دوشنبه، ۱۱ فبروری  ۲۰۰۸

خواجه احرار ولی کيست ؟

)مجيد مزاری(

 

شهر سمرقند در ازبكستان  نه فقط بخاطر آثار تاريخي آن اهميت تاريخي دارد بلكه پرورش بزرگان ، علما و شعرا  نيز يكي از وجوه اهميت سمرقند مي باشد. امروز جهانگردان و دانش پژوهاني كه به اين شهر سفر مي كنند با اماكن و محله هاي تاريخي مواجه مي شوند كه ياداور ياد و خاطره انديشمندان ماورالنهر مي باشد. ازجمله اين اماكن مي توان به دروازه خواجه احرار، ده خواجه احرار و مدرسه سفيد خواجه احرار اشاره نمود كه گواه حضور يكي از شخصيتهاي بزرگ اسلامي در اين منطقه مي باشد.

متاسفانه درتاريخ تمدن وتفكر ماوراء النهر  بزرگان و نام آوران متعددي قد برافراشته اند كه برخي از آنان هنوز آنچنان كه شايسته است مورد شناسائي قرار نگرفته و چهره علمي آنان در محاق فرو رفته است. يكي از اين چهره هاي درخشان تاريخ تفكر و شخصيتهاي قرن نهم هجري مرشد سلوك نقشبنديه خواجه احرارولي مي باشد.  خواجه عبيد الله احرار ولي يكي از نوابغ قرن پانزده ميلادي است كه در زمينه عرفان و تصوف  در منطقه ماوراالنهر يا خراسان بزرگ شهرت زيادي داشته است.

وي از مشاهير فرقه  نقشبنديه است و مقبره وي در روستاي كمانگران در پانزده كيلومتري سمرقند زيارتگاه مردم ازبكستان و بخصوص اهل سلوك مي باشد. خواجه احرار در  سال 806  هجري و در عصر تيموريان در شهر سمرقند بدنيا آمد و درسال 895 هجري در سمرقند در گذشت. وي داراي سه فرزند  به نامهاي خواجه عبدالله خواجه ،كاخواجه ومحمد يحيي بود.فرزند سوم به همراه تمام فرزندانش بدست ازبكان شيباني در سمرقند كشته شده اند. برخي از يادداشتها و حكايات  خواجه احرار نشان مي دهد كه عمده دوران طفوليت وي در شهرتاشكند سپري شده است. وي در اين رابطه مي گويد:

«يك بار در دوران كودكي، حضرت عيسي را خواب ديدم فرمودند كه غم مخور ما تربيت ترا برعهده گرفته ايم… وچون تربيت اين فقير را برخود گرفتند دراين فقيرصنعت احياي قلوب اموات حاصل گرديد.»

و بنظر ميرسد كه از همين جا نام عبيدالله به خواجه احرار ولي تغيير يافته باشدچراكه وي افراد دل مرده كه دچار دنيا زدگي و طمع گرديده و از فضائل اخلاقي دور مانده بودند را به راه راست هدايت مي نمود.

محمد بن برهان الدين معروف به محمد قاضي تاشكندي نويسنده كتاب سلسله العارفين ، درخصوص اصل ونسب وزندگي نامه خواجه احرار در كتاب سلسله العارفين چنين آورده است:

« خواجه ما پسر خواجه محمود وخواجه محمود پسرخواجه شهاب الدين وايشان به سه واسطه به خواجه  محمد نامي  مي رسند. منقول است كه اين خواجه محمد نامي اهل بغداد بود و در ملازمت حضرت شيخ ابوبكر محمد ابن علي ابن اسماعيل قفان چاچي  كه از بزرگان علماي شافعي  و  عالم به ظاهر و باطن بوده به شام آمده و در آنجا سكني گزيده است.» درباره مادر خواجه  احرار نيز محمد قاضي چنين مي گويد:

«والده حضرت خواجه ، دختر خواجه داودند و ايشان پسر حضرت خاوند طهورند كه نامبرده پسر شيخ عمر باغستاني بوده است.» بر اين اساس مشخص مي گردد كه نسبت خواجه عبيدالله احرار از طرف مادري به شيخ خاوند طهور كه  مدفن وي در تاشكند بوده و به شيخا نطور معروف است مي رسد. شيخ خاوند طهور از متصوفين قرون شش وهفت هجري بوده است.

 خواجه شهاب الدين محمد نامي پدر بزرگ خواجه احرار ولي ، نيز در نزد اكا بر سلوك نقشبنديه اعتبار فراوان داشت و از مريدان و معتقدان عارف معروف شيخ ابوبكر محمد قفان چاچي بود. قفان چاچي كسي بود كه نسخه قرآن  عثماني را كه گفته مي شود به خط عثمان خليفه دوم نوشته شده است را به تاشكند آورده و آن را از حمله وتاراج مغولها مصون داشت. بستگان خانوادة مادري  خواجه احرار از جمله شيخ عمر باغستاني و فرزند او شيخ خاوند طهور نيز از بزرگان طريقت نقشبنديه بودند.

شيخ خاوند طهور در مسائل گوناگون طريقت رساله اي نوشته بود كه خواجه احرار از آن استفاده نموده است به غير از اين شيخ خاوند طهور طبع شاعري داشته و عقايد خود را به شكل رباعي نيز بيان ميكرده است.

در مجموع افراد خانواده خواجه عبيدالله واقوام او از علماي عصر خود بوده اند و از آن ميان  ماماي او كه خواجه ابراهيم نام داشت مشوق اصلي خواجه احرار براي  ادامه تحصيل بود و در همين ارتباط او را به سمرقند آورد. خواجه احرار در اين خصوص مي گويد:

 « ماماي من خيلي دوست داشتند كه تحصيل كنم ومرا از چاچ به سمرقند براي همين امر آوردند .»

 اين واقعه در 23 تا 24 سالگي عمر خواجه عبيدالله يعني سال 1427 روي داده بود. در اين دوران سمرقند به مركز علم وفن مشهور گرديده و در آن مدرسه ميرزاالغ بيك ، مدرسه سراي ملك خانم ( مدرسه خانم) مدرسه فيروزشاه ، مدرسه اميرشاه ملك، مدرسه مولانا قطب الدين صدر، خانقاه شيخ ابوليث و غيره مورد توجه علما وادباي رشته هاي گوناگون قرار داشت.

خواجه احرار درمدرسه مولانا قطب الدين سمرقندي شروع به تحصيل نمود اما به دليل بيماري حصبه،ناچار به ترك مدرسه گرديد. در نتيجه وي مستقلاً به تحصيل ادامه داد و پس از چندي مسلط به زبان عربي گرديد.

وي بمنظور كسب علوم ، از ازدواج با دختر يكي از بزرگان سمرقند صرفنظر كرد و در محضر عالمان عصر بويژه صوفي بزرگ، سعدالدين كاشغري (وفات 1456ميلادي- هرات) كه بعدها عبدالرحمن جامي از وي به نيكي ياد نموده بود مسائل تصوف را آموخت .

همچنين وي با اعلم العلماي آن زمان يعني فضل الله بن عبدالواحد ابوليث كه بعدها عبدالرحمن جامي،عليشيرنوائي و دولتشاه سمرقندي در محضر وي تلمذ نموده بودند مصاحبتها داشت. پس از تبعيد ميرقاسم انوار شاعر و دانشمند معروف (1435-1356ميلادي) به سمرقند ، شيخ به خدمت وي رسيد واز دروس وي نيز بهره برد . گفته شده است كه ميرقاسم انوار در هفتاد يک سالگي به نبوغ اين جوان تركستاني (شيخ احرار 24 ساله) پي برده و وي را اعجوبه زمان ناميده بود.

خواجه احرار از محضر شيخ بهاء الدين عمر تعليمات عميقي درخصوص نقشبنديه فرا گرفت. نامبرده از علماي بزرگ هرات بود كه به هنگام توقف شيح احرار در هرات به مدت پنج سال با وي مباحثه داشت.   

عبدالرحمان جامي در  نفحات الانس  در مورد خواجه احرار ولي چنين نوشته است: «خواجه عبيدالله احرار امروز مظهر آيات و مجمع كرامات و ولايات طبقه خواجگان است »

اعتبار و موقعيت خواجه احرار در قرنهاي بعد نيز زبانزد محافل علمي بود براي نمونه مطربي سمرقندي در قرن شانزده پس از سفر به سمرقند و زيارت آرامگاه  خواجه احرار اين غزل را با دست خود بر ديوار مسجد خواجه احرار برسم يادگار نوشته است:

« گرتوداري زسرصدق وصفا آگاهي

باش فراش در خواجه عبيداللهي

بدر اوج كرم و ماه سپهر فيض است

شهره كوكبه ازماه بود تا  ماهي

به ادب بوس دلا حلقه اين در زنهار

گرتو در حلقه اين سلسله دولت خواهي

خاكسارم چو دراين منزل كعبه سُفتم

نكنم آرزوي منصب شهنشاهي »

لائق انديجاني شاعر همين قرن نيز در سفر به سمرقند  چنين شعري را بر ديواره مزار خواجه احرار نوشته است:

«درخت ارغوان چون من به چشم پرزخون خود

سري برخاك اين درگاه عاليجاه بنهاده»

شاعر قرن شانزده ابومحمد اميني نيزچنين گفته است:

واسطه دولت واقبال ماست          

خواجه احرار شده محترم

هنگامي كه خواجه احراردرسال 895 درماه رجب و شب شنبه در قريه كمانگران (اطراف سمرقند ) وفات نمود اين شعر در فوت ايشان گفته شد:

قطب الاقطاب زجهان تا رفت

ماند دردل هزار محنت وآه

صبح زد آه وسراز جيب دريد

شام شد تيره و روز جامه سياه

به ثبوت مصيبت جانسوز

روي زرد است اشك سرخ گواه

رهبر سالكان مرشد حُر

سرور جمله اولياء الله

هاتف غيب سال تاريخش

گفت: برگو ، نماند مرشد راه .

مولفان ودانشمندان شرق وغرب در قرن نوزدهم ببعد نيز از خواجه احرار با احترام  ياد كرده اند. براي نمونه دانشمند معروف مجارستاني هرمان وامبري د ركتاب تاريخ بخارا با افتخار از وي ياد نموده است. وي مي گويد: « سعدالدين كاشغري و خواجه احرار از پيشوايان بزرگ معنوي عصر خود بودند. و خواجه احرار همان شخصي است كه در ماوراء النهر شهرت و جلال شاهانه داشت و جامي چهاربار به ديدارش شتافت . وي در لباس فقرداراي فطرت ملوكانه بود و بي اعتنا به فقر درقباي شاهي درآمده بود.»

چارلز مبرا وزرساري ، شرقشناس معروف انگليسي نيز در كتاب مشهور خود به نام ادبيات پارسي، از خواجه احرار به عنوان يك فرد برجسته نام برده است. مستشرق ديگر غربي يعني چك فيلكس تاويرا  نيز خواجه احرار را فيلسوف شهيرتركستان ناميده است. استاد دانشگاه سنت پطرزبورگ الكساندر نيكولاويچ بالديريف نيز مشتي از خاك مقبره خواجه احرارولي را به نشانه تبرک به زادگاهش برد.

خواجه عبيدالله درجهت هدف اصلي متصوفين يعني پيداكردن مرشد كامل  فعاليت فراواني نمود اما  چنين فردي را در هرات پيدا نكرد لذا بعد از پنج ماه زندگي در هرات در سالهاي 33-1432 ميلادي از هرات به ولايت سُرخان دريا(واقع در ازبكستان امروز) سفر كرده و با كمك يعقوب چرخي بن عثمان بن محمود الغزنوي ( وفات سال 1447) ازشاگردان  بهاء الدين نقشبنديه كه يكي از افراد بانفوذ طريق خواجگان بوده « رساله انسيه» را در معرفي اين طريقه تاليف كرده و بتدريج در سيماي او مرشد كامل را يافت. خواجه احرار پيش اين مرشد زياد نماند و به وطن خود ( تاشكند) مراجعت كرد.

شايان ذكر است كه در قرن نُهم هجري نه تنها هنر و زراعت در ماوراءالنهر رشد نمود بلكه علم وادب وفرهنگ نيز پيشرفت وترقي فراوان كرد. دراين قرن آكادمي با يسونغور ميرزا، مكتب رياض و رصدخانه ميرزا لغ بيك افتتاح شد و  افرادي چون عبدالرحمن جامي، نظامي الدين مير، عليشيرنوائي، كمال الدين بهزاد، سلطان علي مشهدي،  ميرخواند عبدالرزاق سمرقندي،  سيد قاسم انوار و  سعدالدين كاشغري ظهور كردند.

از طرف ديگر دراين عصر افكار فلسفي – تصوفي در شكل طريفت نقشبنديه ظاهر شد و رشد پيدا كرد.

 در ماوراء النهر وخراسان وهندوستان پيروان نقشبنديه درميان تمام طبقات اجتماعي فراوان صاحب نفوذ گرديدند و علماي اين طريقت  در شاخه هاي گوناگون زندگي اجتماعي موقعيت ها ومقامات بزرگي را عهده دار شدند كه خواجه احرار درميان آنها برجسته تر مينمود.

بسياري از دانشمندان معتقدند طريقه نقشبندى به عنوان جريان اصلاحى در دين و تصوف به ميدان آمد. به زعم خود نقشبنديان اين جريان از همان ابتداى رحلت پيامبر(ص) وجود داشته است. نقشبنديان كسانى بودند كه سعى مى كردند اعمال صوفى گرى را با ظاهر شريعت منطبق سازند. ايشان نيز مانند ساير اهل سنت دوستداران اهل بيت هستند و حتى تصوف ايشان، اين گرايش را افزون تر كرده است. اين طريقه كه به خواجه بهاءالدين محمد بخارى مشهور به شاه نقشبند، منسوب است داراى سلسله نامه اى است كه به امام صادق(ع) و از آنجا به خليفه اول راشده مى رسد.

خواجه بها ء الدين در سال ??? ه.ق در يكى از روستاهاى بخارا به نام قصر عارفان متولد شد. وى حنفى مذهب بود و در سال ??? ه.ق (به حساب حروف ابجد: قصر عرفان) درگذشت. جريان نقشبندى قبل از ظهور شاه نقشبند با عناوين مختلفى چون صديقيه، طيفوريه و خواجگانيه رواج داشته است و اين جريان بعد از خواجه بهاءالدين ، با نام هاى نقشبنديه، احراريه، مظهريه، مجديه و خالديه هم شهرت يافته است. محققان اين جريان را با نام «نقشبنديه» مى شناسند.

ركن ركين طريقه خواجه بهاء الدين نقشبند التزام شريعت و اتباع سنت بود و بزرگ ترين دستاورد آن هُدى و وصال است كه عطيه محبوب (خداوند) است. در زمان شاه نقشبند، اكثر صوفيان بازارى و پيشه ور بودند اما بعد ها صاحب مقام نيز گشتند. مثلاً خواجه عبيد الله احرار از جانشينان مريدان شاه نقشبند در دوره تيموريان، انسان بسيار صاحب نفوذى بود و از او به عنوان مشهور ترين و متنفذ ترين مشايخ عصر تيمورى ياد مى شود. در اين عصر برخي از روحانيون كه خود را طرفدار شريعت مي دانستند با متصوفه كه طرفدار طريقت ناميده مي شدند وارد منازعه علمي و حتي خصومت سياسي شدند كه اين موج دامان خواجه احرار ولي را نيز گرفت. ماجرا از اين قرار بود كه در عصر سلطنت ابوسعيد ميرزاي تيموري وفرزند او سلطان احمد ميرزا مقام واعتبار خواجه احرار بسيار افزايش يافت تا حدي كه حكام در امور حكومت  با او مشورت و چاره انديشي مي كردند. اين وضعيت براي برخي ازدولتمردان و روحانيون طراز اول خوشايند نبود از اين رو موج تبليغات منفي براي تخريب شخصيت وي آغاز شد و وي به قرار دادن طريقت در مقابل شريعت و  شرك و الحاد متهم گرديد وحتي قتل وي نيز مباح اعلام گرديد.

در اين رابطه براي كشتن خواجه احرار فعاليتهائي نيز صورت پذيرفت واز آن جمله تطميع يكنفر دزد توسط خواجه مولانا شيخ الاسلام سمرقند بود كه اين امرجامع عمل نپوشيد.

مولف سلسله العارفين مولانا محمد قاضي درباره خصومت شيخ الاسلام سمرقند يعني خواجه مولانا نسبت به خواجه احرار مي نويسد: « خواجه مولانا يكبار در خلوت نزد خواص خود غيبت خواجه احرار را ميكرده كه يكي از ياران ايشان گفته است كه چرا در مورد خواجه احرار اين همه غلو ميكنيد؟ خواجه مولانا گفت كه راست ميگوئي من نيز ميدانم اما چه كنم كه نفس نمي گذارد و براي حفظ رياست در اين امر بي اختيارم»

بعدها معلوم شد كه خواجه مولانا با برخي از دولتمردان عهد كرده بودند كه  به خانه خواجه احرار نروند ، سخن او نشنوند و حتي خواجه مولانا فتوا داده بود كه همه اموال او را ميتوان ضبط كرد.

همچنين نقل شده است كه  خواجه مولانا در مجلسي كه خواجه احرار حاضر نبود وي را متهم به مال دوستي وثروت اندوزي نمود و وقتي كه اين سخن به گوش خواجه احرار رسيد وي را نفرين نمود تا با ذلت بميرد و گفته شده است كه همان شد. در قرن نوزده نيز تعدادي فاز جديدي از انتقادات را بر عليه خواجه احرار آغاز كرده و وي را دشمن علم و ترقي و شخصي مرتجع معرفي كرده و خواجه را  بعنوان عامل تخريب رصدخانه الغ بيك در سمرقند كه يك مركز ستاره شناسي بود و حتي قتل الغ بيك از حاكمان تيموري متهم نمودند.

در حالي كه واضح بود كه خواجه احرار هيچ نقشي در كشته شدن الغ بيك ويا خراب شدن رصدخانه وي نداشته است. چراكه اولاً در زمان قتل الغ بيك ، خواجه احرار در سمرقند نبوده واو را هنوز هيچ كس بعنوان شيخ نمي شناخت و در واقع وي بعد از قتل الغ بيك  به سمرقند آمده بود.

ثانياً  به نقل از كتاب مطربي سمرقندي رصدخانه الغ بيك را در سالهاي 1590-1580 حاجي بي اتاليق دورمان  يكي از حكام ازبكان شيباني بدليل رواج خرافات در مورد رصدخانه ، ويران نمود ومصالح آن را براي تعمير يك پل بكار گرفت. از خواجه احرار ولي كتابهاي زير به يادگار مانده است :

1- فقرات العارفين  كه درسال 1910 ميلادي در تاشكند به چاپ رسيد.

2- ولديه يا مختصر -اين رساله پارسي توسط بابر موسس سلسله بابريان در هند  در سال 1528 در هندوستان به زبان ازبكي ترجمه شده است.

3- رساله حورابه  كه شرحي بر رباعيات ابوسعيد ابوالخير مي باشد.

4- رقعات – نامه ها – كه به آلبوم نوائي نيز مشهور است و حاوي نامه هائي است كه خواجه احرار ولي به عبدالرحمان جامي نوشته است. اين كتاب توسط عصام الدين ارونبايف دانشمند معروف ازبكستان و رئيس سابق انستيتوت خاورشناسي فرهنگستان علوم تاشكند به زبان روسي ترجمه شده است.

5- مكتوبات پراكنده   كه در «سلسله العارفين» توسط محمد قاضي جمع آوري شده است.

و بالاخره خواجه احرار  درسال 895 هجري در سمرقند در گذشت و امروز جهانگردان و دانش پژوهاني كه به ازبكستان سفر مي كنند مقبره خواجه احرار را در روستاي كمانگران ودر پانزده كيلومتري سمرقند زيارت كرده و ياد يكي از مشاهير فرقه  نقشبنديه را گرامي مي دارند.

استفاده ازسمرقند.

 

   

www.esalat.org