جنگ چیست و برای چه اهدافی دنبال میگردد؟
(مروری برعلل و انگيزه های پيدا و پنهان جنگها و مشکل ائتلاف در گرداب حوادث افغانستان)
)پژوهش و گردآورنده، شمشاد)
كلاوزویتز جنگ را این گونه تعریف میكند: )اقدامی خشونت آمیز برای وادار كردن دشمن به انجام خواسته های ما(. بنابراین، طبق تعریف كلاوزویتز، جنگ یعنی جنگ بین حكومت ها برای رسیدن به یك هدف سیاسی قابل تعریف، كه همانا منافع شخصی است. در اواخر قرن هجدهم، جنگ به مثابه اقدامی حكومتی كاملاً در اذهان جای گرفته بود. تنها نمونه بارز این نوع جنگ در روزگاران گذشته در روم باستان به وقوع پیوسته كه آن هم جنگی یكجانبه بوده، یعنی روم به منزله یك حكومت با بربرهایی درگیر جنگ بود كه هیچ دركی از قاعده جدایی حكومت از جامعه نداشتند. -وان كره ولد -اعتقاد دارد كه جنگ بین دولت - شهرهای یونان باستان را نمیتوان جنگی حكومتی به حساب آورد؛ زیرا در آن زمان، بین حكومت و مردم تفاوت آشكاری وجود نداشت. افراد شركت كننده در جنگ مردم نیمه نظامی بودند و در توصیفاتی كه امروز درباره جنگها بیان میشود بیشتر، جنگ بین آتن و اسپارت را جنگ اهالی آتن و اهالی اسپارت عنوان میكنند.
از زمان سقوط امپراطوری روم تا اواخر قرون وسطی، عوامل گوناگونی در جنگها دخیل بودند؛ عواملی چون كلیسا، زمینداران فئودال، قبیله های بربر و دولت - شهرها، كه هر یك آرایش نظامی خاص خود را داشتند. از این رو، شیوه جنگیدن بربرها عموماً بر آیین هایی استوار بود كه در آن، فرد جنگجو واحد نظامی محسوب میشد. زمینداران فئودال به شوالیه هایی متكی بودند كه مردم از آنها به علت رسوم جوانمردی و سلحشوری خاصشان حمایت میكردند. نمونه آن دولت - شهرهای شمال ایتالیا بود كه همچون دولت - شهرهای یونان باستان به قدرت مردم نیمه نظامی متكی بودند.
در مراحل نخستین تشكیل حكومتهای اروپایی، پادشاهان، اردوهایی را از دل حكومتهای ائتلافی زمینداران فئودال پدید آوردند؛ همان گونه كه امروز سازمان ملل وظیفه دارد برای ایجاد نیروی حافظ صلح از تمامی كشورهای عضو، داوطلب بگیرد. كم كم، این اردوها توانستند مرزهای كشور را تقویت كنند و با توسل به قدرت اقتصادی رو به رشد خود كه از عوارض گمركی، روشهای گوناگون اخذ مالیات و وامگیری از سرمایه داران نوظهور ناشی بود، قدرت خود را متمركز و اردوهای مزدوری را ایجاد كنند كه تا حدی آنان را از وابستگی به زمینداران رهایی بخشد. با این همه، معلوم شد كه اردوهای مزدور چندان قابل اعتماد نیستند و نمیتوان از آنها انتظار وفاداری داشت.
گذشته از این، اردوهای مزبور در زمان صلح یا در فصل زمستان نیز خود به خود منحل میشدند. همچنین، هزینه انحلال و استخدام مجدد سربازان نیز غالباً كمرشكن بود و در فصل های بیكاری، سربازان مزدور همواره راه های دیگری را برای تأمین معاش خود پیدا میكردند، هرچند كه درآمدشان از این راه از درآمد خدمت در اردو كمتر بود. از این رو، اردوهای مزبور به تدریج جای خود را به اردوهای ثابت دادند و این اردوها امكان ایجاد نیروهای نظامی متخصص و حرفهای را برای پادشاهان فراهم كردند.
ابداع مشق نظامی از سوی گوستاو آدولفوس سویدنی، و شاهزاده ویلیام اورانژی، باعث شد تا در زمان صلح نیز، اردو به كار مشغول باشد. طبق نظر كیگان، تشكیل سربازان پیاده نظام ثابت، یا جزوتامهای نظامی برای سپردن كنترول نیروی مسلح كشور به حكومت شد. این سربازان را در پایگاهایی كه بعدها به دانشكدههای ملی بدل شدند مستقر كردند و برای متمایز كردن سربازان از غیرنظامیان بدانها لباس یونفورم پوشانیدند. به گفته مایكل رابرتس، سرباز با پوشیدن لباس شاهی به كسوت یكی از افراد پادشاه درمیآمد. در حقیقت نیز، وضع به همین صورت درآمد، چرا كه پادشاهان روز به روز به پوشیدن لباسهای نظامی بیشتر تمایل نشان دادند؛ زیرا، این لباس نقش آنان را در مقام فرماندهان نظامی به خوبی نمایان میكرد. این نوع تشكیلات جدید نظامی به تدریج در مقام نظامهای حكومتی نوظهوری كه به نوعی با مدرنیته در ارتباط بودند، پا گرفتند و به تدریج، متداول و مرسوم شدند. در این تشكیلات، سرباز عامل قدرت منطقی - مشروع به شمار میآمد؛ عنوانی كه ماكس وبر، آن را به كار برد. به گفته وی، -افسر نظامی مدرن مقام منصوبی است كه با ویژگیهای خاص طبقه خود به وضوح از دیگر انواع متمایز میشود. . .
چنین افسرانی از این نظر با افرادی چون فرماندهان منتخب نظامی، سردسته پرجذبه سربازان مزدور، افسرانی كه اردوهای مزدور را به مثابه یك شركت سرمایه داری به خدمت گرفته و رهبری میكنند و در نهایت، با مسئولان حقوق بگیری كه به مزدوری گرفته شده اند، تفاوتهای عمیق و ریشهداری دارند. شاید این افراد به تدریج به كسوت هم درآیند و جای یكدیگر را بگیرند. خدمتكار موروثی كه ابزار كارش را از او گرفته اند و فرمانده اردو مزدور كه منافع سرمایه داری خود را مد نظر دارد، به همراه تجار سرمایه دار خصوصی، پیشگام تأسیس نوع جدیدی از تشكیلات هستند.
تأسیس اردوهای ثابت تحت كنترول حكومت، كه از ویژگیهای حكومت مدرن به شمار میرفت، بخش مهمی از روند انحصاری كردن خشونت مشروع بود. در این زمان، منافع ملی جانشین مفاهیم عدالت قید شده در حقوق جنگ كه از الهیات ملهم شده بودند به جنگ مشروعیتی موجه بخشید. اصرار كلاوزویتز بر این موضوع كه جنگ برای تأمین منافع ملی - یا تداوم سیاست از راههای دیگر ابزاری منطقی است، به دنیوی شدن مشروعیت انجامید كه همگام با پیشرفت در سایر حوزهها حركت میكرد. هنگامی كه منافع ملی به عامل عمده مشروعیت جنگ مبدل گردید، دیگر نمیشد ادعاهایی را كه عوامل بیرون از دایره حكومت درباره دلیل منطقی مطرح كرده بودند، از راه ابزارهای خشونتآمیز دنبال كرد.
به این ترتیب، مقرراتی در زمینه شرایط و اجزای تشكیل دهنده جنگ مشروع وضع و بعدها، به صورت قوانین جنگ، تدوین و گردآوری شد. اینمسئله كه جنگ یك فعالیت مجاز اجتماعی است و به سازماندهی و توجیه نیاز دارد، مستلزم وضع قوانین خاصی است. همان طور كه میدانیم بین كشتاری كه جامعه آن را میپذیرد و كشتاری كه جامعه آن را طرد و نفی میكند تفاوت ظریفی وجود دارد كه در طول تاریخ، به گونه های متفاوتی تعریف شده است. در قرون وسطی، مقررات جنگ را مقامات كلیسا وضع میكردند، ولی در حكومت مدرن، لازم است كه مقررات دنیوی جدیدی وضع شود. وان كره ولد در این باره میگوید: (برای تشخیص جنگ از جنایت، جنگ باید به دقت ثبت نام، مشخص و كنترول شوند تا از افراد مزدور متمایز گردند. آنها باید در هنگام جنگ، لباس خاص بپوشند، اسلحه خود را از دیگران پنهان نكنند و تابع فرماندهی باشند كه مسئول اقدامات و اعمال آنهاست. همچنین، نباید به شیوه های رذیلانهای چون نقض آتش بس، مسلح شدن بعد از اسارت و از این قبیل متوسل شوند و تا آنجا كه ضرورتهای نظامی ایجاب كند نیز نباید به غیرنظامیان تعرض نمایند(.
تأمین بودجه اردوهای ثابت مستلزم قانونی شدن روندهای اجرایی، نظام مالیاتی و وامگیری بود. در قرن هجدهم، هزینه هایی كه در غالب كشورهای اروپایی برای امور نظامی صرف میشد حدود سه چهارم بودجه كشور را در بر میگرفت.
برای بهبود و افزایش ظرفیتهای مالیاتی، نظام اجرایی باید اصلاح و برای جلوگیری از به هدر رفتن منابع مالی، فساد اداری ریشه كن یا دستكم محدود میشد. برای سازماندهی، افزایش كارآیی و بهره برداری بهینه از هزینه ها نیز باید سازمانهایی برای رسیدگی به امور مربوط به جنگ تشكیل و وزیرانی در این زمینه منصوب میشدند. همچنین، برای توسعه ابعاد وامگیری و اخذ اعتبار، باید بودجه پادشاه از بودجه حكومت جدا و در نهایت بانكهای مركزی تأسیس میشدند. افزون بر این، راههای دیگری نیز باید برای برقراری قانون و نظم و عدالت در حوزه حكومت پدید میآمد تا مبنای مطمئنی برای اخذ مالیات و وامگیری پیدا و در ضمن، مشروعیت حكومت نیز تأمین میشد. در این میان، نوعی قرارداد نانوشته پدید آمد كه بر اساس آن، پادشاهان در ازای دریافت بودجه به دفاع و محافظت از كشور و مردم متعهد میشدند. حذف یا غیرقانونی اعلام كردن فعالیت یاغیان، مزدوران و راهزنان گونه های شخصی محافظت را حذف كرد و ظرفیت كسب درآمد پادشاه را افزایش داد. در نتیجه، شالودهای برای فعالیت اقتصادی مشروع و قانونی پدید آمد.
بدین ترتیب، فرآیندی به موازات ارائه تعریف مجددی از جنگ به منزله جنگ بین كشورها و حكومتها و فعالیتی خارجی، رواج یافت كه آنتونی گیدنز، آن را برقراری آرامش داخلی مینامد. این فرآیند مواردی چون برقراری روابط پولی (مثل دستمزد و كرایه) به جای اعمال فشار به صورت مستقیم، الغای اشكال خشونت آ میز مجازات از قبیل شلاق و اعدام با طناب دار و تأسیس سازمانهایی غیرنظامی برای جمعآوری مالیات و اجرای قوانین داخلی را شامل میشد. مهمتر از همه این كه بین پولیس نظامی و پولیس شخصی كه مسئول اجرای قوانین داخلی و برقراری نظم در داخل كشور بود تمایز ایجاد میكرد. روند انحصاری كردن خشونت به هیچ رو فرآیند آسان و بیوقفهای نبود كه همزمان در كشورهای مختلف اروپایی به شیوه واحدی انجام شود. نمونه آن كشور پروس بود كه بعد از انعقاد قرارداد وستفالیا، از ادغام سرزمینهای تحت حكومت خاندان هوهنزولرن پدید آمد. این كشور كه پدیدهای كاملاً ساختگی بود در قرن هجدهم، با برخورداری از تنها یك پنجم جمعیت فرانسه توانست با قدرت نظامی این كشور برابری كند. علت این امر تركیب قوی اصلاحات نظامی و زمامداران منطقی بود كه از دستاوردهای فردریك ویلیام، گزینگر بزرگ و جانشینان وی به شمار میرفت. برعكس، پادشاهان فرانسه با شورشهای مداوم نجیب زادگان روبه رو بودند و برای قانونمند كردن امور زمامداری و جمعآوری مالیات دشواریهای فراوانی پیش رو داشتند. اسكاكپول میگوید یكی از دلایل اصلی وقوع انقلاب فرانسه ناتوانی نظام پیشین در ایجاد قابلیت اجرایی و مالی لازم برای تحقق اهداف نظامی بوده است.
البته، جریان مزبور به آن اندازه كه در این تعریف سنتی آمده است منطقی یا عملی نبود. مایكل رابرتس تأكید میكند این منطق نظامی بود كه به تشكیل اردوهای ثابت انجامید، اما مشكل بتوان ضرورتهای جنگ را از مقتضیات تقویت و تحكیم مواضع داخلی تفكیك كرد. كاردینال ریشه لیو از تشكیل یك اردو ثابت حمایت مینمود؛ زیرا به نظر وی، این اقدام، نجیب زادگان را كنترول میكرد. روسو همواره میگفت، جنگ همان اندازه كه علیه دیگر كشورهاست بر ضد اتباع خودی نیز هست: )هر كسی میتواند درك كند كه جنگ و پیروزی در خارج و زورگویی و استبداد در داخل پشتیبان یكدیگرند و معمولاً پول و نفرات از رعایا و خلق تحت سلطه به میل حاكمان گرفته میشود تا كشورهای دیگر را نیز تحت یوغ خود بیاورند. در یك كلام، هر كس میتواند ببیند كه شاهزادگان متجاوز دستكم به همان میزان كه آتش جنگ را بر ضد دشمنان خود میافروزند، علیه رعایای خود نیز اعلام جنگ میكنند. در نتیجه، سرنوشت كشور غالب از كشور مغلوب چندان بهتر نیست(.
هرچند ادعا میشد كه هدف از جنگ تأمین منافع ملی، منطقی و معقول است، در تمامی دوره ها، به انگیزه های بیشتری برای القای حسن وفاداری افراد و ترغیب آنان به جانفشانی و به خطر انداختن زندگیشان نیاز بوده است. برای نمونه، تمایلات و منافع مذهبی، اردو نوین كرامول، یعنی قدیمیترین نمونه از نیروی حرفهای مدرن را پدید آورد. همچنین، این كلیسای لوتران بود كه باعث موفقیت های پروس شد.
جنگ از قالب یك فعالیت خشونت آمیز كم و بیش مستمر و پیوسته به صورت رویداد منفصل و گسست های درآمد و در حكم نوعی انحراف از سیر تكاملی به سمت ایجاد جامعه مدنی البته، نه در مفهوم شهروندان شركت كننده و نهادهای غیردولتی سازمان یافته، بلكه به معنای امنیت هر روز، آرامش داخلی، احترام به قانون و عدالت در نظر گرفته شد. همچنین، مردم نیز توانستند مفهوم صلح پایدار را درك كنند. هرچند بسیاری از اندیشمندان بزرگ لیبرال به رابطه بین تحكیم و تقویت حكومت و جنگ پی برده بودند، در عین حال، این مسئله را نیز پیشبینی میكردند كه افزایش تبادلات بین كشورها و اعتماد هر چه بیشتر حكومتها به مردم آگاه به ایجاد اروپایی منسجمتر و دنیایی آكنده از صلح بیشتر خواهد انجامید كه همانا گسترش جامعه مدنی به آن سوی مرزهای مملكت است. گذشته از آن، كانت در سال ۱۷۹۵ بدین مسئله اشاره كرد كه جامعه جهانی به قدری كوچك شده است كه)اگر، حقی در نقطهای از جهان پایمال شود در نقاط دیگر احساس خواهد شد(.
كلاوزویتز نگارش كتاب در باب جنگ را در سال ۱۸۱۶، یعنی یك سال بعد از پایان جنگهای ناپلئون شروع كرد. كتاب وی عمیقاً تحت تأثیر تجربیاتش درباره شركت در جنگ و سپس اسارت است. جنگهای ناپلئون نخستین جنگهای مردمی به شمار میآیند. وی طرح خدمت وظیفه یا سربازگیری را در سال ۱۷۹۳ پایه ریزی كرد. در سال ۱۷۹۴، نیروی نظامی تحت امر وی با بیش از ۱۱۶۹۰۰۰ نفر بزرگترین نیروی نظامی به شمار میرفت كه تا آن زمان در اروپا تشكیل شده بود.
موضوع و درونمایه اصلی كتاب، به ویژه فصل نخست كه به عقیده كلاوزویتز تنها فصل كامل كتاب است، ارباب جنگ و گرایش جنگ به افراط و تفریط میباشد. مطابق نظر او جنگ سه سطح دارد: سطح حكومتی یا مقامات سیاسی؛ سطح اردو یا جنرالها؛ سطح مردم. به طور عموم، میتوان گفت كه هر یك از این سه سطح به ترتیب بر اساس منطق و استدلال، شانس، استراتژی و احساسات عمل میكنند. طبق این دسته بندی سه گانه بود كه كلاوزویتز مفهوم جنگ خود را مطرح كرد. در بهترین تعبیر این نوع جنگ را مفهومی هگلی، انتزاعی یا آرمانی میدانند؛ این گرایش ذاتی و درونی جنگ است كه میتوان آن را از منطق سه سطح مختلف اجتماع به دست آورد. جنگ برای خود ماهیت ویژهای دارد كه با واقعیات تجربی مغایر است. این منطق برحسب سه دسته اقدام متقابل بیان میشود. در سطح سیاسی، حكومت همواره در راه رسیدن به اهدافش با مقاومت روبه روست و به همین دلیل ناچار است كه فشار بیشتری را وارد آورد. در سطح نظامی، هدف باید خلع سلاح رقیب در راه رسیدن به هدف سیاسی باشد، در غیر این صورت، همواره خطر ضدحمله وجود دارد. سرانجام اینكه، قدرت اراده به احساسات عمومی متكی است؛ زیرا، جنگ هیجان و خصومتی را برمیانگیزد كه شاید مهار نشدنی باشد. از نظر كلاوزویتز، جنگ فعالیتی عقلانی و منطقی است؛ حتی اگر احساسات و عواطف نیز در آن دخیل باشند و در مسیر آن به خدمت گرفته شوند. از این نظر، جنگ فعالیت مدرنی است كه مبنای آن ملاحظات دنیوی میباشد و به تحریمها و ممنوعیتهای ناشی از تصورات غیرعقلانی درباره جهان محدود نمیشود. جنگ واقعی و جنگ انتزاعی از دو نظر با یكدیگر متفاوتاند: سیاسی و نظامی. نخست این كه ممكن است اهداف سیاسی جنگ محدود یا پشتوانه مردمی آن كافی نباشد: )هر اندازه هیجان پیش از جنگ، خشونتبارتر باشد، جنگ به قالب انتزاعی خود نزدیكتر، پیشروی آن در راستای نابودی دشمن سریعتر، سازگاری اهداف نظامی و سیاسی با یكدیگر بیشتر، جنگ نظامی تر و غیرسیاسی تر (ولی انگیزهها و تنشها كمرنگتر) و همسویی طبیعی عنصر نظامی (زور) با عنصر سیاسی كمتر و در نتیجه، انحراف جنگ از مسیر طبیعی خود كمتر خواهد بود(. دوم این كه، یكی از ویژگیهای همیشگی جنگ آن چیزی است كه كلاوزویتز بدان اصطكاك میگوید. این ویژگیها عبارت اند از: مشكلات پشتیبانی، اطلاع رسانی ضعیف، وضعیت نامناسب هوا، بی نظمی، زمین ناهموار، سازماندهی ناقص و. . . همه این موارد روند جنگ را كُند میكنند. در نتیجه، جنگ طبق نقشه های روی كاغذ پیش نمیرود. به گفته كلاوزویتز، جنگ ابزاری است كه عناصری چون عدم قطعیت، انعطافناپذیری و شرایط پیشبینی نشده جایگاه خاص خود را در آن دارند. جنگ واقعی حاصل كشمكش محدودیتهای سیاسی، عملی و گرایش درونی نسبت به جنگ است. طبق نظریات گذشته، با افزایش نیروها، سازماندهی و فرماندهی آنها توسط یك نفر مشكل و مشكل تر میشد. به همین علت، نیاز فزایندهای به یك نظریه استراتژیك كه هم بتوان آن را مبنای گفتمان مشتركی درباره جنگ قرار داد و هم بتوان با آن جنگ را سازماندهی كرد احساس میشد.
به گفته سیمكین، به زبانی تخصصی نیاز بود تا بتوان دكترینهای نظامی مشترك و آنچه را بعدها به روندهای عملیاتی معیار مشهور شد هدایت و رهبری كرد. كلاوزویتز پایه گذار تفكر استراتژیك است؛ تفكری كه در قرنهای نوزدهم و بیستم توسعه یافت. دو نظریه فرسایش و رزمایش جنگ نخستین بار در كتاب در باب جنگ وی در كنار مباحثی در زمینه تهاجم و دفاع و همچنین تجمع و تفرق مطرح شدند. نظریه فرسایش بدان معناست كه پیروزی با فرسودن و خسته كردن قوای دشمن و وارد آوردن میزان بالایی از تلفات یا میزان بالایی از فرسایش حاصل میشود. این نظریه معمولاً با استراتژیهای دفاعی و تجمع زیاد نیرو در ارتباط است. نظریه رزمایش به غافلگیری و پیشدستی بستگی دارد. از این نظر، تحرك و تفرق برای ایجاد ابهام و افزایش سرعت مهم هستند. به گفته كلاوزویتز، این دو نظریه لزوماً مكمل یكدیگرند. بدین ترتیب، مشكل بتوان از راه فرسایش به یك پیروزی قاطع دست یافت. در عین حال، استراتژیی كه مبنای آن رزمایش است در نهایت، برای كسب موفقیت مستلزم برتری نیروهاست.
مهمترین نتیجه های كه میتوان از این كتاب در باب جنگ گرفت اهمیت برخورداری از نیروی قاطع و آمادگی به كارگیری نیروست. همین نكته به ظاهر ساده در زمان نگارش كتاب مزبور، یعنی قرن هجدهم، اصلاً بدیهی نبود. در قرن هجدهم، برای آن كه نیروهای حرفوی حفظ شوند با قضیه جنگ با احتیاط برخورد میشد. گرایش، بیشتر به سمت اجتناب از درگیری بود، محاصره های دفاعی به حملات تهاجمی ترجیح داده میشد، كشمكشها در طول فصل زمستان متوقف و عقب نشینی های استراتژیك نیز امر متداولی بود. از نظر كلاوزویتز، نبرد عبارت بود از یك اقدام جنگی واحد و لحظه تعیین كنندهای كه وی آن را با پرداخت پول در بازار مقایسه میكرد. بسیج نیروها و اعمال زور از مهمترین عوامل تعیین كننده نتیجه جنگ به حساب میآمدند. به اعتقاد وی، از آنجا كه استفاده از قدرت فیزیكی تا حد نهایت به هیچ وجه با استفاده از عقل و منطق منافاتی ندارد، پس آن كه بدون هیچ ترسی، از زور استفاده میكند و به خونهای ریخته شده در این راه نیز بیاعتناست باید بر حریف غلبه كند، البته، در صورتی كه حریف از این نظر اقتدار كمتری داشته باشد. بدین ترتیب، طرف نخست، قانون را به دومی تحمیل میكند و هر دو به افراطكاری كشیده میشوند. در این بین، تنها محدودیتی كه وجود دارد میزان نیروی خنثی كنندهای است كه هر دو طرف از آن برخوردارند.
جنگ به سبك ناپلئونی یعنی جنگی كه در آن كلیه مردم یک کشور بسیج میشوند، تا زمان جنگ جهانی اول تكرار نشد. با وجود این، تحولات چندی در طول قرن نوزدهم موجب شد طرح كلاوزویتز درباره جنگ مدرن یك قدم به واقعیت نزدیكتر شود. پیشرفت شگرف فناوری صنعتی یكی از تحولات مزبور بود كه به تدریج، در حوزه نظامی هم به كار گرفته شد. از جمله مهمترین آنها میتوان به توسعه راه آهن و تلگراف كه بسیج گستردهتر و سریع تر اردورا امكان پذیر كرد اشاره نمود.
همین تكنیك ها در جنگ فرانسه و پروس نیز كه به یكپارچگی آلمان در سال ۱۸۷۱ انجامید، در ابعاد وسیعی، به كار گرفته شد. انبوه اسلحه، به ویژه سلاحهای كوچك، برای نخستین بار در ایالات متحده تولید شد. از این رو، جنگهای داخلی امریكا غالباً نخستین جنگهای صنعتی تاریخ به شمار میآیند. توسعه تکنالوژی نظامی یكی از عوامل گسترش فعالیتهای حكومتی تا قلمروی صنعت بود. مسابقه تسلیحاتی در زمینه جنگ افزارهای دریایی در اواخر قرن نوزدهم ظهور كرد و پیدایش آن چیزی را نشان داد كه بعدها، به مجتمع صنعتی - نظامی آلمان و انگلیس معروف شد. افزایش اهمیت مسئله اتحاد و پیمان بین كشورها بود. اگر بپذیریم كه در جنگ، برخورداری از نیروی قاطع و كوبنده از مهمترین عوامل است، پس این امكان وجود دارد كه آن را از راه پیمان و اتحاد تقویت كرد. با پایان قرن نوزدهم، انعقاد پیمان رواج یافت. همین موضوع یكی از دلایل مهم مشاركت كلیه قدرتهای بزرگ آن زمان در جنگ جهانی اول بود.
تدوین مقررات و قوانین مربوط به جنگ بود كه در اواسط قرن نوزدهم، با بیانیه پاریس (۱۸۵۶) مشتمل بر قوانین مربوط به تجارت دریایی در زمان جنگ پای گرفت. در جریان جنگهای داخلی آمریكا، یك حقوقدان برجسته آلمانی به خدمت گرفته شد تا مجموعه قوانین معروف به قوانین لیبر، را تهیه و تنظیم كند. این قوانین عبارت بود از مقررات و اصول اساسی جنگ در خشكی كه شورشیان را حریفانی بین المللی عنوان میكرد. كنوانسیون ژنو مصوب ۱۸۶۴ كه هنری دونان، بنیانگذار صلیب سرخ جهانی، آن را ارائه داد، بیانیه سن پترزبورگ در سال ۱۸۶۸، كنفرانسهای لاهه در سال ۱۸۹۹ و ۱۹۰۷ و كنفرانس لندن در سال ۱۹۰۸، همگی سهم عمدهای را در رشد ساختار حقوق بین المللی در رابطه با اداره جنگ و نحوه برخورد با اسیران، بیماران، مجروحان، غیرنظامیان و همچنین مفهوم ضرورت نظامی و تعریف سلاحها و تاكتیك هایی كه این مفهوم را شامل نمیشدند ایفا كردند.
هرچند مقررات مزبور همیشه رعایت نمیشدند، توانستند در تعریف عناصر و اجزای تشكیل دهنده جنگ مشروع و قانونی و مرز اعمال زور مؤثر واقع شوند. از جهاتی، این قوانین و مقررات كوششی در راستای حفظ مفهوم جنگ به منزله ابزاری منطقی در خدمت سیاستهای حكومت بود. این تلاش در مقطعی انجام شد كه چیزی نمانده بود منطق جنگ و گرایشهای افراطی آن همراه با توسعه روزافزون تکنالوژی به ویرانگریهای هرچه بیشتر منجر شود. به طور خلاصه، جنگ مدرن كه در قرن نوزدهم شكل گرفت برای آن كه بتواند مجموعه عظیمی از نیرو را اداره كند جنگ بین حكومتها را با تأكید فزاینده بر دامنه جنگ و تحركات انجام شده و نیاز روزافزون به سازماندهی منطقی و دكترین علمی شامل میشد.
در كتاب كلاوزویتز، بین اصرار وی بر منطق و تأكید بر اراده و احساس، همواره كشمكش وجود دارد. نوابغ و قهرمانان نظامی، شخصیتهای اصلی كتاب در باب جنگ هستند. احساساتی چون وطنپرستی، شرافت و شجاعت، بخشی از ساختار كتاب مزبور را تشكیل میدهند. در عین حال، نتیجهگیریهای نویسنده درباره ماهیت ابزاری جنگ، اهمیت مسئله دامنه جنگ و نیاز به تصور تحلیلی از جنگ اهمیت مشابهی دارند. در واقع، تضاد بین عقل و احساس، هنر و علم، فرسایش و رزمایش، دفاع و تهاجم، ابزارگرایی و افراطگرایی مؤلفه های اصلی تفكر كلاوزویتز را تشكیل میدهند. میتوان گفت در قرن بیستم، این كشمكش و تضاد به مرز فروپاشی رسید. جنگهای نیمه اول قرن بیستم جنگهای كاملی مشتمل بر بسیج وسیع و گسترده نیروهای ملی، هم برای جنگیدن و هم برای حمایت از روند جنگ از راه تولید اسلحه و ضروریات جنگ بودند. احتمالاً كلاوزویتز نمیتوانست از تركیب هولناك تولید انبوه سلاح، سیاستهای جمعی و ارتباطات گروهی هنگامیكه جنگ به كشتارهای جمعی منتهی میشد تصوری داشته باشد.
با این همه جنگهای قرن بیستم، تعبیر كلاوزویتز از جنگ كامل را تا نهایت تصور تحقق بخشیده و به كشف تسلیحات هسته ای انجامید؛ تسلیحاتی كه میتوانند از لحاظ نظری تخریب كاملی را بدون ایجاد درگیری پدید آورند. در عین حال، برخی از ویژگیهای جنگهای جدید پیش از این در جنگهای كامل قرن بیستم نیز سابقه داشته است. در جنگ كامل، حوزه دولتی سعی میكند كل جامعه را در جنگ شركت دهد. به همین علت است كه مرز بین حوزه دولتی و خصوصی از بین میرود و به همان نسبت نیز مرز بین حوزه نظامی و غیرنظامی و نظامیان و غیرنظامیان نیز به تدریج از میان برداشته میشود. در جنگ جهانی اول، اهداف اقتصادی، اهداف نظامی و مشروعی بود و در جنگ جهانی دوم نیز، اصطلاح نسل كشی در نتیجه كشتار یهودیان به فرهنگ حقوقی وارد شد. در جناح متفقین، بمباران بی هدف غیرنظامیان كه دامنه ویرانگری را تا ابعاد نسل كشی گسترش میداد (حتی اگر این میزان با دامنه قتل عام هاییكه توسط نازیها انجام میگرفت همخوانی نداشت) بر اساس قاعده خورد كردن روحیه دشمن - یا به اصطلاح موجود در قوانین جنگ ضرورت نظامی - توجیه میشد.
هر اندازه جنگ تعداد بیشتری از مردم را در بر میگرفت، توجیه آن در قالب منافع ملی - البته اگر اصلاً توجیهی داشت - پوشالیتر میشد. جنگ، همان طور كه وان كره ولد میگوید، دلیلی بر این ادعاست كه انسان، موجود خودخواهی نیست. هیچ نوع محاسبهای كه به منافع فردی و كسب سود معطوف باشد نمیتواند استقبال از خطر مرگ را توجیه كند. عامل اصلی رضایت بخش نبودن عملكرد اردوهای مزدور كافی نبودن انگیزه های اقتصادی برای جنگیدن بود. همین موضوع درباره منافع مالی نیز صدق میكند؛ مفهومی كه زاییده همان مكتب فكری پوزیتیویستی است كه اقتصاد مدرن را پایه گذاری كرد. انسانها به دلایل شخصی گوناگونی مانند ماجراجویی، كسب افتخار، ترس، رفاقت، محافظت از خانه و خانواده میجنگند، ولی خشونت اجتماعی مشروع و سازمان یافته به هدف مشتركی نیاز دارد كه تمامی سربازان بدان اعتقاد داشته و در آن با دیگران شریك باشند. اگر قرار است كه سرباز، قهرمان و نه جنایتكار باشد باید برای تمركز انرژی و ترغیب وی به كشتن و كشته شدن توجیهاتی قهرمانانه ارائه شود.
در جنگ جهانی اول، حس وطنپرستی به ظاهر آن قدر قوی بود كه مردم را به فداكاری وادارد و میلیونها جوان را داوطلب جنگ به نام پادشاه و مملكت كند. تجربه وحشتناك جنگ مزبور به دلسردی و ناامیدی و توجه به دلایل انتزاعی قویتر منجر شد، یعنی آنچه گلنر، از آن به منزله ادیان دنیوی یاد میكند. جنگ جهانی دوم برای متفقین واقعاً جنگی علیه شر و بدی بود؛ همه كشورها برای شركت در این جنگ بسیج شده بودند. این بار، متفقین با نام دموكراسی بر ضد فاشیسم و نازیسم برای محافظت از كشور خود میجنگیدند. در جریان جنگ سرد نیز، ایدئولوژی هایی از همین نوع برای توجیه تداوم مسابقه تسلیحاتی به كار گرفته شد و جنگ مزبور را برای توجیه خطر كشتار دسته جمعی، به منزله جدال خوب و بد در چارچوب تجربه زمان جنگ تصویر كرد. شاید مهمترین دلیل شكست دخالتهای نظامی پس از جنگ جهانی، به ویژه مداخله آمریكا در ویتنام و مداخله شوروی در افغانستان، این بود كه چنین توجیهی نه قانع كننده و نه كافی است. هرچند موانعی كه از موفقیت اقدامات ضد شورش جلوگیری میكردند به تفصیل بررسی شده اند، مسئله اصلی این است كه در این زمینه، سرباز احساس قهرمانی نمیكرد. كشورهای مزبور ممالكی دورافتاده بودند كه در آن جا، حق یا ناحق بودن مواضع آنچنان واضح و آشكار نبود و حداكثر قضیه این بود كه سربازان خود را آلت دست سیاستمداران در بازی سیاسی سطح بالایی احساس میكردند كه از آن سردرنمیآورند و حداقل اینكه خود را جنایتكار میدانستند. در ایالات متحده، مقامات سیاسی نسبت به افكار عمومی بسیار حساس اند. به همین دلیل، این تجربه باعث شد كه دیگر هیچ كس حاضر نشود جان مردم را در این راه به خطر بیندازد. این موضوع به تدوین استراتژی هایی منجر شد كه بیشتر به قدرت هوایی متكی بودند، چرا كه از این راه میتوان بدون به خطر انداختن جان مردم اعمال فشار كرد، یعنی همان جنگی كه ادوارد لاتواك. آن را جنگ دوران فراقهرمانی میخواند. گابریل كالكو در اثر ماندگار خود درباره جنگهای قرن بیستم مینویسد كه همواره افراد انگشت شماری كه به یك نوع جهل پذیرفته شده از جانب اجتماع مبتلا هستند آتش جنگ را میافروزند. عملكرد رهبران سیاسی در چارچوب آرا و عقاید اجماع نخبگان است و مخالفان را به آن راهی نیست. در نتیجه، همین امر انتقال اطلاعات كذب و اوهام گمراه كنندهای را درباره ملزومات جنگ موجب میشود. استدلال وی برای این مدعا كه احتمال درگیری حكومت های دموكراسی با یكدیگر خیلی كم است پشتوانه محكمی به حساب میآید. بیتردید، هرچه رهبران بیشتر احساس مسئولیت كنند وارد شدنشان به ماجراهای خطرناك بعیدتر به نظر میرسد، اما در قضیه جنگ جهانی اول، احتمالاً بیخردی و جهل رهبران سیاسی به مردم معمولی نیز سرایت كرده بود.
در جریان جنگ جهانی دوم، دستكم در كشور انگلیس، افكار عمومی شاید بیش از رهبران سیاسی آرام، طالب جنگ بود، ولی شركت در جنگ، تازه اول كار است. آنچه در ادامه و پیگیری جنگ اهمیت دارد میزان درك هدف آن سوی كسانی است كه جنگ را قانونی میدانند و در آن شركت میكنند. جنگ فعالیت متناقضی است كه از سویی نهایت انسجام، نظم اجتماعی سازمان یافته، انضباط، سلسله مراتب و اطاعت را داراست است و از سوی دیگر مستلزم وفاداری، ایثار و اعتقاد تمامی افراد است. در دوران پس از جنگ، روشن شد كه عوامل اندكی برای مشروعیت بخشیدن به جنگ و تشویق مردم به فداكردن جانشان وجود دارد. در واقع، این مسئله كه جنگ پدیده غیرمشروعی است بعد از ضایعه جنگ جهانی اول پذیرفته شد كه توافقنامه بریان كلوگ، استفاده از جنگ را به منزله، ابزار سیاست، بجز در مقام دفاع از خود ممنوع اعلام كرد. این ممنوعیت در جریان محاکم نورنبرگ: و توكیو كه در آنها رهبران آلمان و جاپان به جرم برنامه ریزی برای جنگ تجاوزكارانه محاكمه شدند تقویت گردید و در فهرست منشور سازمان ملل، قرار گرفت. امروز به نظر نمیرسد كه كسی با این مسئله مخالف باشد كه استفاده از زور تنها زمانی توجیه پذیر است كه یا در مقام دفاع از خود باشد یا آن كه از سوی جامعه بین المللی، به ویژه شورای امنیت سازمان ملل تأیید شده باشد. در جنگ اول جهانی میزان بهره برداری از فنون و شیوه های جنگ مدرن به شدت كاهش یافته بود. کشتی های جنگی عظیمی كه در قرن نوزدهم به كار گرفته میشدند دیگر در جنگ جهانی اول، كاربرد نداشتند. آنچه اهمیت داشت برخورداری از قدرت آتش در ابعادی وسیع و گسترده بود. جنگ جهانی اول جنگی تدافعی و فرسایشی بود كه در جریان آن، جوانان رزمندهای كه تحت فرماندهی جنرالهای تحصیل كرده در مكتب تفكر استراتژیك قرن نوزدهمی میجنگیدند (یعنی تفكری مبنی بر اعمال بیمهابای زور)، با تفنگ های دشمن قتل عام میشدند. در اواخر جنگ، به كارگیری تانك و طیاره، نفوذ تهاجمی را امكان پذیر كرد و زمینههای نوعی جنگ رزمایشی را كه ویژه جنگ جهانی دوم بود فراهم آورد.
در دوران پس از جنگ، افزایش قابلیت كشندگی و دقت كلیه مهمات كه تا اندازهای از انقلاب در صنعت الكترونیك ناشی شده، به شدت سطح آسیبپذیری كلیه سیستمهای تسلیحاتی را بالا برده است. در حال حاضر، به كارگیری سكوهای تسلیحاتی جنگ جهانی دوم فوق العاده گران تمام میشود. در نتیجه، از كاربرد آنها به دلیل هزینه و مقتضیات پشتیبانی و همچنین نبود پیشرفت در قابلیت های اجرایی این نوع تسلیحات كاسته شده است. مشكلات مربوط به بسیج و انعطاف پذیری نیروها و همچنین خطرات ناشی از فرسایش آنها در دوران پس از جنگ چند برابر شده و انجام عملیاتی عمدهای را مگر بر ضد دشمنی كاملاً ضعیفتر عملاً ناممكن كرده است. از آن جمله میتوان به جنگ مجمع الجزایر فالكلند، در سال ۱۹۸۲ یا جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ اشاره كرد. بدیهی است كه نقطه پایان خط سیر جنگ مدرن در زمینه تکنالوژی سلاحهای كشتار جمعی، به ویژه سلاحهای هسته ای است. جنگ هسته ای مشتمل بر اعمال زور در حد نهایت در ظرف یك دقیقه است، اما آیا هیچ هدف منطقی میتواند به كارگیری چنین سلاحهایی را توجیه كند؟ در دوران پس از جنگ، بسیاری از اندیشمندان استراتژیك با این مسئله دست و پنجه نرم كرده اند كه آیا به كارگیری سلاحهای هسته ای فرض حاكم بر جنگ مدرن (منافع ملی) را از اعتبار ساقط نمیكند؟ سرانجام اینكه در دوران پس از جنگ پیمانها به اندازهای محكم شده بودند كه دیگر مرز بین امور داخلی و خارجی هم از بین رفته بود. پیش از آن و در زمان جنگ جهانی دوم معلوم شد كه دولتهای ملی نمیتوانند به تنهایی و به صورت یكجانبه بجنگند. در نتیجه، این درس عبرت را در انعقاد پیمانهای پس از جنگ مورد توجه قرار دادند. سیستم های فرماندهی هماهنگ در حوزه نظامی كارها را تقسیم كردند. بر این اساس، تنها ابرقدرتها حق داشتند به صورت مستقل جنگهای همه جانبه برافروزند. اصولاً در دوران پس از جنگ، كشورهای اروپایی یكی از شاخصه های اصلی استقلال را كه همانا انحصار خشونت سازمان یافته و مشروع بود كنار نهادند و دستكم در اروپای غربی، آنچه در واقع یك جامعه مدنی در حال گذار را تشكیل میداد به گروهی از كشورها سرایت پیدا كرد. این یافته علوم اجتماعی كه حكومتهای دموكراتیك هرگز با یكدیگر به جنگ نمی پردازند مسئلهای است كه به شدت درباره آن بحث میشود.
جالب آنكه از موضوعی كه بحث نمیشود اتحاد نیروهای نظامی در ابعاد فراملی است ؛ اتحادی كه عملاً میتواند از وقوع جنگها جلوگیری كند. كلاوزوف، در زمینه انقلاب هایی كه در سال ۱۹۸۹ در اروپای شرقی به وقوع پیوستند به نكته مشابهی اشاره میكند و دلیل مسالمت آمیز بودن آنها را اتحاد نیروهای نظامی عضو پیمان ورشو میداند. البته، همین امر علت مستثنی بودن كشور رومانیا را نیز نشان میدهد. در خارج از محدوده پیمانها، شبكه های از ارتباطات نظامی از راه انعقاد پیمانهای ضعیف تر، تجارت اسلحه، تدارك پشتیبانی و تعلیمات نظامی و یك سلسله روابط تجاری پدید آمد كه از وقوع جنگ به طور یكجانبه جلوگیری میكرد. از سال ۱۹۴۵ به بعد، دیگر كمتر بین كشورها جنگی رخ داده (از جمله جنگ هند و پاكستان، یونان و تركیه، اسرائیل و كشورهای عرب) كه آن هم معمولاً با مداخله ابرقدرتها حل و فصل شده است. اما استثنایی كه این قاعده را ثابت میكند مورد ایران و عراق است. جنگ این دو كشور هشت سال به طول انجامید و امكان شروع یكجانبه آن هم به دلیل وجود درآمدهای نفتی دور از ذهن نبود.
كمرنگ شدن مرز بین امور دولتی و خصوصی، نظامی و غیرنظامی، داخلی و خارجی حتی مرز خود جنگ و صلح را نیز تردید آمیز كرده است. جنگ جهانی دوم جنگی كامل و آمیزهای از جنگ، حكومت و جامعه بود؛ آمیزهای كه وجه مشخصه جوامع استبدادی به شمار میرفت. جنگ سرد، به نوعی جنون جنگ دائمی را كه مبنای آن نظریه بازدارندگی بود استمرار بخشید؛ نظریه مزبور به بهترین وجهی تحت عنوان جنگ صلح است در كتاب ۱۹۸۴ جورج اورول، متجلی شده است.
هرچند جنگ سرد از واقعیت جنگ پرهیز میكرد ولی توانست فكر آن را زنده نگه دارد. حفظ اردوهای ثابت بزرگ كه از راه پیمانهای نظامی به یكدیگر میپیوندند، تداوم مسابقه تسلیحاتی در زمینه جنگافزارهای پیشرفته و همچنین سطح هزینه های نظامی كه تا آن هنگام در زمان صلح تجربه نشده بود باید ضمانتی برای برقراری صلح باشند؛ زیرا، هیچ جنگ سنتی در خاك اروپا به وقوع نپیوست.
در عین حال، جنگهای بسیاری در سرتاسر دنیا و از جمله اروپا به وقوع پیوسته كه نسبت به جنگ جهانی دوم قربانیان بیشتری داشته است، اما چون با تصور ما از جنگ مطابق نیست از آنها صرف نظر شده است.
جنگهای نامنظم و غیررسمی نیمه دوم قرن بیستم، كه با جنبشهای مقاومت زمان جنگ و جنگهای چریكی مایو تسه تونگ، و جانشینان وی آغاز شد منادی انواع جدیدی از جنگ بودند. عوامل، تكنیكهای متقابلی كه از خلال جنگهای مدرن پدید آمدند به مبنایی برای شیوههای جدید اعمال خشونت اجتماعی سازمان یافته تبدیل شدند. در جریان جنگ سرد، هویت این قبیل جنگها به علت وجه غالب منازعه شرق و غرب پوشیده ماند و در حكم بخش جنبی منازعه مركزی در نظر گرفته شد.
حتی پیش از پایان جنگ سرد، (جنگی كه باعث شد خطر وقوع جنگ مدرن دیگری واقعاً از بین برود)، به تدریج از موضوعی آگاه شدیم كه لاتواك آن را ستیزه جویی از نوع جدید می نامد. انقلاب کبیر فرانسه طلیعه دار دوران جدیدی در تاریخ بشریت بود. از آن زمان تا کمون پاریس، ۱۷۸۹ تا ۱۸۷۱، یکی از انواع جنگ، جنگ دارای ماهیت بورژوازی – مترقی و آزادی ملی بود. به بیان دیگر، محتوای اصلی و مفهوم تاریخی اینگونه جنگها براندازی حکومت مطلقه و فئودالیسم، واژگون کردن ساختارهای چنین نظامی، سرنگون کردن بیداد بیگانگان بود. بر این اساس، چنین جنگهائی مترقی محسوب شده و در طول جنگهای اینچنینی، همه افراد صادق، دمکراتهای انقلابی، و همچنین سوسیالیستها خواهان پیروزی آن کشوری (آن بورژوازی) بودند که کمکی جهت سرنگونی و تضعیف خطرناکترین بنیانهای فئودالیسم، حکومت مطلقه و بیدادگری علیه سایر ملل محسوب می شد. برای مثال جنگ انقلابی برپا شده توسط فرانسه دارای ماهیت غارت و تسخیر مناطق بیگانه توسط فرانسویان بود اما این مسئله هیچ تغییری در اساس ویژگی تاریخی چنین جنگهائی نمیدهد که باعث نابودی و خرد کردن فئودالیسم و نظام مطلقه، در پهنهء اروپای قدیم و سوار بر گردهء رعایا شدند.
در جنگ فرانسه – پروس، آلمان فرانسه را مورد غارت قرار داد، اما این مسئله اساس ویژگی تاریخی این جنگ را دگرگون نمی کند، جنگی که دهها میلیون آلمانی را از انقیاد فئودالیستی و بیدادگری دو مستبد، تزار روسیه و ناپلئون سوم، آزاد نمود.
تفاوت جنگ تجاوزگرانه و جنگ دفاعی
دوران ۱۷۸۹-۱۸۷۱ شیارهای عمیق و خاطرات انقلابی به جا گذاشت. پیش از سرنگونی فئودالیسم، حکومت مطلقه و سلطهء بیگانگان، پیشرفت مبارزات کارگران صنعتی جهت سوسیالیسم ممکن نبود. زمانیکه از مشروعیت «جنگ دفاعی» در رابطه با جنگهای چنین دورانی سخن می رود، همواره سوسیالیستها بطور دقیق چنین موضوعاتی که به بلوغ انقلاب علیه شرایط قرون وسطائی و نظام ارباب رعیتی منجر گردید را در نظر دارند. منظور سوسیالیستها از مقولهء «دفاعی» همواره جنگ «عادلانه» به این مفهوم است (و. لیبکنشت یکبار دقیقا این اصطلاح را بکار برد). صرفا بر مبنای چنین مفهومی است که سوسیالیستها جنگهای «جهت دفاع از میهن»، و یا جنگ «دفاعی» را مشروع، مترقی و عادلانه قلمداد کرده و می کنند. برای مثال اگر فردا، مراکش به فرانسه اعلان جنگ دهد، هندوستان به انگلستان، ایران یا چین به روسیه، و سایر نمونه های اینچنینی، چنین جنگهائی صرف نظر از اینکه کدام کشور مبادرت به آغاز جنگ کرد، «عادلانه» و «دفاعی» محسوب میشوند و هر سوسیالیستی خواهان پیروزی طرف مورد انقیاد، وابسته، و در شرایط نا برابر با سلطه گر، صاحب برده و قدرت «بزرگ» یغماگر خواهد بود. اما تصور کنید برده داری که ۱۰۰ برده دارد به جنگ با برده داری که ۲۰۰ برده دارد پرداخته و خواهان تقسیم «عادلانه» تر بردگان شود. بطور واضح، بکارگیری مقوله جنگ «دفاعی»، یا جنگ «جهت دفاع از میهن» در چنین موردی به لحاظ تاریخی غلط، و در عمل اغفال محض عوام، افراد جاهل و کم خرد توسط برده دار زیرک است.
در ایام کنونی دقیقا از چنین راهی است که بورژوازی امپریالیست با استفاده از ابزاری مانند «ایدئولوژی ملی» و مقولهء «دفاع از میهن» مردم فریبی کرده و در جنگ کنونی به استحکام و تقویت برده داری می پردازد.
چیزهایی مانند آزادی، دموكراسی، فردیت، كه ارزشهای غربی نامیده میشوند، از دید مردم حرفهای میانخالی تلقی میشوند زیرا برگزیدگان خود آنها تمایل چندانی به رسانههای آزاد و دموكراسی ندارند. در غرب، ناموفق ماندن اقتصاد و نبود وحدت اجتماعی كه به این مطلب اشاره كنند كه نخبگان حاكم، اغلب به كمك غرب به مواضع خود دست یافتهاند و سركوب مخالفان در بسیاری موارد، دست كم با موافقت كشورهای غربی صورت میپذیرد. در عین حال، دربارهی تلاشهای مستقل برای یافتن راه حل مسایل در این مناطق، براساس معیارهای غربی ـ كه معیارهای جهانی قلمداد شدهاند ـ داوری میكنند. از جملهی این معیارها، فردگرایی به منزلهی نحوهی زندگی است. فردگرایی، در یك بافت خانوادگی كه همهی اعضا برای حفظ موجودیت خود باید سهمی در آن ادا كنند، نه واقعبینانه است و نه درست.
جیمز زوگبی، پژوهشگر آمریكایی در یك تحقیق گسترده در هشت كشور كه اكثریت جمعیت آنها را مسلمانان تشكیل میدهند، پرسشهایی درباره ارزشها، برداشتهای سیاسی و اهداف انسانها طرح كرد. او به این نتیجه رسید كه آنها «غرب» را دشمن خود نمیدانند. پرسش شنوندگان به روشنی بین ارزشهایی مانند آزادی و دموكراسی ـ كه اكثریت مردم به آنها ارج مینهند ـ با اقدامات سیاسی مشخص از جمله عملكرد دولت ایالات متحده آمریكا، كه از نظر مردم مردود است تفاوت میگذارند. الگوی پیشرفت و توسعهی غرب نتایج ویرانگر اجتماعی و اقتصادی در بردارد. بسیاری از كشورها به شدت در معرض تأثیر روند جهانی شدن بودهاند. میلیونها انسان زیر فقر زندگی میكنند. خانوادههای بزرگ كه تأمین اجتماعی به اعضای خانواده اعطا میكردند، در اثر مهاجرت از دهات از هم گسیختهاند. بسیاری از كشورها توانایی فراهم آوردن تأمین اجتماعی را از طریق تأسیسات عمومی ندارند.
برداشت ناقص از مبحث رابطهی بین فرهنگها در اروپا و آمریكا دارای سابقهای طولانی است. دانیل فرای، كه در پژوهش در حوزهی كشمكشها تخصص دارد، در دوران جنگ سرد الگوی ادراكی ناقص و نمونهواری را تشریح كرده است كه به تصویر مجسم دشمن تبدیل و سپس سناریوی تهدیدی براساس آن تدارك میشود و مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. این الگوها، پس از پایان گرفتن كشمكش بلوكها، در اساس بیتغییر باقی مانده و به «اسلام» منتقل شدهاند. فیلمهای مستند تلویزیونی، خبرهای روزنامهها و تفسیرهای سیاسی دربارهی اسلام در جریان اولین جنگ آمریكا علیه عراق، همان الگوی نمونهوار را نشان دادند. كشمكشها با استفاده از تصاویری كه از طریق رسانهها پخش میشوند (مانند فاجعههای طبیعی از جمله آتش سوزیها، طوفانها و غیره یا از حیات وحش به مثابهی زادگاه خشونت) محتوایی غیرعقلایی پیدا كردهاند و جبری جلوه داده میشوند. اما نكتهی جالب توجه در این بین، تعویض عبارت «هجوم سرخ» با «هجوم اسلام» است. از دید غربیان، جوامع غربی «آزاد»، «دموكرات» و «قانونمند»اند و «كثرتگرایی»، «فردیت» و «خودسازی» (حتی برای زنان) در این جوامع میسر است. ادعای واقعیت در این زمینه به ندرت از یكدیگر تفكیك میشوند. به این برداشت، تصویر واژگونهای از بیگانگان اضافه میشود. جوامع اسلامی «عقبمانده»، «ما قبل مدرن»، «قرون وسطایی» و «متعصب»اند و «زنانشان تحت ستم قرار دارند». این برداشتهای نادرست به احكام نادرستتری منجر میشوند: «آنها از ما نفرت دارند، زیرا ما آزادیم!» آنها از نحوهی زندگی ما متنفرند»، «میخواهند ما را نابود كنند».
یكی دیگر از برداشتهای نادرست، در زمینه تناسب قدرتهای واقعی است. تلقی اسلامگرایی همچون خطری برای دنیای آزاد، امكان چشم فرو بستن بر تناسب قدرت در جهان را فراهم میآورد، به این ترتیب، فراموش میشود كه غرب، غیر از تسلط اقتصادی و نظامی، از لحاظ فرهنگی نیز بر جهان تسلط دارد. در واقع، كشورهای غیرغربی دلایل قویتری در دست دارند برای این كه خود را مورد تهدید احساس كنند. كمتر از بیست وچهارساعت پس از حملات یازده سپتامبر به آمریكا، متحدان این كشور در ناتو گرد هم آمدند تا براساس ماده پنج اساسنامه، از متحد خود دفاع كنند (طبق این ماده، حمله به یك عضو، به مثابه حمله به همه تلقی میشود). هنگامی كه زمان اجرای این ضمانت دفاعی، البته به شكل مبارزه نظامی در افغانستان به رهبری آمریكا فرارسید، ناتو به خواستهی آمریكا در حاشیه ماند. واشنگتن تصمیم گرفت كه آنها به دلایل نظامی و سیاسی اقدامی انجام ندهند. تنها آمریكا حق اعمال قدرت نظامی در آن سوی دنیا را داشت و واشنگتن خواهان مداخلهی سیاسی هجده عضو دیگر ناتو در این مبارزه نبود.
در پرتو این تصمیمات، برخی از ناظران تشكیك كردهاند كه آیا اصلاً ناتو در این ماجرا نقشی ایفا كرد؟ در واقع، دلایل فراوانی وجود دارد مبنی بر اینكه اگر رهبران ناتو اقدامات ضروری را برای انطباق آن با شرایط متغیر انجام ندهند، آیندهی این اتحادیه مبهم خواهد بود. مبارزه در افغانستان نشان داد كه شكاف بزرگی میان تواناهایی جنگی آمریكا و متحدانش وجود دارد و برخی در واشنگتن به این اعتقاد رسیدهاند كه انجام عملیاتها به تنهایی برای آمریكا آسانتر است، زیرا متحدان آن، برای كمك به آمریكا توان نظامی كمتری دارند و اگر در عملیاتها شركت كنند، تصمیمگیری را نیز دشوارتر خواهند كرد.
همچنین، آمریكا برای افزایش بودجهی دفاعی سال ۲۰۰۳ به میزان چهل وهشت میلیارد دالر (افزایش بیش از بودجه دفاعی هر كشور اروپایی)، این شكاف تواناییها را شدیدتر نیز كرده است، بنابراین اگر جنگ علیه تروریسم به عملیاتهای نظامی آمریكا درمناطق دوردست منجر شود و اروپائیان مایل یا قادر به همراهی آمریكا نباشند، قدرت ناتو هرچه بیشتر كاهش خواهد یافت. با این وصف، ناتو دیگر نقش مهمی نخواهد داشت، زیرا از كارآیی آن برای مأموریتی كه طراحی شده است، استفاده نخواهد شد، بلكه این اتحادیه به منزلهی ابزارهای اصلی مشاركت آمریكا در امور امنیتی اروپا باقی خواهد ماند. ناتو با گسترش خود نقش مهمی را در اتحاد قارهای ایفا میكند كه حدود پنجاه سال تقسیم شده بود. همچنین صلح را برای بالكان به ارمغان آورد كه بدون استقرار هزاران تن نیروهای آن در منطقه، منازعات دههی نود همچنان ادامه مییافت. این اتحادیه با برنامه مشاركت برای صلح، قویتر شده است.
ناتو همكاری نظامی خود را با كشورهای آسیای مركزی كه برخی از آنها در جنگ افغانستان كمكهای مهمی را به آمریكا ارائه دادند تقویت كرد. این سازمان تواناییهای عملیاتی اعضایش را افزایش داده است تا آنها حتی بدون مشاركت سازمان مزبور نیز به همكاری نظامی با یكدیگر بپردازند. مانند جنگ متحدان علیه عراق در سال ۱۹۹۱ و بخشی از عملیات درداخل و اطراف افغانستان. همچنان كه جامعهی بینالملل پس از پایان جنگ در افغانستان، راههای ثبات در افغانستان را بررسی میكند، تواناییهای طراحی و فرماندهی كنترول ناتو به منزلهی بهترین ابزار حفظ یك نیروی امنیتی غربی در درازمدت است. به طور خلاصه، در حالی كه جنگ علیه تروریسم میگوید دیگر ناتو یك نهاد ژئوپولیتیكی اصلی مانند زمان جنگ سرد نیست، هنوز زود و كوتهبینانه است كه بگوییم مأموریت آن به پایان رسیده و در آینده نقشی نخواهد داشت.
ناتو چگونه باید خود را با شرایط جدید وفق دهد؟ در پاسخ بدین پرسش باید گفت، نخست رهبران اتحادیه باید روشن كنند كه تهدیدات جدید مانند تروریسم بینالملل برای اعضای ناتو و مردمان آنها یك تهدید اساسی است. پیش از این، رهبران ناتو در قالب یك مفهوم استراتژیك اعلام كرده بودند كه امنیت اتحادیه باید در شرایط جهانی نیز تحقق یابد. در نتیجه، لازم است با دیگر خطراتی كه مانند اشاعه سلاحهای كشتارجمعی، تخریب منابع اساسی، تروریسم و خرابكاری ماهیت گسترده دارند، مقابله شود. ناتو در مفهوم استراتژیك ۱۹۹۹، تروریسم را در صدر تمامی خطرات عنوان كرده بود. البته نه بدین معنی كه هر گونه عمل تروریستی با تهدید منابع انرژی میتواند و باید براساس مادهی پنج اساسنامه (حمله به یك عضو مساوی با حمله به تمام اعضا و لزوم ارائه نیروها توسط همه برای مبارزه با آن) پاسخ داده شود، بلكه به معنی شناسایی این نكته است كه تحولات جهانی میتواند منافع و ارزشهای مشترك همه را به خطر بیندازد، درست مانند تأثیر حمله به نیویارك و واشنگتن كه برای همه روشن است. حتی اگر طبق مادهی پنج، در مقابل حمله به یك عضو، همه اعضای دیگر تحت فرماندهی ناتو عمل كنند، لازم است این مفهوم كه حمله نظامی از خارج باید تقویت و همبستگی در میان اعضا موجب شود مورد تأكید قرار بگیرد.
اعضای ناتو، به ویژه اروپائیان باید تواناییهای نظامی خود را برای مأموریتهای جدید آماده كنند. در اجلاس سران ناتو در اپریل ۱۹۹۹، متحدان ابتكار تواناییهای دفاعی را برای بهبود توانایی نیروها از نظر استقرار، تحرك، پایداری و تأثیرگذاری مدنظر قرار دادند. آنها پنجاه وهشت زمینه را برای پر كردن شكافهای موجود شناسایی كردند، اما این ابتكار بر هدفهای سیاسی مبتنی نبود و تنها چند هدف به منصه ظهور رسید. احتمالاً اروپائیان این فهرست را به سه تا پنج گروه مهمات هدایتشونده، حملونقل هوایی، ارتباطات امن و سوختگیری مجدد در هوا تقسیم و سپس خود را برای دستیابی بدین اهداف متعهد خواهند كرد. نه تنها متحدان اروپایی باید تواناییهای خود را برای پیوستن به آمریكا در نبرد علیه تروریسم افزایش دهند، بلكه فرایند توسعه تسلیحاتی اروپا نیز باید با فرایند ناتو هماهنگ شود، در غیر این صورت، دردسرهای عملیاتی كنونی شدیدتر خواهند شد. اروپائیان حق دارند از عدم مشاركت درمراحل اولیه عملیات نظامی در افغانستان گلهمند باشند، اما اگر تواناییهای آمریكا و اروپا سیر همگرایی پیدا نكنند، مشكل مزبور همچنان بیشتر خواهد شد.
ناتو باید به گسترش خود برای ایجاد متحدان قدرتمند قادر به كمك برای نیل به هدفهای مشترك و تثبیت همگرایی اروپای مركزی و شرقی ادامه دهد. این كه چند عضو جدید پذیرفته شوند تا حدودی به تداوم اصلاحات نظامی، اقتصادی و سیاسی میان اعضا نیاز دارد، ولی ناتو حداقل باید دولتهای باثبات و متعهد به ارزشهای ناتو را بپذیرد.
حدود شش سال از استقرار ناتودر افغانستان می گذرد. ناتو فرماندهی نیروهایی را برعهده دارد كه اصطلاحاً نیروهای بین المللی كمك به امنیت (ایساف) خوانده می شود؛ هر چند كه از حدود سی كشوری كه در قالب ایساف نیرو به افغانستان اعزام كرده اند. تعدادقابل توجهی عضو ناتو هستند. در هر حال درینجا دو سؤال است: چرا ناتو فرماندهی ایساف را برعهده گرفت و در افغانستان مستقر شد؟ آیا ناتو توانسته است از عهده وظایف خود برآید؟ در پاسخ به سؤال اول باید گفت ناتو به دو دلیل فرماندهی ایساف را برعهده گرفت. دلیل اول جنبه تاكتیكی داشت و مواردی از جمله ضرورت گسترش نیروهای ایساف به خارج از كابل، تزلزل در فرماندهی ایساف و ضرورت تسریع در روند بازسازی افغانستان را شامل می شد.
در حقیقت هر سه مقوله به مسأله امنیت در افغانستان برمی گردد. بدین شكل كه قلمرو فعالیت نیروهای ایساف محدود به ولایت كابل بود وسایر ولایات از امنیت كافی برخوردار نبودند. وضعیت افغانستان به گونه ای است كه ناامنی در یك ولایت بر ناامنی در سایر ولایات تأثیر می گذارد. بنابراین امنیت در كابل بدون امنیت در مناطق همجوار آن بسیار دشوار است. از این جهت ضرورت داشت نیروهای ایساف به قلمروی فراتر از كابل گسترش اند. اما گسترش ایساف به حوزه هایی فراتر از كابل یك اشكال فنی داشت و آن اینكه این مهم نیازمند فرماندهی منظم و قوی بود كه ایساف از آن برخوردار نبود. به عبارت دیگر در فرماندهی ایساف، قبل از آنكه ناتو مسئولیت آنرا به عهده گیرد. نوعی تزلزل و بی ثباتی وجود داشت. مشكل اصلی آن بود كه فرماندهی ایساف به صورت دوره ای شش ماهه بود و همین عدم ثبات در فرماندهی به شدت از كارایی ایساف كاسته بود. از این جهت، استقرار یك فرماندهی متمركز و ثابت برایساف ضرورت داشت. به موازات این مسائل، یك نكته نگران كننده دیگر نیز وجود داشت و آن این بود كه روند بازسازی افغانستان به دلیل سطح پائین امنیت در این كشور بسیار كند بود. بدیهی است بین بازسازی و ثبات در افغانستان ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. بازسازی بدون وجود ثبات و امنیت امكان پذیر نیست. اینها دلایل تاكتیكی بودند كه ناتو را به استقرار در افغانستان یعنی منطقه ای خارج از قلمرو سنتی ناتو وادار می كرد. اما دلایل مهم دیگری نیز برای حضور ناتو در افغانستان وجود داشت كه آن را «دلایل استراتژیك» نام نهاده ایم. دلایل استراتژیك حضور ناتو در افغانستان در سه مقوله قابل ذكر است: جهانی شدن، بازوی اجرایی سازمان ملل، تقسیم بار مسئولیت جهانی شدن به یك تعبیر به معنی غلبه نظام لیبرال دموكراسی غرب است. لیبرال دموكراسی غرب سه نمود بیرونی دارد. نمود سیاسی آن را دموكراسی می گویند. نمود اقتصادی آن را تجارت آزاد می گویند و نمود نظامی آن را ناتو می خوانند. بنابراین به موازات گسترش دموكراسی در سطح جهان و به موازات گسترش تجارت آزاد و اقتصاد بازار در سطح جهان، ناتو نیز به عنوان وجه نظامی لیبرال دموكراسی باید گسترش یابد. این طرز تلقی، محصول غلبه دیدگاه آن دسته از افرادی است كه پس از فروپاشی اتحاد شوروی بر حفظ و بقای ناتو تأكید داشتند و معتقد بودند به جای حذف ناتو، تعریف جدیدی از نظر ساختار، كاركرد و قلمرو فعالیت از آن به عمل آید. در چارچوب تعریف جدید، مواردی همچون مقابله با مهاجرت غیرقانونی، تروریسم، رادیكالیسم، مواد مخدر، نسل كشی، نقض حقوق بشر و. . . بر وظائف ناتو افزوده شد. ضمن آنكه ناتو می تواند به لحاظ جغرافیایی تا هر جایی كه مقدور باشد، گسترش یابد. یك دلیل استراتژیك دیگر نیز وجود دارد.
در افغانستان ایساف زیرنظر سازمان ملل فعالیت می كند. یعنی درست است كه نیروهای ایساف كلاه آبی بر سر ندارند اما طبق توافق نامه بن و براساس قیمومیت سازمان ملل بر افغانستان، این نیروها زیرنظر سازمان ملل عمل خواهند كرد. این شكل از كار نتیجه كاستی هایی است كه اساساً از نظر ضمانت اجرایی در منشور ملل متحد وجود دارد. به عبارت دیگر اگر قرار باشد فصل هفتم منشور ملل عملی گردد، با مشكل بسیج نیرو مواجه است. از این منظر سازمان ملل، همان گونه كه بر بوسنی شاهد بودیم.
چاره ای جز این ندارد كه ناتو را به عنوان قوه قهریه خود در برخورد با شرایطی قرار دهد كه صلح و امنیت بین المللی را به خطر انداخته است. اكنون سازمان ملل امیدوار است با استقرار ناتو در افغانستان «فرایند صلح سازی پس از ترك مخاصمه» با جدیت بیشتری پیش رود. آمریكا با ترغیب ناتو برای ورود به افغانستان در عین حال قصد داشته است. بار مسئولیت امنیت در افغانستان را میان كشورهای مختلف تقسیم كند. این درست شاید همان كاری است كه اكنون در تلاش بود در عراق انجام دهد. تداوم بحران در افغانستان و احتمال ناكامی آمریكا در این كشور و بویژه كاهش تدریجی حمایت سایر كشورها از ائتلاف آمریكا- انگلیس در افغانستان به شدت واشنگتن را نگران ساخت و آمریكا را بر آن داشت تا ناتو را به عنوان یك نیروی مهم وارد عرصه كند. طی این مدت که ناتو فرماندهی نیروهای بین المللی كمك به امنیت افغانستان را برعهده گرفته است، چرا هم آهنگی درست، مسوولیت مشترک و هدف واحد وجود ندارد؟ اول اینكه نیروهای ایساف از حدود ۳۰ كشور تشكیل شده اند و لذا تجانس لازم برای هماهنگی ندارند.
این نیروها به رغم ظاهر، به شدت از تجهیزات ضروری برای كار در عرصه افغانستان بی بهره است. سوم اینكه هیچ یك از اعضای ایساف تمایل ندارند نقشی فراتر از وضع موجود در عرصه نظامی و جنگی برعهده گیرند. به عبارت دیگر اعضای ایساف نمی خواهند نیروهایشان مسئولیت جنگی برعهده گیرند. آنها معتقدند وظیفه ایساف فقط تأمین امنیت در مناطق پاكسازی شده است. اكثر اعضای ایساف معتقدند جنگ در افغانستان بایستی توسط ائتلاف تحت رهبری آمریكا و اردوی ملی افغانستان اداره شود. به نظر می رسد ناتو از معضل بزرگی به نام «تولید یا زایش نیرو» رنج می برد. منظور از تولید نیرو آن است كه ناتو بایستی دارای یك نیروی واقعی، به همراه تجهیزات واقعی، برای آمادگی واقعی برای انجام مأموریت واقعی باشد. از این منظر، ناتو فاقد شرایط لازم برای افزایش گستره عملكرد خود در افغانستان است.
در همین حال مشكلات دیگری نیز وجود دارد. آمریكا، برجسته ترین عضو ناتو، با استقرار نزدیک به دوصد هزار نیرو در عراق، توان همزمانی اکمال، تجهیزوسوق واداره هردوجبهه را ندارد که سبب فروریزی امنیت وثبات درافغانستان گردید. انگلیس یكی دیگر از اعضای مهم ناتو نیز با چنین وسعتی مواجه است. آلمان كه ۲۵۰۰ نیرو در ایساف دارد، برای افزایش سطح نیروهایش محدودیت پارلمانی دارد و دولت نیز رغبت چندانی به پذیرش مسئولیت بیشتر در افغانستان ندارد. در همین حال بعضی از اعضای ناتو در عراق هم نیرو دارند و تمایل ندارند. بیش از این خود را درگیر بحران های منطقه ای سازند. در مجموع همانگونه كه «یان كمپ» تحلیل گر نظامی «امنیت و اطلاعات جینز» می گوید؛ افغانستان نخستین عرصه حضور ناتو در خارج از قلمرو سنتی اش است. موفقیت در افغانستان برای گسترش فعالیت ناتو به مناطقی خارج از اروپا بسیار مهم است. مقامات نظامی و سیاسی اروپا و آمریكا بر این باورند با گذشت چند سال از آغاز عملیات گسترده نیروهای سازمان پیمان آتلانتیك شمالی (NATO) در افغانستان، بیست وشش كشور عضو این پیمان اكنون درخصوص سیاستهای بازسازی، مبارزه با مواد مخدر و كاهش میزان تلفات غیرنظامیان در این كشور با اختلافنظرهایی جدی مواجهند. بسیاری از این كشورها از شركت در عملیاتهای خطرناك و درواقع «تقسیم خطر» در افغانستان (كه در حال حاضر بیشتر توسط نیروهای امریكایی، انگلیسی، كانادایی و هالندی صورت میگیرد) سربازمیزنند. مشكلات داخلی ناتو در افزایش فزاینده موج خشونت و ناامنی در افغانستان و بروز جدیتر مشكلاتی همچون سازمان یافتن آشوبطلبی طالبان، افزایش عملیاتهای انتحاری در معابر عمومی و خیابانها و افزایش بیسابقه تولید مواد مخدر در این كشور آشوبزده، تأثیر بسیاری داشته است.
بریمك كارفی جنرال متقاعدآمریكایی در گفتوگو با لاسآنجلستایمز گفت باوركردنی نیست قدرت عظیم نظامی و اقتصادی اروپا قادر نباشد بهاندازه كافی هلیكوپتر و منابع اطلاعاتی، پشتیبانی و دوایی با هدف پشتیبانی كامل از بزرگترین عملیات برونقارهای ناتو در افغانستان فراهم آورد. وی افزود: همچنین اراده سیاسی كافی برای جلوگیری از قاچاق مواد مخدر كه منابع مالی مناسبی را در اختیار القاعده و طالبان قرار میدهد، به چشم نمیخورد. برخی از مقامات ناتو گفتهاند این سازمان آزمونی دشوار را در زمینه توانایی نیروهای خود برای نبرد در هزاران كیلومتر آن سوی مرزهای اروپا پشتسر میگذارد. این رهبران معتقدند برخی از كشورهای همپیمان كه در چند نسل پیش از خود نه نبردی را شاهد بودهاند و در آن مشاركت داشتهاند برای حل این بحران باید بكوشند تا مخالفان داخلی را متقاعد ساخته و همچنین شكافهای فلسفی در این عرصه را مرتفع سازند. وی با اشاره به پیچیدگیهای سیاستهای داخلی سازمان و محدودیتهای بسیاری از كشورهای عضو در فرستادن سرباز به افغانستان تصریح كرد: اگر سربازی از ناتو ازقرارگاه های خود در افغانستان خارج شود جای تعجب دارد !پیشرفت عملیات افغانستان در ناتو بیسابقه است. برای نخستینبار در تاریخ ناتو به جای اینكه به منافع كلی اندیشیده شود، هر كشور برای خود عمل میكند. وجود نداشتن طرح واحد درخصوص عملیات نظامی در افغانستان در بین كشورهای عضو واقعا تأسفبرانگیز است.
در بین كشورهایی كه عملیاتهای عمده در افغانستان را برعهده دارند و آنهایی كه از مشاركت در عملیاتهای پرخطر سرباز میزنند، تنشهایی جدی وجود دارد. انتقاد این كشورها بهویژه ایالات متحده به دیگر اعضای ناتو كاملا منطقی است. یكی از مشكلات امروز ناتو وعدههای بسیاری است كه آنها در ابتدای عملیات خود در ناتو ارائه دادند، وعدههایی بسیار زیاد كه قرار بود سریع و با صرف هزینههای بسیار اندك محقق شود. تحقق نیافتن این وعدهها در كنار وخامت روزافزون اوضاع و شیوع بیسابقه جرم و جنایت در افغانستان موجب شده است، عملیات نیروهای ناتو و ایسافدر این كشور با انتقادهای روزافزونی مواجه شود. برای مثال چندی پیش اتحادیه اروپا متعهد شد آموزش نیروهای امنیتی افغانستان را برعهده گیرد، اما این طرح نیز در همان مراحل ابتدایی با مشكلات اعتباری و اساسی مواجه شد. مقامات آمریكایی بهویژه رابرت گیتس وزیر دفاع این كشور نیز اخیرا فارغ از هرگونه تعارفی پایتختهای اروپایی را بهدلیل عمل نكردن به تعهدات خود به باد انتقاد گرفتهاند تا ناكارآمدی سیاستهایی اینگونه بار دیگر بر همگان آشكار شود.
اگر همپیمانان آمریكا در ناتو نیروها و تجهیزات بیشتری به افغانستان نفرستند، جنگ علیه طالبان و القاعده ممكن است با شكست روبهرو شود. روزنامه واشنگتن پست در سر مقاله خود این موضوع را عنوان كرد كه آمریكا وهم پیمانانش پیشتر از این نیز یكدیگر را به وخیم كردن اوضاع امنیتی در افغانستان متهم كردهاند. رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریكا نیز اخیرا همپیمانان آمریكا در ناتو را به ناكامی در تأمین نیروها و تجهیزات بیشتر در افغانستان متهم كرده است. وی حتی تهدید كرده اگر همپیمانان آمریكا در ناتو از اجرای تعهدات خود در افغانستان فاصله بگیرند، آمریكا نیروهای خود را از كوزوو خارج خواهد كرد. مشكلات واقعی هم در زمینه امور جنگی و هم در زمینه تأمین و توزیع نیروها در افغانستان وجود دارد. گروههای ناظر مستقر در افغانستان بر این باور هستندكه برای دومین سال پیاپی خشونتها در افغانستان بهطور چشمگیری افزایش یافته است و این خشونتها از مناطق جنوب شرقی تا نزدیكی كابل گسترش یافته است. آمریكا حدود پانزده هزار و صد نیرو به چهل ویک هزار نیروهای تحت امر ناتو در افغانستان اختصاص داده است و حدود سیزده هزار نیروی دیگر را برای انجام عملیاتهای ضد تروریستی در این كشور مستقر كرده است. انگلیس نیز حدود هفت هزاروهفتصد نیرو در افغانستان مستقر كرده، این در حالی است كه با این حساب نیروهای آمریكا و انگلیس نیمی از نیروهای ایساف را تشكیل میدهند. فرانسه و آلمان نیز حدود چهارهزاروسه صد نیرو ده درصد نیروهای ایساف را در افغانستان مستقر كردهاند اما هیچ كدام از این نیروها در اكثر نیروهای جنگی انجام وظیفه نمیكنند. در میان كشورهای عضو ناتو، فقط كانادا و هالند بهطور چشمگیر در عملیاتهای ضد نیروهای طالبان حضور دارند. در نشست اخیر وزرای دفاع ناتو، بعضی از اعضای این سازمان قول دادند كه نیروهای خود را اندكی افزایش بدهند.
فرانسه، آلمان، ایتالیا و اسپانیا، از جمله كشورهایی هستند كه میتوانند فعالیت بیشتری داشته باشند. یكی از بزرگترین مشكلات، این است كه زمانی كه ناتو كنترول امور افغانستان را در دست گرفت، اكثر كشورها انتظار داشتند جنگ تا حد زیادی متوقف شده و نیروهایشان تمركز بیشتری بر توسعه و تثبیت شرایط داشته باشند، اما در عوض، روز به روز بر تعداد مجروحانشان افزوده میشود و رهبران اروپایی هنوز نتوانستهاند در مورد مساله افغانستان و اینكه چرا برای از بین بردن طالبان و القاعده تلاش زیادی لازم است، به مردم خود پاسخ قانعكننده ای بدهند. ناامیدی و خستگی گیتس قابل درك است. وی در صورت اقرار به این حقیقت كه قبل از وارد شدن ناتو، واشنگتن در افغانستان از نیروی كافی و نیز استراتژی مستحكم برای تثبیت و توسعه كشور در دست نداشت، میتوانست رابطه بهتری با كشورهای اروپایی داشته باشد.
تصمیم آمریكا به حمله به عراق، باعث كم كاری بیشتر در افغانستان شد. در این بین، كمبود نیروهای زمینی باعث تكیه بیش از حد به حملات هوایی شد، كه نتیجه آن مجروح شدن تعداد بیشماری از مردم و تشدید خشم و مقاومت آنان شد. گیتس و مسئولان اروپایی تصمیم گرفتند بجای مقصر دانستن هم، استراتژی خود را بار دیگر بطور كامل مورد بررسی قرار دهند. دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. تمام موارد از جمله سیاست اتخاذ شده توسعه كشور، ریشه كنی مواد مخدر و امنیت افغانستان باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. باید راهی برای بهبود همكاریها میان ناتو، واشنگتن و كابل پیدا شود و بایستی اعلام شود كه ممكن است لازم باشد نیروهای آمریكایی و اروپایی سالهای بیشتری در افغانستان بمانند و همه این كارها باید بسرعت و قبل از اینكه افغانستان بیشتر از این از هم پاشیده شود، صورت گیرد.
جنگ، دروغ ورسانه ها: دروغ، بخشی از تاکتیکهای جنگ روانی محسوب میشود. در فریب با استراتژی دروغ بزرگ، کوشش میشود تا مخاطب مورد نظر، به سمت یک فضای روانی متفاوت با واقعیت سوق داده شود. این فضای درونی باید به گونهای باید ساخته و پرداخته شود که گروه هدف بدون ابزار مقاومت، در آن فضا قرار گیرد و مفاهیم و علائم انتقالی، مورد قبول و پذیرش او باشد.
از دیدگاه روانشاسی، فردی که در حال منازعه با دشمن است، همواره میکوشد تا خود را در موضع هوشیارانه و غالب نسبت به او قرار دهد؛ زیرا، احساس میکند که هر لحظه از ناحیه دشمن در معرض خطر قرار دارد و طبیعی است که در برابر هر حرکت و رفتار او نیز حساس باشد و در نتیجه، در مقابل آنها مقاومت کند؛ بنابراین، هنر تاکتیک فریب، شکستن این مقاومت در حریف یا دشمن است و البته، تردیدی نیست که این عمل با ظرافت و با دقت خاصی انجام میشود و بیشتر به تجربه و شناخت اجراکننده طرح از گروه هدف بستگی دارد، به منظور روشن شدن بحث و برای نمونه، چند دروغ بزرگ، که در راستای منحرف کردن ذهن گروههای هدف و دیگر دولتها آمده است، ارایه میشود.
در تاریخ ۱۰ اگست سال ۱۹۳۹، وزارت تبلیغات رایش سوم، برای فراهم آوردن مقدمات حمله آلمان نازی به پولند، در مورد تهیه گزارش درباره کشور یاد شده، اینگونه توصیه کرد: «از امروز، باید اخبار وحشتانگیز موثق با عنوان درشت در صفحه اول روزنامهها چاپ شود». در همین ارتباط، به تمامی جراید دستور داده شد که خود را به منظور انتشار اخبار ویژه برای روز اول سپتامبر، یعنی روز حمله به پولند و پیرو آن، آغاز جنگ جهانی دوم، آماده کنند. روزنامههای آلمان نیز بلافاصله پس از این دستور خبری را منتشر کردند مبنی بر اینکه پولند شب گذشته برای نخستین بار، با نیروهای سازمان یافته خود به تمامیت ارضی ما (آلمان) تجاوز کرده است و به همین دلیل نیز اردوی آلمان از ساعت ۵: ۲۵ فیر متقابل را آغاز کرده است. در واقع، آلفرد نایوکس فرمانده واحد ضربت سازمان اس. اس دستور داشت تا با ملبس شدن به اونیفورمهای دشمن، به فرستنده گلیویتس حمله کند. وی گفته بود: «مطابق دستور، ما ایستگاه رادیویی را گرفتیم، نطقی به مدت سه تا چهار دقیقه از طریق یک فرستنده اضطراری ایراد کردیم و پس از فیرچند مرمی با سلاح کمری، محل را
در تاریخ ۲۵ جنوری سال ۱۹۵۰، یعنی روز آغاز جنگ دو کوریا یک عضو مهم اردوی آمریکا اعلام کرد: «ماجرای جالبی اتفاق افتاده است. کوریای شمالی به کوریای جنوبی حمله کرده است. » بلافاصله پس از انتشار این خبر و در همان روز، بمبافکنهای آمریکا، شهر پیونگیانگ، پایتخت کوریای شمالی را با فرو ریختن سیصد بمب، بمباران کردند. به دنبال این اقدام، که بدون فرمان مستقیم و رسمی و تنها به دلیل جایگاه تک قطبی رسانههای آمریکا صورت گرفت، عملیات روانی بیسابقه ایالات متحده علیه دولت کوریای شمالی آغاز شد. سینمای هالیود نیز دو روز پس از آغاز جنگ، فیلم نبرد کوریا را در سه هزار نسخه تکثیر و به بازار عرضه کرد. تا مدتها به خطا ادعا میشد که کوریای جنوبی حمله کرده است، در حالی که واقعیت این چنین نبود و آمریکا از غیبت روسیه و چین استفاده کرد تا در شورای امنیت سازمان ملل متحد، قطعنامهای را علیه حمله ظاهراً مسلحانه کوریای شمالی به کوریای جنوبی تصویب کند.
در سال ۱۹۹۰، دولت آمریکا کوشید تا با بیاعتبار کردن صدام حسین، دیکتاتور عراق، جو منفیای را که در میان مردم خود و افکار عمومی جهان (جامعه بینالملل) علیه سیاستهای یک جانبهگرایانه آمریکا در خلیج فارس ایجاد شده بود، تغییر دهد. در این راستا، در روز ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۰، یعنی سه ماه پیش از آغاز جنگ، گزارشی به نقل از دختر پانزده سالهای به نام نیره، منتشر شد؛ بنابراین گزارش، سربازان عراقی در یک شفاخانه، اطفال نوتولید شده را از دستگاههای نگهداری آنها خارج کرده، روی زمین سرد انداخته و باعث مرگ آنها شده بودند. این ماجرا خشم و انزجار جهانی را باعث شد. جورج بوش پدر، که درآن زمان، رئیس جمهور آمریکا بود، تقریباً در هیچ یک از سخنرانیهای خود، از ذکر حادثه احتمالی کشته شدن این ۳۱۲ نوزاد خودداری نکرد، این عملیات روانی در حالی انجام شد که گزارش مزبور کاملاً دروغ بود. نیره در اصل، دختر سفیر کویت در ایالات متحده بود و ماجرای کشتار نوزادان کاملاً ساختگی بود. نکته در خور توجه این که هماکنون، دولت ایالات متحده همان شرکت تبلیغاتیای را که این خبر را منتشر کرد برای جنگ روانی به خدمت گرفته است. با آغاز جنگ یوگسلاوی در ۲۴ مارج سال ۱۹۹۹، دولت ائتلافی آلمان متشکل از حزب اس. پ. د (سوسیال دموکراتها) و سبزها، گرفتار وضعیت وخیمی شد. بیشتر مردم آلمان در برابر جنگ موضع بدبینانه و مخالفی را اتخاذ کردند. در این شرایط، ناگهان شارپینگ طرح نعل اسب را ابداع کرد تا سیاست تبعید دولت میلوشویچ را تأیید کند. وی به بهانه پیشگیری از کشتار دسته جمعی قریبالوقوع آلبانیاییهای کوزوو، و حفظ حقوق بشر، با اصرار فراوان و مظلومانه خواستار اعزام نیروهای آلمان به منطقه شد. این درحالی بود که طرح نعل اسب هیچگاه به طور واقعی وجود نداشته است و جعلی بودن این خبر، یکسال پس از پایان جنگ در مارچ ۲۰۰۰، در روزنامه اعلام شد.
آمریکاییان پس از تصرف افغانستان، دخالت خود در این کشور را با استدلال دستگیری هر چه سریعتر بن لادن توجیه کردند. پس از این دوران بود که ناگهان در آمریکا، بحث درباره جنگهای نوین اهمیت یافت و چنین عنوان شد که این استراتژیای علیه بنیادگرایی است که از پایان دهه ۹۰، علیه گسترش زمینههای انقلاب بینالمللی اجرا میشود.
برای نخستین بار، در سخنرانی بوش در سال ۲۰۰۳ اعلام شد، ضمن آنکه که عراق مقادیر زیادی اورانیوم را برای ساخت بمبهای اتمی از نیجریه خریداری کرده است. سازمان امنیت انگلیس را نیز، منبع اطلاعات خواند، در حالی که اکنون، روشن شده است، سیا یکسال پیش، شایعه این خرید را رد کرده و در ۷ ماه مارچ سال ۲۰۰۳، البرادعی، رئیس اداره بینالمللی انرژی اتمی، اعلام کرد که اوراق تقلبی در این مورد کشف شده و حتی سرلوحه کاغذ نیز جعلی و به راحتی قابل تشخیص بوده است.
در سپتامبر سال ۲۰۰۲، بلر طی یک سخنرانی، رژیم عراق را به ساختن نوعی از سلاحهای کشتار جمعی متهم کرد که در عرض ۴۵ دقیقه قابل استفاده هستند. در حالی که اکنون گفته میشود این ادعا به کلی دروغ بوده و یک کارمند سازمان امنیت انگلیس فاش کرده که چنین اطلاعاتی اصلاً پایه و اساس نداشته است.
دروغ بوش در سال ۲۰۰۱، بوش توضیح داد که عراق به سلاحهای کشتار جمعی دست یافته است؛ موضوعی که آن را دلیل اصلی آغاز جنگ علیه عراق مطرح کرد، در حالی که تا به امروز، با وجود جستجوی گسترده اردوی آمریکا و انگلیس در عراق، هیچگونه نشانهای دال بر درستی این ادعا یافت نشده است.
همچنان ریچارد پل، مشاور پنتاگون، مدعی بود که احمدالعانی یکی از اعضای برجسته القاعده در ماه اپریل سال ۲۰۰۱، در پراگ با محمد عطا از هواپیماربایان انتحاری عملیات 11 سپتامبر ملاقات کرده است. در حالی که اکنون ثابت شده که بین صدام و القاعده هیچگونه همکاری وجود نداشته است. در پاییز ۲۰۰۲ دولت آمریکا مطلع شد که چنین ملاقاتی بین محمدعطا و العانی نیز وجود خارجی نداشته است. العانی در دوم ماه جولای سال ۲۰۰۳ در عراق دستگیر و منکر چنین ملاقاتی شده است.
دولتهای بزرگ برای تهییج افکار عمومی و همراه کردن دیگر کشورها برای حمله به کشور موردنظر، رسماً دروغ میگویند. تاریخ معاصر جهان موارد فراوانی از این گونه دروغپردازیها را به یاد دارد. به نظر میرسد توسل به این شیوه برای آغاز یا مدیریت جنگ به سنت دیپلماسی قدرتهای بزرگ تبدیل شده است.
امروز انسانها شاهد فراگیری بیسابقه رسانهها و وسایل ارتباطات جمعی مدرن و نوین هستند. بالطبع آنها در معرض شدیدترین امواج رسانهها قرار دارند. رسانهها کارکرد دو سویه دارند، اما بیشترین حجم بهرهگیری از آن در دست نظام سلطه قرار دارد، چنانچه میتوان با جرأت گفت حفظ و گسترش قدرت استکباری نظام سلطه به حضور و ظهور رسانهها وابسته است. رسانهها پل ارتباطی و بلکه وسیله تسلط بر افکار، اراده و احساسات بشریت دوران معاصر به شمار میآیند. مراکز رسانهها ی قدرت های بزرگ وشریر که به مدرنترین تکنالوژی جهانی مجهزند. از یک سو ابزاری در جهت اجرای عملیات روانی قدرتها علیه ملتها و دولتهای مستقل هستند و از سوی دیگر وسیلهای برای کنترول، تضعیف، جهتدهی و هدایت جوانان در سراسر جهان محسوب میشوند. دوسویه یا دو لبهبودن رسانهها این فرصت را به وجود آورده که دولتها و ملتهای هدف بتوانند به آن دسترسی یافته و از آن در جهت نیل به اهداف و خنثیسازی توطئهها و مقابله با امواج رسانهای نظام سلطه بهره گیرند.
بروز و ظهور برخی رسانههای منطقهای پس از جنگ اول امریکا در یک دهه اخیر در خلیج فارس (۱۹۹۱) (شبکه الجزیره، العربیه، المنار، العالم و. . . بعد از سال ۱۹۹۶) در این راستا قابل بررسی است.
افزون بر بهرهگیری که نظام سلطه از رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری پیشین، اکنون نیز با توجه به تحولی عظیم در بهرهگیری از ماهوارهها، اینترنت، فرستندههای پرتابل، میناتوری، ریزپردازهها، فیبر نوری، هواپیماهای EC130E کوماندو سولوی هواپیماهایهاوک و دهها تکنالوژی برتر رسانهای با تجهیزات و ابزارها که در دست سردمداران نظام سلطه است، در جهت تحمیل اراده خود بر ملتها مورد استفاده قرار میدهد. قدرتها بیشترین استفاده از رسانهها را در جنگ میبرند. با نگاهی به عملکرد امریکا در جنگ ویتنام، بالکان، کارائیب، افغانستان و دو جنگ خلیج فارس و همچنین اقدامات روانی و رسانهایاش، میتوان به اهداف آن پی برد.
استفاده از رسانهها برای تضعیف کشور هدف و بهرهگیری از توان و ظرفیت رسانهها اعم از رسانههای نوشتاری، دیداری شنیداری و به کارگیری اصول تبلیغات و عملیات روانی، به منظور کسب منافع را جنگ رسانهای گویند. آنچه مسلم است جنگ رسانهای از برجستهترین مولفههای جنگ نرمو جنگهای مدرن در جهان کنونی محسوب میشود. جنگ نرم به مثابه طرح و استراتژی انتخابی نظام قدرت طلب برای تسلط بر افکار و اراده ملتها تدوین و طراحی شده است.
اما بیشترین کاربرد جنگ رسانهها در هنگامه نبردهای نظامیشدت یافته و مییابد، البتهاین به آن معنا نیست کهاین کاربرد از اهمیت رسانهها در دیگر زمانها میکاهد، بلکه میتوان گفت آن جنگی است که در شرایط صلح و نه صلح و جنگ نیز بین قدرتها و دولتها به صورت غیررسمی مورد استفاده قرار میگیرد. آنجا که قدرتها توان به میدان آوردن نیروی نظامی را ندارند و یا جامعه آنان قادر به تحمل تلفات انسانی نیست. به جنگ رسانهای روی میآوردند و از این ابزار به بهرهبرداری میکنند. جنگ رسانهای از جمله جنگهای بدون خونریزی و جنگ آرام، شیک و صحی محسوب میشود. با درنظرداشت تمیز و شیک بودن جنگ رسانهای، میزان تخریب آن آنقدر زیاد است که حتی مردم کشورهای هدف، متوجه حجم سنگین این جنگ بر فضای روحی و روانی خود و اطرفیانشان نمیشوند.
قدرت نفوذ سردمداران این جنگ و قدرت تاثیرگذاری و نفوذ آن به گونهای است که در تمامیخانهها، موترها، محفلها و مکانها، شهر و دهات گسترش مییابد. در این جنگ، ملتها و مردم با خواست و اراده خود و قبول هزینه در معرض هدف قرار میگیرند. هدف این جنگ تغییر کارکرد و عملکرد دولتها و ملتها در پشتیبانی از دیگر دولتها، و به ویژه کنترول افکار و اذهان عمومی مردم است، زیرا این ملتها هستند که در اولین خط مقدم حمله دشمن قرار میگیرند. به گونهای کهاین عقیده وجود دارد که اگر افکار و اراده عمومیرا نسبت به موضوع یا جریان و پدیدهای بتوان اقناع کرد یا به سمت خواستههای خود جهتدهی نمود مسلماً دولتها تحت فشار افکار عمومیملتها به سوی اهداف دشمن سوق یافته و در آن جهت قرار خواهند گرفت. مخاطب این جنگ مردم کشورهای هدف، مردم خودی و نیروهای عملکننده دشمن هستند.
در عصر کنونی به دلیل پیچیدگی اجتماعی و اهمیت یافتن نقش رسانههای جمعی در ایجاد روابط افقی و عمودی در جوامع، کاربرد این وسایل در زمینههای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامیبیش از پیش مشهود است. کارکرد رسانهها در تصمیمگیریهای روزمره زندگی برای مردم هم سودمند و هم زیانآور است زیرا «رسانههای گروهی همچون تیغ دو دم هستند که میتوانند پیوستگی و همگنی پدید آورند، قادر به وسعت بخشیدن و ژرفتر ساختن شکافهای اجتماعی هستند و هم میتوانند بشارتدهنده توسعه باشند و هم بذر ایدئولوژی ضدتوسعه را در فضای جامعه بپراکنند. آنها حس امنیت کاذبی را القاء مینمایند، ذهنها را از مسائل عینی دور میسازد ضمن اینکه میتوانند بهایجاد شور و شوق، حیات و بالندگی در یکایک اعضای جامعه که یکی از کارکردهای مثبت رسانههای جمعی است با انتقال و بیان واقعیتهای جامعه و روشنگری در عرصه تهدیدات منافع ملی و نه گروهی و شخصی تحقق بخشند».
در مقابل، دیدگاههای منفی انهدام فرهنگ و تمدن بشری و محو دمکراسی و مخدوش بودن حریم آزادیهای فردی و اجتماعی را ناشی از گسترش رسانههای ارتباطی میدانند. حجم وسیع کارکرد رسانهها در جنگ رسانهای در نبردهای نظامیو بحرانها متمرکز است به گونهای که در بیشتر در موقعیتهای جنگی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. رسانهها در تمامیجنگهای قرن بیستم به مثابه ابزاری برای جنگ روانی و تبلیغات جنگی از سوی بسیاری از کشورها مورد استفاده قرار گرفتند در به جنگ جهانی دوم در حالی که نیروهای آلمان نازی در فبروری ۱۹۴۳ شکست سختی خورده بودند، رادیو آلمان به دروغ پردازی مبنی بر مقاومت سربازان آلمانی در برابر سربازان اردوی سرخ مشغول بود. اما واقعیت این بود که نیروهای آلمانی در برابر رزم نیروهای روسی تسلیم شده بودند.
بهره گیری آمریکا در جنگ ویتنام از رسانهها و ابزارهای تبلیغی و رسانهای و بهرهبرداری کرد، اما رسانههای آزاد از جنایات امریکا در ویتنام افکار عمومی را به شدت تحت تاثیر قرار داد. سرانجام تصاویر تکاندهنده در سال ۱۹۷۲ منجر به عقبنشینی نیروهای آمریکایی در سال بعد شد.
در سال ۱۹۸۳، امریکا در اشغال گرانادا با درسی که از جنگ ویتنام و عملکرد رسانهها گرفته بود سیاستهای رسانهای خود را بازبینی و هدایت کرد و از ورود خبرنگاران به مناطق جنگی جلوگیری نمود. در سال ۱۹۹۱، در جنگ اول خلیج فارس نیز رسانههای غربی اجازه ورود به خطوط جنگی را پیدا نکردند. در جنگ کوزوو، ناتو هر روزه کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکرد و در آن تصاویر از قبل تهیه شده را با چارچوب مشخص و معین در اختیار رسانهها قرار میداد. در جنگ افغانستان نیروهای شرکتکننده در جنگ در قبال افکار عمومیدنیا شیوه سکوت و ضد اطلاعات را در پیش گرفتند. در سال ۲۰۰۳، در جنگ دوم خلیج فارس رسانههای تصویری از انحصار بی. بی. سی و سی. ان. ان بیرون آمدند و شبکههای نوظهور در صحنههای جنگ حضور یافتند. در این جنگ، به حوزهاینترنت به عنوان رقیب رسانههای مکتوب و الکترونیک توجه ویژهای شد، به گونهای که در آمریکا و اروپا میزان استفاده مردم از اینترنت به بالای ۷۰ درصد پس از آغاز جنگ رسید. از جمله دلایل رویکرد افکار عمومی به اینترنت افزون بر تردد در یک سویه بودن اخبار شبکههای غربی، پدیده وبلاگنویسی جنگی توسط سربازانی بود که از خط مقدم و مناطق درگیر به انتشار اخبار، دیدگاهها و خاطرات خود میپرداختند. این مسئله در فضای تبلیغاتی و روزنامهای به آلترناتیف مدیامعروف شد. نکته جالب توجه در این جنگ، بهرهگیری چشمگیر از رسانه اینترنتی و استفاده از پست الکترونیکی (ایمیل) بود. در نخستین ساعت شروع جنگ بیش از ۱۱۶ میلیون ایمیل توسط شرکت امریکن آنلاین ارسال و دریافت شد.
در مجموع میتوان گفت در جنگ ۲۰۰۳ امریکا و انگلیس در اشغال عراق، این رسانهها بودند که ابزار جایگزین نیروها و سلاحهای جنگی در اختیار عملیات روانی نظام سلطه قرار گرفتند و بدین سبب معروف شد که در جنگ ۲۰۰۳ نبرد نظامیپیوست جنگ روانی بود.
از دیگر کارکردهای رسانهها و سربازان آن در جنگ رسانهای ظهور نوع جدیدی از خبرنگاران بود که از ماهها قبل توسط پنتاگون آموزش دیده بودند و با اعزام به منطقه خلیج فارس و عراق همراه واحدهای نظامیدر صحنههای نبرد حضور یافته و برابر دستورالعمل پنتاگون (دستورالعمل ۱۲ صفحهای پنتاگون برای خبرنگاران از صحنههای جنگ خبر و تصویر تهیه و افکار عمومیرا مستقیماً در جریان جنگ جنگ رسانهای) خود قرار دادند. این گروه از خبرنگاران که تعدادشان بیش از پنجصد تن بودند به خبرنگاران همراه معروف شدند. بیشترین خبرنگاران همراه متعلق به شبکههای بی. بی. سی، سی. ان. ان، و فاکس نیوز و … بودند البته علاوه بر آنها، هزار خبرنگار نیز در عربستان، کویت و عراق مستقر شدند. با در نظر گرفتن خبرنگاران فعال در شمال عراق و مرز ایران و عراق این رقم به دو هزار خبرنگار در منطقه رسید.
با توجه به کارکرد دو سویه رسانهها و توان بهرهبرداری طرفهای دیگر، مخالفان جنگ نیز از طریق تهیه و تولید پیامهای اینترنتی، پایگاههای اینترنتی و انتقال پیامهای الکترونیکی، به سازماندهی و اجرای تظاهرات ضدجنگ در اقصینقاط جهان اقدام نمودند بهگونهای در یک روز بیش از ششصد شهر جهان شاهد بر پایی تظاهرات همزمان ضد جنگ بودند. فعالیتهای ویژه رسانهای، مخالفان جنگ، نفوذ در سایتهای کشورهای حامیجنگ، سایتهای نظامیو خبری، قرار دادن پیامهای ضدجنگ و حتی حمایت از جنگ، بمباران الکترونیک صندوقهای پستی اینترنتی ایجاد پارازیت و اختلال و … بود.
تلاش خبرنگاران همراه جهتدهی افکار عمومی که با ارسال گزارشها و تصاویر مستقیم از صحنههای جنگ انجام میشد پس از مدتی مورد بیمهری مخاطبان قرار گرفت زیرا اخبار آنان یا نیمهکاره بود و یا کاملاً غلط بود. این امر، که بی طرفی آنان را مورد سؤال و تردید قرار داد و و اخبارشان را بیتاثیر کرد.
بهرهگیری از مدرنترین تجهیزات پوشش رسانهای به منظور پخش زنده جنگ و حتی نمایش صحنههای حملات شبانه برای بینندگان از کارکردهای جدید رسانهها در آغاز قرن بیست و یک بود.
استفاده تروریستها از رسانهها در جهت اجرای مقاصد خود با تهیه و پخش فیلم، تصویر و صدای گروگانها و لحظات گروگانگیری، انفجارها و پخش پیامها؛ هدف تاثیرگذاری بر افکار عمومیو تصمیمسازی، جزء اقدامات رسانهها در آغاز این قرن به شمار میرود.
فرماندهان جنگ رسانهای، استراتژیستهای عملیات روانی و متخصصان تبلیغاتی و کارگزاران رسانهای بینالمللی میباشند. اما سربازان این جنگ در ظاهر، نویسندگان، خبرنگاران، مفسران، تصویربرداران، تولیدکنندگان خبری و مطبوعاتی، کارگردانان، تهیهکنندگان و عکاسان رسانهها هستند. سلاح و تجهیزات این سربازان نیز رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره، خبرگزاریها، دوربینها، کاغذ و قلم و دستگاههای چاپ و نشر و. . . میباشد. لیکن واقعیت آنست که در پشت صحنه عملیات رسانهای، سیاست رسانهای قدرتها و نظام سلطه به مثابه هدایت دهنده این حرکت قرار گرفته است که به صورت رسمیو سازمانیافته اما پنهان با اختصاص بودجهای سری توسط سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی و سرویسهای جاسوسی و تشکیلات ویژه نظامی هدایت میشود. بخش دیگری از متولیان و رهبران رسانهها صاحبان پول و سرمایهها هستند، آنان به منظور افزایش سرمایههای بی حد و حصر خود جنگ رسانهای به راه میاندازند و ملتها را برای مصرف کالای خود و یا گرایش به سوی خود راهبری مینمایند.
بنابراین جنگ رسانهای را در جهت تضعیف کشور هدف و بهرهگیری از توان و ظرفیت رسانهها برای به دست آوردن منافع تعریف میکنند. جنگ رسانهای از برجستهترین مولفههای جنگ نرم به شمار میرود. با وجود اینکه که جنگ رسانهای بیشتر در میادین نبرد نظامیکاربرد دارد اما از اهمیت آن در دیگر زمانها کاسته نمیشود، زیرا هدف جنگ رسانهای کنترول و تغییر اذهان و افکار عمومیمردم و تحت تاثیر قرار دادن مخاطبین است. جنگ رسانهای کارکردهای مختلف منفی و مثبت دارد که از آن در جهت تحقق جامعه مدنی بعنوان رکن چهارم دمکراسی نام میبرند. بهرهگیری سلطه خواهان و در رأس آن امریکا از رسانهها در جهت تسلط بر ملتها نمونههای فراوانی دارد که میتوان بر راهاندازی جنگ رسانهای در ویتنام، گرانادا، بالکان، کارائیب، افغانستان، جنگ اول و دوم خلیج فارس و. . . اشاره نمود و از حجم وسیع اقدامات رسانهای در جنگ اخیر به عنوان استراتژی قدرت طلب در به کارگیری روشها، تکنیکها و ابزارهای نوین یاد نمود، در این خصوص میتوان به که استفاده از خبرنگاران همراه که بیش از پنجصد تن از آنان درجزوتامهای نظامی همراه نیروها وارد جنگ میشوند، اشاره کرد. واقعیت آنست که در پشت صحنه عملیات رسانهای، اهدافی به عنوان سیاست رسانهای قدرتها قرار گرفته است که به صورت رسمی و سازمان یافته اما پنهان با بودجههای سری توسط سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی و سرویسهای جاسوسی رهبری میشود.
فرماندهان جنگ رسانهای استراتژیستهای عملیات روانی و متخصصان تبلیغاتی و عملیات روانی و کارگزاران رسانهای بین المللی میباشند. جنگ رسانهای از ویژگیهایی همچون توجیه و اجرای عملیات روانی از طریق بحرانسازی، سیاه نمایی و تحریک افکارعمومی مخاطبین و جامعه در جهت رسیدن به اهداف برخوردار است. صاحبان قدرت برای اجرای سیاستهای خود روشهایی را در جهت انحصاری نمودن رسانهها به اجرا میگذارند و در این رابطه از روشهای پنهانکاری، حمله و انهدام هدف، برچسبزدن، فرض و تصور پیشگیرانه، ظاهرسازی، کوچکنمایی، توازن نادرست و عدم پیگیری استفاده میکنند.
رسانهها ویژگیهای خاصی نیز دارند، از جمله اینکه گفتمان را حیاتیترین حوزه و سلاح میدانند و متقاعدساختن یک نفر برای پیوستن به خودی، را بسیار ارزانتر از کشتن او میدانند و کلمات را کمهزینهتر از مرمی میپندارند. در این راستا، از ابزارهای متنوع و مدرن رسانهای در گروههای مختلف دیداری، شنیداری و نوشتاری بهره میبرند. مسئولان و دست اندرکاران رسانهها ی جهان سوم مسئولیت دارند در مقابل سیل عظیم هجوم رسانهای و عملیات روانی قدرت پرستان تمهیدات و تدابیر مناسبی اتخاذ کنند و ضمن مقابله و خنثیسازی اقدامات رسانهای دشمن نسبت به مقابله و هجوم به ارکان و اراده رسانهای آنان اقدامات شایستهای را به اجرا گذارند. تبلیغات شامل استفاده ماهرانه از تصاویر شعارها و سمبولهایی است که با پیش داوریها و احساسات ها بازی میکند. لذا در آن، پیامهای مربوط به یک دیدگاه، با هدف نهایی پذیرش داوطلبانه آن از سوی مخاطب، به وی ارائه میگردد.
استفاده از روشهایی نظیر اتهام بستن هراس طرح ادعاهای دروغ، پرداخت رشوت به روزنامهها و مجلات و شبکههای رادیویی و تلویزیونی برای ارائه اخبار و مطالب جهت دار، به همراه بهره گیری از کارشناسان و تبلیغاتچیهای متخصص در فروش کالاهای مصرفی، تاریخچهای پر فراز و نشیب در دهههای اخیر داشته است. در آستانه حمله آمریکا به خاک عراق، دولت این کشور که از پیروزیهای خود در افغانستان به وجد آمده بود، با بهره گیری از انواع تبلیغات روانی، تلاش نمود تا زمینه این تجاوز را در جهان عرب به وجود آورد.
البته نظر سنجیهای مختلف نشان دادهاند که آمریکا هرگز نتوانسته در میان جامعه عرب به ویژه جوانان، به محبوبیت قابل توجهی دست یابد. همان طور که آفیکیونادوز بازیگر فیلم «کازابلانکا» موذیانه به بازپرس فاسد پولیس «لوییس رینولت» می گوید: «من شوکه شدم»، کاخ سفید هم اعلام نمود، به دلیل اینکه یکی از موسسات طرف قرارداد پنتاگون با اعطای رشوت به روزنامه نگاران عراقی، به انتشار تبلیغات جهت دار در روزنامههای عراق پرداخته، شوکه شده است.
اما سخنگوی کاخ سفید حاضر به افشای نام این موسسه آمریکایی نشد. البته شهروندان آمریکایی نیز باید شوکه شوند، هنگامی که بفهمند، همین افراد، حداقل به دو روزنامه نگار آمریکایی مبالغی پرداختهاند تا در نشریات خود مقالات و مطالبی در حمایت از دولت حاکم منتشر کنند و به علاوه، با حضور در برنامههای تلویزیونی چند شبکه محلی، به کاری که تبلیغات جهت دار خوانده میشود، بپردازند. البته کنگره و یا رسانههای ملی نباید در قبال استفاده از تکنیکهای تبلیغاتی که سابقه آن به دوره جنگ جهانی اول باز میگردد و از سوی دولت آمریکا و سایر دولت های دنیا از آغاز پیدایش رسانههای جمعی مدرن به کار گرفته شده است، شوکه شوند. این حمایتها در مقابل شکنجه زندانیان و یا استراق سمعهای غیرقانونی، بسیار کم اهمیت خواهد بود، به ویژه اینکه سوء استفاده از قدرت در این ملت (آمریکا)، حقیقتی است که باید واقعا از آن ترسید. مشکل اصلی در مورد اقدامات تبلیغاتی ناشیانه دولت ایالات متحده در عراق این است که آنان در منطقهای از دنیا به فعالیت مشغولند که تهدید و یا خرید روزنامهنگاران از سوی صاحبان قدرت، چندان سابقهای ندارد. در این وضعیت، به سختی میتوان ادعا کرد که فرماندهان اردوی آمریکا در عراق نیز از همان قواعد استفاده شده در داخل ایالات متحده بهره میبرند. اما روشهای تبلیغاتی موفق گذشته اینک در عراق فاقد کارایی لازم هستند. نکته قابل تامل این است که دولت بوش در تبلیغات خود برای مردم آمریکا، در برابر تبلیغات انجام گرفته برای اعراب، موفقیت بیشتری داشته است. سابقه تبلیغات گسترده و جهت دار به سالهای جنگ جهانی اول باز میگردد. درسهای آموخته شده از تبلیغات خام و ناپخته آن دوره، از سوی کارشناسان بخشهای فنی الکترونیک در دنیای رسانهها مطرح شده بود. با سوابق این امر، تبلیغات بیش از هر چیز بر احساسات تاثیر میگذارد و اغلب با نادیده گیری دلایل و واقعیتها، به روان و اندیشه مخاطب میرسد. تبلیغات یک بازی فکری است و تبلیغاتچیهای ماهر با احساسات عمیق شما بازی و از ترسها و پیش داوریهایتان سوء استفاده میکنند.
دو پژوهشگر عرصه تبلیغات آنتونی پراتکانیس و الیوت آرونسون تبلیغات مدرن را «ارائه پیشنهادیهای گسترده» و یا «تاثیرگذاری با استفاده از دستکاری سمبولها و روان شناسی فرد» میخوانند. آنان میگویند: « تبلیغات شامل استفاده ماهرانه از تصاویر شعارها و سمبولهایی است که با پیش داوریها و احساسات ما بازی میکند. لذا در آن، پیامهای مربوط به یک دیدگاه، با هدف نهایی پذیرش داوطلبانه آن از سوی مخاطب، به وی ارائه میگردد. » ترس بهترین اسلحه تبلیغاتچیهاست. ترس از وقوع یک حادثه دیگر از نوع آنچه در ۱۱ سپتامبر به وقوع پیوست، تقریبا در تمام پیامهای ارائه شده از سوی کاخ سفید وجود دارد. اتهام بستن، سلاح منتخب دیگری است که از سوی تبلیغاتچیهای دولت آمریکااستفاده میشود. آنها در سالهای جنگ جهانی اول، آلمانیها را مردمان قبائل هون میخواندند. در دوره جنگ جهانی دوم و جنگ ویتنام، اتهام بستن هایی مثل انسان هار و زردهای کثیف به رسانهها راه یافت و بر چسب امروز «تروریست» است که به ندرت در سخنان سردمداران کاخ سفید، استفاده نمیشود. در سالهای جنگ جهانی اول، امریکاییهای آلمانی تبار، شیطان خوانده میشدند و در جنگ دوم، آمریکاییهای جاپانی تبار، در اردوگاههایی متمرکز اسکان داده شده بودند. مردمان آمریکایی مسلمان نیز اغلب احساس می کنند که در کانون حمله رسانههای جمعی این کشور قرار گرفتهاند.
تبلیغات در هنگام جنگ، به صورتی غیرقابل اجتناب بر سمبولها و تصاویر متمرکز است. پرچم کشور به اهتراز میآید، شجاعت در میدانهای نبرد ستایش میشود و منتقدان جنگ به صورت افرادی که از وطن خویش و نیروهای نظامی میهنشان متنفرند، نشان داده میشوند. بر دین تاکیدی ویژه میشود و رسانهها به گونهای جذاب، بر حمایت پروردگار از کشورشان تاکید میکنند.
تبلیغات موفق از ابزارهایی مقدماتی نظیر اتهام بستن، ایجاد هراس، تکرار یک پیام ساده برای دفعات متعدد، تا هنگامی که در اذهان مخاطبان پیام رسوخ کند، بهره میگیرند؛ حتی هنگامی که درگیریها فروکش میکند، آثار و نتایج این تبلیغات همچنان بر روی مخاطبان باقی میماند. همان طور که هنوز هم میلیونها نفر از مردم آمریکا معتقدند که عراق دارای سلاحهای کشتار جمعی بوده، صدام حسین و گروه القاعده با هم همکاری داشتهاند و بالاخره یک عراقی در میان تروریستهای حادثه ۱۱ سپتامبر بوده است. درگیریهای امروز دیگر نظیر جنگ دموکراسی غربی با نسل کشان آلمان نازی و یا جاپانیهای جنگ طلب، هویت مشخص و روشنی ندارد. جنگ ما علیه تروریسم (که بیتردید یک اتهام بستن تبلیغاتی است) علیه دشمنی نامریی با عناصری در سایه صورت میگیرد که هیچ یک از آنان ملت و یا اردوی ندارد. این جنگ هیچ گاه پایان نمییابد. (همان طور که هر گاه رئیس جمهور سخن از پیروزی به میان میآورد، روز بعد بمبی منفجر میشود. ) کشوری که دائما خود را در خط مقدم جنگ قرار داده است، به صورت مداوم، بیشتر آنچه را که به او گفته میشود، میپذیرد؛تا اینکه دروغگو زمانی رسوا شود و مخاطبان هم دریابند که آنچه به آنان گفته میشده است، دروغ و یا نیمه درست بودهاند؛ حقیقتی که در اکثر تبلیغات روی میدهد.
این دروغ ها، دولت بوش را در خلال انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۴ میلادی یاری داد؛ اما اعتبار رئیس جمهور با ورود بحران اشغال عراق به چهارمین سال متوالی خود، وضعیتی نزولی یافت.
مدت کوتاهی پس از بحران ۱۱ سپتامبر، پیش از تصرف عراق، دولت بوش تلاش نمود تا در یک برنامه گسترده، «مارک آمریکا» را در خاورمیانه مطرح کند.
منابع: ماه نامه نگاه نو شماره بیست چهار، استفاده ازمقاله ماری كالدور و هانس دیریكله - مترجم حبیبی - باشگاه، انتی وار، جنگ و صلح جنگ و رسانه ها.
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat