سلیمان راوش
کوتاه سخنی پیرامون برخی از نوشته ها
باغستان درختان سرما زدۀ ادبیات و نقد کشورما، که در پسینه سالها نه، که در پسینه قرنها، از رویش نهالینه ها و شگفتن گل و ثمر دهی، بی برگ و بار بوده اند. گاهی در گوشه و بیشۀ این باغستان بزرگ و خاکستر نشین، عطری از گل بته ای و سیبی از درختی به مشام و به دید می آید. چنانکه باره و ستیغ بلند باغستان های شکوهندۀ اندیشه های ذکریای رازی و راوندی و دقیقی و فردوسی و هزاران باغبان دیگر هویت ملی و فرهنگی باغستان کهن ما را به یاد می آورد که با تکیه به گرما و نور آفتاب به نبرد اهریمن سرما و شب می تازیدند تا باغستان نیایی خویش را با گل و درخت آراسته نگهدارند و قامت نامیمون سرما و شب را شرمگینه سازند.
ولی هیهات و دریغ؛ که اهریمن و اهریمن اندیشان، باغبانان ما را کشتند و باغستان را با تبر هزاران نیرنگ خشکانیدند و شاخه های سبز درخت هویت ملی و فرهنگی و آیینی ما را هیزم تنور آشخانۀ های منافع خویش ساختند. هر سبزه و بته و درختی که بعد از سوختن باغستان در باغ سر میزد، به آیین اهریمن آبیاری می کردند و اگر این بته و درخت ثمری میداد نذر برده شدن و کنیز شدن خویش را میداد. این حکایتی است بس اندوهبار و به درازی هزار و چند صد سال که توان شنیدن آن به آنهای میسر می تواند بود که چشم و گوش باز دارند و در جستجوی آن اند که ریشه های درخت هویت ملی، فرهنگی و آیینی این باغ را که اهریمن خشکانیده بکاوند و در شکستن تبر اهریمن باشند.
در روزگاران پسین، مهرورزانه باید گفت که چنین توانمندی هایی به ویژه در وجود نسل جوان و سرشار از غرور ملی و فرهنگ نیایی به وجود آمده است. بلندتر از دیگر قله ها اینکه این نسل برومند برفر ازینه های نقد حال و گذشتۀ تاریخ و ادب فراز آمده و با غریو تندرانۀ هنجار و ناهنجار ها را آفتابینه می سازند، آنچه را شکوهنده بوده و است عاشقانه می ستایند و آنچه را که ابلیسانه و وحشیانه بوده و است بیدریغ به شلاق توفان خشم زمان می بندند.
آخرین نوشته هایی را که در چندین برگ از فصل نامۀ خط سوم از سوی نویسندگان، به ویژه در شمارۀ سه و چهار که ویژۀ روشنفکر بوده و نیز نوشتار در نشریۀ انترنیتی کابل پرس از چند نویسندۀ جوان و نیز در برخی دیگر از سایت هایی هموطنان مانند {اصالت}، { مشعل}، {کوفی}، {خاوران}، {رسانۀ نور}، {روزنه}، { زندگی} و غیره که به خوانش گرفته ام، بدون شک، گمانه ها در برابر حقیقت پیرهن درید که بدون هرگونه تردیدی دیگر بهارینه فصل کاویدن ریشه های گم شده هویت ملی و فرهنگی و آیینی ما، و دوران راندن سرمای اهریمن و دزدان وجدان باغستان نیایی به عینیت فرا رسیده است.
به نظرمی آید که دیگر سزاوار نیست که از همسویی با آنهایی که از هر موضع فکری و سیاست اندیشی که بر غارتگران هویت ملی، فرهنگی و آیینی ما می تازند، دریغ ورزید و احساس مسؤولیت نکرد در باره آثار و نوشته های آنها برای معرفی و اشاعۀ آن اندیشه ها باری محمود دولت آبادی نویسنده خراسانی تبار ایرانی که کتاب "کلیدر" آن در ذهن بسیار از ما جا دارد در شکایتی، وقتی رومان "روزگار سپری شده مردم سال خورده" که آن را ورق شناسنامه ملت خود می داند، می گوید:
{چند جا افراد احساس مسؤولیت کردند، این کتاب را معرفی کنند تا اکثریت آدمها بفهمند که پدر و مادر تاریخی شان کی بوده و از کجا آمده اند} ۱
بدون شک یکی از وظایف ملی و رسالت فرهنگی این است که در نقد و معرفی آثار ارزشمند، چه کتاب است و چه مقاله، دَین خویش را ادا نمود. این بار را باید کسانی بدوش بکشد که دلبستۀ فرهنگ ملی خویش اند و همچنان در عرصه سیاست وابسته به سیاست های استعماری نیستند و در پی استقلال و آزادی جامعه و کشور خود از قید هرگونه تعلقیت می اندیشند.
در باره نوشته ها یی که بحث در مورد دین و مذهب را در اجتماع دکانداران دین مردود می شمارند، ولی از استبداد بیضه داران دین مثال می آورند، تنها اینقدر گفتنی است که: واقعاً نمی شود در حوزۀ شمشیر زنان دین بدون قوت و قدرت به مبارزه با آنها پرداخت. اما وای به حال آنهایی با وجود آنکه از حیطۀ استبداد آنها به دور اند ولی برای منافع خویش که عبارت از راهیابی به آن حیطه و حوزه و گرفتن مقام و غنیمت می باشد، دم بر نمی آورند. اگر چنین باشد شاید همه موافق باشند که چنین کسان را نمی توان بخشید و افشاء نکرد.
ایدون باد
-------------------
۱ – مصاحبه با محمود دولت آبادی،سایت بی بی سی، ۲۱ ماه می ۲۰۰۸
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat
جمعه، ۲۹ جنوری ۲۰۱۰