استـاد (صـبـاح)
دست پروردگان «آی اس آی» را می شناسیم؟؟؟
(استاد صباح)
مرکز سازماندهی (آی س آی) در اسلام آباد مستقر است و رئیس آن باید در اردوی پاکستان جنرال سه و یا چهار ستاره ی باشد. پس از وی سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش می دهند و هر کدام در سه قسمت جداگانه فعالیت می کنند. بخش داخلی در مواجه با ضد اطلاعات و مسائل سیاسی داخلی پاکستان است، بخش خارجی هدایت عملیات خارجی را بر عهده دارد و بخش سوم مربوط به روابط خارجی است. اکثریت کارمندان (آی اس آی) از نیروی پولیس و اردو و برخی قطعات مخصوص اردوی پاکستان مثل کماندوهای SSG هستند. اگرچه تعداد افراد هیچگاه اعلام نمیشود، کارشناسان برآورد می کنند حدود ده هزار کارمند و افسر مشغول به کار اند. البته این تعداد شامل همکاران اطلاعانی و خارج از تشکل اداره (آی اس آی) نمیشود. تشکیلات (آی اس آی): اداره اطلاعات مشترک، این کمیته سایر دپارتمان ها را هماهنگ می کند. تمام اطلاعات و اخبار از سایر بخشها ها به اداره JIX فرستاده و در آنجا بعد از تحلیل و تجزیه، گزارش های مربوط آماده می شود. اداره اطلاعات مشترک، مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیر مجموعه تشکیل می شود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است.
فهرست مهمترین احزاب سیاسی پاكستان بدین ترتیب است:
نام حزب / رهبر حزب
- حزب ملی عوام اسفندیار ولی خان
- جنبش ملی بلوچستان دكتر ح بلوچ
- حزب ملی بلوچ سردار اختر مینگال
- حزب جمهوری وطن اكبر خان بوگتی
- جمعیت الحدیث ساجد میر
- جمعیت علمای اسلام - شاخه فضل فضل الرحمان
- جمعیت علمای اسلام شاخه نیازی سمیع الحق
- حزب ملت فاروق لغاری
- شورای ملی یاكهتی قاضی حسین احمد
- جماعت اسلامی پاكستان قاضی حسین احمد
-جمعیت علمای پاكستان شاخه نورانی شاه احمد نورانی
- جنبش متحده قومی - شاخه الطاف الطاف حسین
- حزب ملی مردم غلام مصطفی جتویی
- حزب عوام پختون خواه محمود خان اچكزیی
- حزب قومی پختون محمد افضل خان
- تحریك عوام پاكستان طاهرالقادری
- مسلم لیگ - شاخه جونجو حامد ناصرچاتها
- مسلم لیگ - شاخه نواز نواز شریف
- مسلم لیگ- شاخه قائد اعظم چوهدری شجاعت حسین
- مسلم لیگ پاكستان شاخهفدا ملك محمد قاسم
- مسلم لیگ شاخه قاسم ملك میرحضرخان
- تحریك انصاف عمران خان. . .
درکلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» بهمعنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمیشود.
در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبهرو بودهایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) دراسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.
بهعلاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی درسال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که درکالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهورکرد وشعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایهداری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شورویقرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه داری» درسطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بنلادن، با تمام نیرو میکوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.
با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمیتوان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک به یک میان بنیادگرایی بهطور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یکسو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و بهویژه هر مسلمان، را نمیتوان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. بهخاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را بهعنوان دولت قانونی افغانستان بهرسمیت شناخت. بهعلاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست.
برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً بهمعنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست.
مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است دربرهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز بهوجود آورند. اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر بهوجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را بهطور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.
دولت بوش مدعی بود که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است. اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جزهمان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بنلادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان های «استخباراتی جهانی »، به کار آتش زدن مدارس دخترانه وترورمعلمین افغانستان مشغول بودهاند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هردو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» میزنند، نبودند؟ نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور وسرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. جنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آوردهاند. و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام میکند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بنلادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.
کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها درهر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترول نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است. و همانطور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بیگناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را میپردازند.
آیا این بارنیزما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانیشدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطهجویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟ آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟
حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که بهگفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد. دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند. اما این تعبیری بسیار سادهنگرانه از واقعیات است.
این درست است که مردم جهان، و بهویژه آمریکا، از جنایتی که روز ۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، بهحق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همهجانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است.
خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان! آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگنظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهرهبرداری کند.
گروه تحقیق اكسفورد كه از سازمان هاى غیر دولتى مستقل در انگلیس است و با دیگر سازمان ها و گروههاى غیر دولتى براى تبلیغ و تقویت رویكردى نوین و پایدار براى تأمین امنیت جهانى همكارى دارد تازه ترین گزارش خود از تهدیدات امنیتى جهان را ارائه كرد. در این گزارش تأكید شده است : از زمان وقوع حوادث
۱۱ سپتامبر، ۲۰۰۱ رهبران غربى تروریسم بین المللى را بزرگترین خطر براى امنیت جهان توصیف كرده اند، حال آنكه به نظر مى رسد آنها به ریشه هاى اصلى این تهدید توجهى ندارند.
محققان اكسفورد مى نویسند، این كافى نیست كه فقط تأكید كنیم تروریسم بزرگترین تهدید براى جهان است، آن هم در حالى كه شواهد از چنین ادعایى حمایت نمى كند. گروه تحقیق اكسفورد تصویرى كاملاً متفاوت از تهدیدات اساسى پیش روى جهانیان ارائه مى كند كه از چهار منبع و گرایش مرتبط با هم نشأت مى گیرند و عبارتند از:
اول - تغییرات جوى و به دنبال آن آوارگى مردم، فجایع طبیعى بزرگ و كمبود مواد غذایى كه موجب افزایش مهاجرت، رنج و شرارت هاى بیشتر انسانى و ناآرامى هاى اجتماعى وسیع تر و شدیدتر شده است.
دوم - رقابت بر سر منابعى كه هر روز كمتر مى شوند، بویژه در بخش هاى بى ثبات جهان.
سوم - به حاشیه رانده شدن اكثریت جهان كه افزایش اختلافات اجتماعى - اقتصادى و به حاشیه رانده شدن اكثریت بزرگى از جمعیت جهان را به دنبال داشته است.
چهارم - نظامى گرایى جهانى كه نتیجه آن استفاده هرچه بیشتر از نیروى نظامى و گسترش هرچه بیشتر تکنالوژی نظامى (از جمله سلاح هاى كشتار جمعى) بوده است.
این گرایش ها و عوامل احتمالاً به بى ثباتى جهانى و منطقه اى شدید و مرگ و میر و كشتار مردم در چنان وسعتى منجر خواهد شد كه از هیچ تهدید بالقوه دیگرى انتظار آن نمى رود.
از دید این گروه، واكنش هاى فعلى به این تهدیدات نیز بیشتر به یك «الگوى كنترولى» شباهت دارد - یعنى تلاش براى حفظ وضع موجود از راههاى نظامى و كنترول ناامنى بدون پرداختن به ریشه هاى آن. گروه تحقیق اكسفورد معتقد است سیاست امنیتى فعلى به یك استرتیژی نوین نیاز دارد. . .
وقتى از افقى دور به صحنه پاكستان چشم مى دوزى، جز تند روى وتضاد چیزدیگرى نمى بینى. ناهمگونى واختلاف ازدر و دیوار کشورمى بارد. نه احزاب با حكومت سر آشتى دارند، نه پارلمان حاضر به همكارى با دولت است ونه آن كه نظامیان مایل به انعطاف دربرابر انتقال قدرت به مردان سیاست هستند.
شگفتى از این كه چگونه برجامعه به شدت مذهبى وسنت گرا، حكومتى غربگرا فرمان مى راند ودركشورى با قوانین بازاقتصادى وداراى بیشترین روابط با جهان آزاد، مردم همچنان درسایه سنت هاى دیرین زندگى مى گذرانندو سرانجام چطوردر قرن ۲۱ وعصرموسوم به مردم سالارى، زمام همه اموراین سرزمین دردست نظامیان وجنرال هاست واحزاب حتى مدرن ولیبرال این كشورتنها یك تماشاچى هستند. به این صورت جامعه پاكستان سوژه اى بى نهایت جذاب براى دو گروه جامعه شناسان ودست اندرکاران رسانه ها است. همه چیزاین كشورى كه تنها نیم قرن ازتأسیس آن مى گذرد، بادنیاى پیرامون آن متفاوت است.
جامعه شناسان به این دلیل درساختارپاكستان خیره مى شوند كه نمایشگاه انواع شكاف هاودوگانگى هاست؛ دوگانه سنت ومدرنیسم- سكولاریسم واسلام خواهى- رادیكالیسم واصلاح طلبى - دموكراسى وهرج ومرج - آزادى وامنیت و. . . . شكاف هاى اجتماعى پاكستان این روزها بیش از هر زمانى حادثه خیز شده است حالتى بدووخیم داردو خشونت وتحمل ناپذیرى ویژگى بارزآن گشته است.
تحلیلگران - اززاویه اى دیگرپاکستان را كانون خبرى قرارداده اند؛ چرا كه براى آنها نزاع طولانى قدرت دراین سرزمین، ره آورد هاى خبرى جذابى براى خوانندگان عام وخاص دارد. حال به این مجموعه، روایت غربى ها پس از ۱۱سپتامبر راهم اضافه كنید كه پاكستان را قرارگاه تجمع تروریست ها و منبع صدور ماجراجویان طالبان والقاعده به منطقه وجهان معرفى مى كنند ودراین۶ سال لحظه اى فضاى سیاسى پاكستان را از تیررس دوربین هاى خویش دور نمى گذارند. (اما فقط بوش وسیا است که چشم ندارند تاببینند پاکستان چه میکند. )
اما آیا این تصویروتلقى ها، همه واقعیت هاى جارى پاكستان را بازگومى كند وبه راستى این كشورغرق درانواع تضادهاى سخت وخشنى است كه هیچ راهى به سوى آشتى ومصالحه ندارد. این تصورها درباره پدیده تضاد وكشمكش درپاكستان چندان كه به نظر مى آید جامع نیستند، تنها بخشى از واقعیت ها را براى ما آشكار مى كند و بخش دیگرواقعیت صحنه سیاست پاكستان «مصالحه» درعین تضاد است.
همان اندازه كه مقوله تضاد واختلاف میان سیاستمداران با نظامیان، یا سنت گراها با لیبرال ها فراگیروعمیق است مسأله آشتى ومصالحه نیزیك امربه شدت رایج وریشه داراست. بنابراین اگرقراراست پاكستان را جامعه شگفتى ها وتضادها معرفى كنیم این شگفتى درمصالحه هاى بزرگى رخ مى دهد كه دراوج تضاد ومیان سرسخت ترین دشمنان به بارمى نشیند. پس سیاست دراین سامان هم چهره اى ژانوسى دارد یك روى آن جنگ وطرد است و چهره دیگرش همنشینى ومصالحه. این مصالحه میان همه آن طوایفى صورت مى پذیرد كه ما آنها راهمیشه وهنوزدرحال جنگ مى بینیم.
میان نظامیان وسیاستمداران، میان عملگرایان وایدئولوژیست ها و. . . . زیرامقوله ائتلاف یا مصالحه هیچ گاه درفرهنگ سیاسى این كشورنفى وحرام شمرده نشده است، شاید برخى گروه ها واحزاب دردوره ى باب هرگونه آشتى را ببندند و حتى رقیب خویش را ازمصادیق حكومت دور معرفى كنند، اما وقتى موعد و موقعیت آن مهیا شود ازنشستن پاى مذاكره وتن دادن به تفاهم اكراه نمى ورزند. تماس هایى پشت صحنه جدال زمان چندانى تا وقوع یكى از ائتلاف ها و مصالحه بزرگ سیاسى در این كشورباقى نیست. این پیمان آشتى قرار است میان نماینده و نماد دوگروه سیاستمداران و نظامیان امضا شود. میان دوچهره اى كه درزمان نه چندان طولانى برضد یكدیگرشمشیركشیدندوتا مرحله مرگ سیاسى، این مبارزه را پیش بردند.
کودتای نظامی جنرال ضیاء الحق در دهه هفتاد ممکن است از ذهن و خاطر مردم پاک شده باشد. اما میراث آن هنوز گریبانگیر پاکستان امروز است. از یک طرف، کشور پاکستان برای بازسازی نهادهای سیاسی و هویت سیاسی دست و پا میزند از سویی ادعا های مکرر جنرال مشرف، حاکم نظامی کنونی، در خلاف آن ره میپوید. اما مشرف، که هشت سال دررأس قدرت قرار دارد، هدایت کشوری بر عهده اوست که به طور فزایندهای رو به آشفتگی است.
شاید مشرف مسئول بیماری کنونی پاکستان نباشد، اما برای درمان این بیماری هم کاری نکرده است. نیروهای امنیتی پاکستان مسجد سرخ اسلامآباد و جمیعه حفسا- حوزه علمیه زنان در مجاورت این مسجد- را محاصره کردند و با افراد مسلحی درگیر شدند که نسبت به درگیری بیمیل نبودند. چه این افراد مسلح تسلیم شوند و چه مقهور نیروهای مشرف، میراث نظامیگری در پاکستان به قوت خود باقی خواهد ماند. جهاد یا جنگ مقدس که از دوران ضیاء آغاز شد، همچنان جزئی از میراث ماندگار این کشور است.
حاکم نظامی قبلی به شکل لجامگسیخته، با حمایت ایالات متحده به گروهی از جوانان فرصت داد که در لوای جهاد، نقش مقاومت در برابر حمله شوروی سابق به افغانستان در سال هفتادونو را ایفا کنند. در عوض برای ضیاء این حمایت آمریکا به معنی میلیاردها دالر کمک سخاوتمندانه اقتصادی و نظامی بود. امروز مشرف هم نقش مشابهی به اجرا گذاشته است. او نیز به عنوان عضوی کلیدی درجنگ آمریکا علیه ترور از واشنگتن میلیاردها دالر دریافت میکند.
در عوض وعده کرده که پاکستان را از نفوذ اسلامگرایان جهادی خلاص کرده و در جهت پیشبرد ارزشهای لیبرالی و روشنگری بکوشد. اما به نظر میرسد که طعم شیرین قدرت سیاسی به مذاق مشرف خوش آمده است. موضع او به عنوان حاکم نظامی و اداره کننده کشور موجب تداخل منافع شده که تحلیلها نشان میدهد در نهایت با این روند منافع آمریکا را تأمین نمی کند.
تا زمانی که حکومت در پاکستان در دست نظامیان باقی بماند، توانایی ایجاد اصلاحات برای تبدیل شدن به کشوری معتدل و میانهرو در هالهای از ابهام باقی خواهد ماند. فعلاً تظاهر مشرف به این که چهرهای ملی و منتخب مردم است و حمایت گروهای سیاسی لیبرال را با خود دارد، مورد تردید جدی قرار گرفته است.
بعد ازپایان کشتارمسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت: این [ واقعه ] پدیده ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود.
اظهار نظر هادلی یکی از درست ترین توصیفهایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکاییها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبشهایی مقصر بودهاند.
سال هفتادونو آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بینالمللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که قطعات نظامی شوروی به افغانستان آمدند، درایران انقلاب اسلامی به رهبری خمینی صورت گرفته بود و پاکستان در پی کودتای جنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط کرد.
ضیا الحق در حقیقت کسی بود که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ترین پدیدههای تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروههای اسلام گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکتهای تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار میرود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است. ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی اش در اپریل هفتادونو به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بینالمللی خنثی کند. بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی شوروی در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود. درحالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکتهای افراطی سوق داد. بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاستهای آمریکا بود. سازمان سیا در سال هفتادونو درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از بنیادگراهای افراطی را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.
ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمکهای نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبشهای افراطی و مسلح کردن آنها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت کودکستان جهادگرانی به شمار میرفتند که در افغانستان میجنگیدند.
به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمکهای مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبشهای رادیکال اسلامگرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلامآباد که مسوول قبلی آن، مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران سالانه از هزاران دواطلب جدید ثبت نام میکردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل میشدند که دوشادوش سایرین در افغانستان میجنگیدند. کشورهایی مانند عربستان سعودی، مصر، کویت، امارات متحده عربی و. . . بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمانهای مذهبی تندرو های اسلامی افراطی در پاکستان سهیم شوند.
در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمانهای خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریستها و گروهای نظامی افراطی است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشاندهاند و به نیروهای طالبان در عملیاتشان در خاک افغانستان کمک میکنند.
در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزشهای مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکاة در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای مردم پاکستان اجباری شد. این بخش از کمکهای مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندیها که شاخهای بومی از سنیهای هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنیها که ریشههایشان از مدرسهای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) میآید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاههای بسیار نزدیکی به وهابیهای عربستان دارند.
امروز مدارس مذهبی دیوبندیها و بریلویها که شاخه دیگری از سنیهای جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابیها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند. در دوران ضیا الحق با گرایش بیشتر مدارس مذهبی پاکستان به حرکتهای افراطی و بنیادگرا شکاف موجود در درون جریانات مذهبی عمیقتر شده و در نهایت به درگیریهای تجزیه طلبانه ای منتهی شد که از آن زمان تا کنون جان هزاران نفر را گرفته است. حمایت ویژه ماشین حکومتی پاکستان از مدارس دیوبندیها واختصاص کمکهای متمول خارجی به سازمانهای تندروی وهابی در این دوران موجب وخیمتر شدن شدت اختلافات شد. سازمان تروریستی سپاه صحابه پاکستان در همین دوران شکل گرفت . وحرکتهای شیعه نیز در پاسخ جنبشهای تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردندو ایران به پشتوانه ای پولی و سیاسی برای حرکتهای شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان وسعودی ها در مقابل گروههای سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تجزیهطلبانه دامن زدند.
زاهد حسین، از نویسندگان والاستریت ژورنال در این باره میگوید: درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولتهای مسلمان عربستان سعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان پراکسیها و متحدان خود با یکدیگر مبارزه میکردند. عباس رشید، محقق و روزنامهنگار برجسته پاکستانی نیزدراین باره در کتاباش با عنوان سیاست و دینامیسم حرکتهای خشونتآمیز تجزیهطلبانه مینویسد: در دهه هشتاد سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدانشان درگیرمبارزهای شدند که درخیابانهای شهرهای پاکستان جریان داشت.
اوایل دهه هفتاد تنها چند مدرسه مذهبی درگوشه وکنارپاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی میپرداختند و ازلحاظ مدیریت وسیاستها نیزفقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند امادرسال هشتادوهشت زمانی که ضیا الحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد بیش ازهشت هزارمدرسه مذهبی ثبت شده درسراسر پاکستان تحت حمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بربیست وپنج هزارمدرسه مذهبی ثبت نشده نیز با کمک های سخاوتمندانه خارجی در سراسر این کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شده بودند.
درسالهای بعد این مدارس درشکلگیری جریانهایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی ازجهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنههای جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند. طی سالهای بعد از حادثه یازده سپتامبر نیز ریشههای بسیاری ازفعالیتهای تروریستی بینالمللی مانند بمبگذاریهای لندن در این مدارس کشف شد.
از آن زمان تا کنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بوده است و تلاش های متعدد دولتهای غیرنظامی برای اصلاح و سیاستگذاری این مدارس عقیم مانده است. بر اساس آمار دولتی هم اکنون سیزده هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته میشود که تعداد آنها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است.
بر اساس گزارشی که اخیراً از سوی موسسه بینالمللی بحران(ICG) در بروکسل، بلژیک منتشر شده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون نفر در این مدارس ثبت نام کردهاند. اکثر این اشخاص بین پنج تا هجده سال سن دارند و از فرزندان خانوادههای فقیر پاکستانی هستند.
همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیم خانهها سالانه هزاران تن از کودکان بی سرپرست نیزازاین مدارس سردرمی آورند. تعداد افراد خارجی نیزکه در این مدارس تحصیل میکنند هزاران نفر برآورد میشود که اکثریت آنها را مهاجرین افغانی وجوانان آسیایی مرکزی تشکیل میدهند. با در نظر گرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغالتحصیل این مدارس کم ازکم میتوانند شغلی به عنوان روحانی مساجد محلی در نقطه ای از پاکستان پیدا کنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظرنمیرسد. بیشتراین مدارس که پیش تر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینههایشان به کمکهای سازمانهای خیریه مذهبی(که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابستهاند و بخش قابل توجهی ازکمک را ازپاکستانیهای مهاجر در سایر کشورها و سازمانهای خیریه اسلامی بینالمللی دریافت میکنند.
برای مثال پاکستانی های ساکن بریتانیا که در سالهای اخیر رفته رفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود نود میلیارد روپیه به این مدارس کمک میکند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیاتهای مستقیم برابر است!
مدارسی که با حمایت مالی سعودیها وشیخ نشینان خلیج در مرز پاکستان – افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمانهایی مانند القاعده فعالیت میکنند تبدیل شده است. این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود هشت هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کردهاند . در حقیقت این ناحیه مرزی نقطه اصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است.
به رغم میلیاردها دالر کمکهای دولت آمریکا به سرویسهای اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترول قانون ادامه میدهند. این مساله تاب و تحمل جهان را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رئیس جمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است. مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریانهای تروریستی را در پاکستان دارد رفته رفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی ازدست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است. او خود بارها در سخنان اش به تلاشهایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال میشود استیصال ناشی از عدم کامیابی را از سخناناش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده میگیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیا الحق به میراث گذاشته هرگز نمیتوان تنها با اتکا به قدرت نظامی ساقط کرد.
مشرف خود در این باره میگفت: بارها درسکوت شب تنها دراتاق مطالعه ام به این فکر فرو رفته ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقه های مذهبی آن در وفاق کامل به سر می بردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟ پاسخ این است که بیماری ما از سال ۷۹ آغاز شد.
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat