ما رای نخواهیم داد . . .
باز هم زمزمه های انتخابات و رای دادن به گوش می رسد.
درست مثل پنج سال پیش.
آنزمان چقدر تبلیغات نمودند. به چه اندازه پول مصرف نمودند و ما هم با چه شور و شوقی به پای صندوق های رای رفته و رای دادیم.
رای دادیم به امید اینکه فردای بهتری را برای فرزندان خود به ارمغان آورده باشیم.
رای دادیم به امید اینکه دیگر فرزندان ما خواب نان را نبینند.
رای دادیم و مطمئن بودیم که رای ما سرنوشت و آینده ما را تغییر خواهد داد.
رای دادیم و به این فکر بودیم که این رای میتواند گره کور مشکلات و بدبختی های سی ساله کشور ما را بگشاید.
هر نفر برای خودش، کشورش و کسی که او را به عنوان رهبرش انتخاب می کند خواب ها و آروزهایی دارد.
خوب ما هم رای دادیم و امیدوار بودیم که رئیس جمهور ما کسی باشد که برای بهتر شدن امروز و فردای ما بکوشد. مشکلات ما را درک نموده و همیشه ما را به چشم یک افغان ببیند.
میخواستیم که رئیس جهمور ما مثل یک شمشیر فولادین و مشت آهنین بر فرق و دهن دشمنان داخلی و خارجی ما فرود آید و ما از سخنان، کردار و روح آزاد منشی او لذت ببریم و احساس غرور و افتخار نمائیم.
آرزو داشتیم او مثل طوفان سهمگینی باشد بر ریشه و بنیاد زورگویان، تجاوزگران و جنگسالاران در هنگام برخورد با مشکلات و سختی ها مثل کوه مقاوم و استوار باشد.
اما متاسفانه اینطور نشد و هیچ یک از آروزهای ما جامهء عمل نپوشید.
همیشه و در طول تاریخ ما فریب خورده و با شوق و ذوق تمام و با ساده دلی و نیت پاکی که داریم به کسی اعتماد نموده و او را به عنوان رهبر خود انتخاب نموده ایم و همیشه همین رهبران و حکمروایان که فقط با رای ما روی کار آمده اند ما را فریب داده اند.
ما را فریب داده و با خون، جان و مال ما قمار زده و آنها را به کمترین قیمت در معرض لیلام گذاشته اند.
همیشه رهبران ما و کسانی که ما به آنها اعتماد نموده و به آنها رای داده ایم غرور، عزت و شرافت ما را زیر پا نموده اند.
هیچوقت رهبران ما، ما را به چشم یک افغان ندیده اند.
گاهی ما را به نام هزاره علیه پشتون استفاده نموده اند، گاهی بنام پشتون خشم و احساسات ما را علیه بقیه اقوام افغانستان برافروخته اند، گاهی تاجیک را برای ما بیگانه قلمداد کرده اند و . . .
همیشه رهبران ما برای حفظ مقام و قدرت شان کوشش نموده اند که تضاد ها و کشمکش های قومی، قبیلوی و نژادی را دامن بزنند و نتیجهء آن این بوده است که ما هر روز گامی به عقب برداشته و هر روز بیشتر در گودال بدبختی و فلاکت بیشتر فرو رفته ایم و هیچوقت احساس ننموده ایم که ما یک ملت واحد هستیم.
و یک بار دیگر ما فریب خوردیم و رای دادیم.
در طول پنج سال حکمروایی این دولت، دولتی که ما برای آن رای داده بودیم، هزاران خون ناحق به زمین ریخته شد، صدها هزار نوع بی عدالتی به عمل آمد، هزاران نفر بیگناه به زندان رفتند، صدها هزار نفر شب ها را در نور کمرنگ مهتاب سپری نموده و گرسنه سر به بالین گذاشتند و تا صبح فقط خواب نان را دیدند. زمستان ها تا گلو در گل و لای دست و پا زدند و تابستان ها در میان گرد و غبار برخاسته از موترهای دولتمدارانی که به دلیل رای ما روی کار آمده بودند گم شده و خاک خوردند و دولت با بی تفاوتی به همه آنها نگاه نموده و در اکثر موارد در این همه جنایات و بی عدالتی ها نقش مستقیم داشته است و من . . .
من از خودم نفرت دارم. به دستانم نگاه میکنم و آنها را از خون رنگین می بینم زیرا که با همین دستان ناپاک من برای این دولت رای داده بودم. احساس میکنم در تمام جنایات و بی عدالتی هایی که اتفاق افتاده است، سهیم استم زیرا که این دولت با رای من روی کار آمده بود.
اما این بار من دیگر رای نمی دهم. یعنی ما رای نمی دهیم.
هیچ افغان آزاده و با وجدانی رای نخواهد داد.
میدانم که رای دادن یا رای ندادن ما چیزی را تغییر نخواهد داد. ما ملت بدبخت و بیچاره ای هستیم که سالهاست مقدرات و سرنوشت ما از دستان خود ما خارج شده است.
چه ما رای بدهیم یا ندهیم بلاخره یک دولتی که شاید خوش خدمت تر و فرمانبردارتر به بیگانه ها، بی تفاوت تر، ظالم تر و فاسدتر از این دولت فعلی باشد روی کار خواهد آمد.
حتی اگر در میان این همه کاندیدان یکی دو تای آن بشکل معجزه آسا آدم های خوب و میهن پرستی هم باشند و ما بخواهیم به او رای بدهیم باز هم فایده نخواهد داشت زیرا که:
این مملکت حکم جنگل را پیدا نموده است.
هیچ قانونی در آن وجود ندارد. تمیزی بین خوب و بد وجود ندارد. همیشه کسانی که زور و پول داشته اند و تا گلو در جنایت غرق بوده و دستان شان تا آرنج از خون ملت رنگین بوده است و دست پیمان و فرمانبرداری به بیگانه ها داده اند، بر جان و مال و سرنوشت ما حکم رانده و تاریخ را به نفع خودشان تغییر داده اند و برای شان القابی مثل رهبر، شهید، قهرمان و بابا و دادا کمایی نموده اند و . . .
و کسی چه میداند شاید این روند برای صدها سال دیگر هم دوام نماید.
پس در این صورت رای دادن یا رای ندادن ما سودی را در بر نخواهد داشت. به عبارت دیگر رای دادن یا ندادن ما هیچ چیزی را تغییر نخواهد داد.
اما ما رای نخواهیم داد.
زیرا که میگویند هر انسانی که در روی زمین قدم میزند رسالتی دارد. یعنی انسان ها برای آن بدنیا نیامده اند که فقط بخورند و بخوابند و چند روزی را خوب و یا بد زندگی نموده و بدون اینکه نام و نشانی از خود بجا بگذارند یک روز در گمنامی بمیرند.
هر انسانی بر علاوه مسئولیت های فردی خودش مسئولیت های اجتماعی هم دارد.
هر انسانی در برابر اجتماع خودش، در برابر کسانی که در چهار اطراف او قرار دارند مسئولیت دارد. هر انسانی باید تا حد امکان خودش برای اصلاح امور جامعه و مردمش بکوشد، دست افتاده گان را بگیرد و برای آنانی که نمیدانند راه را از چاه مشخص سازند چراغ راه شده و فریاد آنان را به گوش جهان برساند و در مقابل حاکمان زورگو و ستمگر و مزدور به پا بیاستد.
اینکه همیشه ما، مردم ما (زن، مرد، پیر، جوان و کودک) از روزی که به دنیا می آیند و تا روزی که میمیرند تمام روزهای پرملال و طوفانی زندگی شان را در جستجوی یک لقمه نان بسر می رسانند و شب های سیاه و بی ستاره زندگی شان را هم با شکم های نیمه گرسنه و روی خاک در اندیشه اینکه آیا فردا میتوانند لقمه نانی پیدا نمایند بصبح می رسانند و اصلاً مجالی باقی نمیماند که آنها به این فکر بیفتند که رسالتی هم دارند و . . . داستانی است بسیار تلخ و پر از غم و اندوه.
زندگی ملالت بار و پر رنج و غم ما هیچگاهی فرصت انجام رسالت ما را به ما نداده است اما رای دادن خود فرصتی هست برای اجرای رسالت و انجام مسئولیت در برابر خدا، وجدان و مردم زیرا که رای ما گوشه کوچکی از رسالت ماست.
و ما به یک دولتی که پیش از پیش معلوم است کی خواهد بود، چه انجام خواهد داد و از کجا ریشه آن آب خواهد خورد رای نمیدهیم.
ما دیگر به رهبرانی که به خاطر ارضای هوسهایشان و رسیدن به قدرت و مقام، زندگی، سرنوشت و آینده ما را به قمار میزنند و رای ما را که رسالت ماست به ناچیزترین قیمت می فروشند اعتماد ننموده و دیگر فریب آنها را نخواهیم خورد.
من به دولتی که برای آوردن لبخندی کوچکی بر گوشه لبان اربابانش حاضر است اشک غم و ماتم را بر چشم هزاران نفر از مردمان کشورش بنشاند و خم به ابرو نیاورد رای نخواهم داد.
بگذار دنیا و مردمان آن بفهمند که من هم حرفی برای گفتن دارم و به این دولت و این نظام و آنچه که سالهاست قلب کشورم و مردمانش را پر درد و رنج ساخته است اعتراض دارم.
و . . .
من چرا و به چه عنوانی باید رای بدهم؟
به عنوان یک افغان!
مگر این دولت و دولتی که بعد از این خواهد آمد و هیچ تفاوتی هم از این دولت نخواهد داشت چه ارمغانی به عنوان یک افغان برای من آورده است؟
آیا تمام دنیا از من به عنوان یک تروریست، وحشی و ناقض حقوق بشر یاد نمی کنند؟
آیا من به عنوان یک افغان بدبخترین، سیه روزترین و غریب ترین شهروند روی زمین نیستم؟
آیا به دلیل اینکه یک افغان هستم زشت ترین و ناروا ترین برخورد ها با من صورت نمی گیرد؟
آیا این دولت کاری انجام داده که من برای لحظه کوتاهی هم که شده به افغان بودنم افتخار کنم و حس وطن پرستی در دلم زنده شده باشد و من از اینکه یک افغان هستم احساس غرور و سربلندی نموده و خودم را یک تاجیک، یک هزاره و یا پشتون نه بلکه فقط یک افغان بدانم.
به خدا قسم که نه تنها هیچ کاری انجام نداده است بلکه همیشه کوشش نموده است که حس دشمنی نسبت به بقیه اقوام این کشور در وجودم را قوی تر ساخته و آتش خشم و نفرتی را که بدلیل سالها خانه جنگی و برادر کشی در دلم زبانه میکشد را شعله ور تر بسازد و همیشه این دولت مرا به عنوان یک افغان نه بلکه به چشم یک پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و یا . . . مشاهده نمود است تا در نتیجه خوبتر بتواند در گردنم سوار شده و از من به عنوان یک شهروند چشم و گوش بسته استفاده کند .
پس من چرا رای بدهم؟
حتی اگر این انتخابات و رای دادن را از منظر یک افغان نه بلکه از نقطه نظر یکی از اقوام افغانستان ببینم باز هم من رای نخواهم داد.
مگر نه این که من به عنوان یک هزاره از بدبخترین، مظلوم ترین و عقب مانده ترین اقوام افغانستان هستم.
ظلم و ستم قرن ها بر شانه هایم سنگینی می کند.
به زور و ستم مرا از سیر و تکامل زمان عقب نگهداشته اند.
به جرم هزاره بودن بارها قتل عام شده ام.
فرزندانم از تمدن، از مکتب و عصر امروز دور نگهداشته شده اند.
من با پشتون برادر هستم. هزاره و پشتون روح و تن یک دیگر هستند، اما این دولت و کسانی که من آنها را به عنوان رهبر خود انتخاب نموده ام گاهی مرا تشویق و وادار میکند که بر جان و مال پشتون ها بتازم و آنها را دشمن خونی خود بدانم و در نظر آنها مثل یک هیولایی که به خون پشتون ها تشنه است جلوه کنم و گاهی هم آنها را به عنوان کوچی و یا دهها عنوان دیگر بر من میشوراند و آنها زمین و مزرعه و خانه ام را آتش می زنند و اطفالم را می کشند و زن و مرد را قتل عام می کنند.
کسانی که من آنها را به عنوان رهبر انتخاب نموده و همیشه از آنها در مقابل حوادث و چالش ها مثل یک کوه و با جان و سر خود حفاظت و ایستاده گی نموده ام، همیشه مرا فروخته است.
آنها از خون، از نام و از رای من استفاده نموده و صاحب ملیارد ها دالر، قصر ها، شهر ها و جاه و جلال شده و با خیال راحت بر اریکه های قدرت تکیه زده اند و من هنوز هم همان هزاره غریب و بدبختی که بودم هستم.
هنوز هم به دنبال یک لقمه نان سرگردان هستم و هنوز هم وقتی شب ها سر به بالین می گذارم اندیشه فردای فرزندانم که آینده هیچ نوید و ارمغانی برای آنها نخواهد داشت خواب را از چشمانم میدزدد.
هنوز هم و در قرن اتم و تکنولوژی و کمپیوتر من در میان کوه های سیاه و سر بفلک کشیده، در میان برف، باد و باران، بدون نان و آب و سرک و برق و هیچ چیز دیگر محصور و سرگردان هستم و هیچ چشمی بجز چشمان مهربان خدا نگران حال من نیستند.
پس من چرا و به کدام امیدی رای بدهم؟
نه، به خدا و به روح مقدس رسولش که من هرگز رای نخواهم داد.
نه به عنوان یک افغان و نه به عنوان یک هزاره و هیچ عنوانی دیگر.
اینکه گفتم به عنوان یک هزاره رای نخواهم داد این دلیل بر آن نیست که اگر من پشتون، یا تاجیک و یا ازبک میبودم رای میدادم. بر عکس درد های هر قوم و ملیتی که در تحت سلطه این نظام زندگی نموده است مشابه است.
پشتون درد و رنج خودش را دارد، تاجیک مصیبت های خاص خودش را دیده است، ازبک محرومیت و نومیدی های خاص خودش را دارد و خلاصه تمام اقوام و ملیت های دیگر نیز به همین ترتیب طعم تلخ اعتماد به رهبران خودشان و این دولت را به طریقی چشیده اند.
مگر نه اینکه هر روز و به دلیل اینکه پشتون هستم مرا حامی تروریست خوانده و صدها تن بمب را روی خانه و کاشانه من ریخته و طفلان و پیرمردان مرا را زنده بگور می سازند.
مگر نه این که به عنوان یک پشتون سالهاست که من آواره کوه ها و دشت ها هستم و سالهاست بار غم و مصیبت زندگی را بر دوش کشیده ام و این دولت همیشه به شکل تمسخر آمیز به من و رنج هایم نگاه نموده و هیچگاه دست کمک و یاری بسویم دراز ننموده است.
در حالیکه سود اصلی مواد مخدر و تریاک به جیب قدرت بازان و دولت سواران می رود آنها این را بهانه قرار داده و هر روز بر زمین و مزرعه خشک و بی آب و علف من تاخته و آنها را با چکمه های ظلم و ستم خویش پامال می کنند.
میگویند پشتون ها قدرت و ثروت را قبضه نموده اند در حالیکه به خدا قسم این طور نبوده است. هیچ گاهی قدرت و ثروت به دست یک پشتون واقعی و صد در صد افغان نبود است. یا این پشتون پشتون پاکستانی بوده و یا آمریکایی و انگلیسی و همین ها بوده اند که همیشه کشور را دو دستی به بیگانه ها تقدیم نموده است و در عوض نام، عزت، آبرو و غرور مرا که مثل عقاب کوهستان ها بود به خاک برابر نموده اند.
همین دولت و رهبران من بوده اند که با سیاست بازی های شان تمام اقوام افغانستان را بر علیه من شورانیده و همه آنها را دشمن خونی من ساخته است در حالیکه عشق به هزاره، تاجیک، ازبک و تمام اقوام افغا نستان مثل خون در رگ رگ من جریان داشته و همیشه دستانم برای خواستن سعادت و بهروزی هرچه بیشتر آنان بسوی آسمان بلند بوده است.
همین دولت است که فرهنگ، هویت و زبان مرا به تمسخر گرفته و کسانی که خودشان را رهبر و حامی منافع من میخوانند هیچ کاری انجام نمیدهند.
و . . .
مگر من به عنوان یک تاجیک برای این کشور، این دولت و این مردم قربانی ها نداده ام. آیا خانه، کشتزار و تاکستان هایم نسوخته است و زن و دخترانم را به اسیری نبرده اند؟
مگر من نبودم که دوش بدوش برادران پشتون، هزاره و ازبکم و همه بنام افغان این کشور و مردم و افتخارات آن را از شر آفت و بلای تروریزم و زخم ناسور طالبان نجات دادیم.
همیشه زمان قربانی دادن و فداکاری این من هستم که سینه سپر ساخته و با جان، مال و زن و فرزدانم از این دولت، و کسانی که با خوشباوری آنها را رهبر خود خود قبول نموده ام و یوغ بندگی شان را به گردن انداخته ام دفاع میکنم و در کمال ناباوری همیشه هر ظلم و هر ستمی که بر من صورت گرفته است از طرف همین دولت است و همین رهبران ناجایز و نفس پرست و خود کامه و ظالم.
مگر من به عنوان یک ازبک تا چه وقت درد غربت در وطن، گمنامی و بی هویتی و فراموش شدن را تحمل نمایم؟
چرا هیچ دولتی به خاطر مبارکش نیاورده است که من هم به عنوان یک ازبک بخش بزرگی از این جامعه را تشکیل میدهم و برای دفاع از این خاک و مردم خون خود را به زمین ریخته ام. چرا رهبرانم، کسانی که از من میخواهند به خاطر بقای آنان خود را قربانی نمایم و از من میخواهند با چشم و گوش بسته به کسی که من هویت و پیشینه اش را نمیدانم رای بدهم، هنگامی که موجودیت من زیر سوال قرار می گیرد و یا اصلاً فراموش میگردد و مرا منصوب به آنسوی مرزها میدانند، مهر سکوت بر لب می زنند و کاری انجام نمی دهند.
و . . .
افسانه ظلم و ستمی که از طرف دولت و رهبرانم به عنوان یک افغان، پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و بقیه اقوام افغانستان بر من صورت گرفته است، افسانه ای است بسیار تلخ و بی پایان و ناگفتنی.
درست به مانند شبی می ماند که هرگز سحر نداشته باشد.
و به همین دلیل است که من دیگر هرگز فریب نخورده و دیگر هرگز رای نخواهم داد.
به هیچ رهبر و به هیچ دولتی اعتماد نخواهم نمود.
ما رای نخواهیم داد.
هیچ افغان با وجدان و با غیرتی رای نخواهد داد.
و دنیا و مردمان آن شاهد این حرکت تاریخی ما خواهند بود.
این وعدۀ ماست.
وعدۀ تمام مردم افغانستان.
سید محمد اشرف فروغ
کابل - ثور ۱۳۸۸
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat