دوشنبه، ۱۷ جنوری ۲۰۱۱
ما و کوچهء داکتر اکرم عثمان
بدون هیچ تردیدی آقای دوکتور اکرم عثمان یکی از دیکلماتورهای خوش کلام و داستان نویس آموزش دیده، مؤدب و گشاده زبان کشور ما است که در بیشتر داستان هایش سخن از زیبایی، عشق، وفاداری، صداقت و مردانگی و حرمت و پاسداری حریم آدمی در میان است. بنده تا کنون در این باره تردید نداشته و هنوز هم ندارم و اما با حیرت و تاسف و اندوه بسیار که در رومان ادبی - سیاسی و تاریخی؟ کوچهء ما، نتنها شیرینی سخنش در پس تپانچه غضب عقده مندیهای سیاسی گم شده و بقول معروف نفرت در شیپورش میدمد بلکه گه گاه حتی رعایت اصول اولیه اخلاق و ادب نیز را به فراموشی سپرده و با دشنام و ناسزا و اهانت و بی حرمتی به حریم حیثیتی هزاران انسان شرافتمندی که با صداقت و نیت پاک، به امید بهروزی طبقات زحمتکش و برقراری عدالت اجتماعی، زنده گی و هستی خود را، صمیمانه در طبق اخلاص گذاشته و برای حصول مقصود، محرومیت ها، زندانها، بی خانمانی ها و بالاخره تلفات سنگین و قربانی های بی شماری را متحمل شد ه اند، حمله می برد و آنها را سگ های می انگارد که بیست و چهار ساعت "قوله" می کشیده اند و برخی دیگر را همزاد چهارپایانی میخواند که افسار و پچاری را کنده و چهار نعل به سوی انقلاب می تاخته اند پس از افسوس از این همه بی انصافی در باره دلیل این نحوه نگارش ابتدا با نا باوری و بی اعتمادی رومان کوچهء ما را انتقام کشی حقیرانه و عناد ورزی لاف زنی حقیر و بیمار و خود بزرگ بین و اسیر در چنبره توهمات پنداشتم که خواسته است با ترفندی کودکانه آن داکتر خوش الحان، نجیب و فروتن و به اصطلاح کوچک نواز را بدنام کند، باور نکردم، ولی وقتی آقای عظیمی و دیگران رومان "کوچهء ما" وی را به نقادی گرفته و در مواری به اشتباه و لغزش های وی اشاره کردند، گویا دنیا برای این تنها چراغ نورافشان در قله ادبیات قوم به آخر رسید و مقام و منزلتش خدشه دار گردید، آنگاه با نثار فحش و هتک تهمت و خشونت گفتاری و رفتاری تا سرحد (جرت) گفتن به پرخاش و نوازش های قلمی! برخاست آنگاه هیچ شک و تردیدی باقی نماند واقعا غمگین شدم و دلم بحال آن نویسنده شیرین کلام به رحم آمد نویسنده ای که در آثار خود دوست داشتن آدمی را مدعی بوده است اینک او را به این حال و روزی می بینیم که با نگاهی یکسره آغشته به نفرت و بد زبانی مخالفین سلیقه و تصور خود را با لحن تمسخر و ریشخند، بباد مسخره می گیرد، به جعل و ساخته کاری میپردازد و انسانهایی را حشرات مضره و دله و دیوث خطاب میکند، فرو رفتن گل میخ به نُه سوراخ مردمان را در ذهن و زبان می پروراند ریش ریش سفیدانی را با نجاست آلوده ساخته به دُم خر می بندد و سرانجام خرکار بی پدر و مادر کوخ دار را از زیر نوشادرش بالا می کند و از بالا دهانش را که مثل بیت الخلاء بد بو است، می دوزد و . . . و آیا همچو گفتارها و پندارهای، شیوه خدمت به ادب و فرهنگ است؟ خدمت بمردم است؟ خدمت به میهن است؟ ترویج راستی است؟ اشاعه درست اندیشی است؟ یا تخریب اذهان و نوازش جهل؟؟؟ گمان کرده بودیم که کلام اکرم عثمان کلام منطق و استدلال و انسانیت و محبت است اما واقعیت تلخ سر بر میکشد و چهره واقعی از پشت ماسک های فریب رخ مینماید سقوط آدمیان را هیچکس دوست ندارد، بخصوص کسی را که او را نویسنده داستان های زیبا می خوانیم غمگین شدیم برای فرهنگ و ادب کشور، برای نسل جوانی که قرار است پای درس این استاد زانو بزند، براستی از او چه خواهد آموخت، فن داستان نویسی، ادب و فرهنگ ساختار هنری؟ یا واژگان و الفاظی که تکرارش عرق شرم بر جبین آدمی می نشاند؟، صبوری، شکیبایی و انسانیت، درس روز و شب ما بود و آموختیم و متاسفانه نه از اکرم عثمان، چنین الفاظی، نه در ذهن و زبان ما می گنجد و نه ما رسم الخط آنرا بلدیم و لذا این حقیر بعنوان قطره کوچکی از دریای بیکران ح.د.خ.ا.، برای آن پاسخی ندارم --
(«اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)