی گری، مجال بیشتری برای كاوش شخصی دارد و خواننده را همراه با خود به سؤال و تعمق در مورد این مضمونهای جهانی می كشاند. قبل از تحلیل اصولی هر كدام از این آثار ذكر شده بالا، تعریف مقوله «عرفان» مهم به نظر می رسد. كوندرا همانطور كه در كتاب هنر رمان به توصیف شخصی این مقوله پرداخته، معمولاً با معانی محض و مطلق كلمات سروكار دارد كه جدا از معانی عمومی و وسیع تر آنان است. جالب اینجاست كه مقوله عرفان در هیچ كجای لغت نامه شخصی اش یافت نمی شود وبا وجودی كه متون زیادی به عرفان پرداخته اند ، یك نوع حس همدردی با كوندرا وجود دارد زیرا هم درمتن های مذهبی محض و هم در كاربردهای عمومی، توصیف این لغت دشوار به نظر می رسد و تمام تلاش هایی كه دراین مورد انجام شده درگیر توصیف منفی آن شده اند درحالی كه عرفان این چنین نیست.
اگر بخواهیم از نظر لغت نامه ای لغت «عرفان» را تفسیر كنیم باید بگوییم كه عرفان یعنی اعتقادداشتن به این عقیده كه شناخت مطلق خداوند، حقیقت معنوی و واقعیت نهایی تنها از طریق علم حضوری بی واسطه ، روشن بینی و تنویر فكر حاصل می شود و كاملاً با ادراك حسی وعقلانی متفاوت است. ازنقطه نظر وصفی ، عرفانی بطورضمنی اشاره می كند به چیزی كه پنهان و ناشناخته است. این مفهوم حقیقت پنهان، كلیدی است برای سبك نوشته ها وفلسفه كوندرا. احتمالاً ابهام اجتناب ناپذیر این مقوله كوندرا را به خود جذب كرده است . سبك توضیحی ومطول او به خوانندگانی كه آثارش را می خوانند احساس راحتی می بخشد و باعث می شود آنها درك صحیحی از مطلب داشته باشند. آن جنبه از تعریف عرفان كه آن را خارج از حیطه ادراك حسی انسانهای عادی می داند، چالش فوق ا لعاده ای را بین محققان ومورخان عرفان سبب شده است . تنها مدرك و راهی كه ما از ارتباط تجربیات وعقاید عرفانی داریم ، از راه زبان شناختی است كه اساسی ترین بخش ادراك حسی انسان است. بنابراین عارف فقط قادراست كه یك تجربه كاملاً وصف ناپذیر را در ظرف مرزهای زبان انسان توصیف كند كه این یك ابهام پراز تضاد است . نویسندگانی كه شهرت زیادی درنوشتن متن های عرفانی دارند ، باید راهی بیابند تا از طریق آن بتوانند از یك زبان محدود برای منتقل كردن تصورات نامتناهی یا آنهایی كه خارج از مرزهای متناهی توصیف هستند، ماهرانه استفاده كنند. شیوه های نگارشی پیشرفته برای این كار بسیار مثمرثمر خواهد بود زیرا از طریق آنها نویسنده به نتیجه مطلوب خود خواهد رسید.كوندرا كه به عنوان استاد زبان و رمان شناخته شده است، مبارزه طلبی نویسندگان را درمورد نوشتن تصورات عرفانی می پذیرد. همین كه او حتی ترجمه آثارش را كنترل می كند گواهی براین احساس خودستایی اش می باشد. شاید انتخاب دور از انتظار عنوان «جاودانگی» برای رمانش، موفقیت او را در رساندن نارساندنی ها و رفتن فراسوی مرزهای انسانیت تصریح می كند. داستان «ادوارد وخدا» به سبك قصه پریان و با زبان وعقاید عرفانی نقل شده است. درابتدا ادوارد كه نظر اعتقادی به خداندارد، با سؤال آلیس كه می پرسد: «تو اعتقادی به خدا نداری؟» اشارات پنهانی را درك می كند. این ا فكار پنهانی ظاهراً توسط ادوارد به عنوان راهی تلقی می شود كه از طریق آن او می تواند به آلیس برسد. بقیه داستان درامتداد یك مسیر منطقی ادامه پیدا می كند. شخصیت های كتاب بیشتر از مردم عادی، عقاید خشك و انعطاف ناپذیر ارائه می دهند. آلیس از افراط گری مذهبی اش به عنوان وسیله ای برای برتری بردیگران استفاده می كند بویژه برای نافرمانی از كمونیست هایی كه فروشگاه پدرش را تحت تابعیت خود درآورده اند. ادوارد و آلیس درمباحثات دینی خود، هردو نظرات یكسانی ارائه می دهند كه نشاندهنده درك سطحی آنها از تعلیمات مذهبی است . اما درانتها ادوارد كه باتجربه كردن اتفاقات پوچی كه برایش پیش می آید، مأیوس و سرخورده می شود آرزو می كند كه كاش به وجود خدا اعتقاد داشت زیرا خدا خود «جوهر» است و درواقع اصل مقابل این دنیای بی اساس است. گرچه پنهان است ولی فقط «بودن» خدا رهایی از آزمایش زندگی است، زندگی كه خود را در تجربیات ادوارد آنچنان نفرت انگیز نشان داده است . درقسمت آخر رمان، به نظر می آید كه ادوارد به نوعی رستگاری الهی دست یافته است . هنگامی كه دربرابر غم واندوه ادوارد «چهره قوی و زنده خدا» پدیدار می شود وبه او لبخند می زند، ادوارد بطور معجزه آسایی راضی می شود. كوندرا با یك نتیجه عرفانی و مبهم خواننده را اندیشناك و درتفسیر را نیز برای داستانش باز می گذارد. شاید پیام اصلی او این است كه معانی واقعی را فقط می توان از راههای شخصی كه كمتر آشكار می شوند ، به دست آورد.
لودویگ لوگ مایر
لودویگ لوگمایر سارقی بود كه د ستبردهایش در هفتاد سال گذشته به عنوان فوقالعادهترین دستبردها محسوب میشد . او زمانی به معروفیت دو چندان رسید كه درسال 1976 در حال محاكمهاش در دادگاهفرانكفورت از پنجره سالن دادگاه كه ارتفاعی درحدود 6 متر داشت به بیرون پرید و فرار كرد. اینكار او در آن زمان در مطبوعات آلمان و جهانجنجال و سروصدای زیادی برپا كرد. چرا كه تا بهحال چنین اتفاقی نیفتاده بود. مطبوعات آنزمان عنوان كردند كه لودویگ لوگمایر سلطان دزدان آلمان مانند پلنگی از پنجره بیرونپرید وفرار كرد. اما او در سال 1977 بصورتخیلی تصادفی دستگیر كرد. او پس از دستگیریخود به مطبوعات آلمان گفت: یك دزد ناشی صدهزار مارك از من دزدید؟ و این برای من خیلیسنگین بود، من او را گیر آوردم، غافل از این كهپلیس نیز در تعقیب او بود، در نتیجه هر دوی ماتوسط پلیس دستگیر شدیم وگرنه امكان نداشتكه مرا دستگیر كنند. لودویگ لوگمایر پس از دستگیری محكوم به 13سال حبس شد.
آزادی از زندان
وی در سال 1989 از زندان آزاد شد و دورهجدیدی از زندگیاش را آغاز كرد. او میگوید:پس از آزادی به خودم گفتم: (تولدت مبارك...)باید كاری دیگر برای خود دست و پا كنم . او اكنون به عنوان یكی از مشهورترین وموفقترین نویسندگان و رماننویسان در برلینمشغول به فعالیت است . اولین رمان او كه یكی از مشهورترینرمانهایش نیز میباشد (آن سگ كجا دفناست) نام دارد و رمان بسیار پرخوانندهای درزمان خود بود، او در مصاحبهای با اشترنمیگوید: من زندگی پر از ترس و اضطرابی راسپری و تجربه كردهام; من اعتقاد دارم فیلمهایجنایی در گرایش جوانان به سوی جنایت خیلیموثر است. من از دوران كودكی همواره دوستداشتم در جهانی زندگی كنم كه هیچ قانونی درآن رواج ندارد و با كتابهایی كه میخواندمهمواره در رویاهای خود در دنیای پر ماجرا وزندگی بیقانون و خطرناك سیر میكردم.
اسطورههای لودویگ
وی در ادامه میگوید: من از اسطورههایدهههای 20 و 30 قرن بیستم آمریكاو دنیایگانكسترها زیاد تاثیر گرفتم. همان گانگستریهاییكه سوار بر لیموزینهای مشكی با كلاههای لبهدارو مشكی ابهت خاصی داشتند و در فیلمهایسینمایی همه با آنان آشنا بودند، من دوستداشتم یكی از آنان باشم.
وی در ادامه میگوید: من بچه با استعداد وپرجنب و جوشی بودم، مدرسه برایم عمیقاانزجارآور و عذابآور بود، من فقط مشت، لگد وتنبیه بدنی آن را به یاد دارم. او در ادامه به(آرنولویك) خبرنگار اشترن میگوید:
من زمانی كه هنوز پانزده سال بیشتر نداشتم،اولین فیلم (پلیسی - جنایی) را دیدم و هنوزدقیقا آن را در ذهن به یاد دارم. در این فیلم یكدزد حرفهای از دیوار یك عمارت مجلل بالا رفتو خیلی ماهرانه پنجره را باز كرده و داخل عمارتشد... این فیلم تاثیر عمیقی بر روی من گذاشت ومسیر زندگی مرا به سوی جرم و جنایت سوق داد.من مدتی پس از دیدن این فیلم مقداری وسایلمورد نیاز برای دزدی را در یك كیف قرار دادم واز خانه فرار كردم. اوایل خیلی در كارم موفقنبودم چرا كه ترس بر من غلبه میكرد، مننمیدانستم چكار باید بكنم فقط میدانستم كهمیخواهم مرزها را بشكنم و به یك جهان بیقانون وارد شوم، هیچ كس در آن زمان مانعكارهای من نشد. او در ادامه میگوید: من اعتقاددارم وقتی فردی باهوش و پرتلاش است، اگر ازاستعدادهایش به طور صحیح استفاده نكند ایناستعداد به بیراهه خواهد رفت و در هر راهی كهقدم بگذارد موفق خواهد شد، متاسفانه اینموضوع در مورد من هم صدق میكند، اما من بهسوی كارهای خلاف رو آوردم.
بیداری وجدان
من تا چندی پیش در دنیای دیگری زندگیمیكردم و در آن دنیا وجدان را كنار گذاشتهبودم و هیچ احساس گناه و تقصیری نمیكردم اماسعی كردم وجدانم را دوبار ه بدست آورم و آنرا پیدا كنم.
دولت و قوانین به عنوان دشمنان سرسختمن، همواره در مقابل من قرار داشتند.(لودویگ) در مورد زندان میگوید: زندان برایمجای بدی نبود، در حقیقت دنیای دیگری بود كهبرخلاف نظر خیلیها، من در آن به آزادی دستیافتم اول به آزادی و مدتی پس از آن بهشكوفایی فكری و ذهنی رسیدم. بعضیها زندانرا جهنم میدانند، اما به نظر من زندان جهنمنیست، بلكه حداقل برای من بیشتر شبیه برزخ بودكه انسان در آن سبك میشود، زندان میتواندبهترین جنبههای درونی وجدان انسانها راشكوفا سازد و هم میتواند انسان را كاملا خرابكند. من تا چندی پیش فكر میكردم با پولی كه ازدزدیهایم بدست میآورم راههای زیادی را بهروی خودم باز میكنم. اما این طور نبود من درپایان راه احساس میكردم در تنگنا قرار گرفتهام.این زندانی سابقهدار در ادامه میگوید: همیشهاحساس خطر میكردم. من لذتی از زندگی نبردمو روی آرامش را در زندگی ندیدم. همیشه فرار واضطراب و ترس و یك زندگی مخفی... من اكنونكه بانكهای فرانكفورت را میبینم، احساسمیكنم كه این بانكها در آن زمان چقدر مرا زیرنظر داشتند. آنها مانند غولهایی بودند كه منآنها را به مبارزه میطلبیدم و آنها در كمینبودند كه مرا در دام بیندازند.
و نویسندگی …لودویگ لوگمایر در مورد رو آوردن به نویسندگی واستفاده از قدرت تفكر خود میگوید: من ازكودكی به ادبیات علاقهمند بودم و به دنبالفرصت مناسب بودم تا بنویسم...اما همیشه فكرمیكردم كه باید خودم تمام قهرمانهایداستانها مثل قاچاقچیها و شخصیتهایی كههمیشه خطر در كمین آنهاست را تجربه كنم، تابتوانم به خوبی درباره آنها بنویسم. من هموارهاشتیاق بسیاری به فرازها، فرودها و خطراتداشتم، من فكر میكردم اگر بخواهم یك نویسندهخوب باشم باید یك گانكستر خوب باشم و بتوانمآن را تجربه كنم. اما حالا پیامم به جوانها ایناست كه من با این همه جرم و جنایتهایی كهانجام دادهام، اصلا صلاحیت این كه كسی رانصیحت كنم ندارم و به هیچ عنوان، كارهایی كهدر گذشته انجام دادهام را ستایش نمیكنم.زندگی من تا به حال یك زندگی منهای اخلاق ووجدان بوده است...پر از سختیها و شكستها...اما حالا این را به خوبی میدانم، كه دیگر زندگیگذشتهام را تكرار نخواهم كرد، (لوگ مایر ( 56ساله سارق حرفهای و معروف چندی پیش، اكنوننویسندهای محبوب و دوست داشتنی است كهكتابهای او كه رمانهای اجتماعی است و درخلال آن پیامهای اجتماعی زیادی به خوانندهمنتقل میشود، در تیراژ بالایی به فروش میرود.
در مقدمه تمامی كتابهای او آمده است (منانسانی بودم كه همیشه تاریكیها را میدیدم، امازمانی كه به فكر فرو رفتم متوجه شدم زندگی روشنایی هم دارد، تنها كافی است آنهارا پیدا كنید و خود را به روشنایی برسانید. من انسانیبودم كه تمامی تاریكیها را تجربه كردم، اما حالابه خود آمدم و دوست دارم روشناییها را تجربهكنم، من حالا به خودم افتخار میكنم كه توانستم درست زندگی كردن را یاد بگیرم و در داستان هایم آن ها را به شما انتقال بدهم...درست زندگی كردن را بیاموزید و به دیگران یادبدهید.
لودویگ لوگ مایر.
تا می تو ا نیم نیكی كنیم و آ ز ا د ی ر ا ا ز هر چیز گر ا می تر بدا ر یم و به خا طر ا و ر نگ پا د شا هی هم هر گز به حقیقت خیانت نكنیم
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat