امین الله مفکر امینی 2013-22-07


طنز:

با قی ماندهء

 صحبت های کاکا نصرو جان عقل کل

بخش دوم- آخرین قسمت

 

طوری که در گذشته گفتم، کاکا نصرو جان عقل کل، که در بین خویش و اقارب و دوستان از درایت سخن و فهمیده گی شهرت داشت، روزی در محفلی به دوستانش از این طرف و آن طرف سر صحبت را باز کرده بود و گاهی از بی وزنی ترازوی آغه میرزا صحبت میکرد و زمانــی از شعر و ادب، وزن و قافیه شعر، و به همین ترتیب از عدم آگاهی اعضای شاروالی کابل و کمبود مواد شیرینی خوری پدر عزیز جان و گاهی هم از بی وزنی چوب و ذغال و بــاری هم از دادن گوشت ماده به عوض گوشت نر توسط قصاب آشنایش و به تعقیب این، بی وزنی ها از اضافه وزنی ها هم صحبت نموده بود. چون دوستان و رفیق هایش از این صحبت هــــای کاکا نصرو خوششان آمده بود، و محفل نشست شان به خوشی و خنده به آخر رسیده بـــــود، دوستان از کاکا نصرو جان عقل کل وعده گرفتند که بار دیگر نیز از این قبیل بی وزنی های مروج در میهن و یا جا های دیگر، از روی تجارب و دانش بی مانند اش، صحبت نمایــد اگر باز شانس یکجا بهم نشستن برای شان میسر شود .

همین بود که از قضا و قدر، عروسی پسر کاکا نصرو، روی کار میشود و باز با همان دوستان قدیم سر میخورد. اینبار علاوه از دوستان قدیم به جمع دوستانش اضافه گردیده است.

آمدیم به اصل قصه:

کاکا نصرو جان بعد از اینکه از این طرف و آن طرف پول به قرض گرفت تا عروسی پسرش را طبق رسم جدید باید به حساب افغانی نه بلکه با دلار معامله کند، محفلی خوبی برگذار نمود در یک هتل مفشن و مجهز چند ستاره ای در شهر کابل.

همین بود که بعد از صرف غذا، همه مصروف کار و بار صحبت های خود شدند، زن ها بــا زنها در یک محل جداگانه که قدغن نشستن زن ها با مرد ها و بچه ها، از سیاست هــــــای طالبی و مولوی های دین، اثر گذار شده بود، نشستند، و کاکا نصرو جان با جمعی از دوســـتان قدیم و جــدید، در یک محل جدا گانه. دوستان قبلی که قصه های وزنی و بی وزنی های کاکا نصرو طبع شان را خوش نگه داشته بود، به نصرو جان رو نموده و گفتند که یادت است که گفته بودیم باز از همین قصه های خنــــده دارت کنی و تو گفتی که یار زنده و صحبت باقی. حالا از برکت لطف خداوند تو هم زنـــده استی و ما نیز.

حالا شروع کن باز از همان بی وزنی ها و چیز های دیگر که در این باره میدانی.

کاکا نصرو گفت: بخدا چه در گیر شما افتاده ام، مرا بگذارید که در خود غرقم و چرت و فـکرم خراب است.

دوستان گفتند چرا؟ نی که حالا مثلی که کدام تلی چرسک را زدی به یاد خوشی محفل عــروسی پسر و یا کدام چیزک نشه ای دیگر، که کشیدنش هر جا ارزان و بیخار است.

کاکا نصرو جان جواب میدهد: نی بابا شما بلا میکنید، من و اینکار ها، هیچ چیز نزده ام و نه شراب خورده ام، از غم نشه استم. ببینید که پول رایج وطن ما پول افغانی است و من چــند پولی که داشتم، آنها را از مادر اولاد ها گرفتم تا غم سر براه ساختن عروسی پسرم یعنی خدا داد جان را با دختر دلخواه اش بی بی نیکبخت دختر ملک الله داد نمایم.

او کاکا نصرو جان، این خو کدام غم ندارد.

کاکا نصرو جان: مرا در بردی گفتن خو بمانید. واضـــــحا این غم ندارد و حالا میگویم کــه غمش در کجا است.

نصرو جان ادامه میدهد: ما و شما که میدانیم که پول ما افغانی است.

همه دوستان گفتند که بلی است و ما میدانیم.

کاکا نصرو جواب میدهد که نی، من میگویم که نیست. زمانیکه پولهای افغانی را گرفته بــــــه بازار رفتم هر جایی که سودا میخریدم از من تقاضای دلار امریکایی یا کلدار پاکستانی میشد و مـــــن نزدیک بود دیوانه شوم.

دوستان کاکا نصرو می پرسند: باز چه کردی؟

کاکا نصرو میگوید: باز مجبور شدم که چند زر و زیور که در خانه بود، آنها را از خانمم گرفته به دکان های زر گری ببرم و بفروش برسانم تا مصارف گزاف عروسی دختر را که پــــــدرش و دختر و مادرش نیز گفته بود که عروسی را در یـــک هتل لوکس کنم که حـــد اقل بیـــــش از پنج صد نفر در آن جای داشته باشد و نان و غذایش هم بسیار عالی و مزه دار باشد سر و ســـامان بدهم.

دوستان کاکا نصرو به جواب گفتند که راست میگویی کاکا نصروی گل و ما هم از چـــنین مشکلات گذشته ایم. ولی نمیدانیم که این حکومت و شورا و قضا و پلیس بدرد چــــه میخورند.

کاکا نصرو میگوید: ببینید دوستان که این هم یکی دیگر از بی وزنی ها است که حرفها و عمل با هم یکی نیستند و من به شما پیشتر گفتم که موظفین و صلاحیت داران پولیــس و شورا و قضا و خصوصا موظیفین شاروالی ها در قصه این حرفها و سخن ها و بی وزنی ها و بــی قانونی ها نیستند. آنها همه پولدار اند و به هر پیمانه ای که بخواهند پول مصرف کنند، میتوانند. آنها غم ما بیچاره ها را که از ماه پنج هزار افغانی که معادل صد دلار و یا کم و زیاد میشود معاش زیاد نداریم، نمیخورند.

دوستان کاکا نصرو که سر به علامت تایید شور میدهند ادامه میدهند که او کاکا نصرو، تا کــی آرام بنشینیم  و الله باید یک کاری کنیم .

کاکا نصرو میگوید: بلی باید همه دسته جمعی آواز خود ها را بلند کنیم و الا روز ما و شمــــا مسکین ها و غریبان، روز گلی میشود و از این حالات بدتر خواهد شد.

کاکا نصرو میگوید: باید اول کوشش کنیم که دولت پول افغانی ما را در بدل پول خارجی هــا خصوصا دلار و کلدار حمایت کند و قانون پاس کند که هیچ کسی نمیتواند از گرفــتن پول افغانی در هر معاملاتی که باشد از خرید و فروش گرفته تا دیگر چیزها، اباء ورزند.

دوستان کاکا نصرو جان میگویند: آفرین کاکا نصرو جان چه پیشنهاد و نظر خوبی به ما گفتــــی و این یگانه راه حل است.

خوب کاکا نصروی گل! واقعاً حالا تصدیق میکنیم که تو عقل کل استی و اینــرا مزاح نه میکنیم و اگر چیزهای دیگری نیز میدانی به ما بگو.

کاکا نصرو میگوید:  میدانم که شما مرا درگیر کارکنان بالا رتبه دولتی میدهید که مرا دســـــت و پا بسته به زندان ببرند. شما خو تا جایی که من میدانم یک کمی آشنایی با این زورمندان داریــد و اگر در گیر قانون هم بیایید به خدا به یک راه نه یک راهی، زود خلاص میشوید.

دوستانش میگویند: او کاکا نصرو ما را چه فکر کردی. ما هرچند نباشد دوست تو هستیم و باز نان و نمکت را خورده ایم. خدا نا خواسته اگر ترا بردند و برای خلاصی تو نزد آنها رفتیم و اگر بگفت ما نکردند، همان است که یک چار قران که بدست شان انداختیم، صدای شان را نمیکشند و فورا و فورا امر خلاصی ترا میدهند. آنها کار های غیرقانونی را، قانونی گفته خلاص کرده انـد و باز خو گفته های تو قانونی و بجا اند.

کاکا نصرو که زیاد صحبت کرده و توسط دوستانش زیاد در این محفل خوشی پسرش، مصروف نگه داشته شده است سعی میکند تا به ذرایع ممکن، دامنه این صحبت ها را خاتمه دهد و توجه دوستان را که از سوال کردن های شان دلتنگ شده به قسمت های دیگر محفل جذب نماید، مـــــــگر دوستانش، که از این سخنهای کاکا نصرو جان لذت برده بودند نزد خود ها فیصله کرده بــودنـد تا زیادتر از این قبیل سخنها، از دهن کاکا نصرو عقل کل بشنوند، لذا به پا فشاری ها اصرار کردنــد به ادامه صحبت هایش.

کاکا نصرو جان گفت: به شرطی که این گفته من آخری باشد.

دوستان کاکا نصرو قول دادند که بعد از این صحبت آخرین کاکا نصرو بالای او دیگر اصرار نخواهند کرد تا به چنین صحبت ها، ادامه دهند.

کاکا نصرو این طور ادامه میدهد: شما خو میدانید، یعنی همه ای ما میدانیم که باز هم، به خاطر که دسته های "طالبی"، قرار شنیده گی، آمدنی استند. از همین خاطر باز جوخه - جوخه جوانان از خدمت سربازی قطع علاقه کرده میروند و به همین ترتیب جوخه - جوخه مردم باز به طرف کشور های همسایه خاصتا پاکستان و ایران میروند. آنجا در آن محیط گرم و فساد مذهبی و گیر و دار پلیس هایش، فامیل ها بسیار اذیت های جسمانی و معنوی میشوند. همان است که آنها بخاطر نجات شان، پول زیاد میدهند به دستگاههای پلیس و حتی بعضا حاضر میشوند تا دختران جوان و مقبول شان را به کسانیکه در خارج اند قطع نظر از درجه تحصیل و سن و سال و حسن اخلاق، به عقد نکاح میآورند که از شر و جنجال خلاص شوند تا حیات دختران شان را از خطر مصون نگهدارند. ولی نمیدانند که با این حرکات شان، نه تنها حیات دختران شـان را از خطر نجات داده نمیتوانند بلکه با خطرات عمیق نیز آنها را مواجه می سازند.

دوستان کاکا نصرو جان میپرسند، چطور؟ کاکا نصرو جان، در اینباره هم بگو که چشم و گوش ما و دیگران هم باز شود.

کاکا نصرو میگوید. خود قضاوت کنید که آیا سن و سال یک دختر پانزده یا شانزده ســـاله و یا فرض  کنید بیست ساله و یا کم و بیش، برابر است با سن و سال یک مرد شصت و یا هفتاد ساله و یا کمتر و یا بیشتر.

دوستان کاکا نصرو همه میگویند: کاکا نصرو جان، کی گفته و قطعا این سن و سال برابری ندارد.

کاکا نصرو جان ادامه میدهد: پس ببینید که این از بی موازنه گی ها است یا نیست .

همه میگویند: بخدا راست میگویی، کاکا نصرو جان. این وطنداران ما، باید گوشها و چشم های خود ها را باز کنند که قطعا در اثر یک مشکل زود گذر، تا ابد حیات دختران معصوم شان را با استفاده از شیوه های پدر سالاری و مادر سالاری و یا برادر سالاری تباه نکنند.

کاکا نصرو میگوید: این آخرین سخن من بود و خدا کند خسته نشده باشید. همــــه دوستانش به علامت تایید سر تکان میدهند و همه بر می خیزند و به پاس احترام دستان و روی کاکا نصرو عقــل کل را میبوسند و باقی محفل را با شنیدن ساز و موسیقی و خوردن چای و شیرینی های رنگارنگ به آخر میرسانند. ولی یک چیزی در ذهن آنها میگردد و با کمال معذرت از کاکا نصرو پرسان میکنند که او کاکا نصروی گل: ما خو مثل تو واری عقل و حافظه خوب نداریم و این سخن های تو که خیلی با ارزش است، نمیتوانیم بیاد داشته باشیم و مثل اینکه، سخن های گذشته تو در یاد ما نمانده و این سخن های امروز هم شاید از یاد ما بروند.

کاکا نصرو میگوید: من که عقل کل استم، همه سخن های خود و شما را که در گذشته در کست ثبت کرده بودم برای یک دوست عزیز و مهربانم دادم و آن دوست عزیزم، آنرا از روی کســت ثبت شده دوباره ذریعه کامپیوتر نوشته و به یک سایت اصالت که در صفحات اینترنتی وجود دارد فرستاده و نشر شده است.  بتاریخ ۲۹ اگست ۲۰۱۱ و این بار هم این گفتگوی شما ها و خود را ثبت کرده ام. اینبار هم این قصه ها را به آن دوستم میسپارم و خواهش میکنم باز آنرا تایپ نماید و به همان سایت بسیار زیبا و مردمی اصالت غرض نشر ارسال نماید تا نشر گردد.

شما هر وقتی که بخواهید میتوانید آنرا با دیگر نوشته های دوستان و هموطنان ما از آن طریــق دنبال کنید.

دوستانش یکبار دیگر به فهمیده گی کاکا نصرو سر تایید شور میدهند و از او تشکر میکنند و در ختم محفل همه که از دست دیر ماندن در محفل، تا بیشتر از نیمه شب بیدار مانده بودند و چشم های شان نیز خواب آلود بود، از کاکا نصرو جان خدا حافظی نموده و هر که به طرف منازل شان روان میشوند البته با قبول هزار خوف و خطر از ترس دزدان و قطاع الطریقان.

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org