Thu, March 1, 2012 21:39:30
به پیشواز هشت مارچ روز جهانی زن
دختر: مادرجان! چرا از افغانستان به اروپا مهاجرت کردیم، من در آن زمان خیلی کوچک بودم؟
مادر: بچیم، ما اصلاً قصد نداشتیم از افغانستان به خارج بیاییم، راکتبارانهای دوامدار شهر کابل، ادامه جنگ و در نتیجهء آن کشته شدن هزاران انسان، مجبورم ساخت که شما فرزندان خود را گرفته و با مشکلات زیاد به خارج مهاجرت نماییم.
دختر: می گویند اوضاع در افغانستان تا هنوز آرام نه شده و حتی در همین سالهای اخیر چندین زن را سنگسار کرده اند و بینی و گوش و کلک های چندین زن را نیز بریده اند.
مادر: خبردارم. بسیار جای شرم و تأسف است. در کشوری که زنان سنگسار شوند، بینی شان را ببرند و به اطفال تجاوز جنسی صورت گیرد، دیگر جایی امید برای ادامهء زنده گانی عادی انسانی باقی نمی ماند. از این وضع فلاکتبار و غم انگیزی که در وطنم حاکم است، ملیونها افغان هم در داخل و هم در خارج کشور می شرمند و رنج می برند.
دختر: مادر جان طوری که می بینیم شما یگان پارچه شعر هم می نویسید.
مادر: بچیم، سرودن شعر بسیار مشکل است، من شاعر نیستم اما یگان نظم گونه هایی را در سالهای اخیر نوشته ام.
دختر: چرا به نوشتن شعر آغاز کردید؟
مادر: علت نوشتن نظم های من نیز غم و اندوهی است که همیشه مرا در زنده گی رها نمی کند. غم وطن و وضع فلاکتبار مردم غریب و نادار ما در آنجا و نیز خاطره های فراموش ناشندی پدرت که توسط مخالفان دولت آن زمان شهید شد که در آن زمان تو بسیار چوچه بودی، و دهها غم و اندوه دیگر، همه و همه سبب گردیده اند تا با نوشتن یگان پارچه نظم خود را تسلی بدهم.
دختر: ممکن است چند پارچه از تازه ترین شعر های تان را که در همین اواخر نوشته اید برای هموطنان عزیزما نیز یاد آور شوید؟
مادر: بسیار خوب، نوشته کن بچیم:
وطن در آرزویت جان سپارم
به مثلِ یک زنِ افغان سپارم
در اینجا، سخت باشد جان سپردن
در آنجا، جان خود آسان سپارم!
چرا کشتید آخر شوهرم را؟
عزیز و همدم و بال و پرم را
نترسیدید از قهر خداوند؟
که بردید از سرم تاج سرم را؟
مادر: بچیم، همین قدر بس نیست؟
دختر: بس است مادر جان، بسیار تشکر از شما!
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat