تورنجنــرال محمد آصف الـم

 


 

درین جستار روی سخنم به جوانانی است که به نحوی از انحا درین برهه تاریخی

 خوردسن بودند و یا اصلاً تولد نشده بودند.

 

 

در عرفۀ قیام مسلحانۀ هفتم ثور یک تن از بهترین فرزندان افغانستان و یکی از رهبران طراز اول ح.د.خ.ا. استاد میر اکبر خیبر از جانب اشخاص مسلح ناشناس ترور شد که دوستان و علاقه‌مندان زیادی را در ماتم مرگ خود سوگوار ساخت.

در سخنرانی ‌های که از جانب برخی از رهبران و دوستداران وی حین مراسم تدفین او ایراد شد، نور محمد تره کی و ببرک کارمل دو رهبر طراز اول حزب قتل خیبر را به توطئه و دسایس سی آی ای و دولت جمهوری افغانستان مرتبط دانسته و به دولت اظهار کردند تا قاتلین خیبر را دستگیر و هر چه زود تر آنها را به پنجۀ قانون بسپارند.

فردای آنروز مراسم فاتحه‌گیری استاد چنان عظیم و شاندار برگزار شد که نظیر آن در کشور کمتر دیده شده بود. رژیم بر سر اقتدار و در رأس محمد داوود از این عملکرد عصبی شده با بی‌حوصلگی و عدم دور اندیشی تعدادی از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دستگیر و به غل و زنجیر کشانید. نور محمد تره کی، ببرک کارمل، داکتر شاه‌ ولی، دستگیر پنجشیری و شرعی جوزجانی شامل این گرفتاری بودند و حفیظ الله امین به علت نامعلومی از این گرفتاری باز ماند و طی ده ساعت تاخیر از دیگران توقیف شد.

حفیظ الله امین این عنصر مشکوک و تشنۀ قدرت که به گفتۀ جورج آرنی نویسندۀ کتاب «افغانستان گذرگاه کشورگشایان» نظریاتش را تحریری به تره‌کی تقدیم و در آن تذکر داده بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بخش خلقی آن) با نیرویی که در قوای مسلح دارد، میتواند قدرت را از چنگ داود بیرون کشد، اما تره‌کی با مأل اندیشیی که داشته او را تا زمانی که شرایط عینی و ذهنی در کشور به نفع این نظر آماده شود، به صبر و حوصله دعوت کرده است. حفیظ الله سطحی اندیش و تشنه به خون مردم با استفاده از شرایط ناگوار گرفتاری رهبران فرصت را غنیمت دانسته عجولانه به نظامیان خلقی دستور میدهد که علیه نظام جمهوری سردار محمد داوود به قیام بپردازند.

قیام آغاز می شود و با وجود مخالفت ببرک کارمل رهبر جناح پرچم «که جدیداً از توقیف رهایی یافته بودند» با کشته شدن سردار محمد داوود و پانزده نفر از اعضای خانواده اش بدست امام ‌الدین تورن کوماندو، و دستگیری صاحب جان قوماندان گارد داوود و بسته شدن او به جوخۀ اعدام، سلطنت پنجاه سالۀ دودمان یحیی و یک نظام کهن استبدادی با استعمال چند عراده تانک و خودرو زرهی و پرواز چند بال طیارۀ محدود نظامی، سقوط می‌کند و کابل یکبار دیگرشاهد یک دگرگونی و تحول غیرمنتظره می ‌شود.

مردم و توده ‌ها که همیشه به حوادث و رویکردها و تغییراتی که به وجود می‌ آید به امید اینکه به دردها و زخم‌های ناشی از ستم و مظالمی که بر آنها رفته، مرهمی گذاشته خواهد شد، با قلب‌های آگنده از محبت و خوش باوری به تغییرات و آمد و شدهای تاریخی به استقبال می ‌نشینند و فرا راه اجرا کننده گان و گرداننده گان آن گل امید می‌کارند به این آرزو که کشت به ثمر رسیدۀ شان فضای زندگی آنها را مملو از عطر خوشبختی، آزادی و عدالت اجتماعی گردانند. اما سده ‌ها و قرن‌ها را تاریخ کشور در دل داغدارش ثبت دارد که آرزوها و آرمان‌های توده‌ ها مورد دستبرد و چپاول شاهان، امیران و اربابان قدرت قرار گرفته و همینکه یک دیکتاتور به وسیلۀ توده‌ ها و خلق با شهامت افغانستان از بین برده شده، دیکتاتور دیگری بر جایش نشسته و یا اگر حاکمیت بالنسبه مترقی و آزادی‌خواهی بوجود آمده است به اثر تاثیر خارجی‌ها و عمال داخلی آنها به اتهامات ناروا متهم شده و توده‌ها و مردم کشور را به حیث افزار علیه آن استعمال و آن حاکمیت را سرنگون کرده اند. بدین ترتیب اقشار و طبقات زحمتکش جامعه به جز از دست دادن فرزندان و ریختن خون پاک اطفال، و بزرگسالان شان منفعت دیگری نبرده اند.

مرحلۀ اول قیام مسلحانه نیز چنین شد و همین که حفیظ الله امین قدرت نظامی را به دست گرفت شمشیر از نیام بر کشید و با قساوت بی نظیر و چنگیز مآبانه به قتل افسران، جوانان، کهنسالان، زنان، علما، دانشمندان کارگران و دهقانان پرداخت و تالابی از خون مردم بی‌گناه افغانستان برپا کرد.

گیر و گرفتهای بی‌مورد، اعدام‌ های بدون محاکمه، توقیف کردن‌های بی‌ موجب، بی‌احترامی به نخبگان و افسران عالی مقام غیرحزبی و برخورد کینه توزانۀ جوانان و افسران تازه به دوران رسیده به مقابل سایرین، فضای زندگی را به آنهایی که از انقلاب ادعا شده طالب احترام به انسان و انسانیت، حرمت به مردم وطن و تأمین عدالت و انصاف بودند؛ تنگ ساخته بود.

بی ‌اتفاقی، تمامیت خواهی‌ها و قدرت طلبی‌ ها نقاب از رخ برداشت و طی مدت کوتاهی بعد از پیروزی، موج اختلافات بین رهبران حزب به خاطر این همه مبالاتی‌ها بالا گرفت، باور کردن به اعتماد جانبین که از اول چندان استحکامی نداشت از بنیاد فرو غلطید، چشمه ساران جوشان محبت رفیقانه از منبع خشکید و جایش را به کین و نفرت، خودخواهی و بیدادگری رها کرد و حفیظ‌الله امین با استفاده از قدرت نظامی، بدون استدلال و برهانی در زمانی که باید همبستگی، همدلی، اتحاد و همگرایی جزء جدایی ناپذیر آن می‌بود، برعکس تعداد کلی رهبران جناح پرچم را از پروسۀانقلاب دور ساخته بحیث سفیر در کشورهای خارجه بکار گماشت.

مدتی از اعزام رهبران به وظایف شان سپری نشده بود که با حیل مختلفی به تصفیۀ کادرهای بخش پرچم از دولت و حزب پرداخته شد. تعدادی تحت نام اخوانی و ضد انقلاب در پولیگون‌ها سر به نیست شدند و تعداد کثیر دیگر آنها متهم به توطئه علیه دولت و انقلاب شده راهی شکنجه گاه‌های اگسا و زندان شدند و بدین ترتیب حفیظ الله امین این جلاد خون آشام قرن بر اریکۀ اوجگیر تکیه زد و با استقرار این قدرت وحشت و دهشت رعب و ترس بر تمام شئون زندگی مردم سایه افگند و نسیم ملایم صبحگاهی بجای عطر شگوفه‌های بهاری، بوی خون و انتقام پخش می‌کرد، از عهد و پیمان‌های دیروز مبتنی بر رزم و پیکار بخاطر تحقق آرمان های بیکران مردم که در تارک جریدۀ خلق تلالو داشت و رفع تبعیض و ستم و ویران ساختن کاخ‌های ظلم و استبداد و بی‌حقوقی، به جز قتل و کشتار مردم بی‌دفاع و بی‌گناه، دامن زدن تبعیض و ازدیاد ستم و شیوع بیشتر کرونای ظلم، استبداد و استکبار، نشانه و علامتی دیده ‌نمیشد، از هوا و فضای کشور غم و اندوه می بارید و افغانستان به ماتمکده مبدل شده بود.

من نیز به اتهام پرچمی بودن و کودتا علیه دولتی که افسران و خورد ظابطان، دستگاه استخبارات و پلیس هنوز در مرچل‌های خود با سلاح و تجهیزات محاربوی نشسته بودند، گرفتار و در اخیر ماه سرطان ۱۳۵۷ با تعدادی از رفقای دیگر پرچمی تسلیم دستگاه اگسا شدم که بیان حکایت آن شکنجه‌های غیرانسانی و برخوردهای حقارت آمیز تعدادی از امینی‌ها و ظلمی را که بر ما روا داشتند درین تنگجا گنجایش ندارد، و جهت اینکه بر طوالت کلام نیفزاید از آن صرفنظر کرده و از اوضاع زندان پل چرخی که مدت یک و نیم سال آن در تک سلولی آن زندان سپری شد و صرفاً ماه اخیر آنرا با چندی از رفقا یکجا بودم، چیزی نمی ‌نویسم.

فقط دربارۀ پنجم ماه جدی که فردایش به آزادی نایل و از برکت مرحلۀ نوین انقلاب (قیام مسلحانه) به خانه ‌های خود برگشتیم یاددهانی مختصر کرده به موضوع خاتمه میدهم.

پنجم ماه جدی ۱۳۵۸ مطابق ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹:

در ساعات بعد از ظهر این روز طیارات غول پیکری از فراز زندان پلچرخی با پرواز بسیار پائین طوری که فهمیده میشد که دقیقۀ بعد برای نشست به رنوی میدان هوایی کابل آماده هستند می گذشتند. پرواز‌ها تقریباً پیهم و بدون وقفه بود. پرواز‌های طیاراتی که به خود افغانستان تعلق نداشت بسیار عجیب و معما گونه به نظر می ‌رسید، بطور خاص برای ما زندانیان که یکسال و چند ماه آزگار را در چهار دیوار سلول‌های نمناک زندان گذشتانده بودیم و از حالات و اوضاعی کشور چندان آگاهی نداشتیم، حل این معما سخت‌تر و دشوارتر جلوه می‌ کرد. به همه حال وقتی آفتاب به غروب رفت، زندانیان همه وارد دخمه‌های ‌شان شده و بعضاً در دهلیزهای تنگ و تاریک و رهروها به تماشای تلویزیون‌های خود که ده روز قبل بدسترس زندانیها قرار گرفته بود مشغول شدند.

در پروگرام آن شب تلویزیون، نمایش فیلمی بنام وطن اعلان شده بود، همین که گویندۀ تلویزیون در انانس خویش کلمۀ فیلم را به زبان آورد، تلویزیون غیرمترقبه خاموش و نمایش قطع شد .

هنوز دقایقی از خاموشی تلویزیون نگذشته بود که از فیر‌های ممتد و بلا انقطاع سلاح‌های مختلف اعم از خفیف و ثقیل در اطراف محبس پلچرخی محشری به پا شد .

پهره ‌داران دهلیزها که استمراراً به کشیک مشغول بودند، به یکباره‌گی مفقودالاثر شدند. در پاری از شب که هنوز فیرهای ممتد و بلا انقطاع سلاح‌ های ثقیله و خفیفه دوام داشت، شخصی به نام باز محمد را که می‌گفتند در پارلمان افغانستان وکیل ولسوالی خوست بود، دروازۀ سلولی را که چهار نفر پرچمی هر یک خیرمحمد شیرزی (بعداً رئیس مخابره وزارت دفاع)، داد محمد افسر پلیس، نورعلی خان شخص ملکی و این قلم در آنجا به بند کشیده شده بودیم، دق‌الباب کرد، در را کشودیم. وکیل صاحب را که در طول مدت زندانی بودن ما به جز ترش رویی از وی چیزی ندیده بودیم، با تبسم ملیح و جبین کشاده ما را مخاطب قرار داده فرمودند که از رادیوی کوچکی که با خود دارم صدای کارمل صاحب را شنیدم که سقوط حاکمیت حفیظ الله امین را به سمع هموطنان رسانید. من، تحولی را که به وقوع پیوسته است به شما که رفقای ایشان میباشید تبریک می‌گویم. ما از شنیدن این خبر تعجب انگیز وی، اظهار تشکر کردیم و برای حفظ ماتقدم دروازه را از داخل بسته و کلید را نزد خویش نگه‌داشتیم .

فردای آنشب تاریخی، پر ماجرا و هیجان انگیز که خواب به چشمان هیچ زندانی‌ یی راه نیافته بود، دروازه سلول را گشوده به دهلیز نظر انداختیم، عساکری را مشغول کشیک دیدیم که آشنا به نظر نمی‌ رسیدند ولی از علایم و نشان‌های شان فهمیده شد که به اتحاد شوروی وقت تعلق دارند. با گذشت چند ساعت دیگر آنها نیز از نظر غایب شده و رفقای مؤظف در وزارت داخله با بس‌های نفر بر به محبس پلچرخی آمده تعدادی از رفقا را از زندان ذریعۀ بس‌های مذکور تا تعمیر رادیو افغانستان انتقال دادند که من نیز در میان آنها بودم.

وقتی بس ما به سوی شهر در حرکت بود در دو طرف جاده پوسته‌ های از قوت‌های ناشناس که ملبس با یونیفورم‌های نظامی و سلاح‌های در دست یا شانه و بغل به مشاهده می‌ رسیدند که با لباس‌های گرم و کلاه‌های مخصوص و موزه‌های نه چندان ظریف، در اراضی باز و برهنه ایستاده و بعضاً در آن سرمای بی‌امان آتشی افروخته و خویشتن را با آن گرم میکردند .

همینکه بس در مقابل تعمیر رادیو افغانستان توقف کرد با بعضی از رفقای که در آنجا گردهم آمده بودند برخوردیم که با یک دنیا گرمی ما را در آغوش کشیده و با محبت دوستانه و رفیقانه از ما استقبال کردند .

بعد از این دید و وادید محبت آمیز با رفقا، یکی از آنها ذریعۀ موتر شخصی اش مرا تا منزلم واقع در عقب سرای هراتی انتقال داد که جمعی غفیری از دوستان و آشنایان و اعضای خانواده ام با بیقرای انتظار آمدن مرا می‌کشیدند، با ورود من در محوطه، قیامت کوچکی برپا شد، فریاد‌ها و شیون‌های خوشی؛ خواندن دعاها و ادای شکرانه‌گی‌ها برای زنده ماندنم فضای محوطه را پر کرد. دوستان و اعضای خانواده را یگان - یگان به آغوش کشیده و ابراز محبت کردیم و بدین سان مشقت‌ها، شکنجه‌ها و حقارت ‌هایی‌ که با وجود بیگناهی از جانب امین و امینی‌ها بر من و هزاران مثل من وارد آورده شده و تحمیل شده بود به پایان رسید و باردیگر نسیم ملایم آزادی را در ریه‌های زخمی و درد‌آلودم احساس کردم.

اندکی در باره یی وضعیت آن زمان:

یکی دو روز بعد به وزارت دفاع مراجعه کرده و بر طبق امریۂ ریاست جمهوری بار دیگر در وظیفه قبلی ام گماشته شدم و وظیفه را اشغال کردم، سایر رفقا نیز پی کار بوده در اجرای وظایف شان از جان مایه میگذاشتند. شور و هیجانی وجود داشت و محبت‌ها و صمیمیت‌های عالی و خالصانه در قلوب هر یک از آنها موج میزد .

دولت جدید تصامیم مبرم، حساس و تجاویز مهمی را روی دست گرفته در مقامات عالیۀ حزبی و دولتی جابجایی‌ها را سرعت بخشید. رفقای جدیداً تقرر یافته هریک بر طبق صلاحیت‌های خویش شبان و روزان شانرا باهم در آمیختند و اجراآت سازنده، مفید و مطابق به خواست مردم رنج دیدۀ افغانستان را سازمان دادند. توصیۂ رهبری حزبی این بود تا جهت همبستگی، همدلی و استحکام وحدت حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان، از انتقامجویی‌ها و مخاصمت‌هایی که در آسیاب دشمن آب بریزاند جلوگیری بعمل آید. به اساس این دستور رهبری، افراد مربوط به جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنچه در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌ها بر اوشان رفته بود را نادیده گرفته حتی با شکنجه‌گران خویش دست دوستی و مودت دراز کردند و آنها را با آغوش باز پذیرفتند .

در اولین بیانیۀ خطاب به مردم افغانستان از جانب رهبر حزب دموکراتیک خلق افغانستان ببرک کارمل، خطوط اساسی سیاست داخلی و خارجی دولت جمهوری افغانستان مشخص شد که به اساس آن زندانیان سیاسی که از زیر ساطور امین جلاد جان به سلامت برده بودند، همه بدون تبعیض و تمایز از زندان رها شدند که مایۀ مسرت هزاران فامیل درد کشیده و رنج دیده و مورد استقبال کافۀ ملت حق شناس افغان قرار گرفت .به اساس این تصمیم معقول و عادلانه نه تنها زندانیان از زندان پلچرخی رها شدند بلکه زندانیان در محابس ولایات نیز به آزادی رسیدند.

در دهم جنوری ۱۹۸۰ دروازۀ زندان پلچرخی بروی تمام زندانیان سیاسی باز شد و هزاران زندانی سیاسی چون سیل خروشانی از زندان به بیرون جهیده و با هزاران دوست و آشنایی که به استقبال ایشان رفته در بیرون از زندان انتظار شانرا می‌کشیدند، درهم آمیختند، قیامتی بر پا بود. آنهایی که عضو فامیل خویش را دریافته بودند سرور و خوشحالی ایشان اندازه نداشت، با گریه‌های ناشی از خوشی همدیگر را در آغوش می‌فشردند و روی و دست همدیگر را می ‌بوسیدند و محبت‌ها نثار هم می‌کردند. ولی بودند کسانی که بعد از مدت‌ها انتظار برای برگشت عزیزان شان، به دیدار آنها نه رسیدند و کار شانرا خاتمه یافته پنداشتند و با دل مالامال از خون، ناامید و با ندبه و گریۀ فراوان و دستان خالی برگشتند. غم‌ها و شادی‌های به هم آمیختۀ این مردمان احساس عجیبی در بیننده بر می‌انگیخت که نمیتوان آنرا در فیلمی به تصویر کشید و یا در نوشتاری آنرا نوشت.

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org