مادر !
به یاد دارم
چه غمین روزی بود
که چشمان پُر فروغت را
به روی ما بستی
پاره های قلبت را
تنها و حزین ماندی
رخت سفر بستی
به دیار عدم
در شب با همدمی برف
اول جنوری
چه غمین لحظهء که نفست سرد شد
چه غمین شبی که سحر نداشت
تک و تنها بودم
دردم را به سیاهی شب گفتم
شبی من
در لابلای غم مرگ ترا
با تنهایی وحشت بار صبح کردم
آه ! چه درد جبران نا پذیر
چه دردی بی دوا
روز غمین را به یاد دارم
که با زنگ تیلفون دنیا را از من گرفتند
خبر شدم . . .
فریادم را ( فضلی) شنید
با تسلی همنوا شد با غمم
کاش! خواب می دیدم
و تو زنده به آسمان پرواز می کردی
و ای کاش!
این روز در تاریخ نمی بود
که قلبی از حرکت می ماند
قلب یک مادر قلب یک زن.
صالحه (رشیدی)
۲۴ جوزای ۱۳۸۸